گنجور

شمارهٔ ۲۷ - در مدح آقا محمد هاشم زرگر

ای آنکه کسی مثل تو ننوشته خط نسخ
تا خامه ی قدرت رقم نون زده با کاف
از عرش خدا، روح الامین آمد و آورد
قرآن که بود معجزهٔ سید اشراف
زان عهد، هزار و صد هشتاد فزون است
رفت و فصحای عربش آمده وصاف
لطف ازلی خواست کنون معجز دیگر
از کلک تو ظاهر کند ای مظهر الطاف
امروز، ز فضل احد و باطن احمد؛
خط معجزه ی تست، در اطراف و در اکناف
ناورده چو او،سوره کسی صافی و محکم؛
ننوشته چو تو، آیه کسی روشن و شفاف
یعنی که شد از خط تو، خط دگران نسخ؛
غیر از تو کسی را نرسد با تو زند لاف!
در کف، و رقت صفحه ی رویی است؛ که از خط
شیرازه زند بر دل سی پاره ی صحاف
در نامه، مداد تو بود نافه ی مشکی
کافشانده بکافور غزال ختن از ناف
در دست توانای تو آن خامه کمانی است
کآرند بکف روز جدل آرش و نداف
گز لک بکف غیر و، بدست تو حدید است؛
کز کوره کشد پنجه ی سوزنگر و سیاف
شد معجزه ی هاشمی، آن روز کلامی
کامد بنی هاشمیش کاشف و کشاف
خط نیز بود معجزه ی هاشمی امروز
کز دست تو ظاهر شد و شد شهره در اطراف
داند کسی این معجزه ها نیک که، خواند
از بسمله ی فاتحه تا جزو لایلاف
قرآن نه، بهشت است خوش؛ آن دم که چو غلمان
بینم که در آن مردم چشمم شده طواف
ای همدم صافی گهر، ای صاحب اخلاق؛
ای از همه صافی گهران برترت اوصاف
زآن روز که زاده است تو را مادر گیتی
اسلاف نگویند دگر ناخلف اخلاف
کم دیده ام از خلق جهان چون تو خلیقی
گشتم چل و نه سال میان همه اصناف
عیب تو همین است، که از کس چو بچشمت
حسن کمی آید، چه ز اعیان چه ز اجلاف
توصیف وی، از حد بری از فرط تسامح
تحسین وی افزون کنی از غایت اجحاف
این گرچه بود از اثر صافی سینه
وین گرچه بود از نظر صاف و دل صاف
ناگفته کسی مشک، شب افروز شبه را
ناگفته کسی لیک یلک روز بخفاف
هر چیز باندازه خوش است، این ز تو خوش نیست؛
کز حسن خیاطت شمری بخیه ی اکاف
از خنده، بزنگی بچه یی، نام دهی حور
وز نشأه، بلای ته خم، اسم نهی صاف
گویی که همه بیضه ی بیضا بمن آورد
بینی که فتد مهره ی زرد از پر خطاف
من شاعر و، در حرف تو خود این همه اغراق
من بسته لب از حرف و، تو خود این همه حراف؟!
ز اغراق تو افغان، ز سکوت دگری آه؛
کز لب گه تحسین زندش آبله تا ناف
بالله که خاموشی او زین دو برون نیست
من دانم و آن کو پدرش نامده از قاف
یا ز ابلهیش نیست، بسر سایه ی دانش
یا از حسدش نیست، بدل مایه ی انصاف
گر ز ابلهیش، راه سخن نیست، غمی نیست؛
خورشید ندارد گله، از بینش خفاف
ور بسته لبش را حسد، المنه بالله؛
زر نیک شناسد محک اندر کف صراف
خاموشی دانا، گه تحسین سخن چیست؟!
ظلمی که بود شهره ز شاپور ذوالاکتاف
القصه، بهر راه میانه روی اولی؛
شد خیر الامور اوسطها شیمه ی اسلاف
نازش بدلیری است، نه جبن و نه تهور؛
بالش بود از جود، نه از بخل و نه ز اسراف!
هشدار، نگویی بگل تیره گل تر؛
زنهار، نگویی بنمدمال قصب باف
تا ز اختر تا بنده بود زیور افلاک
تا گوهر رخشنده دهد زینت اصداف
بادا بفلک اختر اقبال تو روشن
بادا به زمین گوهر آمال تو شفاف

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای آنکه کسی مثل تو ننوشته خط نسخ
تا خامه ی قدرت رقم نون زده با کاف
هوش مصنوعی: ای کسی که هیچ کس به زیبایی تو از قلم نسخ نگارش نکرده است، تا آنجا که قدرت قلم نون را با کاف رقم بزنه.
از عرش خدا، روح الامین آمد و آورد
قرآن که بود معجزهٔ سید اشراف
هوش مصنوعی: از عرش خدا، فرشته‌ای به نام روح‌الامین، قرآن را آورد که معجزه‌ای بود از جانب سید فرزانگان.
زان عهد، هزار و صد هشتاد فزون است
رفت و فصحای عربش آمده وصاف
هوش مصنوعی: از آن زمان، هزار و صد و هشتاد سال گذشته است و گوهر سخن عربی آن را توصیف کرده‌اند.
لطف ازلی خواست کنون معجز دیگر
از کلک تو ظاهر کند ای مظهر الطاف
هوش مصنوعی: لطف و رحمت بی‌پایان الهی را بخواه تا اکنون معجزه‌ای جدید از قلم تو آشکار شود، ای نماینده نعمت‌ها.
امروز، ز فضل احد و باطن احمد؛
خط معجزه ی تست، در اطراف و در اکناف
هوش مصنوعی: امروز به برکت وجود خداوند و ویژگی‌های نیکو و پنهان پیامبر، معجزه‌ای در جاهای مختلف و周نان به نمایش گذاشته شده است.
ناورده چو او،سوره کسی صافی و محکم؛
ننوشته چو تو، آیه کسی روشن و شفاف
هوش مصنوعی: هیچ کس به استحکام و روشنی کلام او، مانند او سوره‌ای نیاورده و هیچ نویسنده‌ای مانند تو آیه‌ای به وضوح و شفافیت ننوشته است.
یعنی که شد از خط تو، خط دگران نسخ؛
غیر از تو کسی را نرسد با تو زند لاف!
هوش مصنوعی: از آموزه‌ها و شیوه‌های تو، دیگران از نو می‌نویسند؛ هیچ‌کس جز تو نمی‌تواند با تو به حیات و زندگی خود brag کند!
در کف، و رقت صفحه ی رویی است؛ که از خط
شیرازه زند بر دل سی پاره ی صحاف
هوش مصنوعی: در دستانش، نرمی و لطافتِ سطح رویی وجود دارد؛ که با زیبایی‌هایش، دلِ تکه تکه شده‌ی صحاف را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
در نامه، مداد تو بود نافه ی مشکی
کافشانده بکافور غزال ختن از ناف
هوش مصنوعی: در نامه، مداد تو به نوعی زندگی و زیبایی را به تصویر می‌کشد که مانند بویی خوش و دلنشین است. این بوی دلپذیر، شبیه به عطر یا نماد ظرافتی از طبیعت است که از سرزمین زیبای ختن می‌آید. این تصویر نشان‌دهنده‌ی عشق و زیبایی‌های طبیعی است که در کلام تو تجلی یافته است.
در دست توانای تو آن خامه کمانی است
کآرند بکف روز جدل آرش و نداف
هوش مصنوعی: در دستان تو آن قلم قدرتمند و پرتوانی وجود دارد که در روز نبرد آرش و نداف، به کار گرفته خواهد شد.
گز لک بکف غیر و، بدست تو حدید است؛
کز کوره کشد پنجه ی سوزنگر و سیاف
هوش مصنوعی: چرا دست کسی دیگر با تو مخالفت می‌کند؟ در حالی که تو قدرت و قابلیت‌های خود را داری و با تلاش می‌توانی از سختی‌ها عبور کنی.
شد معجزه ی هاشمی، آن روز کلامی
کامد بنی هاشمیش کاشف و کشاف
هوش مصنوعی: در آن روز، کلام معجزه‌آسا و خیره‌کننده‌ی هاشمی به ظهور رسید و به خوبی درباره‌ی بنی‌هاشم سخن گفت.
خط نیز بود معجزه ی هاشمی امروز
کز دست تو ظاهر شد و شد شهره در اطراف
هوش مصنوعی: امروز خط تو تبدیل به معجزه‌ای شد که همه جا در موردش صحبت می‌شود و با مهارت دست تو نمایان گردید.
داند کسی این معجزه ها نیک که، خواند
از بسمله ی فاتحه تا جزو لایلاف
هوش مصنوعی: کسی است که می‌داند این معجزات از کجا نشأت می‌گیرند، از آغاز سوره حمد تا آخرین بخش لایلاف.
قرآن نه، بهشت است خوش؛ آن دم که چو غلمان
بینم که در آن مردم چشمم شده طواف
هوش مصنوعی: قرآن مانند بهشتی زیباست؛ زمانی که در آنجا نوجوانان زیبایی را می‌بینم که به دور مردم می‌گردند و در حال خدمت به آنها هستند.
ای همدم صافی گهر، ای صاحب اخلاق؛
ای از همه صافی گهران برترت اوصاف
هوش مصنوعی: ای همراه باصفا و خالص، ای دارای ویژگی‌های نیکو؛ ای کسی که اوصاف تو از همه خالصان بهتر است.
زآن روز که زاده است تو را مادر گیتی
اسلاف نگویند دگر ناخلف اخلاف
هوش مصنوعی: از زمانی که مادرت در این دنیا تو را به دنیا brought آورد، دیگر نسل‌های آینده تو را به عنوان نادرست و نازا نخواهند شناخت.
کم دیده ام از خلق جهان چون تو خلیقی
گشتم چل و نه سال میان همه اصناف
هوش مصنوعی: کمتر کسی را مانند تو در این دنیا دیده‌ام، به طوری که در میان همه دسته‌ها و گروه‌ها، شش و نه سال به وجود تو و ویژگی‌هایت توجه کرده‌ام.
عیب تو همین است، که از کس چو بچشمت
حسن کمی آید، چه ز اعیان چه ز اجلاف
هوش مصنوعی: عیب تو این است که از دیگران وقتی کمی خوبی ببینی، به دلیل آنچه در وجود خودت است، نمی‌توانی ارزش واقعی آن را درک کنی؛ چه خوبان و اشراف، چه مردم عادی و فرومایه.
توصیف وی، از حد بری از فرط تسامح
تحسین وی افزون کنی از غایت اجحاف
هوش مصنوعی: برای توصیف او، اگر از حد بگذری و از روی سهل‌انگاری او را تحسین کنی، در واقع به او ظلم کرده‌ای.
این گرچه بود از اثر صافی سینه
وین گرچه بود از نظر صاف و دل صاف
هوش مصنوعی: این موضوع نتیجه صداقت و پاکی دل است و همچنین ناشی از دیدی واضح و روشن می‌باشد.
ناگفته کسی مشک، شب افروز شبه را
ناگفته کسی لیک یلک روز بخفاف
هوش مصنوعی: در این بیت به زیبایی یک شب پر ستاره اشاره شده است که مانند مشک، عطر و بوی دل‌انگیزی دارد. همچنین روزهایی که به روشنی و سفیدی می‌گذرانند نیز مورد توجه قرار گرفته‌اند. به طور کلی، این اشعار به تضاد میان شب و روز و زیبایی‌های هر یک اشاره دارند.
هر چیز باندازه خوش است، این ز تو خوش نیست؛
کز حسن خیاطت شمری بخیه ی اکاف
هوش مصنوعی: هر چیزی به اندازه خودش خوشایند است، اما این مورد از تو خوشایند نیست؛ زیرا زیوری که از مهارت خیاطی ساخته شده، بخیه‌ای به اندازه‌ی خاص خود دارد.
از خنده، بزنگی بچه یی، نام دهی حور
وز نشأه، بلای ته خم، اسم نهی صاف
هوش مصنوعی: از خنده بچه‌ای، نامی از زیبایی و فرشتگی به یاد می‌آید و از نشأه‌ای که به تندی می‌گذرد، آسیبی به یادمان نماند.
گویی که همه بیضه ی بیضا بمن آورد
بینی که فتد مهره ی زرد از پر خطاف
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد همه دانه‌های زرد رنگ به سمت من می‌آیند، گویی که مهره‌های زرد از فراز پرواز می‌افتند.
من شاعر و، در حرف تو خود این همه اغراق
من بسته لب از حرف و، تو خود این همه حراف؟!
هوش مصنوعی: من شاعر هستم و در کلام تو پر از افراط هستم، اما من خودم از صحبت کردن اجتناب می‌کنم و تو اینقدر حرف‌های بیهوده می‌زنی؟
ز اغراق تو افغان، ز سکوت دگری آه؛
کز لب گه تحسین زندش آبله تا ناف
هوش مصنوعی: از شدت مبالغه و زیاده‌گویی تو، صدای ناله و شیون بلند می‌شود و از سکوت دیگری، آهی به آسمان می‌رود؛ چون از زبان کسی که به ستایشش می‌پردازد، به حدی شگفتی و اعجاب حس می‌شود که حتی تا نافش هم رسیده است.
بالله که خاموشی او زین دو برون نیست
من دانم و آن کو پدرش نامده از قاف
هوش مصنوعی: به خدا قسم، سکوت او از این دو دلیل خارج نیست، من می‌دانم و آن کسی که پدرش از قافل نکرده است.
یا ز ابلهیش نیست، بسر سایه ی دانش
یا از حسدش نیست، بدل مایه ی انصاف
هوش مصنوعی: شاید او به خاطر نادانی، در سایه‌ی علم قرار ندارد، یا شاید به خاطر حسادت، از رفتار عادلانه دور شده است.
گر ز ابلهیش، راه سخن نیست، غمی نیست؛
خورشید ندارد گله، از بینش خفاف
هوش مصنوعی: اگر از نادانی او، نتوان سخنی گفت، نگران نباش؛ خورشید از دیدی سطحی، شکایتی ندارد.
ور بسته لبش را حسد، المنه بالله؛
زر نیک شناسد محک اندر کف صراف
هوش مصنوعی: اگر زبانش بر اثر حسد بسته شود، شکر خدا، زر خوب را در دست صراف می‌شناسد.
خاموشی دانا، گه تحسین سخن چیست؟!
ظلمی که بود شهره ز شاپور ذوالاکتاف
هوش مصنوعی: خاموشی کسی عاقل در زمانی که باید سخن بگوید و تحسین کند، چه معنایی دارد؟ چه بسا ظلم و ستمی که به شهرت و معروفیت شاپور ذوالاکتاف به وجود آمده است.
القصه، بهر راه میانه روی اولی؛
شد خیر الامور اوسطها شیمه ی اسلاف
هوش مصنوعی: در نهایت، بهترین راه میانه‌روی است؛ زیرا خوبی‌ها در حد اعتدال قرار دارند و این ویژگی از نیاکان ما به ارث رسیده است.
نازش بدلیری است، نه جبن و نه تهور؛
بالش بود از جود، نه از بخل و نه ز اسراف!
هوش مصنوعی: ناز و لطافت او به خاطر شجاعتش است، نه ترس یا جرات بیش از حد. او از فراوانی بخشش و سخاوت برخوردار است، نه از خساست یا ولخرجی.
هشدار، نگویی بگل تیره گل تر؛
زنهار، نگویی بنمدمال قصب باف
هوش مصنوعی: حواست را جمع کن، نگو که گل سیاه زیباتر از گل سرخ است؛ مواظب باش، نگو که کارگر بافنده از نوعی نازک و لطیف بهتر است.
تا ز اختر تا بنده بود زیور افلاک
تا گوهر رخشنده دهد زینت اصداف
هوش مصنوعی: تا زمانی که ستاره‌ها وجود دارند و بنده‌ها هم در عالم هستند، زیبایی آسمان‌ها به وجود خواهد آمد و همچنان که مرواریدهای درخشان زینت صدف‌ها را می‌دهند.
بادا بفلک اختر اقبال تو روشن
بادا به زمین گوهر آمال تو شفاف
هوش مصنوعی: ای کاش ستاره بخت و اقبال تو در آسمان درخشان باشد و آرزوهایت در زمین روشن و واضح نمایان شوند.