شمارهٔ ۲۶ - در مدح درویش مجید رحمه الله
کجا رفت آن نسیم صبحگاهی؟
که آمد از نفس بوی بهارش!
نسیمی، دلکش و بادی دلاویز؛
که آمد از بهشت و مرغزارش
نسیمی، برگ گلبن برفشانده
ریاحین ریخته از شاخسارش!
نسیمی، بوی گل بر باد داده؛
فتاده سوی گلشن چون گذارش!
نسیمی، از گلستان بر گذشته؛
سمن در دامن و گل در کنارش!
نسیمی، نافه ی آهو دریده؛
فتاده ره چو بر ملک تتارش!
نسیمی، بر لب کوثر وزیده؛
حباب انگیخته از چشمه سارش!
نسیمی، چاک پیراهن ز یوسف؛
گشوده برده یعقوب انتظارش!
نسیمی، دامن محمل ز لیلی؛
ربوده مانده مجنون اشکبارش!
نسیمی، طره ی مشکین ز شیرین؛
فشانده گشته خسرو بیقرارش!
کجا رفت آن حمام روضه ی انس؟!
که خیزم نقد جان سازم نثارش!
مگر خیزد، رساند نامه ی من
بیار من که ایزد باد یارش!
فرید العهد، یکتای زمانه؛
مجید الدین وحید روزگارش
دبیری، کآفتاب عالم آرا؛
زرافشان شد ز کلک ز نگارش!
شکسته رونق خط شفیعا
خجسته خامه ی گوهر نثارش
فقیری، سالک راه طریقت؛
که بودند اهل دل آموزگارش
گسسته رشته ی عرفان شبلی
مرقع خرقه ی آشفته تارش
فصیحی، صید مضمون بس فتاده
بدام خاطر معنی شکارش
دریده پرده ی نطق عطارد
همایون نامه ی عذرا عذارش
غرض، چون بیند آن آزاده دل را
که هستند اهل معنی دوستدارش
ز من گوید باو کای دانش آموز
در آن ساعت که کردی اختیارش،
نوشتی از وفا رنگین بیاضی؛
بخط خویش و دادی یادگارش
بیاضی نه، ریاضی پر بنفشه؛
ز مشکین خط، چه خط؟ از مشک عارش!
بیاضی نه، گلستانی پر از گل؛
ندیده هیچ کس آسیب خارش!
بیاضی نه، سمن زاری دل افروز؛
خوش الحان مرغکان هر سو هزارش!
بیاضی نه، محیطی کابر نیسان؛
بجان پرورده در شاهوارش!
بیاضی نه، سپهری پر کواکب؛
ز مشگین نقطه ی گردون مدارش!
ز من بهر نوشتن دوستدارا
گرفتی، باز دادی چند بارش
بمشک افشانی خط، خامه ات کرد؛
مرا شرمنده، ای من شرم سارش!
ولی اکنون که باز از من گرفتی
که آرایی بخط مشکبارش؛
نهفتی از منش، دیری است خواهم
فرستی سوی من، زود آشکارش!
مباد ای نور چشم من، گذاری
چو چشم من سفید از انتظارش؟!
شمارهٔ ۲۵: چون کیسه ز زر تهی شود کاسه ز آششمارهٔ ۲۷ - در مدح آقا محمد هاشم زرگر: ای آنکه کسی مثل تو ننوشته خط نسخ
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
کجا رفت آن نسیم صبحگاهی؟
که آمد از نفس بوی بهارش!
هوش مصنوعی: کجا رفت آن نسیم صبحگاهی که عطر بهار را با خود به همراه داشت؟
نسیمی، دلکش و بادی دلاویز؛
که آمد از بهشت و مرغزارش
هوش مصنوعی: نسیمی دلربا و باد خوشایندی به وزش درآمده که از بهشت و دشتش میآید.
نسیمی، برگ گلبن برفشانده
ریاحین ریخته از شاخسارش!
هوش مصنوعی: نسیمی به آرامی میوزد و برگهای گل را بر زمین میریزد و گلهای زیبا از درختان فرو میافتند.
نسیمی، بوی گل بر باد داده؛
فتاده سوی گلشن چون گذارش!
هوش مصنوعی: نسیمی که بوی گل را با خود آورده، به سمت باغی میوزد و در آنجا به تماشا مینشیند.
نسیمی، از گلستان بر گذشته؛
سمن در دامن و گل در کنارش!
هوش مصنوعی: نسیمی از گلستان گذشته و یک گل سمن در دامنش گرفته و یک گل دیگر هم در کنارش هست.
نسیمی، نافه ی آهو دریده؛
فتاده ره چو بر ملک تتارش!
هوش مصنوعی: نسیمی به آرامی وزیده و بویی از مشک آهو به مشام میرسد؛ در حالی که در این سرزمین، همه چیز به هم ریخته و درهم است.
نسیمی، بر لب کوثر وزیده؛
حباب انگیخته از چشمه سارش!
هوش مصنوعی: نسیمی دلپذیر از کنار چشمه ی کوثر وزیده و حبابی روی سطح آن را به وجود آورده است.
نسیمی، چاک پیراهن ز یوسف؛
گشوده برده یعقوب انتظارش!
هوش مصنوعی: نسیمی که به آرامی میوزد، پیراهن یوسف را که چاک شده است، به یاد یعقوب میآورد و او را به یاد انتظارش میاندازد.
نسیمی، دامن محمل ز لیلی؛
ربوده مانده مجنون اشکبارش!
هوش مصنوعی: نسیمی وزیده و دامن محمل را از لیلی گرفته است؛ مجنون با چشمانی پر از اشک در حال غمگینی به این وضعیت نگاه میکند!
نسیمی، طره ی مشکین ز شیرین؛
فشانده گشته خسرو بیقرارش!
هوش مصنوعی: نسیمی وزیده است و موهای سیاه و خوشبوی او را به رقص درآورده است؛ به گونهای که خسرو، که دلش آرام ندارد، تحت تأثیر این زیبایی قرار گرفته است!
کجا رفت آن حمام روضه ی انس؟!
که خیزم نقد جان سازم نثارش!
هوش مصنوعی: کجا رفته است آن مکان دلنشین و دوستانه که من برای آن با تمام وجود آماده میشوم و جانم را نثارش میکنم؟
مگر خیزد، رساند نامه ی من
بیار من که ایزد باد یارش!
هوش مصنوعی: شاید کسی بیاید و نامهام را به تو برساند، از تو میخواهم که کمکم کنی، زیرا خداوند باد را در اختیار من قرار داده است!
فرید العهد، یکتای زمانه؛
مجید الدین وحید روزگارش
هوش مصنوعی: فرید العهد، تنها و بینظیر در زمان خود است؛ مجید الدین، بهترین و یگانه در دورانش.
دبیری، کآفتاب عالم آرا؛
زرافشان شد ز کلک ز نگارش!
هوش مصنوعی: یک دبیر، مانند خورشید روشنی بخش جهان، با قلم خود در نگارش، روشنایی و زیبایی را منتشر کرد.
شکسته رونق خط شفیعا
خجسته خامه ی گوهر نثارش
هوش مصنوعی: خط زیبا و باطراوت شفیع، با قلم گرانبهایش، شکسته و کم رونق شده است.
فقیری، سالک راه طریقت؛
که بودند اهل دل آموزگارش
هوش مصنوعی: یک فرد فقیر و پیرو راه حقیقت که از رهنمودهای افرادی که دارای دلهای روشنی هستند، آموزش میبیند.
گسسته رشته ی عرفان شبلی
مرقع خرقه ی آشفته تارش
هوش مصنوعی: شبلی، در عرفان گسسته، مانند تکهای از پارچهی لباس خود، که دچار بینظمی و آشفتگی شده است، دیده میشود.
فصیحی، صید مضمون بس فتاده
بدام خاطر معنی شکارش
هوش مصنوعی: زبان فصیح و شیوا، همچون صید گرانبهایی است که به دام دل نشسته و معانی آن را میتوان مانند شکار گزارش کرد.
دریده پرده ی نطق عطارد
همایون نامه ی عذرا عذارش
هوش مصنوعی: عطارد که نماد سخن و نطق است، به وضوح و روشنی شگفتانگیزی در بیان معانی پرداخته و در نتیجه پیامهای عذرا را به زیبایی منتقل کرده است.
غرض، چون بیند آن آزاده دل را
که هستند اهل معنی دوستدارش
هوش مصنوعی: مقصود این است که وقتی مرد آزاداندیش و با معنی، کسی را میبیند که اهل فهم و فرهنگ است، به او علاقهمند میشود.
ز من گوید باو کای دانش آموز
در آن ساعت که کردی اختیارش،
هوش مصنوعی: به او بگو که ای دانش آموز، در آن زمان که خود را انتخاب کردی، او در مورد من صحبت میکند.
نوشتی از وفا رنگین بیاضی؛
بخط خویش و دادی یادگارش
هوش مصنوعی: تو با خط زیبایت بر روی یک صفحه سفید از وفا نوشتهای و آن را به عنوان یادگاری به من دادهای.
بیاضی نه، ریاضی پر بنفشه؛
ز مشکین خط، چه خط؟ از مشک عارش!
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و ظرافت اشیا و عشقی که از آنها برمیخیزد اشاره دارد. شاعر به تصوری از زیبایی یاد میکند که بالاتر از عادی است و حتی از خطوط و زیباییهای موجود فراتر میرود. او با نگاهی انتقادآمیز به ارزشهای ظاهری اشاره میکند و به چیزی عمیقتر و واقعیتر از زیباییهای سطحی تأکید دارد. در واقع، زیبایی حقیقی را به جزئیات و عواطف عمیقتری مرتبط میکند که فرار از توهمات ظاهری است.
بیاضی نه، گلستانی پر از گل؛
ندیده هیچ کس آسیب خارش!
هوش مصنوعی: این متن به توصیف یک گلستان پر از گل میپردازد که در آن هیچ آسیبی دیده نمیشود و همه چیز در حالت زیبایی و سرسبزی است. انگار که این گلستان هیچ آسیبی را تجربه نکرده و تنها زیبایی و نشاط در آن حاکم است.
بیاضی نه، سمن زاری دل افروز؛
خوش الحان مرغکان هر سو هزارش!
هوش مصنوعی: نه یک صفحه سفید، بلکه باغی از گلهای خوشبوست؛ آواز دلنواز پرندگان در هر سوی آن هزاران بار روحافزا است!
بیاضی نه، محیطی کابر نیسان؛
بجان پرورده در شاهوارش!
هوش مصنوعی: این بیت به تصویر کشیدن فضایی است که نه سفید و خالی، بلکه صحنهای زیبا و دلنشین است. در اینجا اشاره به محیطی دارد که مانند بهار سرشار از جان و نشاط است و زیباییهای آن پرورشدهنده و زندهکننده رویاها و آرزوهاست.
بیاضی نه، سپهری پر کواکب؛
ز مشگین نقطه ی گردون مدارش!
هوش مصنوعی: هیچ چیز مانند یک دشت سفید و خالص نیست، بلکه دنیای پرستارهای مانند یک آسمان تاریک و زیبا را نشان میدهد که در آن نقطهای مشکی به دور آن میچرخد.
ز من بهر نوشتن دوستدارا
گرفتی، باز دادی چند بارش
هوش مصنوعی: تو برای نوشتن نامهای دوستدارانه از من الهام گرفتی، اما چند بار آن را به من بازگرداندی.
بمشک افشانی خط، خامه ات کرد؛
مرا شرمنده، ای من شرم سارش!
هوش مصنوعی: عطر خوش خط تو باعث شد که من شرمنده شوم؛ ای کسی که من به خاطر محبتهای تو شرم میکنم!
ولی اکنون که باز از من گرفتی
که آرایی بخط مشکبارش؛
هوش مصنوعی: اما حالا که دوباره از من گرفتی که زیباییات را با خط خوش مشکی به من بنمایی؛
نهفتی از منش، دیری است خواهم
فرستی سوی من، زود آشکارش!
هوش مصنوعی: مدت زمان زیادی است که از صفت و خلق و خوی تو چهرهای پنهان دارم، اما اکنون میخواهم که به زودی آن را برای من آشکار کنی!
مباد ای نور چشم من، گذاری
چو چشم من سفید از انتظارش؟!
هوش مصنوعی: ای روشنایی چشم من، مبادا روزی برسد که مانند من در انتظارش بمانی و چشمت از این انتظار به سرخی بیفتد!