گنجور

شمارهٔ ۱۹ - نامه به صباحی

صبح است صبا، کوش که این نظم کنی گوش
و آنگاه زنی دامن همت بکمر بر
خود را برسانی بسر کوی صباحی
زان خاک کشی کحل بصیرت به بصر بر
او را دهی اول ز من این قطعه ی شیرین
کانباشته از وی نی کلکم بشکر بر
پس گوییش از من، که: نگویی بچه تقصیر
در کنج غمم ماندی و رفتی بسفر بر؟!
تو در سفر و، سوخته من؛ وین عجب آمد
با آنکه نبی خوانده سفر را بسقر بر
باری چو روان گشتی و، هجر تو روان کرد
خونابه ی حسرت ز دلم تا بجگر بر
نگذاشت مرا سستی پا، کآیمت از پی
ناچار زدم غوطه بدریای فکر بر
بس لولوی خوشاب که در رشته کشیدم
و آن رشته فرستادمت اینک بنظر بر
بفرست جوابم، که جوابت بفرستم
این قطعه که خواندم بحریفان دگر بر
هرگز نرسیده است بمن پاسخی از کس
پیکی است مرا گرچه بهر راهگذار بر
گویا همه ی عمر رساندند رسولان
مکتوب بکور، از من و، پیغام بکربر!
پندی است بگوش من از استاد که بادا؛
در انجمن خلد، قرارش بمقر بر
کاسرار سخن گفت به بیگانه نشاید
آگاه مکن بیخبران را بخبر بر
سلطان رسل، آنچه به جبرییل رسیدش
گوید به علی، لیک نگوید به عمر بر
دید الغرض استاد در اول گهرم پاک
پس راهبرم گشت باین گنج گهر بر
من نیز زرت تا نزدم بر محک صدق
ننمودت این راه بگنجینه ی زربر
اکنون تو هم از من شنو این پند به منت
منت بود از پند پدر را به پسر بر
زنهار، بناپاک، فن نظم میاموز
نه خامه بخامان ده و ن ه تیغ بغر بر
شاید چو شود مست ز جامیش که دادی
سویت نگرد خیره به تنگی نظر بر
شاید زند آن تیغ که از دست تو بگرفت
هم بر دل تنگ تو به اظهار هنر بر
کز خیل غزالان حرم نیز شنیدم
گاهی ز شبق شاخ زند ماده به نر بر

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

صبح است صبا، کوش که این نظم کنی گوش
و آنگاه زنی دامن همت بکمر بر
هوش مصنوعی: صبح شده است و نسیم آرامی وزیدن گرفته، تلاش کن که این شعر را خوب بشنوی و سپس با عزم و اراده کار را جدی بگیری.
خود را برسانی بسر کوی صباحی
زان خاک کشی کحل بصیرت به بصر بر
هوش مصنوعی: اگر خود را به کوی صبح برسانی، از آنجا می‌توانی چشمان بصیرت را با خاکی که در آن است، تیز کنی و بینایی به دست آوری.
او را دهی اول ز من این قطعه ی شیرین
کانباشته از وی نی کلکم بشکر بر
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات شاعر نسبت به محبوبش می‌پردازد. شاعر می‌گوید که نخستین بار او را می‌بیند و این دیدار برایش بسیار شیرین و خوشایند است، چرا که تمامی زیبایی‌ها و خوبی‌ها در آن شخص تجلی یافته است. عاشق در این بیت حس شکرگزاری خود را نسبت به این زیبایی و عشق ابراز می‌کند.
پس گوییش از من، که: نگویی بچه تقصیر
در کنج غمم ماندی و رفتی بسفر بر؟!
هوش مصنوعی: پس از من بپرس که آیا واقعاً بچه بی‌گناهی در گوشه غم من مانده و تو به سفر رفته‌ای؟!
تو در سفر و، سوخته من؛ وین عجب آمد
با آنکه نبی خوانده سفر را بسقر بر
هوش مصنوعی: تو در سفر هستی و من در حال سوختن، و این جالب است که با وجود این، نبی سفر را به دوزخ خوانده است.
باری چو روان گشتی و، هجر تو روان کرد
خونابه ی حسرت ز دلم تا بجگر بر
هوش مصنوعی: زمانی که از تو دور شدم، حسرتی عمیق در دلم ایجاد شد که به جانم آسیب می‌زند.
نگذاشت مرا سستی پا، کآیمت از پی
ناچار زدم غوطه بدریای فکر بر
هوش مصنوعی: نگذاشت که در حرکت و تلاش دچار سستی شوم، زیرا به‌ناچار به دنبال تو رفتم و در دریای افکارم غوطه‌ور شدم.
بس لولوی خوشاب که در رشته کشیدم
و آن رشته فرستادمت اینک بنظر بر
هوش مصنوعی: من چندین بار تلاش کرده‌ام تا تو را به خوبی درک کنم و حالا که تلاش‌هایم به ثمر نشسته، اینجا هستم که بازخوردی از تو بگیرم.
بفرست جوابم، که جوابت بفرستم
این قطعه که خواندم بحریفان دگر بر
هوش مصنوعی: لطفاً پاسخت را به من بفرست تا من هم پاسخی که آماده کرده‌ام را به دیگران ارسال کنم.
هرگز نرسیده است بمن پاسخی از کس
پیکی است مرا گرچه بهر راهگذار بر
هوش مصنوعی: هیچ‌کس تا به حال به من پاسخی نداده است، هرچند که یک فرستاده برای من وجود دارد که شاید برای آن کسی است که در راه می‌گذرد.
گویا همه ی عمر رساندند رسولان
مکتوب بکور، از من و، پیغام بکربر!
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که تمام عمر پیامبران پیام‌های خود را به افرادی نادان و بی‌خبر از حقیقت رسانده‌اند، حال آنکه من با پیامی درخشان به کربلا آمده‌ام.
پندی است بگوش من از استاد که بادا؛
در انجمن خلد، قرارش بمقر بر
هوش مصنوعی: یک نصیحت از معلمم به من رسید که امیدوارم در بهشت، جایگاهش در مرتبه‌ای عالی باشد.
کاسرار سخن گفت به بیگانه نشاید
آگاه مکن بیخبران را بخبر بر
هوش مصنوعی: رازهای سخن را نباید به کسانی که از ما بیگانه‌اند بازگو کرد؛ زیرا نباید ناآگاهان را از این اخبار مطلع کرد.
سلطان رسل، آنچه به جبرییل رسیدش
گوید به علی، لیک نگوید به عمر بر
هوش مصنوعی: پیامبر بزرگ، مطالبی را که جبرئیل به او رسانده، به علی منتقل می‌کند، اما آن‌ها را به عمر نمی‌گوید.
دید الغرض استاد در اول گهرم پاک
پس راهبرم گشت باین گنج گهر بر
هوش مصنوعی: استاد متوجه شد که هدف من چیست، او در ابتدا لطافت و پاکی وجودم را دید و به همین دلیل راهنمای من شد تا به این گنج گرانبهای خودم برسم.
من نیز زرت تا نزدم بر محک صدق
ننمودت این راه بگنجینه ی زربر
هوش مصنوعی: من هم هرگز به جستجوی حقیقت نرفته بودم تا اینکه در آزمون راست‌گویی تو قرار گرفتم و فهمیدم که این مسیر، به گنج عظیمی منتهی می‌شود.
اکنون تو هم از من شنو این پند به منت
منت بود از پند پدر را به پسر بر
هوش مصنوعی: اکنون توجه کن به این نصیحت که پدر چه چیزهایی را به پسرش می‌آموزد، و این نصیحت‌ها برای تو هم می‌تواند سودمند باشد.
زنهار، بناپاک، فن نظم میاموز
نه خامه بخامان ده و ن ه تیغ بغر بر
هوش مصنوعی: مراقب باش، به هیچ عنوان فن نظم را به شیوه ناپاک یاد نگیر. نه قلمی را بر روی کاغذ بگذار، و نه با تیغی بر کاغذ بزن.
شاید چو شود مست ز جامیش که دادی
سویت نگرد خیره به تنگی نظر بر
هوش مصنوعی: شاید وقتی که از شرابش مست شود، نمی‌تواند به تو نگاه کند و به تنگی و سختی به تو خیره نخواهد شد.
شاید زند آن تیغ که از دست تو بگرفت
هم بر دل تنگ تو به اظهار هنر بر
هوش مصنوعی: شاید روزی همان تیغی که تو از آن دست کشیدی، بر دل نگران تو هم تأثیر بگذارد و هنر خود را نشان دهد.
کز خیل غزالان حرم نیز شنیدم
گاهی ز شبق شاخ زند ماده به نر بر
هوش مصنوعی: گاهی از جمع دلربایان حرم شنیدم که ماده‌ی غزال از شاخ نر به زیبایی می‌رقصد.