گنجور

شمارهٔ ۸۰

شراب شوق تو ما را چو در گلو ریزند
پیاله کاش گذارند و با سبو ریزند
بس است ظلم اسیران، بترس از آن ساعت
که اشک حسرتی از دیده ها فرو ریزند
مرا که خون دل آخر ز دیده خواهد ریخت
بتان شهر بشمشیر ناز گو ریزند
بگلرخان ستمگر برم شکایت دل
بود که تیغ برآرند و خون او ریزند
بغیر عشق ز آذر نشان نماند اگر
بنای هستیش از یکدگر فرو ریزند

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شراب شوق تو ما را چو در گلو ریزند
پیاله کاش گذارند و با سبو ریزند
هوش مصنوعی: شراب محبت تو ما را به قدری مست کرده که اگر در گلویمان بریزند، ای کاش فقط فنجان را نریزند و به جای آن با سر طبیعت (سبو) سرریز کنند.
بس است ظلم اسیران، بترس از آن ساعت
که اشک حسرتی از دیده ها فرو ریزند
هوش مصنوعی: ظلم و ستم بر اسیران به اندازه کافی ادامه یافته است، بترس از وقتی که حسرت و ناامیدی به چشمان آنها خط بزند و اشک‌هایشان بریزد.
مرا که خون دل آخر ز دیده خواهد ریخت
بتان شهر بشمشیر ناز گو ریزند
هوش مصنوعی: من که در نهایت از درد دل، اشک می‌ریزم، بگذارید معشوقان این شهر با شمشیر ناز، من را از پا درآورند.
بگلرخان ستمگر برم شکایت دل
بود که تیغ برآرند و خون او ریزند
هوش مصنوعی: من نزد بگلرخان، ستمگر، شکایت از دل خود دارم که چطور تیغ بر می‌افرازند و خون من را می‌ریزند.
بغیر عشق ز آذر نشان نماند اگر
بنای هستیش از یکدگر فرو ریزند
هوش مصنوعی: اگر عشق نباشد، دیگر هیچ نشانه‌ای از آتش باقی نمی‌ماند. اگر اساس وجود آدم‌ها از هم خراب شود، هیچ بنیانی باقی نمی‌ماند.