گنجور

شمارهٔ ۷۳

شبی که غیر در آن آستان نمی‌ماند
مرا شکایتی از پاسبان نمی‌ماند
ز پنج‌روزه تماشای گل، دریغ مدار
که باغ گل، به تو ای باغبان نمی‌ماند
به دامت آیم و، دانم که مرغ هیچ چمن
ز شوق دام تو، در آشیان نمی‌ماند
فغان، که راز محبت به سینه می‌خواهم
نهان کنم ز تو، اما نهان نمی‌ماند!
به مصلحت کنم اظهار رنجش، ار دانم
که بعد از آشتی او بدگمان نمی‌ماند
ز مهر او ز کسانم، غمی، نمی‌دارم
که ماه من به کسی مهربان نمی‌ماند!
دلت مباد غمین از شکایتم، خوش باش،
بماند آنچه به دل، بر زبان نمی‌ماند!
فتاد کار به آه شبانه‌ام، فرداست
که روز خوش به تو ای آسمان نمی‌ماند!
رساند مژدهٔ وصل تو قاصد و، خجل است
چگونه شاد شوم؟ کاین به آن نمی‌ماند!
فغان که اشک من امشب اگر به روز وداع
به جا غباری ازین کاروان نمی‌ماند
خوشم ز گریه به کویش ز بهر غیر آنجا
ز نقش پای من آذر نشان نمی‌ماند

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شبی که غیر در آن آستان نمی‌ماند
مرا شکایتی از پاسبان نمی‌ماند
هوش مصنوعی: در شبی که غیر از تو در درگاه تو کسی نمی‌تواند بماند، دیگر از پاسبان هم شکایتی ندارم.
ز پنج‌روزه تماشای گل، دریغ مدار
که باغ گل، به تو ای باغبان نمی‌ماند
هوش مصنوعی: از تماشای گل در این پنج روز، حسرت نخور. چرا که باغ گل به تو، ای باغبان، نمی‌ماند.
به دامت آیم و، دانم که مرغ هیچ چمن
ز شوق دام تو، در آشیان نمی‌ماند
هوش مصنوعی: من به دام تو می‌آیم و می‌دانم که هیچ پرنده‌ای از شوق دام تو در لانه‌اش نمی‌ماند.
فغان، که راز محبت به سینه می‌خواهم
نهان کنم ز تو، اما نهان نمی‌ماند!
هوش مصنوعی: آه، من می‌خواهم راز عشق را در دل بگذارم و از تو پنهان نگه‌دارم، اما نمی‌توانم آن را پنهان کنم!
به مصلحت کنم اظهار رنجش، ار دانم
که بعد از آشتی او بدگمان نمی‌ماند
هوش مصنوعی: اگر بفهمم که بعد از آشتی، او نسبت به من بدگمان نمی‌شود، سعی می‌کنم ناراحتی‌ام را پنهان کنم.
ز مهر او ز کسانم، غمی، نمی‌دارم
که ماه من به کسی مهربان نمی‌ماند!
هوش مصنوعی: من از عشق او و دیگران غمگین نیستم، زیرا ماه من (دوست من) برای کسی همیشه مهربان نمی‌ماند!
دلت مباد غمین از شکایتم، خوش باش،
بماند آنچه به دل، بر زبان نمی‌ماند!
هوش مصنوعی: ناراحت نباش از اینکه من گلایه می‌کنم، خوشحال باش، چون آنچه در دل دارم، بر زبان نمی‌آید!
فتاد کار به آه شبانه‌ام، فرداست
که روز خوش به تو ای آسمان نمی‌ماند!
هوش مصنوعی: کار من به حال بدی افتاده است و به نظر می‌رسد که فردا روز خوشی برای تو، ای آسمان، نخواهد بود!
رساند مژدهٔ وصل تو قاصد و، خجل است
چگونه شاد شوم؟ کاین به آن نمی‌ماند!
هوش مصنوعی: پیام‌رسان خبر وصال تو را آورد، اما من احساس خجالت می‌کنم که چگونه باید خوشحال شوم؟ چرا که این شادی نمی‌تواند به آنچه که خواسته‌ام نزدیک باشد.
فغان که اشک من امشب اگر به روز وداع
به جا غباری ازین کاروان نمی‌ماند
هوش مصنوعی: آه، چه دردناک است که اگر امشب در روز خداحافظی اشکم بریزد، دیگر هیچ نشانه‌ای از این قافله باقی نخواهد ماند.
خوشم ز گریه به کویش ز بهر غیر آنجا
ز نقش پای من آذر نشان نمی‌ماند
هوش مصنوعی: من از گریه در کوی محبوب خوشحالم، زیرا به خاطر کسی دیگر آنجا نمی‌روم و نشانه‌ای از وجودم جز اثر پایم باقی نمی‌ماند.