گنجور

شمارهٔ ۵۷

ز دشمنی بمنت، روزگار نگذارد
که ظلم گلچین، گل را بخار نگذارد
تو ساده لوحی و، اغیار در کمین که تو را
کنند رام، مگر روزگار نگذارد
به اختیار، دل از وی چگونه برگیرم؟!
که عشق او بکسی اختیار نگذارد!
خیال تو به بدل دوش میگذشت آذر
دعا کنیم که فصل بهار نگذارد

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز دشمنی بمنت، روزگار نگذارد
که ظلم گلچین، گل را بخار نگذارد
هوش مصنوعی: از دشمنی و کینه‌توزی، زمانه اجازه نمی‌دهد که ظلم و ستم، گل را پژمرده کند.
تو ساده لوحی و، اغیار در کمین که تو را
کنند رام، مگر روزگار نگذارد
هوش مصنوعی: تو انسان ساده‌ای هستی و دیگران منتظرند تا تو را به دام بیندازند و تسلیم کنند، مگر اینکه زمان به تو اجازه ندهد.
به اختیار، دل از وی چگونه برگیرم؟!
که عشق او بکسی اختیار نگذارد!
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم به میل خود دلم را از او دور کنم؟ چرا که عشق او به کسی اجازه نمی‌دهد که دل را آزادانه انتخاب کند!
خیال تو به بدل دوش میگذشت آذر
دعا کنیم که فصل بهار نگذارد
هوش مصنوعی: در ذهن من، تصویر تو در حال عبور بود و من دعا می‌کنم که بهار هرگز نگذرد.