گنجور

شمارهٔ ۵۵

پیش عذار تو، مه جمال ندارد
پیش قدت، سرو اعتدال ندارد
هست دو تابنده رخ، چو مهر و چو ماهت
مهر پی خط و مه جمال ندارد
شرم ز قتلم مکن، که کشتن عاشق
هست گناهی، که انفعال ندارد
در شکن دام او، ز بیم رهایی
رشک بمرغی برم، که بال ندارد
درد چه گویی، بآنکه درد ندارد؟!
حال چه جویی، از آنکه حال ندارد؟!
آه که تا تشنه کام عشق نمیرد
راه بسرچشمه ی وصال ندارد
غیر تو آذر که در خیال وصالی
هیچ کس اندیشه ی محال ندارد!

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پیش عذار تو، مه جمال ندارد
پیش قدت، سرو اعتدال ندارد
هوش مصنوعی: صورت زیبای تو آنقدر جذاب است که هیچ ماهی نمی‌تواند با آن رقابت کند، و قامت تو آنقدر خوش‌تناسب و زیباست که هیچ سروی نمی‌تواند به پای آن برسد.
هست دو تابنده رخ، چو مهر و چو ماهت
مهر پی خط و مه جمال ندارد
هوش مصنوعی: چهره‌ای دارد که درخشش آن مانند خورشید و ماه است. اما عشق و زیبایی او به اندازه‌ای نیست که بتوان آن را به خط و زیبایی‌هایش نسبت داد.
شرم ز قتلم مکن، که کشتن عاشق
هست گناهی، که انفعال ندارد
هوش مصنوعی: نگرانی نداشته باش از اینکه من را بکشی، زیرا کشتن یک عاشق گناهی است که عواقب و اثرات آن پایانی ندارد.
در شکن دام او، ز بیم رهایی
رشک بمرغی برم، که بال ندارد
هوش مصنوعی: من در دام او گرفتار هستم و از ترس رهایی، به پرنده‌ای بر می‌گردم که بال ندارد و نمی‌تواند پرواز کند.
درد چه گویی، بآنکه درد ندارد؟!
حال چه جویی، از آنکه حال ندارد؟!
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانی از کسی که درد را تجربه نکرده، درباره درد صحبت کنی؟ و چه فایده‌ای دارد از کسی که در حالتی نیست، وضعیتش را بپرسی؟
آه که تا تشنه کام عشق نمیرد
راه بسرچشمه ی وصال ندارد
هوش مصنوعی: افراد شیدای عشق تا وقتی که تشنه و ناکام هستند، نمی‌توانند به سر منبع وصال و وصل برسند.
غیر تو آذر که در خیال وصالی
هیچ کس اندیشه ی محال ندارد!
هوش مصنوعی: جز تو، آذر که در تصور وصالت هیچ کس به فکر غیرممکن‌ها نیست!