گنجور

شمارهٔ ۴

کنم شبها ازین پس پاسبانی پاسبانش را
نهان از من شبی بوسد مبادا آستانش را
گذارم سر بپا، هر روز و هر شب پاسبانش را
باین تقریب بوسم بلکه خاک آستانش را
نیارم بیتو ماند و دید مجلس را، خوش آن بلبل
که پیش از رفتن گل کرد ویران آشیانش را
بباغی کآید از نو بلبلی، تا آشیان بندد
نباید سنگ بر مرغ دگر زد، باغبانش را
چو آن مفلس که گم شد گوهری در مخزن شاهش
دلم در کوی او گم شد، چسان جویم نشانش را
ز مژگان ترک چشمش بسته تیغ و، جان طلب دارد؛
ولی جز من نمی فهمد کس از مردم زبانش را
کنم هر شب در آن کو پاسبانان راز جان خدمت
مگر روزی بمن تنها گذارند آستانش را
چو چشمم بر شهیدانش فتد، در حشر آسایم
چو ره گم کرده یی آذر که، بیند کاروانش را

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کنم شبها ازین پس پاسبانی پاسبانش را
نهان از من شبی بوسد مبادا آستانش را
هوش مصنوعی: از این پس در شب‌ها مراقب او خواهم بود تا مبادا در خفا دمی از زیبایی‌هایش بوسه‌ای دزدکی بگیرم و به آستانش آسیب برسانم.
گذارم سر بپا، هر روز و هر شب پاسبانش را
باین تقریب بوسم بلکه خاک آستانش را
هوش مصنوعی: هر روز و شب، سر برپا می‌گذرانم و نگهبانش را به این امید می‌بوسم، شاید خاک آستانش را هم ببوسم.
نیارم بیتو ماند و دید مجلس را، خوش آن بلبل
که پیش از رفتن گل کرد ویران آشیانش را
هوش مصنوعی: نمی‌توانم در مجلس بمانم و زیبایی آن را ببینم، خوش به حال بلبل که پیش از اینکه گل برود، آشیانه‌اش را خراب کرده است.
بباغی کآید از نو بلبلی، تا آشیان بندد
نباید سنگ بر مرغ دگر زد، باغبانش را
هوش مصنوعی: اگر پرنده‌ای تازه به باغ بیاید و بخواهد آشیانه بسازد، نباید به پرنده‌ی دیگری آسیب رساند یا سنگ پرتاب کرد. این به معنای آن است که باید به دیگران فرصت داد تا در کنار هم زندگی کنند و به یکدیگر آسیب نرسانند.
چو آن مفلس که گم شد گوهری در مخزن شاهش
دلم در کوی او گم شد، چسان جویم نشانش را
هوش مصنوعی: هرچند در سختی هستم، مانند کسی که گوهری ارزشمند را در گنجینه پادشاهی گم کرده است، من هم دل‌باخته او هستم و در کوچه‌های او گم شده‌ام. حالا نمی‌دانم چگونه نشانی از او پیدا کنم.
ز مژگان ترک چشمش بسته تیغ و، جان طلب دارد؛
ولی جز من نمی فهمد کس از مردم زبانش را
هوش مصنوعی: چشمانش مانند تیری است که از مژگانش رها شده و جانم را می‌طلبد؛ اما هیچ‌کس جز من زبان او را نمی‌فهمد.
کنم هر شب در آن کو پاسبانان راز جان خدمت
مگر روزی بمن تنها گذارند آستانش را
هوش مصنوعی: هر شب در آنجا به نگهبانی از راز زندگی مشغولم، امیدوارم روزی مرا تنها بر درگاهش راه دهند.
چو چشمم بر شهیدانش فتد، در حشر آسایم
چو ره گم کرده یی آذر که، بیند کاروانش را
هوش مصنوعی: وقتی که چشمم به کسانی که جانشان را در راه حق داده‌اند بیفتد، در روز قیامت آرام می‌گیرم؛ مانند کسی که گم شده و با دیدن کاروان، احساس راحتی و امید می‌کند.