شمارهٔ ۳۶
زبان، غمی که بدل داشتم نهان نگذاشت
نهفته بود غمی در دلم، زبان نگذاشت!
بر آستانه اش ار سر گذاشتم چه عجب؟!
بر آستانه ی او سر نمی توان نگذاشت!
علاج حسرت بلبل کند گلی که شکفت
ز گلبنی که بر او زاغی آشیان نگذاشت
در این بهار کشیدم بسوی گلشن رخت
بشوق آنکه گلی بو کنم، خزان نگذاشت
بود هوای تماشای باغی آذر را
که روزگار گلش را بباغبان نگذاشت
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
زبان، غمی که بدل داشتم نهان نگذاشت
نهفته بود غمی در دلم، زبان نگذاشت!
هوش مصنوعی: من در دل غم بزرگی داشتم، اما زبانم نتوانست آن را پنهان کند و به همین خاطر، آن غم را فاش کردم.
بر آستانه اش ار سر گذاشتم چه عجب؟!
بر آستانه ی او سر نمی توان نگذاشت!
هوش مصنوعی: اگر سرم را بر درگاه او بگذارم، شگفتی ندارد؟! زیرا که نمیتوان بر درگاه او سر گذاشت!
علاج حسرت بلبل کند گلی که شکفت
ز گلبنی که بر او زاغی آشیان نگذاشت
هوش مصنوعی: علاج درد و حسرت بلبل، گلی است که در باغی شکوفا میشود؛ باغی که هیچ پرندهی سیاهی بر آن سایه نینداخته و آشیانهای برای خود نساخته است.
در این بهار کشیدم بسوی گلشن رخت
بشوق آنکه گلی بو کنم، خزان نگذاشت
هوش مصنوعی: در این بهار به سمت باغ گل رفتم تا بویی از گل بگیرم، اما فصل خزان مانع شد.
بود هوای تماشای باغی آذر را
که روزگار گلش را بباغبان نگذاشت
هوش مصنوعی: آذر آرزوی دیدن باغی را داشت، اما زمانه اجازه نداد که گلش را به باغبان بسپارد.