گنجور

شمارهٔ ۳۵

سوخت دل، اما غبار کینه از کس برنداشت؛
حیرتی دارم ازین آتش که خاکستر نداشت!
دوش در بزم تو دیدم غیر را و، زنده ام؛
این قدر هم صبر از من هیچکس باور نداشت
شب فرستادم ز سوز دل، بکویش نامه ها
روز دیدم هر طرف مرغی که بال و پر نداشت
بود خلقی آگه از قتلم، که در بزم تو دوش؛
کم کسی میدید سوی من، که چشم تر نداشت!
آذر، آن ساعت که آب از خنجر او می‌چشید
مرد و در دل آرزوی چشمهٔ کوثر نداشت

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سوخت دل، اما غبار کینه از کس برنداشت؛
حیرتی دارم ازین آتش که خاکستر نداشت!
هوش مصنوعی: دل من سوخت، اما از کسی انتقامی نگرفتم؛ تعجب می‌کنم از این آتش که هیچ نشانه و خاکستری از خود باقی نگذاشت!
دوش در بزم تو دیدم غیر را و، زنده ام؛
این قدر هم صبر از من هیچکس باور نداشت
هوش مصنوعی: دیروز در محفل تو، کسی غیر از تو را دیدم و با وجود اینکه زنده‌ام، هیچ‌کس باور نداشت که من این قدر می‌توانم صبر کنم.
شب فرستادم ز سوز دل، بکویش نامه ها
روز دیدم هر طرف مرغی که بال و پر نداشت
هوش مصنوعی: شبی از شدت اندوه و دلتنگی، نامه‌هایی برای او فرستادم و روز بعد در هر جا که نگاه کردم، فقط پرنده‌هایی را دیدم که توان پرواز نداشتند و بی‌پر بودند.
بود خلقی آگه از قتلم، که در بزم تو دوش؛
کم کسی میدید سوی من، که چشم تر نداشت!
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم از مرگ من آگاه بودند، اما در مهمانی دیشب، کم کسی به من نگاه کرد که چشمانی خیس نداشت!
آذر، آن ساعت که آب از خنجر او می‌چشید
مرد و در دل آرزوی چشمهٔ کوثر نداشت
هوش مصنوعی: آذر در لحظه‌ای که آب از تیغهٔ خنجر او جاری می‌شد، جان باخت و در دلش آرزوی چشمهٔ کوثر را نداشت.