شمارهٔ ۳۴
غمت، که غیر منش با کس آشنایی نیست
تو گر جدا شوی، او را زمن جدایی نیست
خوشم که غیر، تو را دوش مینمود بمن؛
گمانش اینکه تو را با من آشنایی نیست!
چو رفتی از سر بالین من، دگر ز توام
جز این امید که سوی مزارم آیی نیست
خوش آنکه غیر بمن رنجش تو چون بیند
ز ناز داند و گوید: ز بیوفائی نیست
بیا که بی مه رویت به کلبهٔ آذر
اگر شب است، وگر روز روشنایی نیست
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
غمت، که غیر منش با کس آشنایی نیست
تو گر جدا شوی، او را زمن جدایی نیست
هوش مصنوعی: درد و غمت تنها به من مربوط است و کسی از آن آگاهی ندارد. اگر تو از من دور شوی، دیگر هیچ چیز نمیتواند مرا از تو جدا کند.
خوشم که غیر، تو را دوش مینمود بمن؛
گمانش اینکه تو را با من آشنایی نیست!
هوش مصنوعی: من از اینکه دیگران به من گفتند تو دیروز با من بودی خوشحالم؛ آنها فکر میکنند که تو مرا نمیشناسی!
چو رفتی از سر بالین من، دگر ز توام
جز این امید که سوی مزارم آیی نیست
هوش مصنوعی: وقتی از کنارم رفتی، تنها امیدی که برایم باقیمانده این است که روزی به سر مزارم بیایی.
خوش آنکه غیر بمن رنجش تو چون بیند
ز ناز داند و گوید: ز بیوفائی نیست
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که وقتی میبیند دیگران به خاطر تو ناراحت هستند، از روی محبت و دلسوزی به آنان میفهماند که این ناراحتی به خاطر بیوفایی نیست.
بیا که بی مه رویت به کلبهٔ آذر
اگر شب است، وگر روز روشنایی نیست
هوش مصنوعی: بیا که بدون وجود تو، در این کلبهٔ تاریک و بینور، نه در شب چیزی روشن است و نه در روز.