شمارهٔ ۲۹
بر آستان توام، شب چو شد، فغانی هست
که شب فغان سگی در هر آستانی هست
دلم پر است، دم نزع شکوه تا نکنم؛
بپرس حال مرا، تا مرا زبانی هست!
گمان این بمنت نیست کز تو شکوه کنم
مگر هنوز بصبر منت گمانی هست؟!
سگت برای چه افتاده در قفای رقیب؟!
هنوز در تن من، مشت استخوانی هست!
مه من، از خبر مهر من بکینم کشت
ولی ازین خبرش نیست کآسمانی هست
پر است دامن خلق از گل و تهی از من
باین گمان که در این باغ باغبانی هست
براه عشق، همین پایه بس تو را آذر
که گردی از تو بدنبال کاروانی هست!
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بر آستان توام، شب چو شد، فغانی هست
که شب فغان سگی در هر آستانی هست
هوش مصنوعی: در شب، من در درگاه تو قرار دارم و فریاد و نالهای به گوش میرسد که نشاندهندهی درد و غماند. در هر درگاهی، مانند صداهای نالههای شب، حسی از فقدان و اندوه وجود دارد.
دلم پر است، دم نزع شکوه تا نکنم؛
بپرس حال مرا، تا مرا زبانی هست!
هوش مصنوعی: دل من پر از احساسات و غم است، اما نمیخواهم از آن شکایت کنم. اگر حال من را میپرسی، تا زمانی که توانایی صحبت کردن دارم، بیتردید پاسخ میدهم.
گمان این بمنت نیست کز تو شکوه کنم
مگر هنوز بصبر منت گمانی هست؟!
هوش مصنوعی: من گمان نمیکنم که بخواهم از تو شکایت کنم، اما آیا هنوز امیدی به صبر کردن نسبت به محبت تو وجود دارد؟
سگت برای چه افتاده در قفای رقیب؟!
هنوز در تن من، مشت استخوانی هست!
هوش مصنوعی: سگ تو چرا دنبال رقیبت میدود؟ هنوز در وجود من نشانههایی از حیات و قدرت باقی مانده است!
مه من، از خبر مهر من بکینم کشت
ولی ازین خبرش نیست کآسمانی هست
هوش مصنوعی: عزیز من، من از درد جدایی خود میسوزم، اما او از این موضوع بیخبر است که من چقدر برایش محبوبم.
پر است دامن خلق از گل و تهی از من
باین گمان که در این باغ باغبانی هست
هوش مصنوعی: لباس و دامن مردم پر از زیبایی و گل است، اما وجود من در این باغ خالی است؛ زیرا گمان میکنم که در این باغ کسی وجود دارد که به آن رسیدگی میکند.
براه عشق، همین پایه بس تو را آذر
که گردی از تو بدنبال کاروانی هست!
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، همین مقدار برای تو کافی است که به یاد تو آتش محبت روشن باشد، زیرا تو همواره در پی کاروانی هستی.