شمارهٔ ۲۰۵
دلا، پیام من و او، اگر به هم تو نگویی
بگو به جز تو که گوید؟ تو محرم من و اویی!
برو چو بوی گلت، سوی گلشنی بتماشا؛
گلی که از چی او چشم بلبلی است نبویی
دلم که بردی و بی قدرداریش، بود آن دل
که قدر دانیش آن دم، که گم کنی و بجویی
دریغ و درد، که راز نهان غیر و تو را من
ز غیر پرسم و گوید، چوپرسم از تو، نگویی!
فغان که غیر ز آذر، هوس ز عشق ندانی؛
نه بد ز نیک شناسی و، نه بدی ز نکویی
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دلا، پیام من و او، اگر به هم تو نگویی
بگو به جز تو که گوید؟ تو محرم من و اویی!
هوش مصنوعی: ای دل، اگر تو پیام من و او را به هم نرسانی، چه کسی غیر از تو میتواند آن را بگوید؟ تو رازدار من و او هستی!
برو چو بوی گلت، سوی گلشنی بتماشا؛
گلی که از چی او چشم بلبلی است نبویی
هوش مصنوعی: برو و به سمت باغی برو که بوی گل تو را به آنجا میکشاند؛ به تماشای گلی برو که چشم بلبل هم به سمت او جلب میشود.
دلم که بردی و بی قدرداریش، بود آن دل
که قدر دانیش آن دم، که گم کنی و بجویی
هوش مصنوعی: وقتی دل مرا بردی و توجهی به آن نداشتی، در حقیقت همان دل را در زمانی به ارزشش پی میبری که آن را گم کنی و به دنبالش باشی.
دریغ و درد، که راز نهان غیر و تو را من
ز غیر پرسم و گوید، چوپرسم از تو، نگویی!
هوش مصنوعی: افسوس و اندوه، که نمیتوانم راز پنهان تو و دیگران را از تو بپرسم، و اگر از تو بپرسم، چیزی نخواهی گفت!
فغان که غیر ز آذر، هوس ز عشق ندانی؛
نه بد ز نیک شناسی و، نه بدی ز نکویی
هوش مصنوعی: ای وای که جز آتش عشق را نمیشناسی؛ نه خوبی را از بدی تشخیص میدهی و نه بدی را از خوبی.

آذر بیگدلی