گنجور

شمارهٔ ۲۰۱

ای به سیما، همان که می‌دانی؛
تو شهی، ما همان که می‌دانی
ز آستان تو، عاشقان رفتند؛
مانده بر جا همان که می‌دانی
کوهکن، جان ز شوق کند که داشت
کارفرما همان که می‌دانی
چون خرامان به گلشنت بیند
افتد از پا همان که می‌دانی
صبح نوروز، روی روشن تو؛
شام یلدا همان که می‌دانی
باشد آذر، که شاد بنشینم
یک نفس با همان که می‌دانی

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای به سیما، همان که می‌دانی؛
تو شهی، ما همان که می‌دانی
هوش مصنوعی: ای زیبا روی، تو خود می‌دانی؛ تو مانند پادشاهی، و ما همان‌طور که می‌دانی.
ز آستان تو، عاشقان رفتند؛
مانده بر جا همان که می‌دانی
هوش مصنوعی: از درگاه تو، عاشقان رفته‌اند؛ تنها کسی که می‌شناسی باقی مانده است.
کوهکن، جان ز شوق کند که داشت
کارفرما همان که می‌دانی
هوش مصنوعی: کارگر کوه‌ کنی با اشتیاق و عشق، جان خود را در خدمت کارفرما و هدفی که دارد، می‌گذارد. همانی که تو هم از آن مطلع هستی.
چون خرامان به گلشنت بیند
افتد از پا همان که می‌دانی
هوش مصنوعی: وقتی کسی با ناز و کرشمه به باغ گل تو می‌آید، آن کسی که تو می‌شناسی، از پای او می‌افتد و تحت تاثیر قرار می‌گیرد.
صبح نوروز، روی روشن تو؛
شام یلدا همان که می‌دانی
هوش مصنوعی: صبح نوروز، نماد روشنی و شادی توست؛ و شب یلدا همان چیزی است که تو از آن آگاهی.
باشد آذر، که شاد بنشینم
یک نفس با همان که می‌دانی
هوش مصنوعی: باشد که روزی خوش و شاد داشته باشم و یک لحظه با همان کسی که تو می‌شناسی، بگذرانم.