گنجور

شمارهٔ ۱۹۵

ماه رخش چو بنمود، از طرف بام نیمی
از شرم کاست، تا شد ماه تمام نیمی
گیرم رها کنندم، مشکل رسم بجایی
زین بال کش قفس ریخت، نیمی و دام نیمی
از گرم خویی عشق، وز سرد مهری حسن؛
سوزان کباب دل ماند، نیمی و خام نیمی
دارم ز روی و مویت، رنجی و، تا نرنجی
گویم بصبح نیمی، ناچار و، شام نیمی
زین نیم جان که دارم، چون نگذرم که یارم
از لطف بگذراند بر لب زنام نیمی
چشم نگه ز هر یک نبود از آن دو چشمم
بس زان دو یک نگاهم، از هر کدام نیمی
تا بیخبر نگویم حرفی ز مستی آذر
ساقی دهد چو جامم، ریزد ز جام نیمی!

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ماه رخش چو بنمود، از طرف بام نیمی
از شرم کاست، تا شد ماه تمام نیمی
هوش مصنوعی: وقتی که ماه چهره‌اش را نشان داد، از گوشه‌ی بام، بخشی از شرم را کم کرد و به همین ترتیب ماه به تمامیت خود رسید.
گیرم رها کنندم، مشکل رسم بجایی
زین بال کش قفس ریخت، نیمی و دام نیمی
هوش مصنوعی: اگر مرا رها کنند، باز هم به مشکل برمی‌خورم. چون رسم و آیین زندگی همواره دشوار است و من در دنیای دوگانگی گرفتار شده‌ام؛ از یک سو به آزادی نزدیکم و از سوی دیگر در دام و قفس اسیر.
از گرم خویی عشق، وز سرد مهری حسن؛
سوزان کباب دل ماند، نیمی و خام نیمی
هوش مصنوعی: عشق گرم و محبت سرد باعث شده که دل انسان مانند کبابی در آتش بسوزد، به طوری که بخشی از آن کاملاً پخته شده و بخشی دیگر هنوز خام مانده است.
دارم ز روی و مویت، رنجی و، تا نرنجی
گویم بصبح نیمی، ناچار و، شام نیمی
هوش مصنوعی: من از زیبایی و جذابیت چهره و مویت به شدت در عذابم و چون نمی‌خواهم تو را ناراحت کنم، به ناچار در صبح نیمی از دردهایم را پنهان می‌کنم و در شام هم نیمی دیگر را.
زین نیم جان که دارم، چون نگذرم که یارم
از لطف بگذراند بر لب زنام نیمی
هوش مصنوعی: با این نیمه‌جان که دارم، چگونه می‌توانم بگذرم از اینکه یارم با لطفش، نامم را بر لب بگذارد؟
چشم نگه ز هر یک نبود از آن دو چشمم
بس زان دو یک نگاهم، از هر کدام نیمی
هوش مصنوعی: به هر یک از آن دو چشم نگیرید، زیرا من فقط از یکی از آن‌ها، نگاهی می‌کنم که نیمی از وجودم را می‌سازد.
تا بیخبر نگویم حرفی ز مستی آذر
ساقی دهد چو جامم، ریزد ز جام نیمی!
هوش مصنوعی: تا زمانی که ندانسته سخنی از حال و هوای مستی نیاورم، ساقی به من می‌گوید که وقتی لیوانم پر می‌شود، نیمی از آن می‌ریزد.