گنجور

شمارهٔ ۱۸۶

چو دل ز دردم، چو جان ز داغم، فگار کردی چرا ز یاری
به درد و داغم، دوا و مرهم، نمی‌فرستی، نمی‌گذاری!
هزار بارم، ز خشم گفتی که: ریزمت خون، نگفتمت : نه!
هزار بارت، به عجز گفتم که: بوسمت لب؟! نگفتی آری!
بسی وفایت، به خلق گفتم، کنون ز جورت، اگر زنم دم؛
میان مردم، نمی‌توانم، برآورم سر، ز شرمساری!
من آن شکارم، که از کمند تو، چون گریزم، کشد به خونم؛
غم شکاری، که چون گریزد، دو گامش از پی، رود شکاری!
امیدگاها، امیدوارم، که بگذرد چون، ز کار کارم؛
چو جان شیرین، تو را سپارم، به خاک کویت، مرا سپاری!
هزار دلبر، اگرچه دیدم، به دلربایی، تو را گُزیدم؛
هزار زخمم، رسید بر دل، ولی از آن‌ها، یکی است کاری
به ناله آذر، مرا چه حاجت؟ خموشی اولی، که در محبت
ضرر نبردم ز صبر و طاقت، اثر ندیدم ز آه و زاری!

اطلاعات

وزن: مفاعلن فع مفاعلن فع مفاعلن فع مفاعلن فع
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو دل ز دردم، چو جان ز داغم، فگار کردی چرا ز یاری
به درد و داغم، دوا و مرهم، نمی‌فرستی، نمی‌گذاری!
هوش مصنوعی: چرا از درد و غم من، که دل و جانم را آزار می‌دهد، خبری نداری؟ نه درمانی برایم می‌فرستی و نه اجازه می‌دهی که آرام بگیرم!
هزار بارم، ز خشم گفتی که: ریزمت خون، نگفتمت : نه!
هزار بارت، به عجز گفتم که: بوسمت لب؟! نگفتی آری!
هوش مصنوعی: من بارها به خاطر خشم تو گفتم که می‌خواهی خونم را بریزی، اما من به تو پاسخ منفی ندادم. بارها به طرز عاجزانه‌ای از تو خواستم که آیا می‌توانم لبت را ببوسم، اما تو هرگز جواب آری ندی.
بسی وفایت، به خلق گفتم، کنون ز جورت، اگر زنم دم؛
میان مردم، نمی‌توانم، برآورم سر، ز شرمساری!
هوش مصنوعی: به خاطر وفاداری زیادت، به دیگران گفتم، اما حالا که می‌خواهم چیزی بگویم، از شرمساری نمی‌توانم سرم را بالا بگیرم و در برابر مردم حاضر شوم.
من آن شکارم، که از کمند تو، چون گریزم، کشد به خونم؛
غم شکاری، که چون گریزد، دو گامش از پی، رود شکاری!
هوش مصنوعی: من مانند شکارچی هستم که وقتی از چنگال تو فرار می‌کنم، به خونم کشیده می‌شوم؛ هم‌چنین مانند غم هستم که وقتی از دست شکارچی می‌گریزد، دو قدم بیشتر نمی‌تواند بدود که دوباره آن شکارچی به سراغش می‌آید!
امیدگاها، امیدوارم، که بگذرد چون، ز کار کارم؛
چو جان شیرین، تو را سپارم، به خاک کویت، مرا سپاری!
هوش مصنوعی: امیدوارم که این مشکلات به زودی تمام شود و بتوانم جانم را همچون جان شیرینم در دشت خاکی تو بگذارم.
هزار دلبر، اگرچه دیدم، به دلربایی، تو را گُزیدم؛
هزار زخمم، رسید بر دل، ولی از آن‌ها، یکی است کاری
هوش مصنوعی: هرچند که هزاران معشوقه را دیده‌ام، اما زیبایی تو را انتخاب کرده‌ام؛ با اینکه زخم‌های زیادی بر دلم نشسته، اما تنها یک زخم از همه آن‌ها برایم اهمیت دارد.
به ناله آذر، مرا چه حاجت؟ خموشی اولی، که در محبت
ضرر نبردم ز صبر و طاقت، اثر ندیدم ز آه و زاری!
هوش مصنوعی: به خاطر دلخوری و حس ناراحتی، من نیازی به شکایت ندارم. خاموشی من از عشق، برایم ضرری نداشت و از صبر و تحمل، تاثیری را در آه و ناله‌ام مشاهده نکرده‌ام.