شمارهٔ ۱۶۹
ای که بخون من شدت، ساعد نازنین فرو
دست فشان، که ریزدت خونم از آستین فرو
برده لبت ز شهد و مل، تلخی کام جزو و کل:
تا ز تبسمت بگل میچکد انگبین فرو
شکر خط سیاه را، منع مکن نگاه را؛
تا نگرفته ماه را، هاله ی عنبرین فرو
هر که شبی بخوابگه، دید عیان رخت چو مه
گفت که: ماه چارده آمده بر زمین فرو!
ماه مرا، بطرف رو سر زده خط مشکبو؛
یا نه ز چین زلف او، ریخته مشک چین فرو؟!
چون گذرد باضطراب، از پی او بصد شتاب؛
افتم و گیرمش رکاب، آورمش ز زین فرو
شب شده غیر هم برت، داده بدست ساغرت
روز ز شرم آذرت، خون چکد از جبین فرو
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای که بخون من شدت، ساعد نازنین فرو
دست فشان، که ریزدت خونم از آستین فرو
هوش مصنوعی: ای عزیز من، با شدت عشقت خونم را به گرمی میریزی، دست نازنینت را به سوی من دراز کن تا خونم از آستینم بریزد.
برده لبت ز شهد و مل، تلخی کام جزو و کل:
تا ز تبسمت بگل میچکد انگبین فرو
هوش مصنوعی: زبانت شیرینی و لبت از عسل و شهد پر است، اما تلخی و سختی زندگی به طور کلی وجود دارد. هنگامی که از لبخند تو گلها عطر دلانگیز میپاشند، این نشانهای از خوشی و لذت است.
شکر خط سیاه را، منع مکن نگاه را؛
تا نگرفته ماه را، هاله ی عنبرین فرو
هوش مصنوعی: نگذار چشم از زیبایی خط سیاه بردارد؛ زیرا اگر از نگاه تو دور شود، مانند هالهای طلایی که دور ماه وجود دارد، دیگر نمیتواند آن زیبایی را ببیند.
هر که شبی بخوابگه، دید عیان رخت چو مه
گفت که: ماه چارده آمده بر زمین فرو!
هوش مصنوعی: هر کسی که شبی به خواب برود و چهرهات را به روشنی ببیند، میگوید: ماه چهارده به زمین آمده است!
ماه مرا، بطرف رو سر زده خط مشکبو؛
یا نه ز چین زلف او، ریخته مشک چین فرو؟!
هوش مصنوعی: ماه من، آیا این خط مشکین که به سمت من آمده، به خاطر زلفهای چیندار اوست که مشک را فرو ریخته؟
چون گذرد باضطراب، از پی او بصد شتاب؛
افتم و گیرمش رکاب، آورمش ز زین فرو
هوش مصنوعی: وقتی که او با اضطراب عبور میکند، من به سرعت به دنبالش میروم؛ سپس از پشت او میافتم و او را در آغوش میگیرم تا او را از زین پایین بیاورم.
شب شده غیر هم برت، داده بدست ساغرت
روز ز شرم آذرت، خون چکد از جبین فرو
هوش مصنوعی: شب که شد، غیر از تو کسی نیست، لیوانت در دستانت است. روز به خاطر شرم از زیباییات، خون از پیشانیام میریزد.

آذر بیگدلی