گنجور

شمارهٔ ۱۶۰

بزبان حال دارم، گله بینهایت از تو؛
چکنم نمیتوانم که کنم شکایت از تو؟!
بکش و بسوز یارا، دل دردمند ما را؛
بسزای آنکه دارد نظر عنایت از تو
مکن این قدر شکایت ز غمش دلا، مبادا
که کند ببزم وصلش دگری حکایت از تو!
ز فراق غوطه در خون زدم و، ز ساده لوحی
چکنم که باز دارم طمع حمایت از تو؟!
سر خود بگیر آذر برو از میانه شاید
بکسی غم محبت نکند سرایت از تو!

اطلاعات

وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بزبان حال دارم، گله بینهایت از تو؛
چکنم نمیتوانم که کنم شکایت از تو؟!
هوش مصنوعی: حرف‌هایم را با زبان دل می‌زنم و از تو بسیار ناراضی‌ام. اما نمی‌دانم چطور باید این نارضایتی را بیان کنم و از تو شکایت کنم.
بکش و بسوز یارا، دل دردمند ما را؛
بسزای آنکه دارد نظر عنایت از تو
هوش مصنوعی: ای دوست، دل بیمار ما را بسوزان و نابود کن؛ چرا که سزاوار است برای کسی که از محبت و توجه تو بهره‌مند است.
مکن این قدر شکایت ز غمش دلا، مبادا
که کند ببزم وصلش دگری حکایت از تو!
هوش مصنوعی: دل، این‌قدر از غم او شکایت نکن؛ مبادا که او هم در زمان وصال با کس دیگری از تو یاد کند!
ز فراق غوطه در خون زدم و، ز ساده لوحی
چکنم که باز دارم طمع حمایت از تو؟!
هوش مصنوعی: از درد فراق به شدت عذاب می‌کشم و به خاطر ساده‌لوحی‌ام این فکر را می‌کنم که هنوز انتظار حمایت تو را داشته باشم؟!
سر خود بگیر آذر برو از میانه شاید
بکسی غم محبت نکند سرایت از تو!
هوش مصنوعی: سر خود را بردار و آذر را از میان کنار بگذار، شاید کسی دیگر به عشق تو بی‌اعتنا نباشد.