شمارهٔ ۱۵۱
اشک من کآب زلالی است که نتوان گفتن
تازگی بخش نهالی است که نتوان گفتن
برده ای چون دلم از دست، مپرس از حالم
حال دل باخته، حالی است که نتوان گفتن
سرکش افتاده بسی گلبن این باغ، ولی
بلبلش را پروبالی است که نتوان گفتن!
درد دل من، همه این است که بوسم پایت؛
در دل غیر خیالی است که نتوان گفتن
بزم هر کس، ز چراغی است فروزان و زمن
روشن از شمع جمالی است که نتوان گفتن
ننشیند بسر سرو، که مرغ دل من
سایه پرورد نهالی است که نتوان گفتن!
گفتی: آذر که سگ کوی بتان بود چه شد؟!
پی رم کرده غزالی است که نتوان گفتن
شمارهٔ ۱۵۰: نشسته میکشان، اهل هوس در خلوت جانان؛شمارهٔ ۱۵۲: شد از مرگ برادر، دل خراب و سینه ریش از من؛
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
اشک من کآب زلالی است که نتوان گفتن
تازگی بخش نهالی است که نتوان گفتن
هوش مصنوعی: اشک من مانند آب زلالی است که تازگی و طراوت را به درختی میبخشد، اما نمیتوان به راحتی آن را توصیف کرد.
برده ای چون دلم از دست، مپرس از حالم
حال دل باخته، حالی است که نتوان گفتن
هوش مصنوعی: دل من همچون بردهای در چنگال غم است و اگر از حال من بپرسی، بدان که حال دل باخته هیچ وقت قابل بیان نیست.
سرکش افتاده بسی گلبن این باغ، ولی
بلبلش را پروبالی است که نتوان گفتن!
هوش مصنوعی: بسیاری از گلها و زیباییهای این باغ سرنگون شدهاند، اما بلبل (پرندهای نماد عشق و زیبایی) هنوز بال و پری دارد که نمیتوان به سادگی توصیفش کرد.
درد دل من، همه این است که بوسم پایت؛
در دل غیر خیالی است که نتوان گفتن
هوش مصنوعی: درد من تنها این است که آرزو دارم پای تو را ببوسم؛ در دل دیگران افکاری وجود دارد که نمیتوان آنها را بیان کرد.
بزم هر کس، ز چراغی است فروزان و زمن
روشن از شمع جمالی است که نتوان گفتن
هوش مصنوعی: مهمانی هر فردی به خاطر نوری است که در آن وجود دارد و من از زیبایی وجود تو روشنایی میگیرم، نوری که نمیتوانم دربارهاش صحبت کنم.
ننشیند بسر سرو، که مرغ دل من
سایه پرورد نهالی است که نتوان گفتن!
هوش مصنوعی: پرندهی دل من در سایهسار درختی است که هنوز نمیتوان بهطور کامل دربارهاش سخن گفت، پس بهتر است که کسی بر فراز سرو ننشیند.
گفتی: آذر که سگ کوی بتان بود چه شد؟!
پی رم کرده غزالی است که نتوان گفتن
هوش مصنوعی: گفتی: آذر که مانند سگی در کنار بتان بود، حالا چه به روزش آمده است؟! اکنون به دنبال رمیده و فراری است، مانند غزالی که نمیتوان دربارهاش سخن گفت.