گنجور

شمارهٔ ۱۱۴

از اسیران خود آن شه بی‌خبر بگذشت حیف
بی‌خبر از دادخواهان، دادگر بگذشت حیف
غافل آمد یار و، غافل از نظر بگذشت حیف؛
بی‌خبر آمد خوش، اما بی‌خبر بگذشت حیف
شب بر آن در خفتم و، غیرم به خلوت ره نداد؛
بر من امشب هم چو شب‌های دگر بگذشت حیف
از دعاهای سحر، گفتم علاج غم کنم؛
سر به زانوی غمم ماند و، سحر بگذشت حیف
از زبانم، یک سخن نشنیده قاصد رفت آه؛
نامه بر کف ماند و، مرغ نامه بر بگذشت حیف
طلعت مه دوش از آن مه‌طلعتم می‌داد یاد
صبح گشت و ماهم از بالای سر بگذشت حیف
بر سر راهش نشستم، تا به حسرت بینمش؛
آمد و تند از من حسرت‌نگر بگذشت حیف
از درت صدره گذشتم، از درون یک کس نگفت
کآذر بیچاره از بیرون در بگذشت حیف

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از اسیران خود آن شه بی‌خبر بگذشت حیف
بی‌خبر از دادخواهان، دادگر بگذشت حیف
هوش مصنوعی: آن پادشاه غافل از حال اسیرانش عبور کرد، افسوس که بی‌خبر از دادخواهان، دادگر نیز بی‌خبر گذشت.
غافل آمد یار و، غافل از نظر بگذشت حیف؛
بی‌خبر آمد خوش، اما بی‌خبر بگذشت حیف
هوش مصنوعی: دوست بی‌خبر و غافل به سراغ من آمد، ولی بی‌توجه به من گذشت. افسوس که بدون این‌که متوجه شود خوشی به ملاقاتش آمده بود، اما او هم چنان بی‌خبر رفت.
شب بر آن در خفتم و، غیرم به خلوت ره نداد؛
بر من امشب هم چو شب‌های دگر بگذشت حیف
هوش مصنوعی: شب را در آن در تنها بودم و کسی غیر از من نبود که به خلوت راه بدهد؛ امشب هم مانند شب‌های دیگر گذشت و چه حسرتی بر من است.
از دعاهای سحر، گفتم علاج غم کنم؛
سر به زانوی غمم ماند و، سحر بگذشت حیف
هوش مصنوعی: در صبحگاهان دعا کردم تا رنج و غم خود را درمان کنم؛ اما غم من همچنان بر زانوی من نشسته و صبح به سرعت گذشت و فرصت را از دست دادم.
از زبانم، یک سخن نشنیده قاصد رفت آه؛
نامه بر کف ماند و، مرغ نامه بر بگذشت حیف
هوش مصنوعی: از زبان من کلامی نرسید و پیامبر رفت، آه! نامه در دستانش ماند و پرنده‌ی حامل نامه عبور کرد، افسوس.
طلعت مه دوش از آن مه‌طلعتم می‌داد یاد
صبح گشت و ماهم از بالای سر بگذشت حیف
هوش مصنوعی: چهره زیبا و نورانی ماه شب گذشته مرا به یاد صبح انداخت و حالا ماه نیز از بالای سرم گذشت و ای کاش این لحظات بیشتر دوام داشت.
بر سر راهش نشستم، تا به حسرت بینمش؛
آمد و تند از من حسرت‌نگر بگذشت حیف
هوش مصنوعی: در مسیر او نشسته بودم تا فقط بتوانم او را از دور ببینم و به حسرت نگاهش کنم؛ اما او به سرعت از کنارم گذشت و فرصتی برای دیدنش پیدا نکردم. افسوس!
از درت صدره گذشتم، از درون یک کس نگفت
کآذر بیچاره از بیرون در بگذشت حیف
هوش مصنوعی: من از در تو عبور کردم و هیچ کس از درون خبر نداشت که آذر بیچاره از بیرون در رفته است، ای کاش کسی از این موضوع مطلع می‌شد.