گنجور

شمارهٔ ۹ - قصیده در مدح سید احمد

الا ای معنبر شمال مورد
که جسم لطیفی و روح مجرد
گهی از دمت، دلگشایی معاین؛
گه از مقدمت، جانفزایی مشاهد
هم از تست، روی شگرفان مصفا؛
هم از تست، موی عروسان مجعد!
ز انفاست، ای مایه ی زندگانی؛
که قصر حیوة از تو باشد مشید
شوند امهات درختان حوامل
بنات نبات از حوامل مولد
شمرهای لبریز، در تیر و در دی؛
ز سبزه مخطط کنی، از یخ امرد
گهی از تو شیرازه ی گل مجزا
گهی از تو اوراق لاله مجلد
نه صباغی، اما درین سبز گلشن؛
که طاقش گه ازرق بود گاه اربد
ز تو خیری اصفر بود، برگش اخضر
ز تو لاله احمر بود داغش اسود
ز تو بارگاه بلند سلیمان
فگندی همی سایه بر فرق فرقد
تویی پیک یعقوب و یوسف، ز یاری
نیارد کسی ره کند بر تو مسند
ز کنعان بری جانب مصر نافه
ز مصر آوری سوی کنعان طبرزد
گهی بر دمی در تن خاک مرده
ز تو روح تا زنده گردد مجدد
گه از جیب شاخ، آفتاب گل آری؛
گه آبش چو لؤلؤست، رنگش چو بسد
نخوانم تو را، عیسی و موسی؛ اما
تویی عیسوی دم، تویی موسوی ید
بشکرانه ی اینکه مطلق عنانی
نه چون من بدام است پایت مقید
نه مشغول چون من، به اندوه هجران؛
نه مأخوذ چون من، بقیدی مشدد
نه مخذول چون من، بخذلان غربت؛
نه محبوس چون من بحبس مؤبد
سوی فارس، قصد ار بود از عراقت
فیا خیر قصد و یا خیر مقصد
در آن خاک، شیراز شهری است شهره
که از سبزه دارد بساط ممهد
سقی الله چه شهری، چو بحر و چه بحری؟!
که جزرش نه پیداست از لطمه ی مد
ایا دی هر دادی، آنجا مهیا
متاع اقالیم، آنجا منضد
جهان تیره، و آنجاست روشن چراغی؛
که هر قاصیدی را رساند بمقصد
چراغش مزاری که چون مهد شاهان
در آن خفته بن موسی کاظم احمد
همان قطب الاقطاب، کز شوق گردش
مه و مهر، گردند دایم چو فرتد
بنازم بمعمار طاق رواقش
که یک گنبد افزوده بر هفت گنبد
بآن شهر شو، کاصفیا راست مسکن
بآن شهر رو، کاولیا راست مرقد
مگر خضر، پیوسته آنجاست ساکن؛
که هر گمشده شد در آن خاک مهتد
بهر مصطبش، با دل پاک مستان؛
بهر مسجدش، روی بر خاک مسجد
بهر گوشه، مخموری افتاده از پا
بهر صفه درویشی افگنده مسند
چو در بزم اهل دلش بار یابی
چو در جرگه ی بیدلان راهت افتد
ز من ده سلامی، ز من بر پیامی
بمجد دم احمد نسب، سید احمد
که ای سید صاف طینت که داری
باسم و برسم ارث از جد امجد
نشان سیادت، ز خلق تو لایح
حدیث سعادت، بذات تو مسند
من رو صف ذات تو کردن، نیارم؛
نه ذاتت محاط و، نه وصفت محدد
چگویم که دور از تو چون است حالم
شب و روز دل خون ز غم، دیده ارمد
غمی داشتم، روزی از هجر یاران
نه از امس آگاه بودم، نه از غد
که از دوستان، دوستی آمد از وی
شنیدم که با دوستان مؤید
کشیدی به شیراز رخت از صفاهان
ز احبابت از پی جنود مجند
گزیدی سفر با رفیقان و رفتی
به شیراز و از آذرت یاد نامد
در آن نامه کآورده بود، از تو، دیدم؛
بعذر فراموشکاری محمد
نوشتی که دیدند چون سردی دی
شدندت ز احضاریاران مردد
هم از سرد مهری است اینها، وگرنه
ازین معنی آگه بود طفل ابجد
که شد لازم ذات آذر حرارت
نخواهد شد از سردی دی مبرد
وگر بود دم سردی من بحدی
که آسان بدی دفع فاسد به افسد
همین عذر خوش بود، اگر می نوشتی
سفر خوش بود، لیک بیدام و بیدد
نیم بی خبر، دانم اینقدر کز تو
نشد نامه، زان عذر بیهوده مسود
ولی کاش میبودم آنجا که با تو
شد این عذر از شهریاری ممهد
عجب دارم از یاری شهریاری
که شهری بیاری او شد مقید
بو مقودی از کمند وفایش
بسی دوستان بسته دارد بمقود
مرا ساخت محروم و، ننوشت عذرم؛
گمانم نه بیمهری از دی باین حد
گرش دیدمی، خواندمی بیخودانه
باو چند بیتی، نه از غیر، از خود
که ای فیض تو، همچو عیش تو دایم؛
که ای لطف تو، همچو عمر تو سرمد
نه خواری خوش از گل، به بی بال بلبل؟!
نه بد خوب از خواجه، با بنده ی بد؟!
نه خواجه است کو بنده ی بی بهایی
قبول افتدش اول، آخر کند رد!
زبان، جز بوصفت شهادت نداده
شنیده است تا گوشم آواز اشهد
نه رنجید ه ام از تو، نه شکوه دارم
مبادت دل از رنجش من مردد
پس از آشنایی، نه بیگانه گردم؛
گرم کافر آید لقب، به که مرتد
دگر بشنو ای سید جید از من
که بادت نهال جوانی مسند
شدی چون بخیر و سلامت مسافر
شود کار تو با رفیقان مسدد
تماشای آن شهر، بادت مبارک
نبینی چو بدبین، نه ای؛ از کسی بد!
تو را گویم، استاد گفت آنچه با من؛
بفرزند گفت اب، شنید آنچه از جد!
ببین ز آب رکنی و باد مصلی
همه فیض بیمر، همه لطف بیحد
ز صورت مزن دم، چو معنی شناسی؛
بود فارغ از جسم، روح مجرد
چو فردوس، از سرو باغش مشجر
چو جنت، ز آیینه ی صرحش ممرد
بر و بومش؛ از لاله و سبزه ی تر
تو گویی که یاقوت رست از زبرجد
بهشتی و، در وی خرامان سراسر؛
چو حوران حورا، چو غلمان اغید
مگر بود ز آغاز کر و بیان را
از آن آب میضاة از آن خاک معبد
مگر هست تا حشر روحانیان را
از آن آب مشرب، وزان خاک مشهد
منم بلبل و، خاک آن دشت گلشن؛
منم تشنه و، آب آن چشمه مورد
در آن روضه، از گلرخان سمنبر؛
در آن رحبه، از مهوشان سهی قد
نکویان شیرین لب عنبرین خط
جوانان سیمین تن یا سیمین خد
چو بینی، فراموشی از من مبادت؛
که خلد برین است و، باشی مخلد
مشو غافل، از خلق خاکی نهادش؛
که خاکی نهادند و خورشید مسند
همه عالم و عامی، از فیض خاکش؛
شد این عاشق از شوق و، آن عالم از کد!
اگر حالی، از اهل حال است خالی
دهد یاد از ورد خاک مورد
هم از روح سعدی و حافظ طلب کن؛
بتوفیق مسلک، بتحقیق مرصد
سلامی ز من ده، به اهل کمالش؛
خصوص آن فلک رتبه عقل مجرد
که عقل از یکی صد شمارد مدیحش
نگوید همان وصف او را یک از صد
سپهر امانی و نجم یمانی؛
که از شادمانی برد بهره سرمد
علی شریف، آن ز هر عالی اشرف؛
ولی سعید آن ز هر والی اسعد
در اقلیم فقر و فنا، پادشاهی
که هست از نمد تاجش، از پوست مسند
حماه الله، آن کو بچشم حمایت
بسوی ضعیفان عاجز چو بیند
دجاجه، نبیند گزندی ز اجدل
زجاجه نبیند شکستی ز جلمد
حریفی که از لطف و قهرش مهیا
شراب مهنا، حسام مهند
چو با هم نشینید و دارید صحبت
بکنجی، نه دیوی در آنجا و نه دد
غنیمت شمارید، ای وصلتان خوش؛
ز من یاد آرید، ای هجرتان بد
تو دریایی و وصل او، فصل نیسان
تو خورشیدی و، قرب او بعد ابعد!
در آن شهر همصحبتان عراقی؛
که هستند افزون بحمدالله از حد
چو بینی، سلامی ده از من بایشان؛
پس آنگه بتأیید صدق ای مؤید
بگو: ای کهن دوستداران یکدل
بگو: ای نکو عهد یاران ذوالید
روا نیست دانید در کیش یاری
ز یاران دیرین فراموشی این حد
وگر عهدشان رفته بینی ز خاطر
خدا را که بربند عهدی مجدد
چو بندی ز نوعهد از من بهر یک
بصد گونه سوگند میکن مؤکد
که بیمهری از دوستان است ناخوش
که بدعهدی از اهل دانش بود بد
رفیقا، شفیقا، انیسا حبیبا
که وصف کمالت نگردد معدد
سکندر اگر بست ز آهن سد اکنون
ز بحر خیالم که گنجی است معتد
ز بس گوهر نظم کآرم، توانم
که از تنگی قافیه ره کنم سد
ولی خارج آهنگ شد تار قانون
شد آن دم که ساز دعا را کنم شد
الا تا دمد ز آسمان نور یزدان
الا تا بود در جهان دین احمد
خدا سازدت کار و، لطف خدایی؛
محمد تو را یار و، دین محمد!

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

الا ای معنبر شمال مورد
که جسم لطیفی و روح مجرد
هوش مصنوعی: ای دل هیچ کس نمی‌داند که تو در کدام مکان زندگی می‌کنی، زیرا تو موجودی هستی لطیف و روحانی.
گهی از دمت، دلگشایی معاین؛
گه از مقدمت، جانفزایی مشاهد
هوش مصنوعی: گاهی از وجود تو، دل شاد و خوشحال می‌شود؛ و گاهی با آمدنت، جان و روح انسان تازه می‌شود.
هم از تست، روی شگرفان مصفا؛
هم از تست، موی عروسان مجعد!
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت انسان‌ها اشاره دارد. می‌توان گفت زیبایی چهره‌ها و هم‌چنین جذابیت موهای مجعدی که به عروسان می‌بخشد، هر دو از یک منبع و سرچشمه ناشی می‌شود. یعنی زیبایی‌های ظاهری و دلربایی از یک حقیقت مشترک بر می‌خیزد.
ز انفاست، ای مایه ی زندگانی؛
که قصر حیوة از تو باشد مشید
هوش مصنوعی: ای منبع حیات، تو سرچشمه زندگی هستی؛ که کاخ زندگی از وجود تو ساخته شده است.
شوند امهات درختان حوامل
بنات نبات از حوامل مولد
هوش مصنوعی: درختان مادران گیاهان هستند و گیاهان از مادران خود متولد می‌شوند.
شمرهای لبریز، در تیر و در دی؛
ز سبزه مخطط کنی، از یخ امرد
هوش مصنوعی: در این شعر به نوعی اشاراتی به دو وضعیت متضاد و تضادهایی در زندگی وجود دارد. "شمرهای لبریز" ممکن است به افرادی اشاره کند که درگیر احساسات قوی یا تنش‌ها هستند. "ز سبزه مخطط کنی" به زیبایی و جوانی اشاره دارد که ممکن است تحت تأثیر قرار بگیرد، و "از یخ امرد" نشان‌دهنده سختی‌ها و چالش‌هایی است که در این مسیر وجود دارد. به طور کلی، این بیت به تضاد میان زیبایی و دشواری‌های زندگی پرداخته است.
گهی از تو شیرازه ی گل مجزا
گهی از تو اوراق لاله مجلد
هوش مصنوعی: گاهی تو را از گل جدا می‌بینم و گاهی دیگر تو را در صفحات زیبای لاله می‌شناسم.
نه صباغی، اما درین سبز گلشن؛
که طاقش گه ازرق بود گاه اربد
هوش مصنوعی: در این باغ سرسبز، نه تنها رنگین‌کمان‌ها وجود دارد، بلکه گاهی اوقات رنگ آبی و گاهی رنگ سبز جلوه‌گر می‌شود.
ز تو خیری اصفر بود، برگش اخضر
ز تو لاله احمر بود داغش اسود
هوش مصنوعی: از تو چیز خوبی به دست نیامد، برگش سبز بود، و لاله‌ات قرمز، اما جای زخم آن سیاه است.
ز تو بارگاه بلند سلیمان
فگندی همی سایه بر فرق فرقد
هوش مصنوعی: تو با مقام و جایگاه بلندت، حتی سایه‌ات بر سر ستاره‌ی «فرقد» می‌افتد، مانند بارگاه سلیمان.
تویی پیک یعقوب و یوسف، ز یاری
نیارد کسی ره کند بر تو مسند
هوش مصنوعی: تو مانند پیام آور یعقوب برای یوسف هستی و هیچ کسی جز یاری تو را نمی‌تواند بر تخت نشاند.
ز کنعان بری جانب مصر نافه
ز مصر آوری سوی کنعان طبرزد
هوش مصنوعی: از کنعان به سمت مصر برو و از آنجا عطر خوشی به کنعان بیاور.
گهی بر دمی در تن خاک مرده
ز تو روح تا زنده گردد مجدد
هوش مصنوعی: گاهی با یک نفس، روحی که در جسمی بی‌جان قرار دارد، دوباره زنده می‌شود.
گه از جیب شاخ، آفتاب گل آری؛
گه آبش چو لؤلؤست، رنگش چو بسد
هوش مصنوعی: زمانی سایه‌ای از گل برمی‌دارد که شکوفه‌ها را چون آفتاب روشن کند و زمانی دیگر رنگش چون مروارید و آبش صاف و شفاف است.
نخوانم تو را، عیسی و موسی؛ اما
تویی عیسوی دم، تویی موسوی ید
هوش مصنوعی: من تو را نه به عنوان عیسی و موسی می‌شناسم؛ اما تو خود روح عیسویت را در خود داری و به همان اندازه صفات موسی را نیز در وجودت می‌یابم.
بشکرانه ی اینکه مطلق عنانی
نه چون من بدام است پایت مقید
هوش مصنوعی: به خاطر شکرگزاری از اینکه تو آزاد و رها هستی و نه مانند من که به دام و بند اسیر شده‌ام.
نه مشغول چون من، به اندوه هجران؛
نه مأخوذ چون من، بقیدی مشدد
هوش مصنوعی: نه کس مثل من از غم جدایی درگیر است، نه کسی مانند من در زنجیر و بند گرفتار شده است.
نه مخذول چون من، بخذلان غربت؛
نه محبوس چون من بحبس مؤبد
هوش مصنوعی: من نه از فرط غربت و ناکامی مانند کسی هستم که در تنگنا و ضعف قرار دارد، و نه مثل کسی که در زندان ابدی حبس شده باشد.
سوی فارس، قصد ار بود از عراقت
فیا خیر قصد و یا خیر مقصد
هوش مصنوعی: اگر قصد سفر به فارس داری، آیا عراقی‌ها هستند که به نفع تو باشند یا اینکه یادآوری بکنند که مقصدت شاید چندان مناسب نباشد؟
در آن خاک، شیراز شهری است شهره
که از سبزه دارد بساط ممهد
هوش مصنوعی: در آن سرزمین، شهری به نام شیراز وجود دارد که به خاطر طبیعت زیبایش و سبز بودنش معروف است و مانند فرش آسایش و رفاه را فراهم کرده است.
سقی الله چه شهری، چو بحر و چه بحری؟!
که جزرش نه پیداست از لطمه ی مد
هوش مصنوعی: خدایا، چه شهری است این که مثل دریاست و در دل دریا! جزر و مدش چنان است که اثر جزرش به سختی دیده می‌شود.
ایا دی هر دادی، آنجا مهیا
متاع اقالیم، آنجا منضد
هوش مصنوعی: در آن روز اگر به شما عطا شده باشد، در آنجا کالاهای مختلف از همه مناطق موجود است و همه چیز به خوبی آماده است.
جهان تیره، و آنجاست روشن چراغی؛
که هر قاصیدی را رساند بمقصد
هوش مصنوعی: جهان تاریک است، اما در آنجا چراغی روشن وجود دارد که هر فرستاده‌ای را به مقصد می‌رساند.
چراغش مزاری که چون مهد شاهان
در آن خفته بن موسی کاظم احمد
هوش مصنوعی: چراغ روشنایی‌اش، قبری است که مانند مهد پادشاهان در آن، بن موسی کاظم و احمد خوابیده‌اند.
همان قطب الاقطاب، کز شوق گردش
مه و مهر، گردند دایم چو فرتد
هوش مصنوعی: در اینجا به شخصیتی اشاره شده است که به عنوان مرکز و قطب اصلی همه چیز شناخته می‌شود. او با شور و شوق خود مانند ماه و خورشید در حال چرخش است و همیشه در حال حرکت و تغییر است، به گونه‌ای که گویی هیچگاه از حرکت بازنمی‌ایستد.
بنازم بمعمار طاق رواقش
که یک گنبد افزوده بر هفت گنبد
هوش مصنوعی: به معمار سازه‌هایش می‌بالم که بر بالای ساختمان، یک گنبد اضافه کرده است، در حالی که هفت گنبد دیگر نیز وجود دارند.
بآن شهر شو، کاصفیا راست مسکن
بآن شهر رو، کاولیا راست مرقد
هوش مصنوعی: به آن شهری برو که اهل صفا در آن زندگی می‌کنند و به آنجا برو که اولیا در آن آرام گرفته‌اند.
مگر خضر، پیوسته آنجاست ساکن؛
که هر گمشده شد در آن خاک مهتد
هوش مصنوعی: هرگز نمی‌توان از یاری خضر، آن راهنما، غافل شد؛ زیرا هر کسی که در آن زمین گم شود، می‌تواند به راه راست هدایت گردد.
بهر مصطبش، با دل پاک مستان؛
بهر مسجدش، روی بر خاک مسجد
هوش مصنوعی: برای خوشنودی و عشق ناب مستان، باید با دل پاک به سمت خانه خدا رفت و در آنجا بر خاک مسجد سجده کرد.
بهر گوشه، مخموری افتاده از پا
بهر صفه درویشی افگنده مسند
هوش مصنوعی: در هر گوشه‌ای، فردی مست و غرق در حالتی خاص به زمین افتاده و در جایی که درویش نشسته است، تکیه‌گاه و جایگاهی ایجاد کرده است.
چو در بزم اهل دلش بار یابی
چو در جرگه ی بیدلان راهت افتد
هوش مصنوعی: اگر در محافل عاشقانه و دل‌باختگان حضور یابی، به راحتی در جمع بی‌احساس‌ها و بی‌دلان هم می‌توانی مسیر خود را پیدا کنی.
ز من ده سلامی، ز من بر پیامی
بمجد دم احمد نسب، سید احمد
هوش مصنوعی: از من ده سلامی به احمد، و از من بر او پیامی در باره‌ی عظمت و شخصیت سید احمد.
که ای سید صاف طینت که داری
باسم و برسم ارث از جد امجد
هوش مصنوعی: ای آقا و بزرگوار با روحی پاک و بی‌آلایش، که به خاطر نام و نسبت، ارثی از اجدادت داری.
نشان سیادت، ز خلق تو لایح
حدیث سعادت، بذات تو مسند
هوش مصنوعی: نشان بزرگی و فضیلت در وجود تو نمایان است و خوشبختی و سعادت در ذات تو قرار دارد.
من رو صف ذات تو کردن، نیارم؛
نه ذاتت محاط و، نه وصفت محدد
هوش مصنوعی: من در صف کمال و وجود تو قرار گرفتم و نمی‌توانم از آن خارج شوم؛ زیرا نه ذات تو در محدودیتی قرار دارد و نه صفات تو قابل تعیین‌اند.
چگویم که دور از تو چون است حالم
شب و روز دل خون ز غم، دیده ارمد
هوش مصنوعی: چطور حال خود را برایت بگویم وقتی که دور از تو هستم؟ شب و روز دل من پر از غم است و چشمانم از اشک پر شده است.
غمی داشتم، روزی از هجر یاران
نه از امس آگاه بودم، نه از غد
هوش مصنوعی: روزی در اندوهی به سر می‌بردم که نه از حال کنونی در آگاه بودم و نه از آینده‌ای که در پیش داشتم.
که از دوستان، دوستی آمد از وی
شنیدم که با دوستان مؤید
هوش مصنوعی: دوستی از میان دوستان آمد و از او شنیدم که در کنار دوستان، حمایت و پشتیبانی وجود دارد.
کشیدی به شیراز رخت از صفاهان
ز احبابت از پی جنود مجند
هوش مصنوعی: تو به شیراز رفته‌ای و از اصفهان با زحمت و عشق برای دوستانت می‌جنگی.
گزیدی سفر با رفیقان و رفتی
به شیراز و از آذرت یاد نامد
هوش مصنوعی: به دنبال سفر با دوستان به شیراز رفتی و از سرزمین آذربایجان یاد نکردی.
در آن نامه کآورده بود، از تو، دیدم؛
بعذر فراموشکاری محمد
هوش مصنوعی: در نامه‌ای که از طرف تو آمده بود، عبارتی را دیدم که به خاطر فراموشی محمد، عذری ذکر کرده بود.
نوشتی که دیدند چون سردی دی
شدندت ز احضاریاران مردد
هوش مصنوعی: تو نوشته‌ای که وقتی دیدند، به اندازه سرما تأثیرگذار بود و باعث شد که احضار کنندگان نسبت به تو دچار تردید شوند.
هم از سرد مهری است اینها، وگرنه
ازین معنی آگه بود طفل ابجد
هوش مصنوعی: اینها به خاطر سردی مهر و محبت است، وگرنه اگر کودک با حروف الفبا آشنا بود، به این معنی پی می‌برد.
که شد لازم ذات آذر حرارت
نخواهد شد از سردی دی مبرد
هوش مصنوعی: اگر ذات آتش الزامی باشد، دیگر حرارت آن از سردی دی‌ماه کاسته نخواهد شد.
وگر بود دم سردی من بحدی
که آسان بدی دفع فاسد به افسد
هوش مصنوعی: اگر دم سرد من به قدری باشد که به راحتی بتوانم زشتی را با زشتی دیگر دفع کنم،
همین عذر خوش بود، اگر می نوشتی
سفر خوش بود، لیک بیدام و بیدد
هوش مصنوعی: اگر به جای عذرخواهی، می‌نوشتی که سفر خوب و خوشی داشتی، همه چیز بهتر بود، اما حالا بدون خبر و در حالت گیجی مانده‌ای.
نیم بی خبر، دانم اینقدر کز تو
نشد نامه، زان عذر بیهوده مسود
هوش مصنوعی: بی‌خبر از تو، می‌دانم که نامه‌ای از تو نیامده است، و این بهانه‌ای بی‌فایده است.
ولی کاش میبودم آنجا که با تو
شد این عذر از شهریاری ممهد
هوش مصنوعی: ای کاش من هم در جایی بودم که تو به خاطر مقام و منزلتت این عذر را پذیرفتی.
عجب دارم از یاری شهریاری
که شهری بیاری او شد مقید
هوش مصنوعی: من از یاری پادشاهی تعجب می‌کنم که بر اثر کمک او، شهری به وضعیت خاصی درآمده است.
بو مقودی از کمند وفایش
بسی دوستان بسته دارد بمقود
هوش مصنوعی: عطر محبوبش باعث شده که بسیاری از دوستان در دام محبت او گیر بیفتند.
مرا ساخت محروم و، ننوشت عذرم؛
گمانم نه بیمهری از دی باین حد
هوش مصنوعی: من را به وضعیت بدی دچار کرد و عذرم را ننوشت؛ فکر می‌کنم که این بی‌محلی تا این حد از جانب او نیست.
گرش دیدمی، خواندمی بیخودانه
باو چند بیتی، نه از غیر، از خود
هوش مصنوعی: اگر او را می‌دیدم، بی‌اختیار چند بیتی برایش می‌خواندم، نه از روی تقلید از دیگران، بلکه از درون خودم.
که ای فیض تو، همچو عیش تو دایم؛
که ای لطف تو، همچو عمر تو سرمد
هوش مصنوعی: ای فیض تو همیشه خوشی و لذت است؛ ای لطف تو همیشگی و بی‌پایان مانند عمر جاودانه است.
نه خواری خوش از گل، به بی بال بلبل؟!
نه بد خوب از خواجه، با بنده ی بد؟!
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که زندگی بدون قید و شرط و همه چیز در آن خوب باشد، حتی اگر به نظر برسد که در برخی مواقع خوشی‌هایش به اندازه‌ای کم‌ارزش هستند؟ آیا هیچ چیز خوب نمی‌تواند از بدی به وجود بیاید، حتی اگر کسی بال و پر نداشته باشد یا در موقعیت پایین‌تری قرار داشته باشد؟
نه خواجه است کو بنده ی بی بهایی
قبول افتدش اول، آخر کند رد!
هوش مصنوعی: اگر کسی بی‌ارزش و بی‌اهمیت باشد، نه تنها در ابتدا مورد قبول واقع نمی‌شود، بلکه در پایان نیز آن را رد می‌کند.
زبان، جز بوصفت شهادت نداده
شنیده است تا گوشم آواز اشهد
هوش مصنوعی: زبان جز به وصف گواهی چیزی نگفته و تا وقتی که گوشم نداها و شهادت‌ها را نشنیده، نمی‌توانم واقعیات را بیان کنم.
نه رنجید ه ام از تو، نه شکوه دارم
مبادت دل از رنجش من مردد
هوش مصنوعی: نه از تو ناراحت هستم و نه از تو گله‌مند؛ مبادا دلت به خاطر دل‌نگرانی من به تردید بیفتد.
پس از آشنایی، نه بیگانه گردم؛
گرم کافر آید لقب، به که مرتد
هوش مصنوعی: بعد از اینکه با کسی آشنا شوم، دیگر نمی‌توانم او را بیگانه خطاب کنم؛ لقب کافر هم برایم آشنا و گرم است، اما به این که از دین خود برگردم، ترجیح می‌دهم.
دگر بشنو ای سید جید از من
که بادت نهال جوانی مسند
هوش مصنوعی: ای سید خوب‌رو، به سخن من گوش کن که جوانی تو، همچون درختی سرسبز و شکوفا است.
شدی چون بخیر و سلامت مسافر
شود کار تو با رفیقان مسدد
هوش مصنوعی: زمانی که تو به مقصد خوشبختی و سلامتی رسیدی، ارتباطات و دوستی‌هایت با دیگران نیز به خوبی برقرار خواهد شد.
تماشای آن شهر، بادت مبارک
نبینی چو بدبین، نه ای؛ از کسی بد!
هوش مصنوعی: دیدن آن شهر برایت مبارک باشد، اما اگر با بدبینی نگاه کنی، از کسی دیگر بدی را نخواهی دید!
تو را گویم، استاد گفت آنچه با من؛
بفرزند گفت اب، شنید آنچه از جد!
هوش مصنوعی: من به تو می‌گویم که استاد گفت آنچه را که با من بیان کرد؛ اما به فرزند گفتند که آب (را) می‌نوشد و او آنچه را که از جدش شنید، درک کرد.
ببین ز آب رکنی و باد مصلی
همه فیض بیمر، همه لطف بیحد
هوش مصنوعی: نگاه کن که چگونه آب در حرکت است و باد در دل آرامش می‌وزد. تمامی اینها نشانگر نعمت‌های بی‌نهایت و لطفی گسترده هستند.
ز صورت مزن دم، چو معنی شناسی؛
بود فارغ از جسم، روح مجرد
هوش مصنوعی: صورت را رها کن و در پی درک معنا باش؛ چون روحی بی‌قید و در عین حال آزاد از جسم است.
چو فردوس، از سرو باغش مشجر
چو جنت، ز آیینه ی صرحش ممرد
هوش مصنوعی: باغش مثل بهشت پر از درختان سرو است و بنای آن مانند آینه‌ای زیبا به نظر می‌رسد.
بر و بومش؛ از لاله و سبزه ی تر
تو گویی که یاقوت رست از زبرجد
هوش مصنوعی: بر و بومش پر از گل‌های لاله و چمن‌های تازه است، گویی که یاقوت از سنگ‌های زبرجد روییده است.
بهشتی و، در وی خرامان سراسر؛
چو حوران حورا، چو غلمان اغید
هوش مصنوعی: بهشتی وجود دارد و در آن زیبایی‌های فراوانی به چشم می‌خورد؛ مانند حوران زیبا و پسران جوان خوش‌سیما.
مگر بود ز آغاز کر و بیان را
از آن آب میضاة از آن خاک معبد
هوش مصنوعی: آیا از آغاز، کر و ناشنوا نبوده‌ایم و بیان و گفتار را از آن آب پاک و از آن خاک مقدس نیاموخته‌ایم؟
مگر هست تا حشر روحانیان را
از آن آب مشرب، وزان خاک مشهد
هوش مصنوعی: آیا نیست که روحانیان را از آن آب شیرین و از آن خاک مقدس به حشر و جمع بیاورند؟
منم بلبل و، خاک آن دشت گلشن؛
منم تشنه و، آب آن چشمه مورد
هوش مصنوعی: من بلبل هستم و خاک آن دشت گل‌ها را می‌پرستم؛ من تشنه‌ام و آب آن چشمه مورد علاقه‌ام.
در آن روضه، از گلرخان سمنبر؛
در آن رحبه، از مهوشان سهی قد
هوش مصنوعی: در آن باغ، زیبایی‌های چهره‌های خوشگل را می‌بینم؛ در آن میدان، هم از قدهای بلند و جذاب آن‌ها لذت می‌برم.
نکویان شیرین لب عنبرین خط
جوانان سیمین تن یا سیمین خد
هوش مصنوعی: زیبایانی با لبانی شیرین و عطر خوش، جوانانی با پوست نقره‌ای یا به عبارتی با اندامی نقره‌ای.
چو بینی، فراموشی از من مبادت؛
که خلد برین است و، باشی مخلد
هوش مصنوعی: وقتی که مرا می‌بینی، فراموشم نکن؛ چرا که اینجا بهشتی است و تو در آن جاودانه خواهی بود.
مشو غافل، از خلق خاکی نهادش؛
که خاکی نهادند و خورشید مسند
هوش مصنوعی: از دیگران غافل نشو؛ زیرا آنها از خاک ساخته شده‌اند، ولی برخی از آنها به مقام و بزرگی چون خورشید رسیده‌اند.
همه عالم و عامی، از فیض خاکش؛
شد این عاشق از شوق و، آن عالم از کد!
هوش مصنوعی: تمام موجودات و مردم عادی، به خاطر نعمت‌های خاک او به وجود آمده‌اند؛ یکی از شوق و عشق او مجنون شده و دیگری به خاطر کدورت و سختی از او دوری می‌کند.
اگر حالی، از اهل حال است خالی
دهد یاد از ورد خاک مورد
هوش مصنوعی: اگر کسی حال و احوال خوب داشته باشد، باید به یاد خاک مورد محبت و توجه باشد و از آن غافل نشود.
هم از روح سعدی و حافظ طلب کن؛
بتوفیق مسلک، بتحقیق مرصد
هوش مصنوعی: از روح سعدی و حافظ سفارش بگیر؛ با توفیق روش، به طور دقیق نگاه کن.
سلامی ز من ده، به اهل کمالش؛
خصوص آن فلک رتبه عقل مجرد
هوش مصنوعی: از من سلامی به انسان‌های با کمال برسان، به‌ویژه به آن کسی که در مرتبه‌ی بالای عقل و خرد قرار دارد.
که عقل از یکی صد شمارد مدیحش
نگوید همان وصف او را یک از صد
هوش مصنوعی: عقل انسان نمی‌تواند زیبایی‌های او را به‌خوبی توصیف کند، حتی اگر به او امتیاز بالایی بدهد، باز هم نمی‌تواند وصف کامل و دقیقی از او ارائه دهد.
سپهر امانی و نجم یمانی؛
که از شادمانی برد بهره سرمد
هوش مصنوعی: در آسمان، سیاره‌ای به نام امان و ستاره‌ای به نام یمان وجود دارد که از شادی و خوشبختی بهره‌مند شده‌اند.
علی شریف، آن ز هر عالی اشرف؛
ولی سعید آن ز هر والی اسعد
هوش مصنوعی: علی با کرامت‌تر و بزرگ‌تر از هر فرد محترم و شریف است؛ و سعید بهتر و خوشبخت‌تر از هر حاکم و والی می‌باشد.
در اقلیم فقر و فنا، پادشاهی
که هست از نمد تاجش، از پوست مسند
هوش مصنوعی: در سرزمین فقر و نابودی، پادشاهی که وجود دارد، تاجش از پارچه بوده و جایگاهش از پوست تهیه شده است.
حماه الله، آن کو بچشم حمایت
بسوی ضعیفان عاجز چو بیند
هوش مصنوعی: خداوند او را حمایت می‌کند، هنگامی که به ضعفا و ناتوانان نگاه کند و احساس رحمت و محبت به آنها داشته باشد.
دجاجه، نبیند گزندی ز اجدل
زجاجه نبیند شکستی ز جلمد
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که در قفس است، خطری از باران نمی‌بیند و هیچ آسیبی از طوفان نمی‌خورد.
حریفی که از لطف و قهرش مهیا
شراب مهنا، حسام مهند
هوش مصنوعی: حریفی که با محبت و غضبش می‌تواند نوشیدنی خوشمزه‌ای فراهم کند، شمشیری توانمند و با دقت دارد.
چو با هم نشینید و دارید صحبت
بکنجی، نه دیوی در آنجا و نه دد
هوش مصنوعی: وقتی که با هم نشینی و صحبت می‌کنید، نه چیزی غریب و وحشتناک در آنجا وجود دارد و نه موجودی خطرناک.
غنیمت شمارید، ای وصلتان خوش؛
ز من یاد آرید، ای هجرتان بد
هوش مصنوعی: ای کسانی که از وصال لذت می‌برید، قدر آن را بدانید؛ و ای کسانی که از جدایی رنج می‌برید، بر من یاد کنید.
تو دریایی و وصل او، فصل نیسان
تو خورشیدی و، قرب او بعد ابعد!
هوش مصنوعی: تو مانند دریا هستی و ارتباط با او، همچون فصل بهار، تو مانند خورشید هستی و نزدیکی به او بسیار دور است.
در آن شهر همصحبتان عراقی؛
که هستند افزون بحمدالله از حد
هوش مصنوعی: در آن شهر، دوستان عراقی وجود دارند که به لطف خدا، تعدادشان بسیار زیاد است.
چو بینی، سلامی ده از من بایشان؛
پس آنگه بتأیید صدق ای مؤید
هوش مصنوعی: وقتی آنها را دیدی، از طرف من بر آنان سلامی بفرست و سپس بر صداقت آنها تأکید کن ای کسی که حمایت می‌کنی.
بگو: ای کهن دوستداران یکدل
بگو: ای نکو عهد یاران ذوالید
هوش مصنوعی: ای دوستان قدیمی که با هم یکدل هستید، بگویید؛ ای کسی که به وفاداری در عهد و پیمان با یاران خود معروف هستید.
روا نیست دانید در کیش یاری
ز یاران دیرین فراموشی این حد
هوش مصنوعی: این درست نیست که در دین و آیینی که داریم، یاری و دوستی را فراموش کنیم، به ویژه دوستان قدیمی‌ که همیشه در کنار ما بودند.
وگر عهدشان رفته بینی ز خاطر
خدا را که بربند عهدی مجدد
هوش مصنوعی: اگر می‌بینی که پیمانشان شکسته شده، به خاطر خدا دوباره پیمانی نو ببند.
چو بندی ز نوعهد از من بهر یک
بصد گونه سوگند میکن مؤکد
هوش مصنوعی: زمانی که از نوع دوستی و محبت در برابر من دست بکشید، به هزار و یک طریق بر سوگندهای خود تأکید می‌کنم.
که بیمهری از دوستان است ناخوش
که بدعهدی از اهل دانش بود بد
هوش مصنوعی: دوران دوستی باید با مهر و محبت سپری شود، اما اگر کسی از دوستان بی‌محبت باشد، دردناک است. همچنین، اینکه اهل علم و دانش به عهد و پیمان خود وفا نکنند، نیز زشت و ناپسند است.
رفیقا، شفیقا، انیسا حبیبا
که وصف کمالت نگردد معدد
هوش مصنوعی: دوستان و یارانت، ای عزیزان! تو آن چنان با کمال و زیبایی هستی که هیچ کس نمی‌تواند به درستی وصف و توصیف‌ات کند.
سکندر اگر بست ز آهن سد اکنون
ز بحر خیالم که گنجی است معتد
هوش مصنوعی: اگر سکندر با آهن و مهارت‌هایی که داشت، سدهایی را می‌ساخت، اکنون در دریای خیال من گنجی وجود دارد که ارزشمند و برجسته است.
ز بس گوهر نظم کآرم، توانم
که از تنگی قافیه ره کنم سد
هوش مصنوعی: به خاطر داشتن Talents و مهارت در نظم و شعر، می‌توانم از محدودیت‌های قافیه عبور کنم و به راحتی احساسات و افکارم را بیان کنم.
ولی خارج آهنگ شد تار قانون
شد آن دم که ساز دعا را کنم شد
هوش مصنوعی: وقتی که زمان دعا فرا می‌رسد و من نواختن ساز دعا را شروع می‌کنم، احساس می‌کنم که همه چیز از حالتی عادی خارج شده و به یک فضای معنوی و قانون‌مند تبدیل می‌شود.
الا تا دمد ز آسمان نور یزدان
الا تا بود در جهان دین احمد
هوش مصنوعی: بگذار تا نور خدا از آسمان فرود آید و تا زمانی که دین احمد (پیامبر اسلام) در جهان وجود دارد، این نور بر افروخته بماند.
خدا سازدت کار و، لطف خدایی؛
محمد تو را یار و، دین محمد!
هوش مصنوعی: خدا به تو کار و تلاش داده و لطفش شامل حال توست؛ محمد (ص) حامی توست و دین او نیز در کنار تو قرار دارد!