شمارهٔ ۸
نخست آینهای بهر دیدن خود خواست
قرار کار، به خلق سرای امکان داد
به عقل آیه والایی دو عالم خواند
به عرش، پایهٔ بالایی نه ایوان داد
ز مرحمت، به طربگاه هشتمین ایوان
ضیاء مشعلهٔ اختران تابان داد
ز هفت منظر دیگر، به هفت سیاره؛
خجسته منزلی از ماه تا به کیوان داد
به خیل جن و به صف ملک، لباس وجود
ز فرط مرحمت و از کمال احسان داد
پس آنگه، از پی ایجاد ممکنات جهان
ز جود رونق بازار چار ارکان داد
به علم لم یزلی، کار جمله عالم را،
به آشنایی آبای سبعه فرمان داد
پدید کرد نبات و جماد از حکمت
وزان دو، رونق صحرا و زینت کان داد
شجر، ترنج و به و سیب روحپرور ریخت؛
حجر، زبرجد و یاقوت و لعل رخشان داد
نظاره کن که چه خاصیت و چه منفعت است
که او به باد شمال و به ابر نیسان داد؟!
گهی که این دم وافی به خاک دشت دمید
گهی که آن نم صافی به بحر عمان داد
هم این از آن دم جانبخش، بهر زیب جهان
چمن چمن سمن و، روضه روضه ریحان داد
هم آن از آن نم دلکش، برای زینت دهر؛
صدف صدف گهر و، رشته رشته مرجان داد!
در این دو آینه، چون آن صفا که خواست ندید؛
زلال صاف حیات از کرم به حیوان داد
ندید در طبقات صنوف حیوانی
ز عشق چون اثر، آن دم که جمله را جان داد
امانتی که شناساییش عبارت از اوست
چو عشق دید در انسان، به نوع انسان داد
به انبیا، که ز اسرار عشق آگاهند؛
خلافت بد و نیک جهان به برهان داد!
به اولیا، که ز صهبای معرفت مستند؛
شراب از خم تحقیق و، جام عرفان داد
به خسروان، که شبان رعیت از عدلند؛
به کف ز نیزهٔ فولاد، چوب چوپان داد
به ساکنان خرابات، داد معرفتی؛
که گوشمال حکیمان ملک یونان داد
به سالکان، که ره عشق او همیسپرند؛
لب خموش و دل تنگ و چشم حیران داد
تبارک الله، از آن مالک ممالک جود
که کام اهل جهان از گدا و سلطان داد
گهی سریر سلیمان، به دوش باد کشاند
گهی به مور سریر از کف سلیمان داد
کشید باز عنان سکندر، از ظلمات
به خضر، جام لبالب ز آب حیوان داد
دو تاجر متساوی متاع را، در دهر
یکی به سود حوالت، یکی به خسران داد
دو طایر متماثل جناح را، در شهر
یکی به قصر شهان جا، یکی به ویران داد!
دلیل قدرتش این بس بود، که افسر نور
ز مه گرفت و به خورشید داد، و آسان داد
گواه رحمتش این بس بود، که گوشهٔ امن
ز شه گرفت و به دوریش داد، و ارزان داد!
خموش باش دلا، جای خردهگیری نیست
مگو چرا ز فلان بستد و به بهمان داد
به حکم عقل حکیمان، چو حاکمی است حکیم؛
ز حکمت آنچه به هرکس ضرور دید آن داد
یکی به گوشهٔ میخانه جام باده گرفت
یکی به صفهٔ مسجد صلای ایمان داد
به این و آن چه عجب از ره ندامت و عجب
اگر نوید جنان یا وعید نیران داد؟!
خدای داند و، آن کش خدای کرد آگاه
که هر چه داد بهر کس، ز عدل و احسان داد
به شیخ، شهر، فقیری ز جوع برد پناه
به این امید که از جود خواهدش خوان داد
هزار مسأله پرسیدش از مسایل و گفت
که: گر جواب نگویی نبایدت نان داد!
نداشت حال جدل آن فقیر، شیخ غیور
ببرد آبش و، نانش نداد تا جان داد
عجب که با همهٔ دانایی این نمیدانست
که حق به بنده نه روزی به شرط ایمان داد!
من و ملازمت آستان پیر مغان
که جام می به کف کافر و مسلمان داد!
غرض، چو باعث ایجاد این جهان عشق است؛
تمام کار جهان را ز عشق سامان داد!
ز حسن و عشق، به هر گوشه فتنهها انگیخت؛
که شرح میدهمش، گرچه شرح نتوان داد
ز نور حسن، رخ شمع آشکار افروخت؛
سوز عشق، به پروانه داغ پنهان داد
به سرو جلوه شوخی، به فاخته فریاد؛
به گل تبسم شیرین، به بلبل افغان داد
به خواهش پدر، از صلب نطفهای انگیخت؛
به جذبه در رحم مادرانش سیلان داد!
در آن صدف، چو شد آن قطره منعقد چو گهر؛
به او ز لطف توانایی تن از جان داد
چو غنچه پرورش تن، به خون دل دادش
گذشت نه مه و، جایش چو گل به دامان داد
به شکریندهن نوشخند شیرینش
سفید شیر، ز سیمین حباب پستان داد
چو رفتهرفته به سرو قدش خرام آموخت
خجالت روش آهوی خرامان داد
ز سرمهاش، چو غزالان شوخ فارغ کرد؛
ز غازهاش، چو گل نوشکفته نسیان داد!
به غنچهٔ شکرین و، به نرگس نگرانش
تبسم و نگه آشکار و پنهان داد
به لعل کمسخنش، شوق خنده داد آن قدر؛
به جزع کم نگهش، میل غمزه چندان داد؛
که گاه خنده، چو پیمان به لعل نوشین بست؛
که وقت غمزه، چو رخصت به چشم فتان داد؛
به طرز خنده، ز جادوی ساحری دل برد؛
ز سحر غمزه، به هاروت بابلی جان داد
برای آنکه پریشان کند دل جمعی
ز سنبل سیهش کاکل پریشان داد
ز بهر آنکه فشاند نمک به زخم دلی
ز نازنین زنخش سیمگون نمکدان داد
به دور غبغبش، از زلف، رشتهها آویخت؛
ز سیم گویش و، از مشک ناب چوگان داد!
ز ابروان مقوس، سیه کمانی ساخت؛
به قصد اهل دلش، ناوکی ز مژگان داد!
قبای دلبری و نازش، آنچنان پوشید؛
که بر جبین بتان چین ز چین دامان داد
غرض، به زیور معشوقیش چنان آراست
کش از نظاره سرانگشتها به دندان داد
چه چاکها که نیفگند بر گریبانها
ره نسیم چو بر چاک آن گریبان داد
چو خضر خط، هوس آب زندگانی کرد؛
لبش سراغ سر چاه آن زنخدان داد
همه حدیث جفا خواند و، حرف جور نوشت؛
ادیب حسن، چو راهش سوی دبستان داد!
گرفت جا چو به حکم غرور بر سر زین
سمند ناز به میدان حسن جولان داد
کلاه غنج به سر، رایت دلال افراخت؛
سپاه غمزه و فوج کرشمه را سان داد
کشید خنجر بیداد از میان، و آنگاه؛
به قتل و غارت عشاق خسته، فرمان داد
در آن میانه دل زار من چو گشت اسیر
به دام زلف فگند و به دست هجران داد
مرا ز غیرت عشق است منتی، که چو غیر
مرا ز دادن دل منع کردو، خود جان داد
وگرنه آنچه کشیدم من از ملامت عشق
حکایتش نتوان کرد و شرح نتوان داد
به هرکه یار شدم، صاحب جنونم خواند؛
به هرکه حرف زدم، نسبتم به هذیان داد
دلم، که عمر شدش صرف باغبانی عشق؛
همیشه نخل وفا کشت و بار حرمان داد
سرم، که در قدم عشق سوده شد ز آغاز؛
در آخر افسرش از سایهٔ مغیلان داد!
بلی همیشه به سختی گذشت عمر کسی
که دل به عهدشکن یار سستپیمان داد
ز شوق، دست من از کار رفت و، آه که یار
به دست من نتواند ز ناز دامان داد
دل خراب من از عشق داد جان، بنگر
چگونه این ده ویران خراج سلطان داد؟!
ولی شکایتم از درد عشق، نیست به کس؛
تواند آنکه به من درد داد، درمان داد!
بس است آذر، از این گفتگو زبان دربند؛
کزین فزون نتوان زحمت عزیزان داد
دگر منال ز خار ملال، ای بلبل؛
کنون که ابر ز گل زینت گلستان داد
چو یونس، از شکم حوت، خسرو انجم؛
برآمد و حملش جا به صدر ایوان داد
هرآنچه دزد خزان برد، از خزانهٔ خاک
دوباره شاه بهارش ز راه احسان داد
زمین چو روضهٔ مینوست، منت ایزد را؛
که باغبانی این باغ را به رضوان داد
به عیش کوش و، به شادی گرای؛ کاین همه فیض
که دور چرخ به عالم، ز لطف یزدان داد
کنایهای است از این، کآسمان ز مام مراد
به دست حاجب درگاه خان بن خان داد
ابوالمظفر، ابوالفتح خان که از شوکت
شکست آل مظفر ز چوب دربان داد
بهین بهادر هوشنگ هوش، کاندر رزم؛
شکاف و رخنه ز خنجر به سنگ و سندان داد
گزین سپهبد جمشید شید، کاندر بزم
چراغ و شمع ز ساغر به قصر و ایوان داد
یگانهای که چنان بر بساط عدل نشست
که خاک شهرت کسری به باد نسیان داد
به هرکه خواست نویسد زمانه نامهٔ فتح
به نام نامی او، خامه زیب عنوان داد
دلاورا، تویی آن دادگر، ز دودهٔ زند؛
که داد خلق ز بیداد اهل طغیان داد
تو را چو داد به دارای مملکت ایزد
کسی که مژده به رای و خبر به خاقان داد
به هدیه لؤلؤ از بحر و در ز کان آورد
به رشوه مشک ز چین، لعل از بدخشان داد
ز درگه تو که خلقی به راحتند آنجا
نیم چو قابل، از آنم زمانه حرمان داد!
وگرنه پادشه اختران ز فرط کرم
به خار دشت و گل باغ، نور یکسان داد!
چو من، نداد در این عهد داد تحسین کس؛
که کس نه چون تو در این دور داد احسان داد!
مرا رسد اثر فیض از کف تو مدام
گهر همیشه به غواص بحر عمان داد
تو را بود نظر تربیت ز مهر پدر
همیشه نور به ماه آفتاب تابان داد
منم، که نیست چو من در زمانه درویشی؛
که از غمش نتواند خبر به سلطان داد
تویی که، غیر تو در روزگار نتواند؛
کسی که رابطهٔ مور با سلیمان داد
کریم خان کرم پیشه، آن سکندر عهد
که چین نزد به جبین، ملک چین به خاقان داد
ز پیر عقل، نشان بازجستم از لقبش؛
که بیلقب نتوان داد مدح آسان داد
لقب، امیر زمین، خسرو زمانش خواند؛
خطاب، داور گیتی، خدیو دوران داد!
به عجز گفت که: از خانی و ز سلطانی
به او لقب زره جاه و رتبه نتوان داد
ز جاه، حکم به نام هزار خان بنوشت؛
ز رتبه، راتبهٔ صد هزار سلطان داد
سپهبدی، که به شمشیر، فتح ایران کرد؛
شهنشهی، که به تدبیر نظم ایوان داد
به روز معرکه، شیراوژنی که از نی رمح؛
چو شیر بیشه، به شیر فلک نیستان داد
به وقت حادثه، رویینتنی که در صف رزم؛
کفن به دوش دلیران، ز تیغ عریان داد
خدیو عهد، که معمار قصر اقبالش؛
نخست پایهٔ ایوان به دوش کیوان داد
به بزم خسروی و، بارگاه جمشیدی
صفای خلد برین و بهشت رضوان داد!
ز خیل پادشهان، آنکه بر درش ره یافت؛
به شکر اینکه رهش در حریم ایوان داد؛
هزار سجده دمادم، به خاک درگه کرد؛
هزار بوسه، پیاپی، به پای دربان داد!
نماند غیر خراسان دیاری از ایران
که شوکتش نه در آنجا صلای احسان داد
دهم به مردم آن ملک مژده کز عدلش
کلید فتح خراسان، شه خراسان داد
چو طرح سان سپه، در کنار جیحون ریخت؛
چو عرض لشکر، در دشت زابلستان داد
به بانگ ولوله، پورپشنگ را لرزاند!
فشار زلزله، بر خاک پور دستان داد!
ز نور و ظلمت هم، صبح و شام تا برهند
به دست شحنهٔ گردون، ز عدل میزان داد
کرم نگر، که چو آباد کرد عالم را
خرابه از دل دشمن به جغد تاوان داد
کرا قرین تو گویم ز خسروان، که فلک
تو را ز عدل و کرم امتیاز از اقران داد!
سپهر، کام دل هر که را که مشکل دید؛
نگاه گوشهٔ چشم تو داد و، آسان داد
متاع ملک، که شاهان گران خریدندش؛
چو دید لایق آنت، زمانه، ارزان داد!
ز خار، شحنهٔ عدلت شکنجهای آراست؛
که بلبلی نکند از گل گلستان داد
حمایتت، چو به نظم زمان کرد اقبال؛
عنایتت، چو به کار سپهر سامان داد
به اقویا، ضعفا را چو میر و سرور ساخت؛
به اغنیا، فقرا را چو بار و مهمان داد
به پیش بلبل بیبال، باز بال افگند؛
به کام برهٔ بیشیر، شیر پستان داد
چو دید، صعوهای افتاده از آشیان بیپر؛
امین عدل تواش، جا به چشم ثعبان داد
چو دید از گله وامانده گوسفندی لنگ؛
شبان حفظ تو، جایش به دوش سرحان داد
به دستیاری جود، آن قدر که در همه عمر؛
به خلق، حاتم و یحیی و معن و قاآن داد
به یک دقیقه، گدای سرای احسانت؛
به سایلان جهان، صدهزار چندان داد!
نه نوحی و، بودت تیغ، کشتی و دریا؛
گهی رهاند ز طوفان، گهی به طوفان داد
نیی کلیم و، دو دستت ز جام و نیزه بود؛
که یاد از ید بیضا، نشان ز ثعبان داد
روان رستم و آرش، به موکب تو روان؛
جلادت تو، چو رخش ستیز جولان داد
همانت تیغ کج و، رمح راست پیش آورد؛
همینت تیز ز ترکش، کمان ز قربان داد
ز چرم ببر بیان، خصم پوشد از خفتان؛
چو رستم از دم تیغ تو بایدش جان داد
چرا که ببر، چو خود جان نبرد از دستت؛
چه سود از آنکه به غیری ز چرم خفتان داد؟!
زهی خدنگ ز بان آورت، که گاه جدل؛
جواب خصم دغل، از زبان پیکان داد!
شدند دوست، همه دشمنانت آخر، چون
دل رحیمت از اول خدای رحمان داد!
خدا یگانا، از راه لطف عام، ایزد؛
سه چار مزرعهام در قم و صفاهان داد
ولیکن، از ستم آسمان، در آن مدت
که داشتند رعایا ز جور سلطان داد
نکشتم و، چو دل دشمن تو گشت خراب؛
کنون خدا چو تو را جل شأنه این شان داد
کسی که قادر یکروزه قوت خویش نبرد
کنون تواند یکساله خرج دیوان داد
کسی که مالک یک مشت خاک نیز نبود
کنون ز ریع ده من، اجور دهقان داد!
چه میشود که نوازی مرا به فرمانی
که هیچکس نتواند جواب فرمان داد
اگر من از مدد بخت خرم تو کنم
زراعتی و توانم خراج سلطان داد
چه بهتر، ارنه بفرما که هرکه ملکم کشت
دهد چو ریع، نگوید ز راه احسان داد
در این قصیده، که رشک لآل عمان است
نخست محتشم از نظم زیب دکان داد
به این بضاعت مزجاة خامهٔ من نیز
نثار بارگهت کرد و، نظم دیوان داد
فقیرم و متزلزل ز محتشم، چه کنم؟!
توانم ار چه جواب ظهیر و سلمان داد!
ولی خوش است دل من، به اینکه داده استم
نثار خود به تو من، او به میر میران داد
همیشه تا ز نسیم بهار و باد خزان
توان طراوت باغ و شکست بستان داد
به دوستان مدهاد ایزدت به جز دل جمع
به دشمنان تو چون خاطری پریشان داد
شمارهٔ ۷ - در شمهای از حال خود و تأسف خرابی خانه و منقبت کاظمین علیهما السلام فرماید: منم که کرد فلک کشت زندگیم حصادشمارهٔ ۹ - قصیده در مدح سید احمد: الا ای معنبر شمال مورد
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
نخست آینهای بهر دیدن خود خواست
قرار کار، به خلق سرای امکان داد
هوش مصنوعی: در ابتدا، آینهای برای مشاهده خود در نظر گرفت و سپس تصمیم گرفت که در دنیای ممکنات برای مردم زندگی کند.
به عقل آیه والایی دو عالم خواند
به عرش، پایهٔ بالایی نه ایوان داد
هوش مصنوعی: به عقل گفته شد که دنیا را به خداوند نسبت بده و بالاترین مقام را برای او بشناس، چرا که او در مرتبهای بالاتر از هر چیز قرار دارد.
ز مرحمت، به طربگاه هشتمین ایوان
ضیاء مشعلهٔ اختران تابان داد
هوش مصنوعی: به دلیل لطف و مرحمت، در جایی شگفتانگیز و پرنور، روشنایی ستارههای درخشان را به ارمغان آورد.
ز هفت منظر دیگر، به هفت سیاره؛
خجسته منزلی از ماه تا به کیوان داد
هوش مصنوعی: از هفت زاویه مختلف و در ارتباط با هفت سیاره، بهترین و خوشیمن محلی از ماه تا سیاره کیوان (زحل) به دست آمد.
به خیل جن و به صف ملک، لباس وجود
ز فرط مرحمت و از کمال احسان داد
هوش مصنوعی: خدای بزرگ به جمیع موجودات، چه جن و چه فرشتگان، از سر لطف و کمال بخشندگی وجود بخشیده است.
پس آنگه، از پی ایجاد ممکنات جهان
ز جود رونق بازار چار ارکان داد
هوش مصنوعی: سپس، برای به وجود آوردن همه چیز در جهان، با بخشندگیاش رونق و نشاط را به چهار عنصر اصلی بخشید.
به علم لم یزلی، کار جمله عالم را،
به آشنایی آبای سبعه فرمان داد
هوش مصنوعی: به دانش ابدی، همه امور جهان را تحت فرمان آشناهای هفتگانه قرار داد.
پدید کرد نبات و جماد از حکمت
وزان دو، رونق صحرا و زینت کان داد
هوش مصنوعی: خداوند با حکمت و علم خود، گیاهان و اشیاء بیجان را خلق کرد و از این دو، سرسبزی بیابانها و زیبایی کوهها را به وجود آورد.
شجر، ترنج و به و سیب روحپرور ریخت؛
حجر، زبرجد و یاقوت و لعل رخشان داد
هوش مصنوعی: درختان و میوههای خوشبو و دلانگیز مانند ترنج، به و سیب زیبایی و روحنوازی را به ارمغان آوردند؛ در عوض، سنگهای قیمتی و درخشان مثل زبرجد، یاقوت و لعل نیز جلال و شکوه خاصی را به نمایش گذاشتند.
نظاره کن که چه خاصیت و چه منفعت است
که او به باد شمال و به ابر نیسان داد؟!
هوش مصنوعی: به تماشا بنشین که چه ویژگی و چه سودی در این وجود دارد که او به تندباد شمال و ابرهای فصل بهار عطا کرده است؟!
گهی که این دم وافی به خاک دشت دمید
گهی که آن نم صافی به بحر عمان داد
هوش مصنوعی: هر زمانی نسیمی نرم و دلپذیر بر دشت میوزد و باران را به ارمغان میآورد، و گاه دیگر، همان نسیم آرامشبخش، از دریای عمان جاری میشود و طراوت و خنکی را به همراه دارد.
هم این از آن دم جانبخش، بهر زیب جهان
چمن چمن سمن و، روضه روضه ریحان داد
هوش مصنوعی: از همان لحظهای که زندگیبخش آغاز میشود، زیبایی جهان را در هر کجا میتوان دید؛ در باغها و گلزارها، با عطر سمن و خوشبویی ریحان.
هم آن از آن نم دلکش، برای زینت دهر؛
صدف صدف گهر و، رشته رشته مرجان داد!
هوش مصنوعی: دلیل زیبایی و جذابیت دنیا، همانند صدفی است که مرواریدهای گرانبها و مرجانهای رنگارنگ را به نمایش میگذارد.
در این دو آینه، چون آن صفا که خواست ندید؛
زلال صاف حیات از کرم به حیوان داد
هوش مصنوعی: در این دو آینه، مانند آن صفایی که خواسته بود، ندید؛ زندگی زلال و شفاف از بخشش به موجودات زنده داده شده است.
ندید در طبقات صنوف حیوانی
ز عشق چون اثر، آن دم که جمله را جان داد
هوش مصنوعی: در هیچ یک از موجودات زنده، اثر عشق را همانند آن لحظهای که همه را جان بخشید، ندیدم.
امانتی که شناساییش عبارت از اوست
چو عشق دید در انسان، به نوع انسان داد
هوش مصنوعی: هیچ چیز در وجود انسان که نشانهای از عشق اوست، از او جدا نیست. وقتی عشق در وجود انسان متجلی شد، آن را به تمام بشریت عطا کرد.
به انبیا، که ز اسرار عشق آگاهند؛
خلافت بد و نیک جهان به برهان داد!
هوش مصنوعی: پیامبران که از رازهای عشق باخبرند، به طور منطقی نشان دادند که جانشینی و سرپرستی خوب و بد در این دنیا به چه صورت است.
به اولیا، که ز صهبای معرفت مستند؛
شراب از خم تحقیق و، جام عرفان داد
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که خواص و انسانهای والا، که از درک عمیق و شناخت حقیقت سیراب شدهاند، از منبع علم و جستجوی حقیقت، نوشیدنیای دریافت میکنند که به آنها معرفت و آگاهی میبخشد.
به خسروان، که شبان رعیت از عدلند؛
به کف ز نیزهٔ فولاد، چوب چوپان داد
هوش مصنوعی: به پادشاهان که شبان رعیت از عدالتشان بهره میبرد؛ با چوب چوپان به جای نیزهٔ فولادی، به آنان توجه شده است.
به ساکنان خرابات، داد معرفتی؛
که گوشمال حکیمان ملک یونان داد
هوش مصنوعی: به افرادی که در مکانهای پر جنجال زندگی میکنند، دانشی عطا کردم؛ دانشی که حتی به زحمت حکیمان بزرگ یونان نیز رسیده است.
به سالکان، که ره عشق او همیسپرند؛
لب خموش و دل تنگ و چشم حیران داد
هوش مصنوعی: سالن که در جستجوی عشق او هستند، زبانشان خاموش و دلشان غمگین و چشمهاشان پر از تعجب است.
تبارک الله، از آن مالک ممالک جود
که کام اهل جهان از گدا و سلطان داد
هوش مصنوعی: خداوند متعال را شکر که مالک هر چیز، کرم و generosity خود را به همه آدمیان اعم از فقیر و ثروتمند عطا کرده است.
گهی سریر سلیمان، به دوش باد کشاند
گهی به مور سریر از کف سلیمان داد
هوش مصنوعی: گاهی تخت سلیمان به وسیله باد به حرکت درمیآید و گاهی همین تخت از دست سلیمان در اختیار مور قرار میگیرد.
کشید باز عنان سکندر، از ظلمات
به خضر، جام لبالب ز آب حیوان داد
هوش مصنوعی: سکندر reins خود را کشید و از تاریکیها خارج شد، و به خضر (موجودی حکیم و خردمند) رسید و جامی پر از آب حیات به او داد.
دو تاجر متساوی متاع را، در دهر
یکی به سود حوالت، یکی به خسران داد
هوش مصنوعی: دو تاجر که کالاهای مشابهی دارند، در زندگی یکی از آنها از معامله سود میبرد و دیگری متضرر میشود.
دو طایر متماثل جناح را، در شهر
یکی به قصر شهان جا، یکی به ویران داد!
هوش مصنوعی: دو پرنده مشابه را در نظر بگیر، یکی در قصر پادشاهان زندگی میکند و دیگری در یک ویرانه.
دلیل قدرتش این بس بود، که افسر نور
ز مه گرفت و به خورشید داد، و آسان داد
هوش مصنوعی: شیوهی قدرت او این بود که با نور ماه، تاجی از روشنایی ساخت و آن را به خورشید تقدیم کرد و این کار را به سادگی انجام داد.
گواه رحمتش این بس بود، که گوشهٔ امن
ز شه گرفت و به دوریش داد، و ارزان داد!
هوش مصنوعی: شاهد بر رحمت او همین کافی است که گوشهای امن از حاکمیتش برداشت و آن را به دور از خود قرار داد و با قیمتی بسیار کم واگذار کرد!
خموش باش دلا، جای خردهگیری نیست
مگو چرا ز فلان بستد و به بهمان داد
هوش مصنوعی: سکوت کن ای دل، جای انتقاد نیست؛ نپرس چرا فلانی چیزی را گرفت و به دیگری داد.
به حکم عقل حکیمان، چو حاکمی است حکیم؛
ز حکمت آنچه به هرکس ضرور دید آن داد
هوش مصنوعی: به نظر میرسد عقل حکم میکند که اگر کسی حاکم است، باید حکیم و دانشمند باشد؛ زیرا او باید بر اساس دانشی که دارد، آنچه را که برای هر فرد لازم و ضروری است، به او عطا کند.
یکی به گوشهٔ میخانه جام باده گرفت
یکی به صفهٔ مسجد صلای ایمان داد
هوش مصنوعی: یک نفر در گوشهٔ میخانه مشغول نوشیدن شراب است و نفر دیگری در کنار مسجد برای مردم دعوت به نماز و ایمان میکند.
به این و آن چه عجب از ره ندامت و عجب
اگر نوید جنان یا وعید نیران داد؟!
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد که انسانها به خاطر اشتباهاتشان پشیمان شوند، و همچنین عجیب نیست اگر کسی بشارت به بهشت یا تهدید به جهنم بدهد.
خدای داند و، آن کش خدای کرد آگاه
که هر چه داد بهر کس، ز عدل و احسان داد
هوش مصنوعی: خداوند میداند و کسی که خدا را میشناسد، آگاه است که هر آنچه به افراد داده میشود، بر اساس عدالت و نیکی است.
به شیخ، شهر، فقیری ز جوع برد پناه
به این امید که از جود خواهدش خوان داد
هوش مصنوعی: یک فقیر به شیخ شهر مراجعه کرد و از گرسنگی به او پناه برد و امیدوار بود که با سخاوت او چیزی برای خوردن به دست آورد.
هزار مسأله پرسیدش از مسایل و گفت
که: گر جواب نگویی نبایدت نان داد!
هوش مصنوعی: او هزاران سؤال از مسائل مختلف از او پرسید و پاسخ شنید که اگر جواب ندهی، نباید به تو نان داد!
نداشت حال جدل آن فقیر، شیخ غیور
ببرد آبش و، نانش نداد تا جان داد
هوش مصنوعی: آن فقیر توانایی بحث و جدل نداشت، شیخ با غیرت هم آب او را برد اما نان به او نداد تا اینکه جانش را از دست داد.
عجب که با همهٔ دانایی این نمیدانست
که حق به بنده نه روزی به شرط ایمان داد!
هوش مصنوعی: تعجبآور است که با وجود تمام دانایی، این فرد نمیدانست که خداوند به بندگانش فقط در صورت ایمان به آنها روزی میدهد!
من و ملازمت آستان پیر مغان
که جام می به کف کافر و مسلمان داد!
هوش مصنوعی: من و همراهی با درگاه پیر مغ، که به هر دو، کافر و مسلمان، جام می میدهد!
غرض، چو باعث ایجاد این جهان عشق است؛
تمام کار جهان را ز عشق سامان داد!
هوش مصنوعی: هدف این است که عشق سبب به وجود آمدن این جهان شده است؛ بنابراین، تمام امور جهان به عشق ترتیب داده شده است!
ز حسن و عشق، به هر گوشه فتنهها انگیخت؛
که شرح میدهمش، گرچه شرح نتوان داد
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و عشق، در هر گوشهای آشوب و جذبهای ایجاد کرده است؛ که اگر بخواهم توضیح دهم، هرچند که توضیح دادن آن دشوار است.
ز نور حسن، رخ شمع آشکار افروخت؛
سوز عشق، به پروانه داغ پنهان داد
هوش مصنوعی: از زیبایی و روشنایی چهره، نور شمع نمایان شد؛ و شعله عشق، پروانه را با حسرتی پنهان سوزاند.
به سرو جلوه شوخی، به فاخته فریاد؛
به گل تبسم شیرین، به بلبل افغان داد
هوش مصنوعی: به زیبایی و ظرافت سرو، با خوشنودی و شوخی رفتار کن؛ به فاخته، پیامی را بهصورت بلند و آشکار برسان؛ به گل، با لبخند و طراوتی شیرین اشاره کن؛ و به بلبل، در نغمه و سرودش، حالتی از اندوه و احساس منتقل کن.
به خواهش پدر، از صلب نطفهای انگیخت؛
به جذبه در رحم مادرانش سیلان داد!
هوش مصنوعی: پدر خواسته بود که او به دنیا بیاید، و به دلیل نیروی خاصی از جنین در رحم مادرانش رشد کرد.
در آن صدف، چو شد آن قطره منعقد چو گهر؛
به او ز لطف توانایی تن از جان داد
هوش مصنوعی: وقتی آن قطره در صدف شکل گرفت و مانند مروارید درخشید، از لطف و قدرت خود، جان را به تن هدیه داد.
چو غنچه پرورش تن، به خون دل دادش
گذشت نه مه و، جایش چو گل به دامان داد
هوش مصنوعی: مانند غنچهای که برای رشد و شکوفاییاش، دلش را به درد میآورد، و زمانی که از شکوفاییاش میگذرد، به اوج زیبایی مانند گل در آغوش طبیعت میرسد.
به شکریندهن نوشخند شیرینش
سفید شیر، ز سیمین حباب پستان داد
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و لطافت زبانی اشاره شده است. این تصویر به ما حس شیرینی و طراوت را منتقل میکند. در واقع، دندانهای زیبا و لبخند دلپذیر شخصی باعث خوشحالی و شگفتی میشود و شیرینی و لطافت او مانند شیر تازه و خوشطعم توصیف شده است. همچنین، زیبایی و درخشندگی او به گونهای است که به یاد پستانک نقرهای میآید و به حس لطافت و دلنشینی بیشتری دامن میزند.
چو رفتهرفته به سرو قدش خرام آموخت
خجالت روش آهوی خرامان داد
هوش مصنوعی: به تدریج که او با زیبایی و قد بلندش قدم میزد، شرم و حیا را به مانند آهویی که به آرامی حرکت میکند، به نمایش گذاشت.
ز سرمهاش، چو غزالان شوخ فارغ کرد؛
ز غازهاش، چو گل نوشکفته نسیان داد!
هوش مصنوعی: از چشمهایش مانند غزالان شاداب و شنگول شدم؛ و از لبهایش همچون گلهای تازه شکفته روحی فراموششده گرفتم!
به غنچهٔ شکرین و، به نرگس نگرانش
تبسم و نگه آشکار و پنهان داد
هوش مصنوعی: او به گل شکرین و به نرگس خیرهاش لبخند و نگاهی روشن و پنهان بخشید.
به لعل کمسخنش، شوق خنده داد آن قدر؛
به جزع کم نگهش، میل غمزه چندان داد؛
هوش مصنوعی: با لبهای کمسخن او، به قدری شوق و خوشحالی به من دست داد که نتوانستم خودم را کنترل کنم؛ به خاطر نگاه ملایمش، پیوندی از حسرت و زیبایی در دلم شکل گرفت.
که گاه خنده، چو پیمان به لعل نوشین بست؛
که وقت غمزه، چو رخصت به چشم فتان داد؛
هوش مصنوعی: گاه خنده همچون پیمانی است که با لبهای شیرین بسته شده و زمانگریبان اشاره، مانند اجازهای است که به چشمان جذاب و فریبنده داده میشود.
به طرز خنده، ز جادوی ساحری دل برد؛
ز سحر غمزه، به هاروت بابلی جان داد
هوش مصنوعی: با روش خندان، با جادوگری دل مرا فریب داد؛ و از طریق چشمان جادوییاش، جانم را به هاروت بابل سپرد.
برای آنکه پریشان کند دل جمعی
ز سنبل سیهش کاکل پریشان داد
هوش مصنوعی: برای اینکه دل عدهای را به هم بریزد، با موهای آشفته و خوشبویش خود را نمایان کرد.
ز بهر آنکه فشاند نمک به زخم دلی
ز نازنین زنخش سیمگون نمکدان داد
هوش مصنوعی: به دلیل عشق و محبت به یک زن مهربان و نازنین، او نمک را به زخم دلش میپاشد، یعنی با محبت و لطافت به درد و غم او رسیدگی میکند.
به دور غبغبش، از زلف، رشتهها آویخت؛
ز سیم گویش و، از مشک ناب چوگان داد!
هوش مصنوعی: موهای بلند و خوشفرمش را به دور گردنش آویخته است و صدایش همچون رشتهای نازک و دلنواز، شیرین و دلفریب میباشد.
ز ابروان مقوس، سیه کمانی ساخت؛
به قصد اهل دلش، ناوکی ز مژگان داد!
هوش مصنوعی: او با ابروان کمانی و خمیدهاش، چهرهای جذاب و دلپسند ایجاد کرد و با نگاه نافذ و مژگانش، دلهای عاشقان را هدف قرار داد.
قبای دلبری و نازش، آنچنان پوشید؛
که بر جبین بتان چین ز چین دامان داد
هوش مصنوعی: آنقدر زیبایی و دلربایی خود را با دقت و ناز در لباس پوشانده که حتی بر پیشانی بتها هم خطهای نازک و زیبایی به وجود آورده است.
غرض، به زیور معشوقیش چنان آراست
کش از نظاره سرانگشتها به دندان داد
هوش مصنوعی: هدف این است که با زیبایی معشوقش آنچنان خود را زینت بخشیده که از تماشای او، ناخودآگاه انگشتانش را به دندان میبرد.
چه چاکها که نیفگند بر گریبانها
ره نسیم چو بر چاک آن گریبان داد
هوش مصنوعی: نسیم مانند چاکهای گریبان که باز است، موجب میشود تا لطافت و زیبایی، در لباسها نمایان شود و این نشاندهنده تأثیر نسیم بر آنهاست.
چو خضر خط، هوس آب زندگانی کرد؛
لبش سراغ سر چاه آن زنخدان داد
هوش مصنوعی: همچون خضر (نبیای که به جوانی و زندگی جاودان معروف است) به فکر آب زندگی افتاده است؛ لب او مسیر چاه و آن نشانه (زنخدان) را نشان داد.
همه حدیث جفا خواند و، حرف جور نوشت؛
ادیب حسن، چو راهش سوی دبستان داد!
هوش مصنوعی: همه درباره ظلم و ستم صحبت کردند و حرفهای نادرست نوشتند؛ اما ادیب خوب، زمانی که به مدرسه رفت، روش دیگری را در پیش گرفت!
گرفت جا چو به حکم غرور بر سر زین
سمند ناز به میدان حسن جولان داد
هوش مصنوعی: با احساس خود بزرگ بینی و افتخار، بر این اسب زیبا نشسته و به میدان جوانمردی و زیبایی، نمایشی از خود را به نمایش گذاشت.
کلاه غنج به سر، رایت دلال افراخت؛
سپاه غمزه و فوج کرشمه را سان داد
هوش مصنوعی: دختری با کلاه زیبا بر سر، علامتی از عشق و محبت را به نمایش گذاشت؛ و نیروهای چشمانش که پر از ناز و فریب بودند، به شکل هماهنگی در آمدند.
کشید خنجر بیداد از میان، و آنگاه؛
به قتل و غارت عشاق خسته، فرمان داد
هوش مصنوعی: سلاح ظلم به دست گرفت و سپس به عشقورزان خسته آسیب رساند و به قتل و غارت آنها دستور داد.
در آن میانه دل زار من چو گشت اسیر
به دام زلف فگند و به دست هجران داد
هوش مصنوعی: در آن لحظه، دل نزار من به دام زلف کسی گرفتار شد و به دست جدایی سپرده شد.
مرا ز غیرت عشق است منتی، که چو غیر
مرا ز دادن دل منع کردو، خود جان داد
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق به کسی دردی دارم که او مرا از تقدیم دل به دیگران باز داشته و خود جانش را برای عشق تقدیم کرده است.
وگرنه آنچه کشیدم من از ملامت عشق
حکایتش نتوان کرد و شرح نتوان داد
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از تجربیات و دردهایی که به خاطر عشق و سرزنشهایی که به دنبال آن داشتم صحبت کنم، نمیتوانم تمام آنچه که احساس کردهام را توصیف کنم و توضیح دهم.
به هرکه یار شدم، صاحب جنونم خواند؛
به هرکه حرف زدم، نسبتم به هذیان داد
هوش مصنوعی: هر کسی که با او دوستی کردم، من را دیوانه خطاب کرد؛ و هر کسی که با او صحبت کردم، از من به هذیانگویی نسبت داد.
دلم، که عمر شدش صرف باغبانی عشق؛
همیشه نخل وفا کشت و بار حرمان داد
هوش مصنوعی: دلم که سالها برای پرورش عشق تلاش کرده، همیشه درختی از وفاداری به ثمر آورده، اما نتیجهاش فقط حسرت و ناکامی بوده است.
سرم، که در قدم عشق سوده شد ز آغاز؛
در آخر افسرش از سایهٔ مغیلان داد!
هوش مصنوعی: سر من، که از ابتدا به خاطر عشق به زمین افتاد؛ در پایان، سرپوشش آن از سایهٔ درختان مغیلان به دست آمد!
بلی همیشه به سختی گذشت عمر کسی
که دل به عهدشکن یار سستپیمان داد
هوش مصنوعی: قطعا عمر کسی که به دوست وفاداری که به اوقولش پایبند نیست، دل بسته، همیشه با درد و سختی میگذرد.
ز شوق، دست من از کار رفت و، آه که یار
به دست من نتواند ز ناز دامان داد
هوش مصنوعی: از شدت شوق، کارم لنگ شد و افسوس که محبوبم نتواند از ناز و لطافت خود چیزی به دست من بدهد.
دل خراب من از عشق داد جان، بنگر
چگونه این ده ویران خراج سلطان داد؟!
هوش مصنوعی: دل سرشار از عشق من جانش را فدای عشق کرد، حالا ببین که چگونه این مکان تخریب شده، هزینهای برای قدرت و سلطنت پرداخت میکند؟
ولی شکایتم از درد عشق، نیست به کس؛
تواند آنکه به من درد داد، درمان داد!
هوش مصنوعی: من از درد عشق شکایتی ندارم، زیرا فقط کسی که به من آسیب زد، میتواند مرا درمان کند.
بس است آذر، از این گفتگو زبان دربند؛
کزین فزون نتوان زحمت عزیزان داد
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی میگوید که دیگر از این گفتگو دست بردارید و زبان خود را بسته نگه دارید، زیرا نمیتوان بیشتر از این زحمت عزیزان را به خودشان تحمیل کرد.
دگر منال ز خار ملال، ای بلبل؛
کنون که ابر ز گل زینت گلستان داد
هوش مصنوعی: دیگر غمگین نباش ای بلبل، چرا که اکنون باران به گلها طراوت و زیبایی بخشیده و باغ را رونق داده است.
چو یونس، از شکم حوت، خسرو انجم؛
برآمد و حملش جا به صدر ایوان داد
هوش مصنوعی: مانند یونس که از شکم ماهی بزرگ خارج شد، خسرو آسمانها نیز از موقعیت خود خارج شد و جایگاهش را به صدر ایوان منتقل کرد.
هرآنچه دزد خزان برد، از خزانهٔ خاک
دوباره شاه بهارش ز راه احسان داد
هوش مصنوعی: هر چیزی که پاییز از زمین برمیدارد، به لطف بهار دوباره از خزانهٔ خاک به صورت احسان و بخشش به ما داده میشود.
زمین چو روضهٔ مینوست، منت ایزد را؛
که باغبانی این باغ را به رضوان داد
هوش مصنوعی: زمین مانند باغی زیبا و دلانگیز است که نشان از نعمات خداوند دارد و جای شکرگزاری است؛ زیرا کسی به عنوان باغبان این باغ را به خوشنودی و سعادت خود برگزیده است.
به عیش کوش و، به شادی گرای؛ کاین همه فیض
که دور چرخ به عالم، ز لطف یزدان داد
هوش مصنوعی: به لذت بردن و شادی بپرداز، چرا که تمامی نعمتها و برکاتی که در این دنیا وجود دارد، از لطف خداوند به ما رسیده است.
کنایهای است از این، کآسمان ز مام مراد
به دست حاجب درگاه خان بن خان داد
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که آسمان، که نماد آرزوها و خواستههاست، به واسطهی یک دربان یا کسی که در موقعیت قدرت قرار دارد، در اختیار ما قرار گرفته است. به عبارتی دیگر، دستیابی به آرزوها و امکانات بزرگ، به کمک افرادی که در موقعیتهای کلیدی هستند، ممکن میشود.
ابوالمظفر، ابوالفتح خان که از شوکت
شکست آل مظفر ز چوب دربان داد
هوش مصنوعی: ابوالمظفر، ابوالفتح خان که به خاطر قدرت و عظمت خود، شکست خاندان مظفر را به عنوان یک تجربه تلخ و عبرتآموز پذیرفته است.
بهین بهادر هوشنگ هوش، کاندر رزم؛
شکاف و رخنه ز خنجر به سنگ و سندان داد
هوش مصنوعی: بهتر است بدانیم که هوشنگ، در جنگها و نبردها، با هوش و شجاعت خود در برابر دشمنان ایستادگی کرده و توانسته است با چنگال و نیروی خود، از سنگ و فلز سلاحها شکاف و آسیب ایجاد کند.
گزین سپهبد جمشید شید، کاندر بزم
چراغ و شمع ز ساغر به قصر و ایوان داد
هوش مصنوعی: سپهبد جمشید انتخاب شده است، زیرا در مراسم و جشنها مانند چراغ و شمع، زندگی و نشاط را به قصر و ایوان آورد.
یگانهای که چنان بر بساط عدل نشست
که خاک شهرت کسری به باد نسیان داد
هوش مصنوعی: تنها کسی که به قدری با برابری و عدالت رفتار کرد که حتی نام و شهرت پادشاهی بزرگی چون کسری را به فراموشی سپرد.
به هرکه خواست نویسد زمانه نامهٔ فتح
به نام نامی او، خامه زیب عنوان داد
هوش مصنوعی: زندگی و سرنوشت به هر کسی که بخواهد، پیروزی و موفقیت را با نام او رقم میزند و قلم زیبا و زیور نوشتهها به او تعلق میگیرد.
دلاورا، تویی آن دادگر، ز دودهٔ زند؛
که داد خلق ز بیداد اهل طغیان داد
هوش مصنوعی: ای دل، تو همان دادگر هستی که از نسل زند آمدهای؛ تو هستی که حق مردم را از ستمگران طغیانگر برمیگردانی.
تو را چو داد به دارای مملکت ایزد
کسی که مژده به رای و خبر به خاقان داد
هوش مصنوعی: زمانی که خداوند به تو حکمت و قدرت حکومت بخشید، کسی که خبر خوشی به پادشاه رساند.
به هدیه لؤلؤ از بحر و در ز کان آورد
به رشوه مشک ز چین، لعل از بدخشان داد
هوش مصنوعی: با هدیهای از مروارید که از دریا و جزیره به دست آمده، و با رشوه دادن مسکی از چین و یاقوتی از بدخشان به کسی چیزی داد.
ز درگه تو که خلقی به راحتند آنجا
نیم چو قابل، از آنم زمانه حرمان داد!
هوش مصنوعی: از درگاه تو که مردم به آسایش و راحتی زندگی میکنند، من که ارزشمند هستم، در این زمان به بدبختی دچار شدهام!
وگرنه پادشه اختران ز فرط کرم
به خار دشت و گل باغ، نور یکسان داد!
هوش مصنوعی: اگر خداوند، فرمانروای ستارهها، با رحمتی بیحد و اندازه، بخواهد، به یک اندازه به خارهای دشت و گلهای باغ نور میدهد!
چو من، نداد در این عهد داد تحسین کس؛
که کس نه چون تو در این دور داد احسان داد!
هوش مصنوعی: هیچکس مانند من در این زمان به کسی تحسین نکرده است؛ چون هیچکس جز تو در این دوران احسان و نیکی نکرده است!
مرا رسد اثر فیض از کف تو مدام
گهر همیشه به غواص بحر عمان داد
هوش مصنوعی: من همیشه از دست تو بهرهمند میشوم و گوهری که همواره در عمق دریاهای عمان یافت میشود، به من میرسد.
تو را بود نظر تربیت ز مهر پدر
همیشه نور به ماه آفتاب تابان داد
هوش مصنوعی: تو از محبت و آموزش پدرت بهرهمند هستی و همیشه نوری در زندگیات وجود دارد که مانند نور ماه و خورشید درخشان است.
منم، که نیست چو من در زمانه درویشی؛
که از غمش نتواند خبر به سلطان داد
هوش مصنوعی: من کسی هستم که در این زمانه هیچ مانند درویشی نظیر من وجود ندارد؛ زیرا از غمش هیچکس نمیتواند به فرمانروایی خبر بدهد.
تویی که، غیر تو در روزگار نتواند؛
کسی که رابطهٔ مور با سلیمان داد
هوش مصنوعی: تو هستی کسی که در این دنیا هیچ کس دیگری نمیتواند به تو نزدیک شود؛ تو مانند کسی هستی که ارتباط مور با سلیمان را برقرار کرد.
کریم خان کرم پیشه، آن سکندر عهد
که چین نزد به جبین، ملک چین به خاقان داد
هوش مصنوعی: کریم خان، فردی بخشنده و مهربان است. او مانند سکندر از دوران خود، به قدری بزرگ و تاثیرگذار است که چین را به راحتی به دست آورد و آن را به خاقان تقدیم کرد.
ز پیر عقل، نشان بازجستم از لقبش؛
که بیلقب نتوان داد مدح آسان داد
هوش مصنوعی: از حکمت و عقل بزرگ، نشانهای میطلبم تا با نام او، بتوانم به راحتی او را ستایش کنم؛ چراکه بدون نام، ستایش کردن دشوار است.
لقب، امیر زمین، خسرو زمانش خواند؛
خطاب، داور گیتی، خدیو دوران داد!
هوش مصنوعی: لقب او، امیر زمین و پادشاه زمانش بود؛ خطاب به او، داور جهان و فرمانده دوران را دادند!
به عجز گفت که: از خانی و ز سلطانی
به او لقب زره جاه و رتبه نتوان داد
هوش مصنوعی: او با بیکسی و ناتوانی گفت که نمیتوان به کسی که از اوضاع زندگیاش خبر ندارد، لقبی مانند زره یا مقام و رتبه داد.
ز جاه، حکم به نام هزار خان بنوشت؛
ز رتبه، راتبهٔ صد هزار سلطان داد
هوش مصنوعی: در دوران قدرت و عظمت، با اعتبار و مقام بالا، به نام هزاران خان و سردار فرمانهایی صادر شد؛ و از نظر موقعیت، مقام و فرومایهگی، عنوان صد هزار سلطان نصیب برخی گردید.
سپهبدی، که به شمشیر، فتح ایران کرد؛
شهنشهی، که به تدبیر نظم ایوان داد
هوش مصنوعی: سرداری که با قدرت شمشیر، موفق به فتح ایران شد؛ پادشاهی که با تدبیر و هوش خود، نظم و انضباطی به کاخ و حکومت بخشید.
به روز معرکه، شیراوژنی که از نی رمح؛
چو شیر بیشه، به شیر فلک نیستان داد
هوش مصنوعی: در روز نبرد، شیری که از نی رمح به وجود آمده، همچون شیری در دل جنگل، بر شیر آسمانی غلبه میکند.
به وقت حادثه، رویینتنی که در صف رزم؛
کفن به دوش دلیران، ز تیغ عریان داد
هوش مصنوعی: در زمان وقوع حوادث مهم، افرادی که از مقاومت و استقامت برخوردارند، مانند جنگجویانی که با شجاعت در میدان میجنگند، به دنبال نشان دادن دلیری و جوانمردی خود هستند و در چنین موقعیتی به یاد شهیدان و فداکاریهای آنان میافتند.
خدیو عهد، که معمار قصر اقبالش؛
نخست پایهٔ ایوان به دوش کیوان داد
هوش مصنوعی: سلطان عهد که طراح و سازندهی قصر خوشبختیاش بود، ابتدا پایههای ایوان را به دوش کیوان (قمر) گذاشت.
به بزم خسروی و، بارگاه جمشیدی
صفای خلد برین و بهشت رضوان داد!
هوش مصنوعی: در مهمانی شاه و در کاخ جمشید، آرامش و زیبایی بهشتی و خوشی فراوانی وجود دارد.
ز خیل پادشهان، آنکه بر درش ره یافت؛
به شکر اینکه رهش در حریم ایوان داد؛
هوش مصنوعی: از بین تمام پادشاهان، کسی که توانسته به دروازهاش وارد شود، به خاطر این که راهش به حریم باشکوهش باز شده، سپاسگزار است.
هزار سجده دمادم، به خاک درگه کرد؛
هزار بوسه، پیاپی، به پای دربان داد!
هوش مصنوعی: شخصی به طور مداوم و پیوسته بر زمین درگاه معشوق سجده میکند و همچنین به پاهای نگهبان آن درگاه بارها بوسه میزند.
نماند غیر خراسان دیاری از ایران
که شوکتش نه در آنجا صلای احسان داد
هوش مصنوعی: تنها سرزمین خراسان در ایران باقی مانده که بزرگی و قدرت آن در دیگر مناطق بهگوش نمیرسد.
دهم به مردم آن ملک مژده کز عدلش
کلید فتح خراسان، شه خراسان داد
هوش مصنوعی: به مردم آن سرزمین خبر خوش میدهم که به برکت عدالت او، کلید پیروزی در خراسان به دست شاه خراسان سپرده شده است.
چو طرح سان سپه، در کنار جیحون ریخت؛
چو عرض لشکر، در دشت زابلستان داد
هوش مصنوعی: زمانی که نقش و نگار سپاه مانند سپاه در کنار رود جیحون دیده میشود، و همچون صف لشکر در دشت زابلستان به نمایش درمیآید.
به بانگ ولوله، پورپشنگ را لرزاند!
فشار زلزله، بر خاک پور دستان داد!
هوش مصنوعی: از loud cries و هیاهو، پورپشنگ به لرزه درآمد! شدت زلزله، بر خاک پور دستان تأثیر گذاشت!
ز نور و ظلمت هم، صبح و شام تا برهند
به دست شحنهٔ گردون، ز عدل میزان داد
هوش مصنوعی: در هر صبح و شام، نور و ظلمت به دست فرمانده آسمانها به تعادل و توازن میرسند و این نشاندهندهٔ عدالت و انصاف است.
کرم نگر، که چو آباد کرد عالم را
خرابه از دل دشمن به جغد تاوان داد
هوش مصنوعی: به دقت به سرنوشت توجه کن، زیرا وقتی که خداوند دنیا را بسازد و آباد کند، قلب دشمنان به خرابی و نابودی دچار میشود و در این میان، به عواقب اعمال خود پی خواهند برد.
کرا قرین تو گویم ز خسروان، که فلک
تو را ز عدل و کرم امتیاز از اقران داد!
هوش مصنوعی: من به کسی که با تو همپایه باشد، از شاهان سخن میگویم، چرا که آسمان تو را به خاطر عدالت و سخاوتت از دیگران متمایز کرده است!
سپهر، کام دل هر که را که مشکل دید؛
نگاه گوشهٔ چشم تو داد و، آسان داد
هوش مصنوعی: آسمان، آرزوی هر کسی را که دچار مشکل شده، برآورده میکند؛ زیرا فقط یک نگاه از تو میتواند همه چیز را آسان کند.
متاع ملک، که شاهان گران خریدندش؛
چو دید لایق آنت، زمانه، ارزان داد!
هوش مصنوعی: مال و دارایی که پادشاهان با قیمتهای بالا به دست آوردند، زمانی که مناسب تو دید، به راحتی و ارزان شد.
ز خار، شحنهٔ عدلت شکنجهای آراست؛
که بلبلی نکند از گل گلستان داد
هوش مصنوعی: از خار، نگهبان عدالت عذابی ترتیب داده است؛ تا بلبل نتواند از گلهای گلستان شکایت کند.
حمایتت، چو به نظم زمان کرد اقبال؛
عنایتت، چو به کار سپهر سامان داد
هوش مصنوعی: زمانی که با حمایت تو، خوششانسی و موفقیت به دست آمد، توجه و لطف تو باعث شد که کارها به سامان و نظم برسد.
به اقویا، ضعفا را چو میر و سرور ساخت؛
به اغنیا، فقرا را چو بار و مهمان داد
هوش مصنوعی: افراد مقتدر و قدرتمند، ضعیفترها را مانند یک رئیس و فرمانده مدیریت کردند و به ثروتمندان، فقرا را مانند بار و مهمان سپردند.
به پیش بلبل بیبال، باز بال افگند؛
به کام برهٔ بیشیر، شیر پستان داد
هوش مصنوعی: پرندهای که بال ندارد، به جلو پرواز میکند و تلاش میکند؛ مانند برهای که شیر ندارد، با وجود این شیر به او شیر میدهد.
چو دید، صعوهای افتاده از آشیان بیپر؛
امین عدل تواش، جا به چشم ثعبان داد
هوش مصنوعی: وقتی که پرندهای را دید که از لانهاش بدون پر افتاده است، امین و عادل، جایش را در چشم مار قرار داد.
چو دید از گله وامانده گوسفندی لنگ؛
شبان حفظ تو، جایش به دوش سرحان داد
هوش مصنوعی: وقتی شبان دید که یکی از گوسفندها به دلیل لنگیدن از گله جا مانده است، تصمیم گرفت آن را در آغوش بگیرد و به دوش خود ببرد تا از خطر دور بماند.
به دستیاری جود، آن قدر که در همه عمر؛
به خلق، حاتم و یحیی و معن و قاآن داد
هوش مصنوعی: با کمک سخاوت و generosity، آنقدر به مردم بخشیده است که در تمام عمرش مثل حاتم طایی، یحیی، معن و قاآن به دیگران کمک کرده است.
به یک دقیقه، گدای سرای احسانت؛
به سایلان جهان، صدهزار چندان داد!
هوش مصنوعی: در یک لحظه، من گدای در خانهات هستم؛ به کسانی که در دنیا هستند، صد هزار بار بیشتر از آنچه نیاز دارند، عطا کن!
نه نوحی و، بودت تیغ، کشتی و دریا؛
گهی رهاند ز طوفان، گهی به طوفان داد
هوش مصنوعی: تو نه همانند نوح هستی که با کشتیاش در نجات از طوفان شناخته میشود؛ گاهی تو را از طوفان نجات میدهد و گاهی خود در دل طوفان میبرد.
نیی کلیم و، دو دستت ز جام و نیزه بود؛
که یاد از ید بیضا، نشان ز ثعبان داد
هوش مصنوعی: تو مثل کلیم (موسی) هستی و دستهایت هم در دست گرفتن جام و نیزه است؛ این یادآور معجزه ید بیضا و نشانهای از مار (ثعبان) است.
روان رستم و آرش، به موکب تو روان؛
جلادت تو، چو رخش ستیز جولان داد
هوش مصنوعی: روح رستم و آرش به سوی تو میآید؛ دلیرانگیز تو، مانند اسب جنگی در میدان نبرد به میدان میافتد.
همانت تیغ کج و، رمح راست پیش آورد؛
همینت تیز ز ترکش، کمان ز قربان داد
هوش مصنوعی: تیغ کج و نیزه راست خود را به نمایش گذاشت؛ همین که از کمان تیر تیزش را به قربانگاه فرستاد.
ز چرم ببر بیان، خصم پوشد از خفتان؛
چو رستم از دم تیغ تو بایدش جان داد
هوش مصنوعی: از پوست ببر لباس میدوشند و دشمن از ترس میپوشد؛ چون رستم باید با شمشیر تو جان بدهد.
چرا که ببر، چو خود جان نبرد از دستت؛
چه سود از آنکه به غیری ز چرم خفتان داد؟!
هوش مصنوعی: چرا که اگر خطر را از خود دور نکنی و جانت را نجات ندهی، پس چه فایده دارد که از خطر و مشکلات دیگران بگریزی؟
زهی خدنگ ز بان آورت، که گاه جدل؛
جواب خصم دغل، از زبان پیکان داد!
هوش مصنوعی: شادباش بر تیرهایی که از زبان تو میگویند، زیرا در مواقع جدل و بحث، تیر شجاعت تو بهترین پاسخ را به دشمنان فریبکار میدهد!
شدند دوست، همه دشمنانت آخر، چون
دل رحیمت از اول خدای رحمان داد!
هوش مصنوعی: همه دشمنانت در نهایت با تو دوست شدند، زیرا خداوند رحمان از همان ابتدا دل مهربانت را به تو عطا کرده است.
خدا یگانا، از راه لطف عام، ایزد؛
سه چار مزرعهام در قم و صفاهان داد
هوش مصنوعی: خداوند مهربان، به صورت عمومی و بدون توقعی، زمینهایی را به من در شهرهای قم و صفاهان عطا کرد.
ولیکن، از ستم آسمان، در آن مدت
که داشتند رعایا ز جور سلطان داد
هوش مصنوعی: اما در آن زمان که رعیت تحت ظلم و ستم سلطانی قرار داشتند، آسمان نیز بر آنها سخت میگذشت.
نکشتم و، چو دل دشمن تو گشت خراب؛
کنون خدا چو تو را جل شأنه این شان داد
هوش مصنوعی: من تو را نکشتم و وقتی که دل دشمن خراب شد، حالا خداوند به تو این مقام شایسته را عطا کرده است.
کسی که قادر یکروزه قوت خویش نبرد
کنون تواند یکساله خرج دیوان داد
هوش مصنوعی: کسی که میتواند در یک روز نیازهای خود را تأمین کند، حالا میتواند هزینههای دیوان را برای یک سال بپردازد.
کسی که مالک یک مشت خاک نیز نبود
کنون ز ریع ده من، اجور دهقان داد!
هوش مصنوعی: شخصی که حتی یک مشت خاک نداشت، حالا به دهقان بابت محصولاتش، اجارهای میدهد.
چه میشود که نوازی مرا به فرمانی
که هیچکس نتواند جواب فرمان داد
هوش مصنوعی: چه اتفاقی میافتد اگر با یک اشاره، به من لطف کنی و به چیزی که هیچکس قادر به انجام آن نیست، پاسخ بدهی؟
اگر من از مدد بخت خرم تو کنم
زراعتی و توانم خراج سلطان داد
هوش مصنوعی: اگر بخت و اقبال خوش به من یاری کند و من بتوانم کشاورزی کنم، میتوانم مالیات سلطان را پرداخت کنم.
چه بهتر، ارنه بفرما که هرکه ملکم کشت
دهد چو ریع، نگوید ز راه احسان داد
هوش مصنوعی: چه خوب است اگر کسی که در زندگیاش به دیگران کمک میکند، به خاطر نیکی کردنش انتظار تشکر نداشته باشد و انتظار نکند که دیگران به او بدهکار شوند.
در این قصیده، که رشک لآل عمان است
نخست محتشم از نظم زیب دکان داد
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیبایی و جذابیت خاصی که دکان محتشم دارد اشاره کرده و آن را به جواهرات عمان تشبیه کرده است. به نوعی میتوان گفت که او زیبایی دکان را ستایش کرده و از آن به عنوان یک نماد خاص یاد میکند.
به این بضاعت مزجاة خامهٔ من نیز
نثار بارگهت کرد و، نظم دیوان داد
هوش مصنوعی: با این استعداد کمجانب که دارم، نوشتهام را به درگاه تو تقدیم کردم و نظم و ترتیب ویژهای به آن بخشیدم.
فقیرم و متزلزل ز محتشم، چه کنم؟!
توانم ار چه جواب ظهیر و سلمان داد!
هوش مصنوعی: من به شدت فقیر هستم و از وضعیت خود نگرانم. چهکار میتوانم بکنم؟ اگرچه توانایی پاسخگویی به افراد محترم و برجستهای مانند ظهیر و سلمان را ندارم!
ولی خوش است دل من، به اینکه داده استم
نثار خود به تو من، او به میر میران داد
هوش مصنوعی: دل من با اینکه کمتر از آنچه که از تو میخواهم هست، به این دلیل خوشحال است که خود را به تو تقدیم کردهام، و او (محبوب) این بخشش را به بزرگترین سرور (میر میران) اهدا کرده است.
همیشه تا ز نسیم بهار و باد خزان
توان طراوت باغ و شکست بستان داد
هوش مصنوعی: همیشه در اثر نسیم بهار و وزش باد خزان، زندگی و سرسبزی باغ و ویرانی بستان شکل میگیرد.
به دوستان مدهاد ایزدت به جز دل جمع
به دشمنان تو چون خاطری پریشان داد
هوش مصنوعی: به دوستانت محبت خدا را ارزانی کن و دلگرمی و آرامش بده، اما برای دشمنانت این محبت را نداشته باش، چرا که آنها از ناخوشی و پریشانی تو بهره میبرند.
حاشیه ها
1403/05/06 05:08
فرهود
به شیخ، شهر، فقیری ز جوع برد پناه
به این امید که از جود خواهدش خوان داد
هزار مسأله پرسیدش از مسایل و گفت
که: گر جواب نگویی نبایدت نان داد!
نداشت حالِ جدل آن فقیر، شیخ غیور
ببرد آبش و نانْش نداد تا جان داد
عجب که با همهٔ دانایی این نمیدانست
که حق به بنده نه روزی به شرط ایمان داد!
من و ملازمت آستان پیر مغان
که جام می به کف کافر و مسلمان داد!
غرض، چو باعث ایجاد این جهان عشق است؛
تمام کار جهان را ز عشق سامان داد!