گنجور

شمارهٔ ۷ - در شمه‌ای از حال خود و تأسف خرابی خانه و منقبت کاظمین علیهما السلام فرماید

منم که کرد فلک کشت زندگیم حصاد
منم که داد زمین خاک هستیم بر باد
مرا پدر بود آن مادر، این که می‌شنود
اگر از آن کنم افغان، وگر ازین فریاد!
وگر ز من شنود کس، چگونه بشمارم
شکایتی که نهایت نداردش تعداد!
هم، آن به خون دلم داد از ستم عادت
هم، این به شیر غمم کرد از جفا معتاد!
هم، آن دل از وطنم کند با لبی نالان
هم، این به غربتم افگند با دلی ناشاد!
ز حسرت وطنم، دل بغربت است غمین
چنانکه در وطنم جان ز جور اهل فساد!
اگر به خانه نشینم، نه بوریاست نه پوست
وگر رحیل گزینم، نه راحل است و نه زاد
به خاک غربتم، از دل غبار غم نبرد
به تحفه آوردم بویی از وطن گر باد
دل گرفتهٔ مرغ اسیر ازین که گهی
شنید بوی گل از رخنهٔ قفس، نگشاد
به گلشن وطنم، نیز نشکفد خاطر
به وصل همنفسان، از جفای اهل عناد!
چو بلبلی که بر او زاغ بسته راه نفس
به زخم دل، گلش از خنده مرهی ننهاد
چه عذر گویم، کآواره از وطن گشتم
جز اینکه اخترم از چشم آسمان افتاد!
وگرنه من نیم آن کس که بی سبب ز بهشت
کشم به جای دگر رخت، تا شوم دلشاد
خدای داند و، آنکو چو من بود دلتنگ
ز بیوفایی یاران، که رنجشان مرساد!
که هیچ دوست به خاطر، ز دوستان وطن
نکند دل، مگر از فتنه سازی حساد!
کنند قصد من اخوان، چو از ره نیرنگ
کنند چاه براهم، چو از طریق عناد
دهم به آهی من نیز مزدشان دم نزع
چنانکه رستم از آن تیر داد مزد شغاد
منم، که جان و تنم ز اشک و آه شد ناچیز
چو آتش از نم آب و، چو خاک از دم باد
چه آتش آتش خار و، چه خاک سوده غبار!
چه آب گریهٔ نوح و، چه باد صرصر عاد!
چو آسمان بود از دود آه من نیلی
فضای سینه و، داغش دهد ز اختر یاد!
به نسبتی بود افزون ز اختران داغش
کالوف از عشرات و، مآت از آحاد!
نمیرسد چو به فریادش، چه سود مرا
ازینکه خلق به فریاد آرم از فریاد
فغان، که طالعم این است و باز باید بود
غمین ز محنت اعدا و زحمت حساد
به کار خویش، شب و روز، مانده حیرانم
که بی کمال تر از من، کسی ندارد یاد
اگر، به یمن حیاتم، شماری از حیوان
وگر به دولت نطق، از بشر کنی تعداد
ازین چه سود که بی بهره داردم گردون
هم از نمای نبات و، هم از ثبات جماد!
نیم دبیر، که با صد هنر چو تکیه زنم
به صدر محکمه بر جای صاحب بن عباد
جگر خورم، که نیِ خامه از شکر خالی است
ورق درم، که مدادم نمیکند امداد!
نیم امیر، که روزی کشم چو مرغ به سیخ
شبش ز بیوه زنان بر فلک رود فریاد!
نیم وزیر، که پوشم لباس داد بر آن
گر از امیر رود بر ستمکشی بیداد!
نه والیم، که دهم عرض گنج با لشکر
نه طاغیم، که کنم عزم فتنه یا افساد!
نیم گدا، که شوم خاکروب ز آتش جوع
به خانهٔ که و مه، کآبرو دهم بر باد!
نیم طبیب، که ناچار بهر کسب معاش
شوم شکفته ز آزار خلق و رنج عباد!
ربایم از کف آن زر، به پنجهٔ محکم
گشایم از رگ این خون، به نشتر فولاد!
نه قاضیم، که به امید رشوه بنشینم
مدام چشم به ره، تا ازین رسم به مراد!
که در میان دو همسر، سخن کشد به طلاق
که در میان دو یکدل، رسد مهم به فساد!
نه شحنه‌ام، که زنم بر سبوی رندان سنگ
نه شبروم، که برم زر ز مخزن شداد
نه ساقی‌ام، که کشد گر پیاله‌ای ز کفم
گدا نیاورد از روزگار خسرو یاد
چرا که نیست کنون کاسه سرنگون رندی
که کاسه‌ای دهمش، کیسه‌ای تواند داد!
نه مطربم، که به آواز رود و نغمهٔ عود
کنم به بزم طرب روح باربد را شاد
چرا که نیست کنون همدمی که همچون نی
اگر ز من شنود ناله‌ای کند فریاد!
نه زاهدم، که به محراب از طمع شب و روز
دعا کنم که بود عمر عمرو زید زیاد
نه صوفیم، که کنم وجد اگر مریدی چند
زنند دم ز ارادت، مگر رسم به مراد!
نه تاجرم، که کشم ناقه زیر بار و روم
ز بلخ سوی صفاهان، ز ری سوی بغداد
نه کاسبم، که به نیروی پنجه ساز دهم
گهی ز سیم و زر و، گه ز آهن و فولاد
سوار و تاج، که تا زن شناسدم زرگر
سنان و تیغ، که تا مرد داندم حداد!
زنم دم از سخن، اما چه سود نشناسم
سواد را ز بیاض و، بیاض را ز سواد!
بریده باد زبانم، سیاه خامه اگر
کند ز مدح بدان وز هجو نیکان یاد
نیم ز اهل هنر، چون ظهیر، تا گویم
مرا ز دست هنرهای خویشتن فریاد
ولی هزار غم، از دست دوستان دارم
که هر یکی به دگرگونه داردم ناشاد
ستم ظریف حریفان من، مرا گویند
یکی ز مهر و وفا و، یکی ز طنز و عناد
صبور باش، که گردند کامران اخلاف
به شکر کوش، که بودند کام بخش اجداد
کنون که لقمه جوین است و خرقه پشمین است
به من ازین چه رسید و، مرا از آن چه گشاد!
که من نبودم و، بودند شهدنوش آبا
که من نباشم و، باشند حله پوش اولاد!
دگر یک از طرفی گویدم: غنیمت دان
که خوش همی گذرانند دوستان بلاد
مرا که با سر مخمور شد، مقامم قم
مرا که با لب تشنه، رهم به کوفه فتاد!
چه سود ازین که سبیل است باده در شیراز!
چه سود از اینکه روان است دجله در بغداد!
دگر یک از طرفی گویدم: مباش غمین
که چون غنی شوی، از عهد فاقه ناری یاد
مرا که تیر، شرابی چشاندم ز حمیم
مرا که دی غم آتش نشاندم بر باد
چه سود ازین که شود آب سرد در بهمن!
چه سود ازین که شود خاک گرم در مرداد!
دگر یک، از طرفی گویدم که :خوشدل باش
به نظم شعر و، منال از سپهر بدبنیاد!
دو چیز مایه شعر است و شاعری، گفتم
کزان دو شاعر اگر بهره یافت، شد استاد
یکی عطای دل آزادگان جم آیین
یکی هوای پریزادگان حور نژاد
ولی ز بخت بد من، درین زمانه نماند
یکی از آن دو که دل را کند کس از وی شاد
نه سروری، که بپایش سری توانم سود
نه دلبری که به دستش دلی توانم داد
زمانه، این گر از اهل زمانه میپرسی
ز بدگمان ایشان ندارد استبعاد
که گر قصیده فرستم، به خسرو کشمیر
وگر غزل بنویسم به دلبر نوشاد
ز نسبت طمعم، بر دل آن زند نشتر
بته همت هوسم، خاطر این کند ناشاد!
حذر ز نیسبت این عیب و عار، خاصه مراد
که جود شه پدرآموز و عشق مادر زاد
کمال جود و طمع، گمرهی است این نسبت!
جلال عشق و هوس، ابلهی است این اسناد!
هزار ناخنم اندر جگر خلید و فغان
که ناخن یکی ام، عقده‌ای ز دل نگشاد
مرا که جنس وفا، مایه شد درین بازار
در دکان چه گشایم به این متاع کساد!
به غیر من، که به کسب هنر، رخم زرد است
چو گل رخ همه کس سرخ شد، که زرد مباد!
بود ز سیلی استاد، سرخ رویی خلق
منم که کرد رخم زرد سیلی استاد
ز روز زادن من، چشم زال چرخ نخفت
به شوق اینکه قبول افتدم، ولی نفتاد
شب زفاف، نخسبد ازین خیال عروس
که روز ازو چه خیال است در دل داماد!
وحید عصرم و، چون عرفی این گواهم بس
که شرم این سخنم، خوی ز چهره بیرون داد
سری به تربیت اهل دل ندارد چرخ
اگر چو من دگران را، چه سود از استعداد!
منم که در همه ملک عراق معروفم
ولی بود وطنم اصفهان که باد آباد
وطن بهشت و من آدم، ولی نه آن آدم
که خورد گندم و، ز آن بزمگه برون افتاد
ز دوستداری اهل وطن، عجب دارم
که با نهایت یاری و با کمال وداد
اگرچه میشمرندم ز دودمان اصیل
که پاک گوهری و، پاک زاد و پاک نژاد
اگرچه هیچ یک از صحبتم نیند ملول
ندیده و نشنیده ز من نفاق و فساد
اگرچه اصل مرا قایلند از بد و خوب
وگرچه وصل مرا مایلند، از رد و راد!
مرا غریب پسندند و، خود مقیم وطن
مرا اسیر گذارند و، خود ز قید آزاد!
فغان که سرزنشم نیز میکنند که من
پی گشایش دل رفته‌ام به سیر بلاد
حکایت من و، آن دوستان ناانصاف
بود حکایت آن قوم رحم داده بباد
که بهر کسب شرف، میکنند بال همای
که تا دهند ازو زینت کلاه قباد!
ولی ز پستی همت، از آن گروه یکی
دگر ز بی پر و بالی آن نیارد یاد
عجب تر اینکه نکوهش کنندش ار بینند
که خود رود به تفرج به آشیانهٔ خاد
به غربتم، نوشتند نامه وین سهل است
به هر که نامه نوشتم، جواب نفرستاد
در آن دیار که آباد باد، دور فلک
خراب کرد بسی خانه، باز کرد آباد
به غیر قصر و سرای من و قبیلهٔ من
که خود به تیشهٔ بیداد، کندش از بنیاد!
ز اشک و آه من، آن خانه های عالی را
ز کین رساند به آب و، ز خشم داد به باد
چه قصرها، که به هر یک نشستی ار شیرین
سرای خسرو پرویز، رفتیش از یاد
هزار قصر و، به هر یک هزار نقش بدیع
کشیده خامهٔ ارژنگ و مانی و بهزاد
به هر یکی امرا کرده عمرها به نشاط
به هر یکی وزرا بوده سالها به مراد
نشسته بر در هر یک، خجسته دربانان
نداده ره به سلیمان و، بسته راه به باد
فتاد رخنه به ایوان آن کسان افسوس
که بر رواق فلکشان ز بیم رخنه فتاد
مگوی رخنه به ایوان فتادشان، که زمین
ز جور چرخ مشعبد، دهن به شِکوه گشاد
دریغ چشم ندارد حصار منظرشان
که تا زیاری کردی به زاریم امداد
زبان ندارد و، ای کاش داشت، تا میگفت
فسانه ها که ز یاران رفته دارد یاد!
ز دانش وزرای امین پاک نسب
ز صولت امرای گزین ترک نژاد
که داده غاشیه بر دوش آصف و یحیی
ربوده طاقیه از فرق اردشیر و قباد
ز کلک آنان، خاموش شمس دین و عمید
ز تیغ اینان، مدهوش قارن و کشواد
ز خوان نعمت آن جود پروران که بدی
سگان درگهشان به ز گربه‌های زیاد
ز رخش دولت آن عدل گستران که بدی
خران آخرشان به ز صافنات جیاد
ز جود و داد کرم پیشگان عدل آیین
که روح حاتم و نوشیروان ازیشان شاد
هم از عدالتشان بوده ظالمان مظلوم
هم از سخاوتشان گشته بندگان آزاد
ز نوخطان سهی قد، که روز و شب آنجا
به روی هم در صحبت گشاده با دل شاد
ز گلرخان شکرلب، که صبح و شام آنجا
به آب چشمه خم، داده خاک غم بر باد!
چرا چو ابر نگریم بر آن قصور خراب!
چرا چو جغد ننالم بر آن خراب آباد!
که رفته خانه خدایان و، بایدم دیدن
در آن محله که از بوستان نشان میداد
به باد رفته گل و سرو و، خار در وی سبز
پریده بلبل و قمری و، زاغ در فریاد!
چو یاد آورم از هجر همدمان آنجا
به ناله آیم و چون نی کنم فغان بنیاد
تسلیی که به من دوستان دهند این است
که این خرابه که آبادیش تراست مراد
اگر به عهد تو نگرفت رنگ آبادی
پس از تو دیگری از بهر خود کند آباد!
من از فسانهٔ آن قوم، در خروش آیم
که ای گروه ملامت سرشت جور نهاد
امید من، همه این بود و هست و خواهد بود
که این دو روزه که هستم، چه هفت و چه هفتاد
کهن خرابهٔ خود، خود کنم ز نو تعمیر
نهم چو سوی وطن رو، بر غم اهل عناد
در آن خرابه، ز نو طرح باغی اندازم
که هر که بیندش، از باغ خلد نارد یاد
به صحن باغ فشانم، دود به جوی چو آب
به طرف جوی نشانم، وزد به باغ چو باد
قرنفل و گل و نسرین و لاله و سنبل
چنار و عرعر و سرو و صنوبر و شمشاد
تذرو و طوطی و قمری، همام و بلبل و سار
به شاخ سرو و گل، از دام و از قفس آزاد
غزل سرا و سخنگوی و نغمه سنج به کام
ترانه ساز و نواخوان، صفیر زن به مراد
چو آن مکان شود آباد از عنایت دوست
کنم مصاحبت دوستان پاک نهاد
من و چو من، دو دل آزرده‌ای که یار منند
به وصل هم گذرانیم روزگاری شاد
وگرنه هر کف خاکی درین جهان گردد
هزار بار خراب و هزار بار آباد
دگر برای معاش، آن زمان چو ناچار است
مداخلی که نباشند همدمان بیزاد
چو هیچ شغل زمانه، ز من نیافت نظام
چو هیچ کار جهان را، گره زمن نگشاد
همای همت من، جا به هیچ قصر نکرد
که هم ز تنگی دل، رو به آشیان ننهاد
به آنکه مزرعهٔ آخرت چو شد دنیا
کنم ز مرحمت ذوالجلال استمداد
اگر مراحم شاهنشه زمان باشد
در آن زمین که به من بازمانده از اجداد
کنم شیار به ناخن زمین، که بر دوشم
بود ز بیل گران تر، کرشمهٔ حداد
به خاک، دانه فشانی کنم به این امید
که ایزدم کند از احتیاج زاد آزاد
دهم ز چشمهٔ چشم خود، آبش ار بینم
که کس ز جود در جو، به روی من نگشاد
شود پدید، ز هر دانه، هفت سنبل تر
وگر عنایت ایزد بود، شود هفتاد
دهد خدا برکت، چون به کشته بی منت
بسا گرسنه که سیرش کنم به وقت حصاد
جهانیان، همه گر قوت سالیانه برند
چه کم کنند، چو کرد آفریدگار زیاد!
ولی، دل از دو طریقم مشوش است و بُوَد
ز هر دو، زاری ارواح و خواری اجساد
یکی حوالهٔ دیوان، شهش معاف کند
یکی خیانت دهقان، خداش مرگ دهاد
ازین دو راه، اگر خاطرم بیاساید
نه از زمین کنم افغان، نه ز آسمان فریاد
ره عراق عرب، گیرم از عراق عجم
روم ازین ده ویران، به خطّه‌ای آباد
چرا که من که به یک جرعه آب سیرابم
چه زنده رود صفاهان، چه دجلهٔ بغداد
دگر چه بهتر ازین، کاندرین خجسته زمین
به صبح و شام، چو مهر و چو مه ز روی وداد
رخ نیاز، بمالم بر آستان دو شاه
نخست موسی کاظم، دگر تقی جواد
هم آن سپهر نجوم کمال، چون آبا
هم این محیط لآل جلال، چون اجداد!
همان چو احمد مختار، باعث تکوین
هم این چو حیدر کرار علت ایجاد!
به علم دین، علما خواسته از آن تعلیم
به حکم حق، حکما یافته ازین ارشاد!
هم آن چو صلح کند در میانهٔ اعداد
هم این چو ربط دهد در میانهٔ اضداد
دگر ز مرحمت آن و لطف این نرسد
زیان به آتش از آب و ضرر به خاک از باد
کهینه چاکر ایوان آن، به جان اقطاب
کمینه خادم درگاه این، به دل اوتاد!
دلیل حضرت آن، هادی طریق حضور
مقیم سدهٔ این، ساکن سرای شداد!
کنم ستایش آن را، خلاصهٔ اذکار
کنم نیایش این را، ضمیمهٔ اوراد!
هم آن ز مسکنم آرام بخشد، این ز معاش
هم آن ز مبدأم آگاه سازد، این ز معاد!
امام هفتم آن، این بود امام نهم
اگر ائمهٔ اثنی عشر کنی تعداد
یکی پدر بود، آن یک پسر امامی را
که ماده آهوکی شیرده جدا ز اولاد
چو گشت صید و ازو جست یاوری در دم
به ضامنیّ وی آزاد ساختش صیاد
غریب خاک خراسان، حبیب اهل عراق
که والد و ولدش هر دو خفته در بغداد
فزون ازین نتوان داد دردسر آذر
به خادمان سرای ائمهٔ امجاد
اگرچه کلک زبان آورم به حمدالله
بود زبان درازش، که کوتهیش مباد
ولی، مدایح آل نبی، از آن بیش است
که از هزار یکی را کسی کند تعداد
شوند اگرچه مَلَک کاتب و، فَلَک دفتر
شوند اگرچه درختان قلم، بحار مداد
مدیح من نبود گرچه آن متاع نفیس
که هدیه گویم و خوانم، ولی ازینم شاد
که هر که ملک سلیمانیش بود، داند
که نمله را نبود تحفه، جز جناح جراد
همیشه تا کند از دور جم، حکایت جام
همیشه تا دهد آیینه از سکندر یاد
شوند اعادی آن، از خمار سر غمگین
بوند احبهٔ این، از صفای خاطر شاد
یگانه‌ای که ز حکمت نظام دوران داد
به سنگ رنگ و به گل بو، به جانور جان داد

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

منم که کرد فلک کشت زندگیم حصاد
منم که داد زمین خاک هستیم بر باد
هوش مصنوعی: من انسانی هستم که زندگی‌ام تحت تأثیر تقدیر قرار گرفته و حاصل زندگی‌ام، ثمره‌ای است که به زمین سپرده شده و در حال نابودی است.
مرا پدر بود آن مادر، این که می‌شنود
اگر از آن کنم افغان، وگر ازین فریاد!
هوش مصنوعی: پدر من همان مادر من است. اگر از آن (پدر) گله‌ای کنم، شاید صدای من را بشنود، و اگر از این (مادر) فریاد بزنم، چه خواهد شد؟
وگر ز من شنود کس، چگونه بشمارم
شکایتی که نهایت نداردش تعداد!
هوش مصنوعی: اگر کسی از من بشنود، چگونه می‌توانم شکایت‌های بی‌پایان خود را بشمارم؟
هم، آن به خون دلم داد از ستم عادت
هم، این به شیر غمم کرد از جفا معتاد!
هوش مصنوعی: او هم از روی عادت، با خون دل من بازی کرد و هم از ظلم عادتم، با غمم که مانند شیر می‌شود، مرا آزار داد.
هم، آن دل از وطنم کند با لبی نالان
هم، این به غربتم افگند با دلی ناشاد!
هوش مصنوعی: دل من با صدای خویش از سرزمینم جدا شده است و این جدایی به دل غمگین من افزوده است.
ز حسرت وطنم، دل بغربت است غمین
چنانکه در وطنم جان ز جور اهل فساد!
هوش مصنوعی: از دل‌تنگی برای وطنم، در این دیار غمگینم، درست مثل اینکه در سرزمین خودم به خاطر ظلم و فساد مردم در عذاب هستم!
اگر به خانه نشینم، نه بوریاست نه پوست
وگر رحیل گزینم، نه راحل است و نه زاد
هوش مصنوعی: اگر در خانه بمانم، نه چیزی برای سرگرمی دارم و نه آرامش. و اگر بخواهم سفر کنم، نه راهی وجود دارد و نه توشه‌ای برای راه.
به خاک غربتم، از دل غبار غم نبرد
به تحفه آوردم بویی از وطن گر باد
هوش مصنوعی: به دیار غمگینم، از دل اندوه نتوانستم بویی از وطن بیاورم، حتی اگر باد هم وزید.
دل گرفتهٔ مرغ اسیر ازین که گهی
شنید بوی گل از رخنهٔ قفس، نگشاد
هوش مصنوعی: مرغی که در قفس است و دلش گرفته، از این که گهگاهی بوی گل را از شکاف قفسش حس می‌کند، ناراحت می‌شود زیرا نمی‌تواند به آزادی برسد و از آن لذت ببرد.
به گلشن وطنم، نیز نشکفد خاطر
به وصل همنفسان، از جفای اهل عناد!
هوش مصنوعی: در باغ وطنم، دل نمی‌تواند شاد باشد به خاطر دیدار دوستان، به دلیل بدی‌های کسانی که به دشمنی پرداخته‌اند!
چو بلبلی که بر او زاغ بسته راه نفس
به زخم دل، گلش از خنده مرهی ننهاد
هوش مصنوعی: مانند بلبلی هستم که زاغی بر او نشسته است، نفسش در زخم دلش گیر کرده و گلش به دلیل خنده‌ای که دارد، رنجی را از خود دور نکرده است.
چه عذر گویم، کآواره از وطن گشتم
جز اینکه اخترم از چشم آسمان افتاد!
هوش مصنوعی: چه دلیلی می‌توانم برای بی‌خانمانی‌ام بیاورم جز اینکه ستاره‌ام از نگاه آسمان دور افتاده است؟
وگرنه من نیم آن کس که بی سبب ز بهشت
کشم به جای دگر رخت، تا شوم دلشاد
هوش مصنوعی: اگر نبودم آن شخصی که بدون دلیل از بهشت به جای دیگر بروم، تا خوشحال شوم، پس من هم نیستم.
خدای داند و، آنکو چو من بود دلتنگ
ز بیوفایی یاران، که رنجشان مرساد!
هوش مصنوعی: خدا می‌داند و آن کسی که مثل من به خاطر بی وفایی دوستانش دلگیر است، دچار رنج و عذاب می‌شود.
که هیچ دوست به خاطر، ز دوستان وطن
نکند دل، مگر از فتنه سازی حساد!
هوش مصنوعی: هیچ دوستی به خاطر دوستان وطنش دلی نمی‌سوزاند، مگر اینکه از فتنه و حسادت برخیزد.
کنند قصد من اخوان، چو از ره نیرنگ
کنند چاه براهم، چو از طریق عناد
هوش مصنوعی: برادرانم قصد سوء من دارند، همان‌طور که در راه نیرنگ چاهی برای من حفر می‌کنند و از روی دشمنی به من آسیب می‌زنند.
دهم به آهی من نیز مزدشان دم نزع
چنانکه رستم از آن تیر داد مزد شغاد
هوش مصنوعی: من نیز با ناله‌ای دامانشان را رها می‌کنم، همان‌طور که رستم در لحظه‌ی مرگش پاداش تیر شغاد را دریافت کرد.
منم، که جان و تنم ز اشک و آه شد ناچیز
چو آتش از نم آب و، چو خاک از دم باد
هوش مصنوعی: من هستم که وجود و روح من به خاطر اشک و ناله‌ام بی‌ارزش شده است، مانند آتش که با بخار آب محو می‌شود و مانند خاک که از وزش باد پراکنده می‌شود.
چه آتش آتش خار و، چه خاک سوده غبار!
چه آب گریهٔ نوح و، چه باد صرصر عاد!
هوش مصنوعی: آتش خارها چه جرقه‌هایی تولید می‌کند، و غباری که بر روی خاک نشسته چه معنایی دارد! اشک‌های نوح چه بارانی از غم را به همراه دارند، و طوفان باد صرصر قوم عاد چه قدرت و نشانه‌ای از خشم الهی است!
چو آسمان بود از دود آه من نیلی
فضای سینه و، داغش دهد ز اختر یاد!
هوش مصنوعی: آسمان به خاطر درد و غم من به رنگ نیلی درآمده و صدای آه من فضای سینه‌ام را پر کرده است، همچنین یاد آن داغ همچون ستاره‌ای در خاطر من باقی مانده است.
به نسبتی بود افزون ز اختران داغش
کالوف از عشرات و، مآت از آحاد!
هوش مصنوعی: در این جمله به تفاوت‌ها و تنوع‌هایی در بین انسان‌ها و دیگر موجودات اشاره می‌شود. به طور کلی، برخی افراد ویژگی‌ها و صفات خاصی دارند که آن‌ها را از دیگران متمایز می‌کند. این ویژگی‌ها می‌تواند در زمینه‌های مختلفی همچون شایستگی، شخصیت یا مقام اجتماعی باشد. همچنین به این نکته پرداخته می‌شود که این تمایز ممکن است از نظر ارزش یا تأثیرگذاری قابل توجه باشد.
نمیرسد چو به فریادش، چه سود مرا
ازینکه خلق به فریاد آرم از فریاد
هوش مصنوعی: اگر صدای او به گوش کسی نرسد، پس چه فایده‌ای دارد که من از بی‌صدایی‌اش فریاد بزنم؟
فغان، که طالعم این است و باز باید بود
غمین ز محنت اعدا و زحمت حساد
هوش مصنوعی: آه، چه سرنوشتی دارم که بار دیگر باید از درد دشمنان و زحمت حسودان غمگین باشم.
به کار خویش، شب و روز، مانده حیرانم
که بی کمال تر از من، کسی ندارد یاد
هوش مصنوعی: هر روز و شب مشغول کار خود هستم و در شگفتم که هیچ‌کس به اندازه من نقص و کمبود ندارد و کسی به یاد من نیست.
اگر، به یمن حیاتم، شماری از حیوان
وگر به دولت نطق، از بشر کنی تعداد
هوش مصنوعی: اگر به خاطر زندگی‌ام، حیوانات بیشتری وجود داشته باشد، یا اگر با قدرت سخن گفتن، بتوانی تعداد آدم‌ها را زیاد کنی.
ازین چه سود که بی بهره داردم گردون
هم از نمای نبات و، هم از ثبات جماد!
هوش مصنوعی: از این چه فایده که در زندگی‌ام چیزی ندارم، در حالی که آسمان هم از نظر گیاهان و هم از نظر ثبات اجسام، نام و نشانی دارد؟
نیم دبیر، که با صد هنر چو تکیه زنم
به صدر محکمه بر جای صاحب بن عباد
هوش مصنوعی: تکیه زدن بر جایی که شخصی با استعداد و هنرمند در آن حضور دارد، مانند نشستن بر صدر یک مجلس مهم و در کنار فردی فرهیخته و با دانش، احساس احترام و اعتبار می‌آورد.
جگر خورم، که نیِ خامه از شکر خالی است
ورق درم، که مدادم نمیکند امداد!
هوش مصنوعی: من از دل‌تنگی و غم خود می‌خورم، چون که دردها و ناکامی‌هایم به اندازه‌ای است که حتی قلمم هم نتواند به من کمک کند و مرا آرام کند.
نیم امیر، که روزی کشم چو مرغ به سیخ
شبش ز بیوه زنان بر فلک رود فریاد!
هوش مصنوعی: نیمی از قدرت و مقام من، روزی مانند این است که مرغی به سیخ کشیده می‌شود. در شب، فریاد و ناله‌ام بر فراز آسمان به گوش بیوه‌زنان می‌رسد.
نیم وزیر، که پوشم لباس داد بر آن
گر از امیر رود بر ستمکشی بیداد!
هوش مصنوعی: اگر من هم لباس قدرت را بپوشم، یعنی در مقام وزیری قرار بگیرم، اما اگر این مقام به ظلم و ستم کشیده شود، چه فایده‌ای دارد؟
نه والیم، که دهم عرض گنج با لشکر
نه طاغیم، که کنم عزم فتنه یا افساد!
هوش مصنوعی: من نه آنچنان هستم که با ثروتمندی‌ام خود را به دیگران عرضه کنم، و نه آنقدر قوی هستم که بخواهم در کارها شورش یا خرابکاری کنم.
نیم گدا، که شوم خاکروب ز آتش جوع
به خانهٔ که و مه، کآبرو دهم بر باد!
هوش مصنوعی: من گدا و بی‌چیز هستم، اما اگر روزی ناچار شوم که از شدت گرسنگی به خاک‌روبی مشغول شوم، به کدام خانه بروم؟ آن‌جا که آبرویم بر باد برود!
نیم طبیب، که ناچار بهر کسب معاش
شوم شکفته ز آزار خلق و رنج عباد!
هوش مصنوعی: نیمه‌ای از دانش پزشکی دارم و به ناچار باید برای تامین زندگی‌ام کار کنم. از آزار مردم و زحمات بندگان خدا به ستوه آمده‌ام.
ربایم از کف آن زر، به پنجهٔ محکم
گشایم از رگ این خون، به نشتر فولاد!
هوش مصنوعی: من آن طلا را از دست او می‌دزدیدم و با قدرت آن را به دست می‌آورم، و از رگ این خون به وسیلهٔ تیغ آهنی بیرون می‌آورم!
نه قاضیم، که به امید رشوه بنشینم
مدام چشم به ره، تا ازین رسم به مراد!
هوش مصنوعی: من نه قاضی هستم که دائماً منتظر باشم تا از دیگران رشوه بگیرم و چشم به راه بمانم، تا به آرزویم برسم!
که در میان دو همسر، سخن کشد به طلاق
که در میان دو یکدل، رسد مهم به فساد!
هوش مصنوعی: اگر دو همسر با هم دچار اختلاف شوند و به طلاق فکر کنند، این وضعیت می‌تواند به مشکلات بیشتری منجر شود. در عوض، اگر دو نفر که دلشان با هم یکی است، با هم صمیمی باشند و گفتگو کنند، می‌توانند به خوبی مسائل را حل کنند.
نه شحنه‌ام، که زنم بر سبوی رندان سنگ
نه شبروم، که برم زر ز مخزن شداد
هوش مصنوعی: من نه نگهبانم که به رندان سنگ پرتاب کنم، نه کسی هستم که طلا را از مخزن ستمگران ببَرَم.
نه ساقی‌ام، که کشد گر پیاله‌ای ز کفم
گدا نیاورد از روزگار خسرو یاد
هوش مصنوعی: من نه ساقی هستم که برایم پیاله‌ای بیاورد، و اگر کسی هم به من نرسد، از روزگار پادشاهی خسرو چیزی برای یادآوری نخواهد آورد.
چرا که نیست کنون کاسه سرنگون رندی
که کاسه‌ای دهمش، کیسه‌ای تواند داد!
هوش مصنوعی: چرا که الان هیچ کس حاضر نیست به کسی کمک کند؛ اگر من کاسه‌ای به او بدهم، او نمی‌تواند کیسه‌ای برای من بیاورد.
نه مطربم، که به آواز رود و نغمهٔ عود
کنم به بزم طرب روح باربد را شاد
هوش مصنوعی: من نه músico هستم که با آواز و نغمه به جشن و سرور بپردازم، بلکه می‌خواهم روح باربد را شاد کنم.
چرا که نیست کنون همدمی که همچون نی
اگر ز من شنود ناله‌ای کند فریاد!
هوش مصنوعی: چرا که اکنون هیچ همراهی نیست که مانند نی، اگر صدای ناله‌ام را بشنود، با من فریاد کند و احساس همدلی نشان دهد!
نه زاهدم، که به محراب از طمع شب و روز
دعا کنم که بود عمر عمرو زید زیاد
هوش مصنوعی: من نه از خدای خود در حال عبادت و دعا هستم و نه به خاطر طمع در روز و شب، بلکه به خاطر این است که عمر عمر و زید در دست من نیست.
نه صوفیم، که کنم وجد اگر مریدی چند
زنند دم ز ارادت، مگر رسم به مراد!
هوش مصنوعی: من صوفی نیستم تا در حضور مریدان خود به وجد و شوق بیفتم. اگر چند نفر از آن‌ها درباره ارادت خود صحبت کنند، آیا این به من کمک می‌کند تا به هدف و خواسته‌ام برسم؟
نه تاجرم، که کشم ناقه زیر بار و روم
ز بلخ سوی صفاهان، ز ری سوی بغداد
هوش مصنوعی: من بازرگان نیستم که بار ناقه‌ای را حمل کنم و از بلخ به سمت اصفهان بروم و از ری به بغداد سفر کنم.
نه کاسبم، که به نیروی پنجه ساز دهم
گهی ز سیم و زر و، گه ز آهن و فولاد
هوش مصنوعی: من فروشنده نیستم، که با دست خود هر بار چیزی بسازم؛ گاهی از طلا و نقره و گاهی از آهن و فولاد.
سوار و تاج، که تا زن شناسدم زرگر
سنان و تیغ، که تا مرد داندم حداد!
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به این نکته اشاره می‌کند که وقتی به یاوران و زینت‌های ظاهری (سوار و تاج) نگاه کرده، متوجه شده که زنان از چه کسانی ساخته شده‌اند (زرگر) و وقتی به سلاح و ابزار جنگ (تیغ و سنان) توجه کرده، فهمیده است که مردان چه ویژگی‌هایی دارند (حداد). این بیان نشانگر تفاوت‌های اساسی بین مردان و زنان و نقش‌های آنها در جامعه است.
زنم دم از سخن، اما چه سود نشناسم
سواد را ز بیاض و، بیاض را ز سواد!
هوش مصنوعی: زنم سخن می‌گوید، اما چه فایده‌ای دارد وقتی که نمی‌دانم نوشته چیست و ورق سفید کدام است!
بریده باد زبانم، سیاه خامه اگر
کند ز مدح بدان وز هجو نیکان یاد
هوش مصنوعی: اگر زبانم قطع شود و اگر قلم سیاه من به بدی یاد کسی را بنویسد، هرگز نمی‌خواهم که از خوبی‌ها و فضایل افراد نیک یاد کنم.
نیم ز اهل هنر، چون ظهیر، تا گویم
مرا ز دست هنرهای خویشتن فریاد
هوش مصنوعی: من به اندازه ظهیر از اهل هنر هستم، اما از هنرهای خودم به قدری خسته و ناامید شده‌ام که باید فریاد بزنم.
ولی هزار غم، از دست دوستان دارم
که هر یکی به دگرگونه داردم ناشاد
هوش مصنوعی: من از دوستی‌هایم هزاران غم دارم، زیرا هر یک از دوستانم به گونه‌ای مرا ناراحت می‌کنند.
ستم ظریف حریفان من، مرا گویند
یکی ز مهر و وفا و، یکی ز طنز و عناد
هوش مصنوعی: عده‌ای از حریفان من به من می‌گویند که دارای محبت و وفاداری هستم، در حالی که عده‌ای دیگر مرا به خاطر طنز و مخالفت‌هایش می‌شناسند.
صبور باش، که گردند کامران اخلاف
به شکر کوش، که بودند کام بخش اجداد
هوش مصنوعی: صبر و شکیبایی پیشه کن، زیرا نسل‌های آینده به موفقیت خواهند رسید. از تلاش برای خیر و خوبی دریغ نکن، چرا که نیاکان تو همواره بخشنده بوده‌اند.
کنون که لقمه جوین است و خرقه پشمین است
به من ازین چه رسید و، مرا از آن چه گشاد!
هوش مصنوعی: اکنون که زندگی به ساده‌ترین و معمولی‌ترین شکل خود درآمده و در عین حال، پوشش و نوع پوشش هم کم‌هزینه و ساده است، دیگر چه چیزی به من می‌رسد و من چه چیزی را به دست آورده‌ام؟
که من نبودم و، بودند شهدنوش آبا
که من نباشم و، باشند حله پوش اولاد!
هوش مصنوعی: اگر من نباشم، آن‌هایی که از عسل نوشیدند و ancestors من هستند، خواهند بود و اگر من نباشم، فرزندان در جامه‌های زیبا خواهند بود!
دگر یک از طرفی گویدم: غنیمت دان
که خوش همی گذرانند دوستان بلاد
هوش مصنوعی: یکی دیگر از طرفی می‌گوید: این را غنیمت بشمار که دوستان در شهرها به خوشی و آرامش زندگی می‌کنند.
مرا که با سر مخمور شد، مقامم قم
مرا که با لب تشنه، رهم به کوفه فتاد!
هوش مصنوعی: من که با سر مستی به اوج مقام رسیده‌ام، حالا مرا که لب‌های تشنه‌ام است، به کوفه بینداز!
چه سود ازین که سبیل است باده در شیراز!
چه سود از اینکه روان است دجله در بغداد!
هوش مصنوعی: چه فایده‌ای دارد اگر در شیراز شراب رواج دارد؟ یا اگر در بغداد دجله جاری است؟
دگر یک از طرفی گویدم: مباش غمین
که چون غنی شوی، از عهد فاقه ناری یاد
هوش مصنوعی: نگران نباش، زیرا زمانی که به ثروت و فراوانی برسی، دیگر به یاد دورانی که در فقر بودی نخواهی افتاد.
مرا که تیر، شرابی چشاندم ز حمیم
مرا که دی غم آتش نشاندم بر باد
هوش مصنوعی: من را که با تیر عشق مشروباتی ز نوشیدنی گرم چشیدم، همان کسی که دیروز غم و ناراحتی‌ام را به باد سپرد.
چه سود ازین که شود آب سرد در بهمن!
چه سود ازین که شود خاک گرم در مرداد!
هوش مصنوعی: هیچ فایده‌ای ندارد که در زمستان آب سرد شود، یا اینکه در تابستان خاک گرم باشد.
دگر یک، از طرفی گویدم که :خوشدل باش
به نظم شعر و، منال از سپهر بدبنیاد!
هوش مصنوعی: پس به تو می‌گویم که دلشاد باشی از زیبایی شعر و نگران اوضاع بد زندگی نباشی!
دو چیز مایه شعر است و شاعری، گفتم
کزان دو شاعر اگر بهره یافت، شد استاد
هوش مصنوعی: دو چیز موجب شعر و هنر شاعری هستند. اگر شاعران از این دو بهره‌مند شوند، می‌توانند به مرتبهٔ استادی برسند.
یکی عطای دل آزادگان جم آیین
یکی هوای پریزادگان حور نژاد
هوش مصنوعی: دل آزادگان مانند عطا و بخشش است و این دل، به شکل خاصی از ویژگی‌ها و صفات نیکو برخوردار است. همچنین، در دل آنان، تمایل به محبت و زیبایی وجود دارد که به نوعی به فرشتگان و موجودات بالایی وابسته است.
ولی ز بخت بد من، درین زمانه نماند
یکی از آن دو که دل را کند کس از وی شاد
هوش مصنوعی: بدشانسی من باعث شده که در این دوره، هیچ‌کس نیست که دل را شاد کند یا به شادی دل گرایش داشته باشد.
نه سروری، که بپایش سری توانم سود
نه دلبری که به دستش دلی توانم داد
هوش مصنوعی: نه من کسی هستم که بخواهم زیر سایه و سلطه کسی باشم، نه این که بتوانم به خاطر زیبایی و جذابیت کسی، به او عشق بورزم و دل بسپارم.
زمانه، این گر از اهل زمانه میپرسی
ز بدگمان ایشان ندارد استبعاد
هوش مصنوعی: اگر از مردم زمانه بپرسی، هیچ بعید نیست که نسبت به دیگران بدگمان باشند.
که گر قصیده فرستم، به خسرو کشمیر
وگر غزل بنویسم به دلبر نوشاد
هوش مصنوعی: اگر بخواهم شعری در وصف پادشاه کشمیر بگویم یا غزلی برای محبوبی به نام نوشاد بنویسم، به آن فکر می‌کنم.
ز نسبت طمعم، بر دل آن زند نشتر
بته همت هوسم، خاطر این کند ناشاد!
هوش مصنوعی: از آنجا که آرزوهای ناامیدانه و طمع‌های بی‌موقع درد و رنج می‌آورد، دل من را به زخم‌های عمیق دچار کرده است و این خواسته‌های خام، باعث ناراحتی و غمگینی‌ام می‌شود.
حذر ز نیسبت این عیب و عار، خاصه مراد
که جود شه پدرآموز و عشق مادر زاد
هوش مصنوعی: از این عیب و ننگ بپرهیز، به‌ویژه وقتی که سخن از هدفی باشد که از پدری بزرگوار به ارث رسیده و عشق مادری در آن نقش دارد.
کمال جود و طمع، گمرهی است این نسبت!
جلال عشق و هوس، ابلهی است این اسناد!
هوش مصنوعی: بخشش کامل و امید به پاداش، نشانه‌ای از گمراهی است! عظمت عشق و خواسته‌های زودگذر، نشانه‌ای از نادانی است!
هزار ناخنم اندر جگر خلید و فغان
که ناخن یکی ام، عقده‌ای ز دل نگشاد
هوش مصنوعی: هزاران درد و رنج در دل دارم و فریاد می‌زنم که فقط یکی از مشکلاتم، نتوانسته گره‌ای از دل مرا باز کند.
مرا که جنس وفا، مایه شد درین بازار
در دکان چه گشایم به این متاع کساد!
هوش مصنوعی: من که با وفاداری خود در این بازار شناخته شده‌ام، در این دکان چه چیزی را عرضه کنم؟ وقتی که کالای من به فروش نمی‌رسد!
به غیر من، که به کسب هنر، رخم زرد است
چو گل رخ همه کس سرخ شد، که زرد مباد!
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به این نکته اشاره می‌کند که برخلاف همه، که چهره‌ای شاداب و سرخ دارند، او به خاطر تلاش در یادگیری هنر، چهره‌اش زرد شده است. این زردی نشان‌دهنده زحمات و کوششی است که او در مسیر کسب دانش و مهارت انجام داده است و برای او مهم‌تر از ظاهر زیبا، علم و هنر است. او از این که دیگران به زیبایی ظاهری می‌بالند و از زردی او بپرهیزند، در واقع به عمق تلاش و فداکاری‌اش اشاره می‌کند.
بود ز سیلی استاد، سرخ رویی خلق
منم که کرد رخم زرد سیلی استاد
هوش مصنوعی: من که به خاطر سیلی استاد، صورتم رنگین و شرمگین شده است، همان کسی هستم که به خاطر آن ضربه، رنگ صورتم زرد گشته است.
ز روز زادن من، چشم زال چرخ نخفت
به شوق اینکه قبول افتدم، ولی نفتاد
هوش مصنوعی: از زمان به دنیا آمدنم، سیارهٔ شگفت‌انگیز شب را از خواب برنینگیخت تا ببیند که آیا مورد پذیرش قرار می‌گیرم یا نه، ولی من نتوانستم به زمین بیفتم.
شب زفاف، نخسبد ازین خیال عروس
که روز ازو چه خیال است در دل داماد!
هوش مصنوعی: در شب ازدواج، عروس نباید به این فکر کند که روز بعد چه تصوری در دل داماد وجود دارد.
وحید عصرم و، چون عرفی این گواهم بس
که شرم این سخنم، خوی ز چهره بیرون داد
هوش مصنوعی: من در عصر خودم بی‌نظیر هستم و مانند عرفی، شهادت می‌دهم که شرم از گفته‌هایم، نشانه‌ای از روح و حالات درونم را آشکار کرده است.
سری به تربیت اهل دل ندارد چرخ
اگر چو من دگران را، چه سود از استعداد!
هوش مصنوعی: اگر گردونه‌ای که بر زندگی ما می‌چرخد، توجهی به تربیت و پرورش اهل دل نمی‌کند، چه فایده‌ای دارد که من نیز مثل دیگران استعداد و توانایی داشته باشم؟
منم که در همه ملک عراق معروفم
ولی بود وطنم اصفهان که باد آباد
هوش مصنوعی: من در تمام سرزمین عراق شناخته شده‌ام، اما سرزمین مادری من اصفهان است که همیشه با شکوه و آباد است.
وطن بهشت و من آدم، ولی نه آن آدم
که خورد گندم و، ز آن بزمگه برون افتاد
هوش مصنوعی: وطن همانند بهشت است و من هم آدم هستم، اما نه آن آدمی که گندم خورد و از آن مهمانی رانده شد.
ز دوستداری اهل وطن، عجب دارم
که با نهایت یاری و با کمال وداد
هوش مصنوعی: من از عشق و محبت به وطن تعجب می‌کنم که با تمام کمک و صداقت، هنوز هم کمبودهایی وجود دارد.
اگرچه میشمرندم ز دودمان اصیل
که پاک گوهری و، پاک زاد و پاک نژاد
هوش مصنوعی: هرچند که من را از خانواده‌ای با اصالت می‌شمارند، اما تو خود به خاطر نجابت و پاکی‌ات، ارزشمند و با افتخار هستی.
اگرچه هیچ یک از صحبتم نیند ملول
ندیده و نشنیده ز من نفاق و فساد
هوش مصنوعی: هرچند که از گفتار من کسی نه دلخور شده و نه چیزی از من دروغ و فساد دیده یا شنیده است.
اگرچه اصل مرا قایلند از بد و خوب
وگرچه وصل مرا مایلند، از رد و راد!
هوش مصنوعی: هر چند که برخی از مردم به خوبی و بدی من توجه دارند و به نوعی مرا دسته‌بندی می‌کنند، اما در عین حال عده‌ای دیگر به پیوند و نزدیکی با من تمایل دارند، حتی اگر برخی از آن‌ها من را نپذیرند یا طرد کنند.
مرا غریب پسندند و، خود مقیم وطن
مرا اسیر گذارند و، خود ز قید آزاد!
هوش مصنوعی: مرا به عنوان فردی غریب و بی‌کس می‌پندارند، در حالی که خودشان در وطنشان زندگی می‌کنند. آنها به من اجازه نمی‌دهند آزاد زندگی کنم، در حالی که خودشان از محدودیت‌ها رها هستند.
فغان که سرزنشم نیز میکنند که من
پی گشایش دل رفته‌ام به سیر بلاد
هوش مصنوعی: آه، چه بر من می‌گویند که چرا برای باز کردن قفل دل، به سفر در سرزمین‌های مختلف رفته‌ام.
حکایت من و، آن دوستان ناانصاف
بود حکایت آن قوم رحم داده بباد
هوش مصنوعی: داستان من و دوستانم، مانند داستان آن قومی است که مورد بی‌رحمی قرار گرفته و به باد سپرده شدند.
که بهر کسب شرف، میکنند بال همای
که تا دهند ازو زینت کلاه قباد!
هوش مصنوعی: برای بدست آوردن احترام و اعتبار، برخی آنقدر خود را به زحمت می‌اندازند که مانند پرهای طاووس به تزیین کلاه سرفرازان می‌پردازند.
ولی ز پستی همت، از آن گروه یکی
دگر ز بی پر و بالی آن نیارد یاد
هوش مصنوعی: تنها به دلیل پایین بودن اراده، هیچ کدام از آن گروه، یاد و نشانی از یکدیگر نخواهند داشت و از بی‌بال و پر بودن خود بی‌خبر خواهند ماند.
عجب تر اینکه نکوهش کنندش ار بینند
که خود رود به تفرج به آشیانهٔ خاد
هوش مصنوعی: عجیب است که اگر مردم ببینند که او به تفریح و گردش می‌رود، او را سرزنش می‌کنند حتی اگر خودش در حال استراحت و خوش‌گذرانی باشد.
به غربتم، نوشتند نامه وین سهل است
به هر که نامه نوشتم، جواب نفرستاد
هوش مصنوعی: به خاطر غم غربت من، نامه‌ای نوشتند و این کار آسانی است. اما هر کسی که برایش نامه نوشتم، هیچ پاسخی نداد.
در آن دیار که آباد باد، دور فلک
خراب کرد بسی خانه، باز کرد آباد
هوش مصنوعی: در آن سرزمینی که خوشبخت و سعادتمند باشد، دو سال زندگی سخت گذشت و در نتیجه، بسیاری خانه‌ها ویران شد، اما دوباره امید به بازسازی و آبادانی آنجا وجود دارد.
به غیر قصر و سرای من و قبیلهٔ من
که خود به تیشهٔ بیداد، کندش از بنیاد!
هوش مصنوعی: به جز خانه و محلهٔ من، هیچ چیز دیگری ارزش ندارد و اینجا را به طوری نابود می‌کنند که تمام بنیانش از بین برود!
ز اشک و آه من، آن خانه های عالی را
ز کین رساند به آب و، ز خشم داد به باد
هوش مصنوعی: در نتیجه اشک ها و ناله های من، آن ساختمان های بزرگ و باعظمت تحت تاثیر حسادت به زیر آب رفتند و از شدت خشم به دست باد ویران شدند.
چه قصرها، که به هر یک نشستی ار شیرین
سرای خسرو پرویز، رفتیش از یاد
هوش مصنوعی: در زندگی قصرهای زیبایی وجود دارد که هر کدام می‌توانند به اندازه سرای شیرین خسرو پرویز لذت‌بخش باشند، اما با گذر زمان فراموش می‌شوند و از یاد می‌روند.
هزار قصر و، به هر یک هزار نقش بدیع
کشیده خامهٔ ارژنگ و مانی و بهزاد
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که هزار کاخ با هزار نقش زیبا و منحصر به فرد به وسیله هنرمندانی بزرگ مثل ارژنگ، مانی و بهزاد طراحی و ساخته شده است.
به هر یکی امرا کرده عمرها به نشاط
به هر یکی وزرا بوده سالها به مراد
هوش مصنوعی: هر یک از فرمانروایان عمرشان را با خوشحالی گذراندند و هر یک از وزرا نیز سال‌ها به آرزوها و خواسته‌های خود رسیدند.
نشسته بر در هر یک، خجسته دربانان
نداده ره به سلیمان و، بسته راه به باد
هوش مصنوعی: در هر دروازه‌ای، نگهبانان خوش‌خبر نشسته‌اند و راه را به سلیمان نمی‌دهند و مسیر را به توپ‌های باد مسدود کرده‌اند.
فتاد رخنه به ایوان آن کسان افسوس
که بر رواق فلکشان ز بیم رخنه فتاد
هوش مصنوعی: در ایوان افرادی، شکاف و فرورفتگی‌ای به وجود آمده است و جای تأسف است که بر سر در آسمان آن‌ها به دلیل ترس از این فرورفتگی، نشانی از آسیب و نقص پیدا شده.
مگوی رخنه به ایوان فتادشان، که زمین
ز جور چرخ مشعبد، دهن به شِکوه گشاد
هوش مصنوعی: نزن به دروازه‌های آن‌ها که مشکلات و سختی‌ها بر اثر تقدیر و حوادث روزگار به وجود آمده و نمی‌توان به راحتی از آن‌ها شکایت کرد.
دریغ چشم ندارد حصار منظرشان
که تا زیاری کردی به زاریم امداد
هوش مصنوعی: چشم‌های آن‌ها به ما توجهی ندارند و اگر هم به ما نگاه کنند، هیچ یاری‌ای نمی‌کنند.
زبان ندارد و، ای کاش داشت، تا میگفت
فسانه ها که ز یاران رفته دارد یاد!
هوش مصنوعی: از آنجا که زبان ندارد، ای کاش داشت تا بتواند داستان‌هایی از دوستانی که رفته‌اند را بازگو کند و یادآوری کند.
ز دانش وزرای امین پاک نسب
ز صولت امرای گزین ترک نژاد
هوش مصنوعی: از دانش و آگاهی وزرای معتمد که نسب پاک و شریفی دارند، تا شدت و قدرت فرمانروایان منتخب ترک‌نژاد.
که داده غاشیه بر دوش آصف و یحیی
ربوده طاقیه از فرق اردشیر و قباد
هوش مصنوعی: آصف و یحیی با مسئولیت و زحمات خود، بار سنگینی را بر دوش دارند و تاج و کلاه پادشاهان اردشیر و قباد در خطر قرار گرفته است.
ز کلک آنان، خاموش شمس دین و عمید
ز تیغ اینان، مدهوش قارن و کشواد
هوش مصنوعی: با نوشتار و قلم کسانی که شمس دین را ساکت کرده‌اند و عمید را تحت تأثیر قرار داده‌اند، نتیجه‌ای که به دست آمده این است که قارن و کشواد نیز به شدت تحت تأثیر قرار گرفته‌اند.
ز خوان نعمت آن جود پروران که بدی
سگان درگهشان به ز گربه‌های زیاد
هوش مصنوعی: از سفره نعمت بخشندگان مهربان که بدی و نکبت سگ‌های درگاهشان کمتر از گربه‌های فراوان است.
ز رخش دولت آن عدل گستران که بدی
خران آخرشان به ز صافنات جیاد
هوش مصنوعی: از چهره آن کسانی که عدالت را برقرار می‌کنند، خوشبختی و سعادت حاصل می‌شود که در نهایت بدی‌ها و زشتی‌ها از بین خواهد رفت و نیکی و خوشبختی جایگزین آن‌ها خواهد شد.
ز جود و داد کرم پیشگان عدل آیین
که روح حاتم و نوشیروان ازیشان شاد
هوش مصنوعی: از فیض و بخشش افراد با کرامت و متعهد به عدالت، روح حاتم و نوشیروان نیز خوشنود و شاداب است.
هم از عدالتشان بوده ظالمان مظلوم
هم از سخاوتشان گشته بندگان آزاد
هوش مصنوعی: ظالمان به خاطر عدل خود باعث شده‌اند که مظلومان هم از ظلم خارج شوند و بندگان به خاطر بخشش و سخاوت آنها آزاد شده‌اند.
ز نوخطان سهی قد، که روز و شب آنجا
به روی هم در صحبت گشاده با دل شاد
هوش مصنوعی: از درختان بلند و باریک، که روز و شب در کنار هم، با دل‌های شاد و خوشحال به گفتگو مشغولند.
ز گلرخان شکرلب، که صبح و شام آنجا
به آب چشمه خم، داده خاک غم بر باد!
هوش مصنوعی: به خاطر چهره زیبا و لب‌های شیرین آن دختر، که صبح و شب در کنار چشمه نشسته و با اندوه خود، خاک را به باد می‌سپارد!
چرا چو ابر نگریم بر آن قصور خراب!
چرا چو جغد ننالم بر آن خراب آباد!
هوش مصنوعی: چرا مانند ابر بر آن ویرانه‌ها نگاه نکنیم؟ چرا مانند جغد بر آن مکان ویران ناله نکنیم؟
که رفته خانه خدایان و، بایدم دیدن
در آن محله که از بوستان نشان میداد
هوش مصنوعی: کسی که به سراغ خانهٔ خدایان رفته، باید در آن مکان ویژه‌ای که از باغی نشانه دارد، دیده شود.
به باد رفته گل و سرو و، خار در وی سبز
پریده بلبل و قمری و، زاغ در فریاد!
هوش مصنوعی: گل و سرو و خار به دست باد رفته‌اند و بلبل و قمری و زاغ در حال فریاد زدن هستند.
چو یاد آورم از هجر همدمان آنجا
به ناله آیم و چون نی کنم فغان بنیاد
هوش مصنوعی: وقتی که به یاد دوری دوستانم می‌افتم، دلم پر از اندوه می‌شود و مانند نی ناله و فریاد می‌زنم.
تسلیی که به من دوستان دهند این است
که این خرابه که آبادیش تراست مراد
هوش مصنوعی: دوستانم برای دلگرمی به من می‌گویند که این ویرانه‌ای که در آن زندگی می‌کنم، در واقع آبادانی‌اش به خاطر توست و تویی که در آن ساکن هستی، هدف و آرزوی من هستی.
اگر به عهد تو نگرفت رنگ آبادی
پس از تو دیگری از بهر خود کند آباد!
هوش مصنوعی: اگر تو به وعده خود عمل نکنی و در آبادانی نقش نداشته باشی، آنگاه شخص دیگری خواهد آمد و به خاطر خودش این مکان را آباد خواهد کرد.
من از فسانهٔ آن قوم، در خروش آیم
که ای گروه ملامت سرشت جور نهاد
هوش مصنوعی: من از داستان آن جمعیت که به خاطر ناراحتی و سرزنش‌ها به خروش می‌آیند، متاثر می‌شوم.
امید من، همه این بود و هست و خواهد بود
که این دو روزه که هستم، چه هفت و چه هفتاد
هوش مصنوعی: همه آرزوی من این است که در این دو روزی که زندگی می‌کنم، چه به مدت هفت روز باشد و چه هفتاد روز، روزهای خوبی را تجربه کنم.
کهن خرابهٔ خود، خود کنم ز نو تعمیر
نهم چو سوی وطن رو، بر غم اهل عناد
هوش مصنوعی: در مکان قدیمی و خراب خود، تصمیم دارم آن را از نو بسازم. زمانی که به سمت وطنم برگردم، بر غم و رنج کسانی که با من دشمنی دارند، توجه نخواهم کرد.
در آن خرابه، ز نو طرح باغی اندازم
که هر که بیندش، از باغ خلد نارد یاد
هوش مصنوعی: در آن خرابه، دوباره باغی می‌سازم که هر کس آن را ببیند، به یاد بهشت خواهد افتاد.
به صحن باغ فشانم، دود به جوی چو آب
به طرف جوی نشانم، وزد به باغ چو باد
هوش مصنوعی: در باغ، عطر و بخار را به آرامی پخش می‌کنم و این عطر را مانند آب به سمت جوی می‌فرستم، و نسیم به سراغ باغ می‌آید.
قرنفل و گل و نسرین و لاله و سنبل
چنار و عرعر و سرو و صنوبر و شمشاد
هوش مصنوعی: در اینجا به توصیف گل‌ها و درختان زیبا پرداخته شده است. مراد از این عبارت، نمایش تنوع و زیبایی طبیعت است که شامل انواع گل‌ها و درختان می‌شود. هر یک از این گیاهان نماد زیبایی و طراوت به شمار می‌روند و اشاره به جاذبه‌های طبیعی دارد.
تذرو و طوطی و قمری، همام و بلبل و سار
به شاخ سرو و گل، از دام و از قفس آزاد
هوش مصنوعی: پرنده‌ها و جانداران مختلفی چون طوطی، قمری، همام و بلبل در میان شاخه‌های سرو و گل به طرز آزادانه‌ای در حال پرواز و زندگی هستند، بدون اینکه در دام یا قفس حبس شوند.
غزل سرا و سخنگوی و نغمه سنج به کام
ترانه ساز و نواخوان، صفیر زن به مراد
هوش مصنوعی: شاعر و سخن‌سرا به همراه نغمه‌خوان و ترانه‌ساز، همه در تلاشند تا به خواسته‌های خود دست یابند. صدای آنها به زیبایی و پیروزی می‌رسد.
چو آن مکان شود آباد از عنایت دوست
کنم مصاحبت دوستان پاک نهاد
هوش مصنوعی: وقتی که آن مکان به لطف خدا شکوه و آبادانی یابد، من با دوستانی که دارای نیت‌های خوب هستند، دور هم می‌نشینم و از دوستی با آن‌ها لذت می‌برم.
من و چو من، دو دل آزرده‌ای که یار منند
به وصل هم گذرانیم روزگاری شاد
هوش مصنوعی: من و دوستی مانند من، هر دو دل‌های غمگینی داریم که با هم روزهای خوشی را سپری می‌کنیم.
وگرنه هر کف خاکی درین جهان گردد
هزار بار خراب و هزار بار آباد
هوش مصنوعی: در این دنیا، هر ذره خاک ممکن است هزار بار خراب و هزار بار ساخته شود.
دگر برای معاش، آن زمان چو ناچار است
مداخلی که نباشند همدمان بیزاد
هوش مصنوعی: زمانی که برای گذران زندگی ناگزیر باشیم، مجبوریم با افرادی ارتباط برقرار کنیم که ممکن است همدم و هم‌فکر ما نباشند.
چو هیچ شغل زمانه، ز من نیافت نظام
چو هیچ کار جهان را، گره زمن نگشاد
هوش مصنوعی: زمانه هیچ کاری از من سامان نمی‌یابد و هیچ مسئله‌ای در این دنیا از گره من باز نمی‌شود.
همای همت من، جا به هیچ قصر نکرد
که هم ز تنگی دل، رو به آشیان ننهاد
هوش مصنوعی: پرنده‌ی آرزوهای من، به هیچ کاخی نرفت و از شدت اندوهی که در دل داشت، به خانه‌اش هم برنگشت.
به آنکه مزرعهٔ آخرت چو شد دنیا
کنم ز مرحمت ذوالجلال استمداد
هوش مصنوعی: من از خداوند بزرگ درخواست کمک می‌کنم تا دنیایم را به گونه‌ای بسازم که منجر به سود در آخرت شود.
اگر مراحم شاهنشه زمان باشد
در آن زمین که به من بازمانده از اجداد
هوش مصنوعی: اگر محبت و لطف پادشاه زمان شامل حال من باشد، در سرزمینی که از نیاکانم برایم باقی مانده.
کنم شیار به ناخن زمین، که بر دوشم
بود ز بیل گران تر، کرشمهٔ حداد
هوش مصنوعی: من با ناخن خود بر روی زمین شیار می‌زنم، زیرا زحمتی که با بیل می‌کشیدم، برایم سبک‌تر از زیبایی و دلربایی آهنگر است.
به خاک، دانه فشانی کنم به این امید
که ایزدم کند از احتیاج زاد آزاد
هوش مصنوعی: من دانه‌ها را به خاک می‌پاشم با این امید که شاید این کار به من کمک کند تا از نیازهایم آزاد شوم.
دهم ز چشمهٔ چشم خود، آبش ار بینم
که کس ز جود در جو، به روی من نگشاد
هوش مصنوعی: اگر از چشمان خودم آبی ببینم، باید بدانم که هیچ‌کس به خاطر بخشش و سخاوتش، در را به روی من باز نکرده است.
شود پدید، ز هر دانه، هفت سنبل تر
وگر عنایت ایزد بود، شود هفتاد
هوش مصنوعی: هر دانه‌ای که می‌کاریم، ممکن است هفت سنبل (نماد زندگی) به‌دست بیاوریم و اگر روزی خاصی باشد و لطف خداوند شامل حال ما شود، ممکن است هفتاد سنبل به‌دست آوریم.
دهد خدا برکت، چون به کشته بی منت
بسا گرسنه که سیرش کنم به وقت حصاد
هوش مصنوعی: خداوند برکت می‌دهد وقتی که با وجود بی‌توجهی به تلاش و زحمت، می‌توانم گرسنه‌هایی را سیر کنم در زمان برداشت محصول.
جهانیان، همه گر قوت سالیانه برند
چه کم کنند، چو کرد آفریدگار زیاد!
هوش مصنوعی: اگر همه مردم سالانه از خداوند رزق و روزی بگیرند، چه چیزی از این قدرت و توان او کم می‌شود؟ چون خالق عالم همیشه در بخشش و روزی دادن بی‌نهایت است.
ولی، دل از دو طریقم مشوش است و بُوَد
ز هر دو، زاری ارواح و خواری اجساد
هوش مصنوعی: دل من به دو دلیل نگران و آشفته است و از هر دو، نشانه‌های درد روحی و ذلت جسمی را حس می‌کند.
یکی حوالهٔ دیوان، شهش معاف کند
یکی خیانت دهقان، خداش مرگ دهاد
هوش مصنوعی: یکی از کسانی که باید به حساب‌رسیدن عملش توجه شود، از عواقب کار معاف می‌شود، در حالی که دیگری که به خیانت دست می‌زند، باید با مجازات سختی روبه‌رو شود.
ازین دو راه، اگر خاطرم بیاساید
نه از زمین کنم افغان، نه ز آسمان فریاد
هوش مصنوعی: اگر از این دو مسیر دلی آسوده پیدا کنم، نه از زمین شکایت می‌کنم و نه از آسمان ناله‌ای سر می‌زنم.
ره عراق عرب، گیرم از عراق عجم
روم ازین ده ویران، به خطّه‌ای آباد
هوش مصنوعی: اگرچه راه رسیدن به عراق عرب را می‌دانم و حتی می‌توانم از عراق عجم و سپس به رومی دیگر بروم، اما ترجیح می‌دهم از این ده ویران به جایی آباد بروم.
چرا که من که به یک جرعه آب سیرابم
چه زنده رود صفاهان، چه دجلهٔ بغداد
هوش مصنوعی: به این معناست که من با یک جرعه آب هم سیراب می‌شوم و نیازی به رودخانه‌های بزرگ و مشهور مانند زنده‌رود در اصفهان یا دجله در بغداد ندارم.
دگر چه بهتر ازین، کاندرین خجسته زمین
به صبح و شام، چو مهر و چو مه ز روی وداد
هوش مصنوعی: چه چیز می‌تواند بهتر از این باشد که در این سرزمین خوشبخت، در صبح و شام، چون خورشید و ماه، به محبت و مهربانی نگریسته شود؟
رخ نیاز، بمالم بر آستان دو شاه
نخست موسی کاظم، دگر تقی جواد
هوش مصنوعی: من رخسار نیازی خود را بر درگاه دو بزرگوار می‌مالم؛ یکی موسی کاظم و دیگری تقی جواد.
هم آن سپهر نجوم کمال، چون آبا
هم این محیط لآل جلال، چون اجداد!
هوش مصنوعی: همان‌طور که آسمان پرستاره کمال و زیبایی دارد، این محیط نیز همچون گذشته‌ها پر از جواهرات و زیبایی‌های شگفت‌انگیز است.
همان چو احمد مختار، باعث تکوین
هم این چو حیدر کرار علت ایجاد!
هوش مصنوعی: شخصی مانند احمد مختار، سبب وجود و پیدایش می‌شود، همان‌طور که حیدر کرار نیز دلیل ایجاد و شکل‌گیری است.
به علم دین، علما خواسته از آن تعلیم
به حکم حق، حکما یافته ازین ارشاد!
هوش مصنوعی: علما به علم دین پرداخته‌اند و از آن برای تدریس قوانین حق استفاده می‌کنند، و حکما نیز از این هدایت و راهنمایی بهره‌مند شده‌اند.
هم آن چو صلح کند در میانهٔ اعداد
هم این چو ربط دهد در میانهٔ اضداد
هوش مصنوعی: شخصی که در میان عد‌دها صلح برقرار می‌کند، مانند کسی است که می‌تواند در میان تضادها نیز ارتباط برقرار کند.
دگر ز مرحمت آن و لطف این نرسد
زیان به آتش از آب و ضرر به خاک از باد
هوش مصنوعی: با رحمت و لطف خداوند، آتش نمی‌تواند به آب آسیب برساند و خاک هم از باد ضرری نخواهد دید.
کهینه چاکر ایوان آن، به جان اقطاب
کمینه خادم درگاه این، به دل اوتاد!
هوش مصنوعی: خدمتگزار قدیمی آن ایوان، با جان خود به خدمتی کوچک در برابر اقطاب و بزرگانی که در دل اوتاد هستند، افتخار می‌کند.
دلیل حضرت آن، هادی طریق حضور
مقیم سدهٔ این، ساکن سرای شداد!
هوش مصنوعی: دلیل آن حضرت، راهنمایی مسیر حضور است که در دنیای حاضر و در خانهٔ ستمگرانی مانند شداد سکونت دارد!
کنم ستایش آن را، خلاصهٔ اذکار
کنم نیایش این را، ضمیمهٔ اوراد!
هوش مصنوعی: من به ستایش او می‌پردازم، همان‌طور که ذکرهایم را به دعای خالصانه‌ام اضافه می‌کنم.
هم آن ز مسکنم آرام بخشد، این ز معاش
هم آن ز مبدأم آگاه سازد، این ز معاد!
هوش مصنوعی: یکی از این دو به من آرامش می‌دهد و دیگری به من روزی می‌رساند. یکی از آن‌ها مرا به اصل وجودم آشنا می‌کند و دیگری به سرنوشتم در روز بازگشت.
امام هفتم آن، این بود امام نهم
اگر ائمهٔ اثنی عشر کنی تعداد
هوش مصنوعی: اگر تعداد ائمه دوازده‌گانه را بشماری، امام هفتم همان امام نهم خواهد بود.
یکی پدر بود، آن یک پسر امامی را
که ماده آهوکی شیرده جدا ز اولاد
هوش مصنوعی: یکی از پدران، پسری داشت که همانند آهو، مادری مهربان و دلسوز برای او بود و او را به خوبی بزرگ کرد.
چو گشت صید و ازو جست یاوری در دم
به ضامنیّ وی آزاد ساختش صیاد
هوش مصنوعی: زمانی که صیاد به هدفش رسید و شکارش را گرفت، به محض اینکه کمکی پیدا شد، او را آزاد کرد.
غریب خاک خراسان، حبیب اهل عراق
که والد و ولدش هر دو خفته در بغداد
هوش مصنوعی: مردی از خراسان که برای اهل عراق عزیز است، در حالی که پدر و فرزندش هر دو در بغداد آرمیده‌اند.
فزون ازین نتوان داد دردسر آذر
به خادمان سرای ائمهٔ امجاد
هوش مصنوعی: بیش از این نمی‌توان به خادمان خانهٔ ائمه زحمت و مشکل داد.
اگرچه کلک زبان آورم به حمدالله
بود زبان درازش، که کوتهیش مباد
هوش مصنوعی: با وجود اینکه من به خوبی می‌توانم از زبان استفاده کنم و از خداوند سپاسگزارم، امیدوارم زبانم همیشه کوتاه و بی‌ادعا باقی بماند.
ولی، مدایح آل نبی، از آن بیش است
که از هزار یکی را کسی کند تعداد
هوش مصنوعی: مدح و ستایش خاندان پیامبر (ص) به قدری زیاد و با ارزش است که نمی‌توان به راحتی آن را شمارش کرد و نمی‌توان آنها را به یک تعداد محدود ربط داد.
شوند اگرچه مَلَک کاتب و، فَلَک دفتر
شوند اگرچه درختان قلم، بحار مداد
هوش مصنوعی: اگرچه فرشتگان نویسندگان باشند و آسمان‌ها دفتر، و اگرچه درختان به جای قلم باشند و دریاها به جای مداد، باز هم نمی‌توانند حقیقت وصف تو را به درستی بنویسند.
مدیح من نبود گرچه آن متاع نفیس
که هدیه گویم و خوانم، ولی ازینم شاد
هوش مصنوعی: اگرچه چیز با ارزشی که می‌خواهم تقدیم کنم، تحسین من نیست، اما از این موضوع خوشحالم.
که هر که ملک سلیمانیش بود، داند
که نمله را نبود تحفه، جز جناح جراد
هوش مصنوعی: هر کسی که سلطنت و قدرت سلیمان را دارد، می‌داند که برای مورچه‌ها هدیه‌ای وجود ندارد جز بال‌های ملخ‌ها.
همیشه تا کند از دور جم، حکایت جام
همیشه تا دهد آیینه از سکندر یاد
هوش مصنوعی: همیشه وقتی که جام دور از جم را می‌بینیم، داستان آن جاودانه است و همیشه آینه یاد سکندر را زنده می‌کند.
شوند اعادی آن، از خمار سر غمگین
بوند احبهٔ این، از صفای خاطر شاد
هوش مصنوعی: دوستداران و هواداران آن به خاطر غم و اندوه خود ناراحت هستند، اما این افراد از شادی و خوشحالی دل‌ها بهره‌مندند.
یگانه‌ای که ز حکمت نظام دوران داد
به سنگ رنگ و به گل بو، به جانور جان داد
هوش مصنوعی: تنها کسی که با دانش و حکمت خود نظم جهان را به وجود آورد، به سنگ زیبایی و به گل عطر بخشید و به موجودات جانی عطا کرد.