شمارهٔ ۱۰ - در مدح سلطان ایران کریم خان زند و ذم حاکم اصفهان
ای سروِ گلاندامِ من، ای نخلِ برومند؛
ای تلخکنِ کامِ من، ای ماهِ شکرخند
ای مرغ دلم فاخته و، نخل قدت سرو؛
وی طایر روحم مگس و، شهد لبت قند
ای روی تو باغی، که جهان کرده معطر؛
وی موی تو زاغی، که ز من برده جگربند
ای دل ز تو در بند، چو یوسف ز برادر؛
وی جان به تو خرسند، چو یعقوب به فرزند
ای دیدهٔ تارم، به تماشای تو روشن؛
وی خاطر زارم، به تمنای تو خرسند!
هر شب بُوَدَم آمدن بوی تو اَرمان؛
هر روز بُوَد آمدنم سوی تو اروند
چون گل، رخت از تاب می افروخته تا کی؟!
چون لاله، دل از داغ توام سوخته تا چند؟!
شد عمر و، شب هجر تو را روزنه؛ گویی
دارد ز درازای به سر زلف تو پیوند
آیا بُوَد آن روز که آیی به سرایم
سایه به سر اندازیام ای سرو برومند؟!
نازانتر از ارباب عمایم، که شتابان
هر جمعه خرامند به ایوان خداوند!
دارای عجم، مملکتآرای کی و جم
گردنزنِ بیدادگران، دادگرِ زند
قاآنِ ملکجاه، فلکگاه، ولیخواه
خاقانِ کریماسم کَرَمرسم عدوبند!
ای خسرو ایران، سر و سرخیل دلیران؛،
در بیشهٔ شیران، تویی امروز ظفرمند!
آن بردهٔ هندی است، بر ایوان تو کیوان؛
کاعدای تو را طشت ز بام فلک افگند!
برجیس، ز تنویر ضمیر تو منور؛
هم تیر، ز تدبیر دبیر تو هنرمند!
در عیش تو، ناهید یکی چنگی، قوال؛
از جیش تو بهرام، یکی ترک صدقبند!
مه، در صف پیکان تو، پیکیست فلکسِیر؛
خور، در کف غلمان تو، جامی است مِیْآگند
بس گلبنِ انصاف، که لطف تو ز سر کشت؛
بس خاربُنِ ظلم، که عدلِ تو ز بُن کند!
جمعند کنون، بر درت از منعم و مفلس؛
دست کرمت بس که زر و سیم پراگند
دل در بر احباب تو، کاوهست و صفاهان؛
جان در تن اعدای تو، ضحاک و دماوند
ای در روش داد و دهش، چشمی و گوشی
نادیده و نشنیده خدیوی به تو مانند!
داغیست مرا بر دل و، بس داغ جگرسوز؛
دردیست مرا در دل و، بس دردِ زبانبند!
رحم تو که عام است، شفیع آرم و گویم
کآمد ز ادب دور به شاهان ز گدا پند!
اَلمِنَة لِلّٰه، که سی سال شد اکنون؛
ایران شده از داد تو چون دامنِ الوند
هر رشته که بگسست ز بیداد حریفان
داد ای عجب آن را دم شمشیر تو پیوند
از عدل تو، ایران، همه در امن و امان است؛
خورشید تو تا سایه بر این مملکت افگند
از خطهٔ کرمان، همه تا دجلهٔ بغداد،
وز ساحل عمّان، همه تا ساحَتِ دربند
بیچاره صفاهان، که یکی گرگ در آنجا
چوپان شده، امسال بُوَد سال ده و اند
شد سُخرهٔ دونان، به غلط شَحنهٔ یونان؛
شد سفلهٔ گرگان، به خطا میر سمرقند
از بیم تو وز رحم تو، هر ساله به دربار
با گریهٔ تلخ آمده، رفته به شکرخند
هر چند که آن نیست که او را نشناسی
اما ز پدر نیست فزون دانشِ فرزند
ابلیس، شنیدی که چهها کرد به آدم؟!
هم باخت به او شعبده، هم داد به او پند!
چون دید که بر بوالبشر از وسوسه ره نیست؛
آخر ز بهشتش به در آورد به سوگند
از مِحنَتِ محکوم، هم آخر خبرش پُرس؛
خشنودیِ حُکّام ز انصاف تو تا چند؟!
داد است، نه بیداد که یک چند بُوَد نیز
حاکم ز تو غمناک و رعیت ز تو خرسند
از شهر دگر، گرچه ندارم خبر اما
از رایحه خود رند شناسد تره از رند
زنهار، به دزدی دله، یک قافله مسپار؛
لِلّٰه، به گرگی یله رنجِ گله مپسند!
تا هست حریفِ شهِ کابل، شهِ زابل؛
تا هست ردیفِ مَهِ بهمن مَهِ اسفند
بر نارِ خلیلت، چو بر آبِ حیوان خضر؛
بر آب حسودت، چو به نار سقر اسپند
شمارهٔ ۹ - قصیده در مدح سید احمد: الا ای معنبر شمال موردشمارهٔ ۱۱ - قصیده در مدح پادشاه و ذم حاج آقا محمد: ای که چون از داد تیغت خون کند
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای سروِ گلاندامِ من، ای نخلِ برومند؛
ای تلخکنِ کامِ من، ای ماهِ شکرخند
هوش مصنوعی: ای سرو زیبا و خوش قامت من، ای نخل بلند و استوار؛ ای تلخیای که کامم را به تلخی مینشانی، ای ماهی که با لبخند شیرینی میبخشی.
ای مرغ دلم فاخته و، نخل قدت سرو؛
وی طایر روحم مگس و، شهد لبت قند
هوش مصنوعی: ای پرندهٔ دل من، تو مانند فاختهای و قد تو مثل درخت نخل است؛ ای روح من که مانند پرندهای هستی، تو چون مگس و شهد لبهایت مانند قند میباشد.
ای روی تو باغی، که جهان کرده معطر؛
وی موی تو زاغی، که ز من برده جگربند
هوش مصنوعی: چهرهات مانند باغی است که جهان را خوشبو کرده است؛ و موهایت مانند زاغی است که دل مرا به شدت گرفته و در چنگ خود دارد.
ای دل ز تو در بند، چو یوسف ز برادر؛
وی جان به تو خرسند، چو یعقوب به فرزند
هوش مصنوعی: ای دل، تو همچون یوسف که از برادرانش دور است، در قید و بند هستی؛ و جانم به تو خوشحال است، مانند یعقوب که از فرزندش شادمان است.
ای دیدهٔ تارم، به تماشای تو روشن؛
وی خاطر زارم، به تمنای تو خرسند!
هوش مصنوعی: ای چشمان تاریک من، هنگام دیدن تو روشن میشود؛ و ای دل غمم، در آرزوی تو شاد و مسرور است!
هر شب بُوَدَم آمدن بوی تو اَرمان؛
هر روز بُوَد آمدنم سوی تو اروند
هوش مصنوعی: هر شب بوی تو را حس میکردم و به یاد تو میافتادم؛ هر روز به سمت تو میآمدم و شوق دیدنت را داشتم.
چون گل، رخت از تاب می افروخته تا کی؟!
چون لاله، دل از داغ توام سوخته تا چند؟!
هوش مصنوعی: چقدر میتوانم به زیبایی و شادابی ادامه دهم در حالی که قلبم از درد جداییات سوخته است؟ چقدر طول میکشد تا این حال سخت و غمانگیز را تحمل کنم؟
شد عمر و، شب هجر تو را روزنه؛ گویی
دارد ز درازای به سر زلف تو پیوند
هوش مصنوعی: عمر من به شبهای جدایی تو سپری شد؛ گویی درازای موهای تو به من پیوند خورده است.
آیا بُوَد آن روز که آیی به سرایم
سایه به سر اندازیام ای سرو برومند؟!
هوش مصنوعی: آیا روزی خواهد آمد که تو بیایی و من برایت بخوانم و سایهام را بر زمین بیفشانم ای درخت سرسبز و تنومند؟
نازانتر از ارباب عمایم، که شتابان
هر جمعه خرامند به ایوان خداوند!
هوش مصنوعی: آنان که از بزرگی و مقام خود غره هستند و هر روز جمعه با شتاب و شوق به طرف خدا میآیند، نسبت به بندهها و به خدمتگزاران خداوند، از احساس تکبر بیشتری برخوردارند.
دارای عجم، مملکتآرای کی و جم
گردنزنِ بیدادگران، دادگرِ زند
هوش مصنوعی: کشور دارای زبان عجم (فارسی)، اگر کی بتواند آن را اداره کند، و اگر جم (یکی از پادشاهان افسانهای ایران) بر دستان ستمگران طوق نهد، آنگاه دادگران زندگی خواهند کرد.
قاآنِ ملکجاه، فلکگاه، ولیخواه
خاقانِ کریماسم کَرَمرسم عدوبند!
هوش مصنوعی: در این بیت به این موضوع اشاره شده است که در مقام حکمرانی و سلطنت، مراتب قدرت و بزرگی اهمیت دارند، اما در عین حال، صفاتی مانند سخاوت و نیکوکاری نیز باید در رفتار فرمانروا وجود داشته باشد. به عبارت دیگر، یک پادشاه باید علاوه بر مقام و جایگاه خود، با ویژگیهای اخلاقی خوب مثل سخاوت و عدل نیز شناخته شود تا به عنوان یک فرمانروا مورد احترام قرار گیرد.
ای خسرو ایران، سر و سرخیل دلیران؛،
در بیشهٔ شیران، تویی امروز ظفرمند!
هوش مصنوعی: ای پادشاه ایران، تو بهترین و دلیرترین افراد را رهبری میکنی؛ در میان شیران، امروز تو پیروز هستی!
آن بردهٔ هندی است، بر ایوان تو کیوان؛
کاعدای تو را طشت ز بام فلک افگند!
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و ارزشمندی چیزی اشاره دارد که در بالای ایوان شما قرار دارد. آن چیز که به زیبایی و زینت ایوان میافزاید، ناشی از بزرگی و عظمت شماست. در واقع، این تصویر به تحسین و ارزشمندی شما و آنچه که دارید، اشاره میکند.
برجیس، ز تنویر ضمیر تو منور؛
هم تیر، ز تدبیر دبیر تو هنرمند!
هوش مصنوعی: برجیس، نور وجود تو از روشنایی دل تو ساطع است؛ همچنین تیر، از حکمت و تدبیر کسی که مینویسد و هنرمند است!
در عیش تو، ناهید یکی چنگی، قوال؛
از جیش تو بهرام، یکی ترک صدقبند!
هوش مصنوعی: در لذت و خوشی تو، ناهید همانند یک نوازنده، و از آرامش تو بهرام، یکی از جوانان با صداقت حاضر است!
مه، در صف پیکان تو، پیکیست فلکسِیر؛
خور، در کف غلمان تو، جامی است مِیْآگند
هوش مصنوعی: ماه در صف تیرک تو به عنوان پیک و فرستادهای از آسمان قرار دارد؛ و خورشید در دست جوانان تو، جامی پر از شراب را به ارمغان میآورد.
بس گلبنِ انصاف، که لطف تو ز سر کشت؛
بس خاربُنِ ظلم، که عدلِ تو ز بُن کند!
هوش مصنوعی: بسیاری از گلهای زیبا و خوشبو وجود دارند که نشاندهندهی انصاف و محبت تو هستند؛ و همچنین تعداد زیادی از خارها و تلخیها وجود دارد که نشاندهندهی ظلم و ناحقی هستند که با عدالت تو از ریشه برچیده میشود.
جمعند کنون، بر درت از منعم و مفلس؛
دست کرمت بس که زر و سیم پراگند
هوش مصنوعی: هماکنون در مقابل درگاه تو، غنیها و فقیرها جمع شدهاند؛ دست بخشش تو آنقدر طلا و نقره پخش کرده که همه را به سوی خود جذب کرده است.
دل در بر احباب تو، کاوهست و صفاهان؛
جان در تن اعدای تو، ضحاک و دماوند
هوش مصنوعی: دل من به خاطر تو مانند کاوه و صفاهان است، و جان من در بدن دشمنان تو مانند ضحاک و دماوند میباشد.
ای در روش داد و دهش، چشمی و گوشی
نادیده و نشنیده خدیوی به تو مانند!
هوش مصنوعی: تو که در بخشش و کمک به دیگران توانا هستی، مانند کسی هستی که تنها با چشم و گوش ناپیدا به هدایت و راهنمایی میپردازد.
داغیست مرا بر دل و، بس داغ جگرسوز؛
دردیست مرا در دل و، بس دردِ زبانبند!
هوش مصنوعی: این جمله به احساس عمیق و آسیبزایی اشاره دارد که شخص در دل و جان خود دارد. آنچه او را میآزارد بسیار شدید و سوزان است، به گونهای که نمیتواند به راحتی دربارهاش صحبت کند یا آن را بیان کند. این نشاندهندهی سنگینی بار عاطفی و ذهنی است که بر دوش او قرار دارد.
رحم تو که عام است، شفیع آرم و گویم
کآمد ز ادب دور به شاهان ز گدا پند!
هوش مصنوعی: رحمت تو که به همه فراگیر است، شفاعت میکنم و میگویم که این به خاطر آداب و رفتار درست، از گدا به شاهان میرسد و دور نیست.
اَلمِنَة لِلّٰه، که سی سال شد اکنون؛
ایران شده از داد تو چون دامنِ الوند
هوش مصنوعی: شکر گذارم به خاطر نعمتی که دارم، زیرا اکنون سی سال است که ایران به دلیل عدالت و فرقدان تو، مانند دامن کوه الوند سرسبز و شکوفا شده است.
هر رشته که بگسست ز بیداد حریفان
داد ای عجب آن را دم شمشیر تو پیوند
هوش مصنوعی: هرگاه رشتهای از ظلم و ستم رقبا پاره شود، شگفتا که این رشته با ضربه شمشیر تو دوباره به هم پیوند میخورد.
از عدل تو، ایران، همه در امن و امان است؛
خورشید تو تا سایه بر این مملکت افگند
هوش مصنوعی: از انصاف و عدالت تو، همه مردم ایران در امنیت و آرامش به سر میبرند؛ نور و روشنی تو بر این سرزمین سایه افکنده است.
از خطهٔ کرمان، همه تا دجلهٔ بغداد،
وز ساحل عمّان، همه تا ساحَتِ دربند
هوش مصنوعی: از منطقه کرمان تا رودخانه دجله در بغداد و از سواحل عمان تا دربند، همه جا را در بر میگیرد.
بیچاره صفاهان، که یکی گرگ در آنجا
چوپان شده، امسال بُوَد سال ده و اند
هوش مصنوعی: صفاهان در شرایط بدی قرار دارد، چرا که در آنجا یکی از گرگها به مقام چوپانی درآمده است و امسال سال سختی برای این منطقه بوده است.
شد سُخرهٔ دونان، به غلط شَحنهٔ یونان؛
شد سفلهٔ گرگان، به خطا میر سمرقند
هوش مصنوعی: در اثر نادانی و بیخردی، افراد پست و فرومایه، بر بسیاری از مسائل جامعه تسلط یافته و بر دیگران سلطه پیدا کردهاند؛ بهطوریکه افراد با دانش و شایسته در حاشیه قرار گرفته و مورد تمسخر واقع میشوند.
از بیم تو وز رحم تو، هر ساله به دربار
با گریهٔ تلخ آمده، رفته به شکرخند
هوش مصنوعی: به خاطر ترس و رحم تو، هر ساله با گریهای دلفجعه به درگاهت آمده و با لبخندی شکرگزارانه رفتهام.
هر چند که آن نیست که او را نشناسی
اما ز پدر نیست فزون دانشِ فرزند
هوش مصنوعی: اگرچه تو او را نمیشناسی، اما باید بدانیم که فرزند از دانش پدر بالاتر نیست.
ابلیس، شنیدی که چهها کرد به آدم؟!
هم باخت به او شعبده، هم داد به او پند!
هوش مصنوعی: ابلیس، میدانی که چه بلایی سر آدم آورد؟ هم با ترفندهای خود او را فریب داد و هم نصیحتی به او کرد!
چون دید که بر بوالبشر از وسوسه ره نیست؛
آخر ز بهشتش به در آورد به سوگند
هوش مصنوعی: وقتی دید که بر انسان نخستین از وسوسه راهی نیست، در نهایت او را از بهشت بیرون کرد با سوگند.
از مِحنَتِ محکوم، هم آخر خبرش پُرس؛
خشنودیِ حُکّام ز انصاف تو تا چند؟!
هوش مصنوعی: از مشکلاتی که شخصی محکوم به آن شده است، در نهایت از حال او باخبر شو؛ تا کی خوشحالی حاکمان به خاطر انصاف تو ادامه خواهد داشت؟
داد است، نه بیداد که یک چند بُوَد نیز
حاکم ز تو غمناک و رعیت ز تو خرسند
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که در نظام حکومتی، عدالت و انصاف حاکم است، نه ظلم و ستم. در این شرایط، حاکم ممکن است زمانی غمگین باشد، اما در عوض رعیت و مردم از حکومت رضایت دارند و خوشحال هستند.
از شهر دگر، گرچه ندارم خبر اما
از رایحه خود رند شناسد تره از رند
هوش مصنوعی: هرچند از شهری دیگر خبر ندارم، اما با بوی خوشی که دارم، میتوانم بفهمم که رند (آدم آزاد اندیش و خونگرم) چه کسی است.
زنهار، به دزدی دله، یک قافله مسپار؛
لِلّٰه، به گرگی یله رنجِ گله مپسند!
هوش مصنوعی: احتیاط کن، دل را به کسی نسپار که به او اعتماد نداری؛ زیرا مانند گرگ درنده است و دردسر برای تو و گلهات به بار خواهد آورد.
تا هست حریفِ شهِ کابل، شهِ زابل؛
تا هست ردیفِ مَهِ بهمن مَهِ اسفند
هوش مصنوعی: تا زمانی که در کنار هم رقابت وجود دارد، خواهیم دید که انسانها با هم پیشرفت میکنند؛ وقتی دو رقیب در کنار هم هستند، هر کدام تلاش میکند تا از دیگری بهتر شود.
بر نارِ خلیلت، چو بر آبِ حیوان خضر؛
بر آب حسودت، چو به نار سقر اسپند
هوش مصنوعی: در برابر دوستیات مانند آب حیات در دست خضر هستم؛ و در مقابل حسادتت مانند آب داغ و سوزان سقر.