گنجور

شمارهٔ ۲۳ - در تهنیت فرزندان فرماید

صباح عید صبوحی طلب، صحیح و سقیم
یکی به فتوی عقل و، یکی به حکم حکیم
کشیده رخت به میخانه، چون به کعبه حجیج
دویده هر سو مستانه، چون به باغ نسیم
به ناگه، از طرفی شد، عمارتی پیدا؛
نهاده هندوی بامش به سر ز خور دیهیم
فشانده ابر بهارش، به صحن و بام گلاب؛
رسانده باد شمالش، به هر مشام شمیم!
ستاده مردم، در منظرش، چو چشم ایاز؛
گشاده بر رخ رندان درش، چو دست کریم!
نه حاجبیش، چو درگاه خسروان غیور؛
نه مانعیش، چو خرگاه خواجگان لئیم
درون شدند نهاده به سینه دست ادب
به پا ستاده فگنده به پا سر تسلیم
ز کنج چشم، نظرکرده محفلی دیدند
تبارک الله آراسته چو باغ نعیم!
به نغمه، هر رگی از چنگ، حنجر داوود؛
به نشئه، هر خُمی از باده، چشمهٔ تسنیم!
به یک پیاله، در آن بزم، دشمنان کهن؛
زده ز مهر به هم دم، چو دوستان قدیم!
چهل خُم، از دو طرف، هر یکی فلاطونی
به سر رسانده چهل اربعین برای قویم
چه ساقیان، همه اشراقیان زانو زن
به پای هر خُم، بهر تعلّم و تعلیم
امیر مصطبه، بر صدر صفه کرده مقام؛
گدای میکده بر آستانه گشته مقیم
به قدر حوصله، هر یک تهی ز می کرده؛
گدا سبوی سفال و، امیر ساغر سیم!
فتادشان چو نظر بر جمال پیر مغان
از او شدند صبوحی‌طلب پس از تعظیم
زدند بوسه به دستش، چو دادشان جامی
گرفته هر دو، وزان جام، خورده هر یک نیم
صحیح، رست ز غم، چون ز ذبح اسماعیل؛
سقیم، جست به جان، چون ز نار ابراهیم
من از نظارهٔ این خاصیت ز می بودم
غریق لجّهٔ حیرت، که محرمی ز حریم
بشارت عجبم داد، اشارتش ناگاه
که شاد زی که جهان‌آفرین ز لطف عمیم
ز یک افق، دو درخشان هلال بنمودت
چو ماه چارده هر یک چراغ هفت اقلیم
ز حُسن، هر دو چو درّ یتیم می‌مانند؛
خدا کند که نمانند در زمانه یتیم
ازین نوید، چو شد روشنم دو دیده؛ دوان
شدم به خانه پس از شکر کردگار کریم
قماط هر دو کشیدم به بر، تعالی الله
یکی دمش چو مسیح و یکی کفش چو کلیم
عیان ز جبههٔ بی‌چینِ هر دو، خلقِ حَسَن
نهان به سینهٔ بی‌کینِ هر دو، قلبِ سلیم
مصاحبان متنعّم، چو من ازین نعمت؛
نشسته پهلوی من بر بساط ناز و نعیم
یکی ربود یکی را و گفتش: اسماعیل
یکی گرفت یکی را و، خواندش: ابراهیم
عیان ز پای یکی باد، در حرم زمزم
روان ز دست یکی باد بر سپهر حطیم
شوند سایه‌فگن این دو نخل و، میوه‌فشان؛
به اقتضای کرم، نه به اهتزاز نسیم
قدم، که بود ز بار ملال خم، چون دال؛
دلم، که بود ز تنگی دل چو حلقهٔ میم
به جلوه، دالم الف شد، به خنده میمم سین
نوید داد چو پیکم از آن دو پیکر سیم
به سوگ و سور، چو رسم است کآدمی افتد
به فکر همدم دیرین، به یاد یار قدیم
بدان شدم که دهم آگهی صباحی را
ازین عطیه که دیدم ز کردگار کریم
چرا که دوست چو شد دوست را به سوگ شریک
بُوَد دریغ نباشد اگر به سور سهیم
نوشته نامه سپردم به قاصد و گفتم؛
که: ای ز پیروی تو، شکسته پای نسیم
برو ز ساحت قم، تا به خطهٔ کاشان؛
که کرد ایزد ایجاد آدمش ز ادیم
ز من بگو به صباحی: ای آنکه از گیتی
تو را بُوَد چو شریک خدا عدیل عدیم
به عیش کوش و به شادی گرای، کِت شبِ عید
دو تازه دوست خداداده رفته از شب نیم
به شوق دیدن تو آمده ز کتم عدم
دوان گرفته سر هر دو بر قدم تقدیم
خیالم اینکه به تعیین وقت آن میلاد
به لوح چرخ کنم نقطه نقطه را تقسیم
ولی ز دیدن ایشان و، از ندیدن تو؛
که آن دلیل امید است و این نشانهٔ بیم
ز اشک شادی و غم، دیدهٔ رهی نشناخت
سطور اسطرلاب از جداول تقویم
کنون، تو زایچه از زیجشان برون آور
که در کف است ز علمت کفایه التعلیم
اگر نه طبع دقیقت گشاید این عقده
به زیرکان که کند این دقیقه را تفهیم؟!
دگر گذشته بسی کز توام نخوانده کسی
قصیده‌ای، غزلی، مصرعی، چو درّ نظیم!
به فکر بکر تو، روح القدس چو هم‌نفس است؛
لب تو روح دهد هر نفس به عظم رمیم
مبند لب ز سخن، تا جهانیان دانند
نه عیسی است فرید و نه مریم است عقیم
دگر چرا شده هم‌صحبتان فراموشت
که یادشان نکند هیچگه دلت ز صمیم؟!
چرا نه، گر دل سختت چو صخرهٔ صماست؛
عزیمت سفر قم نمی‌کنی تصمیم؟!
نه آستانهٔ آل پیمبر است این شهر؟!
کبوتران حرم چون فرشته گرد حریم؟!
هر آستانه که بینی، چو نیست بی خس و خار
مکن کناره ز خلقش به عذر خلق ذمیم
وگر ز من، به خصوصت بود دل آزرده
مگیر بر من جرم نکرده، ای تو حلیم!
جدا ز بزم وصال تو، ای رفیق شفیق
که هم‌زبان فصیحی و، هم‌نشین فهیم
مرا بُوَد همه گر پادشاه عصر جلیس
مرا بُوَد همه گر فیلسوف عهد ندیم
همی در انجمنم، زان بُوَد عقاب شدید؛
همی به خلوت، از نیم بود عذاب الیم!
فضای جنت بی‌تو، مرا چو قعر سعیر
ز لال کوثر بی‌تو مرا چو شرب الهیم
خدا گواست، که امّیدِ وصلِ جان‌بخشت
گَرَم نه روح دمد دم‌به‌دم به عظم رمیم
به پنج‌روزه حیات، از سپهر مضطربم؛
چو مفلسی که شد از خواجهٔ لئیم غریم
ز من شنو، مشو اندیشه‌ناک اگر شنوی
که پا نهاده برون دشمنان تو ز گلیم
من و، چو من دو حقیری، که دوستدار تواند؛
چو شب رسد نفس گرممان به عرش عظیم
ز نیم سنگ به پیمانهٔ حیات کسی
که خوانده ایزدش از جرم خصمی تو زنیم
سر عدوی تو، گر سود بر فلک؛ سودی
نباشدش، که شد آهم شهاب دیو رجیم
رسد به چرخ چو آهم که برفروخت چو برق
چکد به بحر چو اشکم که گرم شد چو حمیم
شود چو اخگر افسرده روی شعری شام
شود چو مجمر تفسیده پشت ماهی سیم
بُوَد الهی پیوسته تا بُوَد به سپهر
ز آفتاب گهی مه نحیف و گاه جسیم
قد حسود و دل حاسد تو در عالم
دوته، چو حلقهٔ جیم و، سیه چو نقطهٔ جیم!
همش ز موجهٔ طوفان نوح خانه خراب
همش ز صرصر طوفان عاد گشته حریم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

صباح عید صبوحی طلب، صحیح و سقیم
یکی به فتوی عقل و، یکی به حکم حکیم
هوش مصنوعی: صبح عید، اوقات خوشی را برای همه فراهم می‌آورد؛ چه سالم و چه بیمار، هر دو به تأسیس عقل و حکم خرد، می‌توانند از آن بهره‌مند شوند.
کشیده رخت به میخانه، چون به کعبه حجیج
دویده هر سو مستانه، چون به باغ نسیم
هوش مصنوعی: عطر و زیبایی تو مرا به سمت میخانه کشانده است، مانند زائرانی که در کعبه در حال طواف هستند. من در این حال، سرمست و شاداب مانند نسیمی که در باغ می‌وزد، به هر سو می‌چرخم.
به ناگه، از طرفی شد، عمارتی پیدا؛
نهاده هندوی بامش به سر ز خور دیهیم
هوش مصنوعی: ناگهان، از طرفی ساختمانی نمایان شد؛ که هندو تاجی به سَر داشته و آن را با خورشید آراسته بود.
فشانده ابر بهارش، به صحن و بام گلاب؛
رسانده باد شمالش، به هر مشام شمیم!
هوش مصنوعی: وعده بهار با باران‌های ملایم و عطر گلاب بر مزارع و خانه‌ها توزیع شده است؛ نسیم شمالی نیز عطر خوش آن را به هر گوشه می‌برد و همه جا را معطر می‌سازد.
ستاده مردم، در منظرش، چو چشم ایاز؛
گشاده بر رخ رندان درش، چو دست کریم!
هوش مصنوعی: مردم در برابر او ایستاده‌اند، مانند چشمان ایاز (که با احترام و دقت به او نگاه می‌کنند)؛ و بر روی چهره رندان، مانند دست یک فرد بخشنده، باز و گشوده است.
نه حاجبیش، چو درگاه خسروان غیور؛
نه مانعیش، چو خرگاه خواجگان لئیم
هوش مصنوعی: نه مانند دروازه‌های پادشاهان با شکوه است که محافظان قوی دارند، و نه مثل اقامتگاه افراد بزدل است که موانع و محدودیت‌ها را برمی‌دارند.
درون شدند نهاده به سینه دست ادب
به پا ستاده فگنده به پا سر تسلیم
هوش مصنوعی: در دل خود به آرامی دست ادب گذاشته و به نشانه‌ی احترام و تسلیم، پا به زمین می‌گذارد.
ز کنج چشم، نظرکرده محفلی دیدند
تبارک الله آراسته چو باغ نعیم!
هوش مصنوعی: از گوشه چشم، افرادی که در جمع حاضر بودند، منظره‌ای را مشاهده کردند که بسیار زیبا و دل‌انگیز بود، همانند باغی پرگل و سرسبز.
به نغمه، هر رگی از چنگ، حنجر داوود؛
به نشئه، هر خُمی از باده، چشمهٔ تسنیم!
هوش مصنوعی: به آهنگ هر رشته‌ای از چنگ، صدای داوود، و در نشئه، هر جرعه‌ای از شراب، همچون چشمهٔ تسنیم است!
به یک پیاله، در آن بزم، دشمنان کهن؛
زده ز مهر به هم دم، چو دوستان قدیم!
هوش مصنوعی: در یک مجلس، با یک پیاله شراب، دشمنان قدیمی اکنون مانند دوستان قدیمی به هم نزدیک شده‌اند و با عشق و محبت در کنار هم هستند.
چهل خُم، از دو طرف، هر یکی فلاطونی
به سر رسانده چهل اربعین برای قویم
هوش مصنوعی: چهل خُم در دو سمت قرار دارد، و هر یک از این خُم‌ها به شکل ویژه‌ای سر و سامان یافته‌اند و چهل روز جشن و شادی به یادگار برای ما برپا شده است.
چه ساقیان، همه اشراقیان زانو زن
به پای هر خُم، بهر تعلّم و تعلیم
هوش مصنوعی: ساقیان و عارفان در کنار هر خُم نشسته‌اند و برای یادگیری و آموزش، زانو زده‌اند.
امیر مصطبه، بر صدر صفه کرده مقام؛
گدای میکده بر آستانه گشته مقیم
هوش مصنوعی: امیر، در جایگاه بلندی نشسته و ریاست دارد؛ در حالی که گدا، در آستانه میکده به انتظار نشسته و مقیم شده است.
به قدر حوصله، هر یک تهی ز می کرده؛
گدا سبوی سفال و، امیر ساغر سیم!
هوش مصنوعی: هر کس به اندازه توان خود و در حد صبرش از نعمت‌ها بهره می‌برد؛ حتی کسی که در شرایط سختی مثل یک گدا، تنها یک سبوی سفالی در اختیار دارد، ممکن است تا این اندازه خوش شانس باشد، در حالی که فردی دیگر، با حالتی برجسته‌تر و ثروتمندتر، تنها یک ظرف نقره برای نوشیدن در اختیار دارد.
فتادشان چو نظر بر جمال پیر مغان
از او شدند صبوحی‌طلب پس از تعظیم
هوش مصنوعی: آنگاه که زیبایی و چهره‌ی دلربای پیر مغان را دیدند، به دنبال نوشیدنی معنوی و سکرآور شدند و بعد از احترام و تعظیم به او، چنین هدفی را در سر گرفتند.
زدند بوسه به دستش، چو دادشان جامی
گرفته هر دو، وزان جام، خورده هر یک نیم
هوش مصنوعی: آن‌ها به دستان او بوسه زدند. هنگامی که او به هر کدام از آن‌ها جامی داد و هر یک از آن جام نوشیدند، هر یک نیمی از آن را نوشیدند.
صحیح، رست ز غم، چون ز ذبح اسماعیل؛
سقیم، جست به جان، چون ز نار ابراهیم
هوش مصنوعی: درست و شاداب، برخاستن از غم به گونه‌ای که اسماعیل پس از قربانی شدن آزاد شد؛ بیمار و آسیب‌دیده، جستن به جان همچون ابراهیم در آتش.
من از نظارهٔ این خاصیت ز می بودم
غریق لجّهٔ حیرت، که محرمی ز حریم
هوش مصنوعی: من از دیدن این ویژگی مست و حیران شدم، که هیچ کس در این حریم نزدیک نیست.
بشارت عجبم داد، اشارتش ناگاه
که شاد زی که جهان‌آفرین ز لطف عمیم
هوش مصنوعی: خبر خوشی به من داد، ناگهان به من اشاره کرد که شاد باش زیرا خالق جهان به لطف خود بر تو رحمت آورده است.
ز یک افق، دو درخشان هلال بنمودت
چو ماه چارده هر یک چراغ هفت اقلیم
هوش مصنوعی: از یک افق، دو هلال درخشان مانند ماه در شب چهاردهم به چشم می‌خورند و هر کدام همچون چراغی در هفت اقلیم می‌درخشند.
ز حُسن، هر دو چو درّ یتیم می‌مانند؛
خدا کند که نمانند در زمانه یتیم
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و ارزشمندی عشق یا زیبایی اشاره دارد. شاعر می‌گوید که زیبایی، مانند دُرّ (مروارید) یتیمی است که باید از آن محافظت کرد و نکند که در دنیا به حال خود رها بماند و ارزشش نادیده گرفته شود. در واقع، او آرزو دارد که زیبایی همیشه در کنار و حمایت شده باشد و به سرنوشت یتیمانه دُرّها دچار نشود.
ازین نوید، چو شد روشنم دو دیده؛ دوان
شدم به خانه پس از شکر کردگار کریم
هوش مصنوعی: وقتی از این نوید آگاه شدم، چشمانم روشن شد و پس از سپاسگزاری از خداوند بخشنده، به سرعت به خانه بازگشتم.
قماط هر دو کشیدم به بر، تعالی الله
یکی دمش چو مسیح و یکی کفش چو کلیم
هوش مصنوعی: من هر دو را به سینه چسبانده‌ام؛ یکی از آن‌ها که نفسش همچون مسیح است و دیگری که کفشش مانند کلیم (موسا) است.
عیان ز جبههٔ بی‌چینِ هر دو، خلقِ حَسَن
نهان به سینهٔ بی‌کینِ هر دو، قلبِ سلیم
هوش مصنوعی: از چهره بی‌چین هر دو طرف، زیبایی خلقت به دل بی‌کینه پنهان است و قلبی پاک و سالم.
مصاحبان متنعّم، چو من ازین نعمت؛
نشسته پهلوی من بر بساط ناز و نعیم
هوش مصنوعی: دوستانی که مانند من از این نعمت برخوردارند، در کنار من نشسته‌اند و از زندگی راحت و خوشی لذت می‌برند.
یکی ربود یکی را و گفتش: اسماعیل
یکی گرفت یکی را و، خواندش: ابراهیم
هوش مصنوعی: یک نفر کسی را برداشت و به او گفت: "اسماعیل"، یکی دیگر هم کسی را گرفت و به او گفت: "ابراهیم".
عیان ز پای یکی باد، در حرم زمزم
روان ز دست یکی باد بر سپهر حطیم
هوش مصنوعی: ظاهر یکی از بادها در حرم زمزم مثل نهر جاری است که از دست یکی از بادها بر آسمان حطیم می‌ریزد.
شوند سایه‌فگن این دو نخل و، میوه‌فشان؛
به اقتضای کرم، نه به اهتزاز نسیم
هوش مصنوعی: این دو نخل با سایه‌های بلند و میوه‌های فراوان خود، به خاطر لطف و بخشش طبیعت و نه به خاطر وزش نسیم، بر سرزمین سایه می‌افکنند و ثمره می‌دهند.
قدم، که بود ز بار ملال خم، چون دال؛
دلم، که بود ز تنگی دل چو حلقهٔ میم
هوش مصنوعی: زمانی که قدم‌هایم به خاطر غم و اندوه خم می‌شود، دلم به خاطر تنگی و فشار احساسات، مانند حرف میم شکل می‌گیرد.
به جلوه، دالم الف شد، به خنده میمم سین
نوید داد چو پیکم از آن دو پیکر سیم
هوش مصنوعی: با زیبایی خود، دل من را به تسخیر درآورد، و با خنده‌اش، نشانه‌ای خوش به من داد. مانند پیغامی که از آن دو چهره زیبا به من می‌رسد.
به سوگ و سور، چو رسم است کآدمی افتد
به فکر همدم دیرین، به یاد یار قدیم
هوش مصنوعی: در مراسم شادی و غم، انسان به یاد دوستان و همراهان قدیمی‌اش می‌افتد و به فکر آن‌ها می‌باشد.
بدان شدم که دهم آگهی صباحی را
ازین عطیه که دیدم ز کردگار کریم
هوش مصنوعی: من دانستم که صبح را خبر خواهم داد از این نعمت که از سوی خدای بخشنده مشاهده کردم.
چرا که دوست چو شد دوست را به سوگ شریک
بُوَد دریغ نباشد اگر به سور سهیم
هوش مصنوعی: وقتی دوستی به دوستی می‌رسد، در شادی و غم یکدیگر شریک می‌شوند. بنابراین، اگر در جشن یا مراسمی همدیگر را همراهی کنند، جای نگرانی نیست.
نوشته نامه سپردم به قاصد و گفتم؛
که: ای ز پیروی تو، شکسته پای نسیم
هوش مصنوعی: نامه‌ای را به قاصدی سپردم و به او گفتم که به خاطر تو، نسیم هم در حرکتش با مشکل روبه‌رو شده است.
برو ز ساحت قم، تا به خطهٔ کاشان؛
که کرد ایزد ایجاد آدمش ز ادیم
هوش مصنوعی: برو از سرزمین قم و به کاشان برو، چون خداوند آدم را از خاک آنجا آفرید.
ز من بگو به صباحی: ای آنکه از گیتی
تو را بُوَد چو شریک خدا عدیل عدیم
هوش مصنوعی: بگویید در صبح به من: ای کسی که در این دنیا، تو را چون شریک خدا برابر و همتای خویش نمی‌شناسند.
به عیش کوش و به شادی گرای، کِت شبِ عید
دو تازه دوست خداداده رفته از شب نیم
هوش مصنوعی: به لذت زندگی بپرداز و به شادی روی آور، چون شب عید، دو دوست جدیدی که به سرنوشت تو تعلق دارند، از نیمه شب رفته‌اند.
به شوق دیدن تو آمده ز کتم عدم
دوان گرفته سر هر دو بر قدم تقدیم
هوش مصنوعی: به خاطر دیدن تو از حالت نبودن خارج شده‌ام و با شوق و علاقه به سوی تو آمده‌ام، سرم را به خاطر تو به علامت احترام و فروتنی پایین آورده‌ام.
خیالم اینکه به تعیین وقت آن میلاد
به لوح چرخ کنم نقطه نقطه را تقسیم
هوش مصنوعی: در ذهنم این خیال وجود دارد که زمان تولد را مشخص کرده و نقاط را به دقت تقسیم کنم.
ولی ز دیدن ایشان و، از ندیدن تو؛
که آن دلیل امید است و این نشانهٔ بیم
هوش مصنوعی: اما از دیدن آنان خوشحال می‌شوم و از ندیدنت نگران. این یکی نشان امید است و آن دیگری نشانه ترس.
ز اشک شادی و غم، دیدهٔ رهی نشناخت
سطور اسطرلاب از جداول تقویم
هوش مصنوعی: از شدت خوشحالی و اندوه، چشم رهی (شاعر) نتوانست خطوط نقشهٔ آسمانی را از جدول‌های تقویم تشخیص دهد.
کنون، تو زایچه از زیجشان برون آور
که در کف است ز علمت کفایه التعلیم
هوش مصنوعی: حال، تو باید زایچه را از جداول نجومی بیرون بیاوری، زیرا علم تو در این زمینه کافی است.
اگر نه طبع دقیقت گشاید این عقده
به زیرکان که کند این دقیقه را تفهیم؟!
هوش مصنوعی: اگر ذهن تیز تو نتواند این مشکل را حل کند، چه کسی می‌تواند این نکته را به افراد باهوش توضیح دهد؟
دگر گذشته بسی کز توام نخوانده کسی
قصیده‌ای، غزلی، مصرعی، چو درّ نظیم!
هوش مصنوعی: خیلی وقت است که هیچ‌کس از تو شعری، غزلی یا رجزی نخوانده، همچون جواهر قیمتی که در نظم و ترتیب خود درخشان است.
به فکر بکر تو، روح القدس چو هم‌نفس است؛
لب تو روح دهد هر نفس به عظم رمیم
هوش مصنوعی: به خاطر خالص بودن تفکر تو، روح القدس همراه و هم‌نفس توست؛ لب‌های تو هر بار که نفس می‌کشی، به بزرگ‌ترین اهداف حیات جان می‌بخشد.
مبند لب ز سخن، تا جهانیان دانند
نه عیسی است فرید و نه مریم است عقیم
هوش مصنوعی: سکوت نکن و صحبت کن تا همه بفهمند که نه عیسی وجود دارد و نه مریم بی‌فرزند است.
دگر چرا شده هم‌صحبتان فراموشت
که یادشان نکند هیچگه دلت ز صمیم؟!
هوش مصنوعی: چرا دوستانت که همیشه در کنارت بودند، حالا فراموش شده‌اند و دل تو هیچ وقت به خاطر آن‌ها یاد نمی‌کند؟
چرا نه، گر دل سختت چو صخرهٔ صماست؛
عزیمت سفر قم نمی‌کنی تصمیم؟!
هوش مصنوعی: چرا نه، اگر دل تو همچون سنگ سخت باشد، چرا تصمیم به سفر به قم نمی‌گیری؟
نه آستانهٔ آل پیمبر است این شهر؟!
کبوتران حرم چون فرشته گرد حریم؟!
هوش مصنوعی: این شهر آیا در واقع دروازه‌ای به سوی خاندان پیامبر نیست؟! آیا کبوتران حرم مانند فرشتگان در اطراف حریم آن نمی‌چرخند؟
هر آستانه که بینی، چو نیست بی خس و خار
مکن کناره ز خلقش به عذر خلق ذمیم
هوش مصنوعی: هر جا که بروی، می‌بینی که هیچ مکان خالی از مشکلات و ناملایمات نیست. بنابراین، از ارتباط با دیگران دوری نکن به خاطر عیوب و نقص‌های آن‌ها.
وگر ز من، به خصوصت بود دل آزرده
مگیر بر من جرم نکرده، ای تو حلیم!
هوش مصنوعی: اگر دل تو به خاطر من ناراحت شده، از من که هیچ خطایی نکرده‌ام، دلگیر نباش، ای شخص باگذشتی!
جدا ز بزم وصال تو، ای رفیق شفیق
که هم‌زبان فصیحی و، هم‌نشین فهیم
هوش مصنوعی: دور بودن از جشن و دورهمی تو، ای دوست عزیز که هم‌سخن توانا و همراهای با درک و فهم هستی، برایم سخت است.
مرا بُوَد همه گر پادشاه عصر جلیس
مرا بُوَد همه گر فیلسوف عهد ندیم
هوش مصنوعی: هرچند که اگر پادشاه زمان در کنار من باشد، برای من هیچ تفاوتی نمی‌کند؛ و حتی اگر فیلسوف بزرگ عصر من هم در کنارم باشد، باز هم برای من مهم نیست.
همی در انجمنم، زان بُوَد عقاب شدید؛
همی به خلوت، از نیم بود عذاب الیم!
هوش مصنوعی: من در جمع مردم هستم و احساس می‌کنم که عواقب سنگینی در انتظارم است؛ اما وقتی به تنهایی می‌روم، عذاب سختی را تجربه می‌کنم.
فضای جنت بی‌تو، مرا چو قعر سعیر
ز لال کوثر بی‌تو مرا چو شرب الهیم
هوش مصنوعی: بدون تو، فضای بهشت برایم به گونه‌ای است که مانند عمق دوزخ می‌ماند و وقتی کوثر را بدون تو می‌نوشم، احساس می‌کنم که مثل نوشیدنی زهرآگین است.
خدا گواست، که امّیدِ وصلِ جان‌بخشت
گَرَم نه روح دمد دم‌به‌دم به عظم رمیم
هوش مصنوعی: خدا شاهد است که اگر امید دیدن آن محبوب جان‌بخش در دل من نباشد، هر لحظه روحی که در بدن دارم، به تدریج ناپدید می‌شود.
به پنج‌روزه حیات، از سپهر مضطربم؛
چو مفلسی که شد از خواجهٔ لئیم غریم
هوش مصنوعی: من تحت تأثیر زندگی کوتاه‌مدت و ناپایداری هستم، مثل کسی که از دست یک انسان بدجنس و ناخلف آسیب دیده و بی‌چاره شده است.
ز من شنو، مشو اندیشه‌ناک اگر شنوی
که پا نهاده برون دشمنان تو ز گلیم
هوش مصنوعی: از من بشنو، نگران نباش اگر بشنوی که دشمنانت از مرزها خارج شده‌اند و به سرزمین تو نزدیک شده‌اند.
من و، چو من دو حقیری، که دوستدار تواند؛
چو شب رسد نفس گرممان به عرش عظیم
هوش مصنوعی: ما مانند دو موجود ناچیز هستیم که تنها به خاطر محبت تو در کنار هم جمع شده‌ایم؛ وقتی شب فرا می‌رسد، نفس گرمی که داریم به اوج بلندی‌ها و مقام‌های عالی می‌رسد.
ز نیم سنگ به پیمانهٔ حیات کسی
که خوانده ایزدش از جرم خصمی تو زنیم
هوش مصنوعی: از نیمهٔ سنگین زندگی، کسی که خدایش را از گناه دشمنش خوانده‌ایم، ما به او آسیب می‌زنیم.
سر عدوی تو، گر سود بر فلک؛ سودی
نباشدش، که شد آهم شهاب دیو رجیم
هوش مصنوعی: اگر دشمن تو به آسمان برود و سودی ببرد، اما برای او فایده‌ای نباشد، چون من به اندازه‌ای دردم را فریاد زده‌ام که شبیه ستاره‌ای درخشیدم که به سمت دیوان مکان است.
رسد به چرخ چو آهم که برفروخت چو برق
چکد به بحر چو اشکم که گرم شد چو حمیم
هوش مصنوعی: وقتی که به آسمان مانند ناله‌ام می‌رسد، شعله‌وری که از آتش به وجود می‌آید، مانند صاعقه می‌بارد. همچنین، مانند اشکی که به دریا می‌چکد، وقتی که داغ و سوزان می‌شود، به شدت می‌جوشد.
شود چو اخگر افسرده روی شعری شام
شود چو مجمر تفسیده پشت ماهی سیم
هوش مصنوعی: وقتی که آتش خاموش می‌شود، چهره‌اش پژمرده می‌گردد و وقتی شب فرا می‌رسد، مثل آتش‌خوار خالی و بی‌روح می‌شود.
بُوَد الهی پیوسته تا بُوَد به سپهر
ز آفتاب گهی مه نحیف و گاه جسیم
هوش مصنوعی: وجود الهی همواره در حال حضور است، همان‌گونه که در آسمان هر بار خورشید و گاهی ماه به شکل‌های مختلف ظاهر می‌شود.
قد حسود و دل حاسد تو در عالم
دوته، چو حلقهٔ جیم و، سیه چو نقطهٔ جیم!
هوش مصنوعی: حسادت و دل پر کینه‌ات در این دنیا دو وجه دارد: یکی حلقه دورانی و دیگری تیره و سیاه، مانند نقطه‌ای در همان حلقه.
همش ز موجهٔ طوفان نوح خانه خراب
همش ز صرصر طوفان عاد گشته حریم
هوش مصنوعی: تمامی این آوارگی و ویرانی ناشی از طوفان نوح است و فضا به دلیل باد سرد و سهمگین عاد به هم ریخته و درهم شکسته شده است.