گنجور

شمارهٔ ۲۲ - قصیده در مدح میرزا جعفر وزیر

ایا نسیم صبا، کت مبارک است قدوم
مبارکی و قدوم تو لازم و ملزوم
ز شاهدانت، پیغام شهد و من محرور
ز گلرخانت ره آورد ورد و، من مزکوم!
نه مایلم بسر زلف مشکسای ایاز
نه عاشقم بلب شهدپرور کلثوم
هوای شاهد و گلرخ، نمانده در سر من
برو بخطه ی شیراز، آن مبارک بوم
بگوی، از من آزرده جان خسته روان
بگوی، از من افسرده خاطر مغموم
بآن نتیجه ی صاف محمد مختار
بآن سلاله ی پاک پیمبر معصوم
چراغ انجمن ملک، میرزا جعفر
که خاص او بود اخلاص اهل دل به عموم
که ای سپهر محامد، که روز و شب از مهر
نثار کرده زر و سیم و بر سر تو نجوم
علم شدند بعالم، دو جعفر از وزرا
ولی تفاوتشان از نسب کنم معلوم
یکی نژاد به یحیی بن خالدش منسوب
یکی پذر به حسین علی شدش موسوم
ز خامه ی تو بود، نامه ی کرم مکتوب
ز خاتم تو بود، لوح مکرمت مختوم
به سیف ذی الیزن، آیین بندگی تو فرض
به حاتم بن عدی، شکر نعمتت محتوم
سموم قهر تو، برق آورد ز ریح شمال
نسیم لطف تو، گل پرورد ز باد سموم
تو را ز خلق بود خلق آشکار، آری
ذکا ز جهل تو ان یافتن، کرم از لوم
ایا جهان مکارم، که صبح و شام مهان
چو مور دانه کش آورده بر در تو هجوم
سه سال میشود، از نارسایی اقبال
که من ز دولت دیدار مانده ام محروم
نخوانده نامه ی تو، آگهم بحمدالله
که نیستت چو رهی دل اسیر قید هموم
تو خوانده نامه ی هر روزه ی من و، غافل
زمن ؛ که روز و شبم بیتو هایم و مهموم
گرت نبودی بالله عذر کثرت شغل
خدا نخواسته بودی میان خلق ملوم
که باشد از چه ز مداح بیخبر ممدوح
پسند نیست ز ممدوح شیوه ی مذموم!
رسید وقت، که چون دل گرفت از نثرم
بیکدو بیت، غم خویش سازمت معلوم
بجان تو، که گرت دل ز نظم هم گیرد
نه تو بمن پس ازین حاکمی، نه من محکوم
ببین بچهره ی زرد من، از دگر مردم
بچش حلاوت نظم من، از دگر منظوم!
به نور باصره، بینا تمیز کرد الوان
بحکم ذائقه، دانا ز هم شناخت طعوم!
شکسته بال، از آن مانده ام که نشناسند
هما ز کرکس و، بلبل ز زاغ و، باز از بوم
خدایگانا، دانی که اهل اصفاهان
چها کشیده، چها دیده، بیگنه به عموم؟!
خصوص آنکه، بشهرش بود نسب مشهور
خصوص آنکه بخلقش بود حسب معلوم
ز جور، گشته یکی بینوا، دگر مدیون
ز غصه، گشته یکی ناتوان، دگر مرحوم!
در آن دیار، ز اعیان مردمش امروز
نمانده غیر تنی چند ظالم از مظلوم
ز عجز، مظلوم، آورده آب در دیده
ز خشم، ظالم افگنده باد در خیشوم
دگر ز عارف و عالم، در آن خرابه دو تن
بجای مانده بارشاد خلق و نشر علوم
ز امن نیست، صبورند انبیا بمحن
ز عیش نیست، شکورند اولیا بغموم
مهان کشیده در آن شهر رخت، کاندر وی
شد آشنایی منسوخ و آشنا معدوم
چه دوستان همه رفتند و، در وطن دیدم
کسی نمانده بعادات آشنا و رسوم
دوان دوان شد منهم بغربت و دارم
هنوز چشم بالطاف قادر قیوم
که می بیند بس زود جابر از مجبور
که می بیند نه دیر ظالم از مظلوم
هر آنچه آخر ضحاک دید از کاوه
هر آنچه آخر افراسیاب دید از هوم
اگر [چه] مور ضعیف است، اگرچه پشه نحیف
بشیر و پیل بود عجز و قوتش معلوم
چه شد که شیر ژیان را، سطبر شد پنچه؟!
چه شد که پیل دمان را، دراز شد خرطوم؟!
غرض، کنونکه چو آدم برآمدم ز بهشت؛
دونان گندم، هر روز بایدم مطعوم
بهر که درنگری، لازم است کسب معاش؛
تخلفش نبود هیچ لازم از ملزوم
نه گنج جستم و، نه صنعتی است در دستم؛
که مزد گیرم و آسایم از غموم و هموم
نه مایه یی، که توانم بآن تجارت کرد؛
نه پایه یی که توانم ز کس گرفت رسوم
نه دزد شهرم و، نه راه میتوانم زد؛
که می بترسم از حی قادر قیوم!
عجب تر آنکه هنوزم ستاره در شوخی است
که برتری دهدم پایه چون ز صفر رقوم!
هنوز، زمزمه ی عشرتم بود مسموع؛
هنوز، رایحه ی دولتم بود مشموم!
هنوز بوی می ام، زان سبو رسید بمشام؛
که خورده اند میش پیش ازین خیول و عموم
هنوز دستم، از تیغ میرماند گرگ؛
هنوز شستم، از تیر میپراند بوم
نه رای آنکه کشم رای هند را رایت
نه روی آنکه شوم روشناس قیصر روم
بود منادمت میر بلخ، بر من تلخ،
بود مصاحبت شاه شام بر من شوم
چه جای آنکه خورم نان، ز سفره ی آنان
که آب زندگی از دستشان بود مسموم
ز کاسه ی سر تفسیده ی مغان غسلین
ز سفره ی تن پوسیده ی سگان زقوم
منی فاجره ی پیر، از کف مبروص؛
نخاع منتن خنزیر از ید مجذوم
هزار بار بکامم بود گواراتر
ز آب و نان فرومایگان سفله ی شوم
بصدق قولم، اگر شاهدی طلب دارند؛
خدای داند و آنگاه غیرت مخدوم
بغیر زرع، چو باقی نماند کار دگر؛
که باد یارب ازین راه روزی مقسوم
پی شکافتن خاک کشتزار، نخست؛
ز آهم آهن شد نرم، چون ز آتش موم!
دو گاه کرده بهم جفت، ز آسمان و زمین؛
بملک خود، که چو کشت دل است آینه ی بوم
فشاندم اشک، که هم دانه باشد و هم آب؛
در آن خرابه، شب و روز میپرانم بوم
هنوز دانه نرسته، نجسته روزی مور؛
هنوز خوشه نبسته، نبسته دهقان چوم
ز خاک، سر بدر آرند ظالمان جهول؛
برات سیم و زر آرند جاهلان ظلوم
همه قصیر الجیدند و ضیق الجبهه
همه طویل الباعند و واسع الحلقوم
تهی است از غله انبارم و، ز ردستم
شود ازین دو نشان، بخلم از کرم معلوم!
پر است چشم و دلم، گرچه منت ایزد را؛
ولی چه سود که نادان محصل میشوم؟!
بجای غله، نگیرد لآلی منثور؛
بجای زر، نستاند جواهر منظوم!
بیک خدا و صد و بیست و چار هزار
پیمبران مقدس، بچارده معصوم
بتیره خاک مطبق، بنا کشیده نبات؛
بسبز طاق معلق، بنا شمرده نجوم!
که گر بجرم زراعت خورم شکنجه، به است
که از زکوة دگر زارعان خورم مرسوم؛
کنون که نیست کسی را هوای اصفاهان
ز جوش گریه ی مسکین و ناله ی مظلوم؛
سه چار مزرعه مانده است در خرابه ی قم
مرا به ارث ز آبا، یکان یکان مرحوم
بشکر اینکه دهد هر نفس خوارج را
بباد زلزله ی خوف شاه، خسف سدوم
یکی از آن همه از راه مرحمت چه شود
تیول گفته بنامم رقم شود مرقوم
زمن خراج نخواهند و، در عوض گیرند
ز خیل خارجیان، چه امام و چه مأموم
اگرچه واهمه بس دوربین فتاده، ولی
بحضرت تو تغافل نباشدم موهوم
ندارم ارچه سرارغ جواهر مکنون
ولی بود خبرم از سرایر مکتوم
گل است آب ز سرچشمه، صاحبا دانم؛
وگرنه خشک چرا مانده کشت این برو بوم؟!
صفای طینت پاک تو، لیک تریاقی است؛
که شاید ان شاء الله رهاندم از سموم
همی نیابی تا طعم شکر از حنظل
همی نیابی تا عصر یاسمین از ثوم
مذاق دوستت، از شهد مل بود محظوظ؛
مشام دشمنت، از مشک و گل بود محروم!!

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ایا نسیم صبا، کت مبارک است قدوم
مبارکی و قدوم تو لازم و ملزوم
هوش مصنوعی: ای نسیم صبا، قدم مبارک تو را خوش آمد می‌گویم و آمدنت برای من ضروری و الزامی است.
ز شاهدانت، پیغام شهد و من محرور
ز گلرخانت ره آورد ورد و، من مزکوم!
هوش مصنوعی: از زیبارویانت بوی عطر و شکر می‌آید و من، غرق در عشق، از چهره‌ی زیبایت پیام می‌برم و در حالتی شگفت‌انگیز قرار دارم!
نه مایلم بسر زلف مشکسای ایاز
نه عاشقم بلب شهدپرور کلثوم
هوش مصنوعی: من نه تمایلی به سر زدن به زلف‌های مشکی ایاز دارم و نه عاشق لب‌های شیرین کلثوم هستم.
هوای شاهد و گلرخ، نمانده در سر من
برو بخطه ی شیراز، آن مبارک بوم
هوش مصنوعی: حالت و احساس من نسبت به معشوق و زیبایی‌های او، از ذهنم پاک شده است. برو به شیراز، آن سرزمین پربرکت و خوش‌آب و هوا.
بگوی، از من آزرده جان خسته روان
بگوی، از من افسرده خاطر مغموم
هوش مصنوعی: بگو، از من که دلbroken و خسته‌ام، بگو، از من که غمگین و متاثر هستم.
بآن نتیجه ی صاف محمد مختار
بآن سلاله ی پاک پیمبر معصوم
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به نتیجه‌ی نیک و پاکی دارد که از نسل محمد مختار به جا مانده است، کسی که وابسته به سلاله‌ی معصوم و پاک پیامبر است.
چراغ انجمن ملک، میرزا جعفر
که خاص او بود اخلاص اهل دل به عموم
هوش مصنوعی: چراغ انجمن به معنای فردی است که در جمع و محفل، روشنایی و هدایت بخش است. در اینجا، میرزا جعفر به عنوان آن فرد شناخته می‌شود که مخصوصاً به خاطر صداقت و دیانتش در دل‌های اهل معرفت و دل‌های پاک، مورد احترام و محبت قرار دارد. اخلاص او به عموم اشاره دارد که نشان می‌دهد او نه فقط مخصوص عده‌ای خاص است، بلکه ویژگی‌هایش، همه را تحت تأثیر قرار می‌دهد.
که ای سپهر محامد، که روز و شب از مهر
نثار کرده زر و سیم و بر سر تو نجوم
هوش مصنوعی: ای آسمان ستایش، که هر روز و شب با محبت، طلا و نقره بر سر تو می‌بارد و ستاره‌ها بر سرت می‌درخشند.
علم شدند بعالم، دو جعفر از وزرا
ولی تفاوتشان از نسب کنم معلوم
هوش مصنوعی: دو نفر به نام جعفر از وزرای علم و دانش برآمده‌اند. اما مردم می‌توانند از نسب و خانواده‌ی آن‌ها تفاوت‌هایشان را تشخیص دهند.
یکی نژاد به یحیی بن خالدش منسوب
یکی پذر به حسین علی شدش موسوم
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که یکی از نسل‌ها به یحیی بن خالد نسبت داده شده و دیگری به حسین علی معروف شده است.
ز خامه ی تو بود، نامه ی کرم مکتوب
ز خاتم تو بود، لوح مکرمت مختوم
هوش مصنوعی: این بیت اشاره دارد به اینکه نامه محبت از دستان تو نوشته شده و نشان بزرگی و فضیلت تو بر آن نقش بسته است. به عبارت دیگر، نوشته‌ها و اعمال تو نشانه‌ای از کرامت و شخصیت والای تو هستند.
به سیف ذی الیزن، آیین بندگی تو فرض
به حاتم بن عدی، شکر نعمتت محتوم
هوش مصنوعی: با شمشیر ذوالفقار، خدمتگزاری و بندگی تو واجب است. شکر نعمت‌های تو بر حاتم طائی، ثابت و لازم است.
سموم قهر تو، برق آورد ز ریح شمال
نسیم لطف تو، گل پرورد ز باد سموم
هوش مصنوعی: درد و خشم تو مانند بادهای سوزان شمال، تأثیرگذار و نابودکننده است، اما لطف و محبت تو مانند نسیم ملایمی است که باعث رویش و پرورش گل‌ها می‌شود.
تو را ز خلق بود خلق آشکار، آری
ذکا ز جهل تو ان یافتن، کرم از لوم
هوش مصنوعی: تو از میان مردم شناخته شده‌ای، بله، آنچه که می‌دانی ناشی از نادانی توست و خوبی‌هایت نیز نتیجه‌ی سرزنش‌هاست.
ایا جهان مکارم، که صبح و شام مهان
چو مور دانه کش آورده بر در تو هجوم
هوش مصنوعی: آیا این جهان پر از خوبی‌هاست که مردم در صبح و شب مانند مورچه‌ها برای بدست آوردن نعمت‌ها و برکات، به در خانه‌ات هجوم می‌برند؟
سه سال میشود، از نارسایی اقبال
که من ز دولت دیدار مانده ام محروم
هوش مصنوعی: سه سال است که به دلیل کمبود خوش‌شانسی، از کامیابی و فرصت دیدار با محبوبم محروم مانده‌ام.
نخوانده نامه ی تو، آگهم بحمدالله
که نیستت چو رهی دل اسیر قید هموم
هوش مصنوعی: من هنوز نامه‌ات را نخوانده‌ام، اما از این بابت خوشحالم که تو برای من مثل کسی نیستی که دل مرا در بند نگرانی‌ها و مشکلاتش گرفتار کند.
تو خوانده نامه ی هر روزه ی من و، غافل
زمن ؛ که روز و شبم بیتو هایم و مهموم
هوش مصنوعی: تو هر روز نامه‌های من را می‌خوانی، اما نمی‌دانی که روز و شب من فقط به یاد تو می‌گذرد و در اندوه تو هستم.
گرت نبودی بالله عذر کثرت شغل
خدا نخواسته بودی میان خلق ملوم
هوش مصنوعی: اگر تو به علت مشغله‌های زیاد عذرخواهی نمی‌کردی، خداوند هرگز نمی‌خواست که در میان مردم مورد سرزنش قرار بگیری.
که باشد از چه ز مداح بیخبر ممدوح
پسند نیست ز ممدوح شیوه ی مذموم!
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر کسی از مدح و ستایش بی‌خبر باشد، نمی‌تواند ممدوح (کسی که مورد ستایش قرار می‌گیرد) را به درستی بشناسد. همچنین، رفتار ممدوح نباید ناپسند و مذموم باشد، زیرا این نوع رفتار نمی‌تواند او را شایسته‌ی ستایش قرار دهد. به عبارت دیگر، انسان باید ویژگی‌های مثبت داشته باشد تا شایسته‌ی مدح و ستایش باشد.
رسید وقت، که چون دل گرفت از نثرم
بیکدو بیت، غم خویش سازمت معلوم
هوش مصنوعی: زمانی فرامی‌رسد که وقتی دل من از نثر و نوشته‌ام گرفته شود، در دو بیت، غم خود را به تو نشان می‌دهم.
بجان تو، که گرت دل ز نظم هم گیرد
نه تو بمن پس ازین حاکمی، نه من محکوم
هوش مصنوعی: عشق تو به قدری برایم ارزشمند است که اگر دل تو به شعر و نظم هم جذب شود، به من دیگر نیازی نداری؛ نه من حاکم تو خواهم بود و نه تو محکوم من.
ببین بچهره ی زرد من، از دگر مردم
بچش حلاوت نظم من، از دگر منظوم!
هوش مصنوعی: به چهره زرد من نگاه کن، و از دیگران طعم شعر من را بچشید، این شعر با دیگر اشعار متفاوت است!
به نور باصره، بینا تمیز کرد الوان
بحکم ذائقه، دانا ز هم شناخت طعوم!
هوش مصنوعی: با دیدی روشن، بینا با دقت رنگ‌ها را بر اساس سلیقه‌اش بررسی کرد و با دانشش طعم‌ها را از هم تشخیص داد.
شکسته بال، از آن مانده ام که نشناسند
هما ز کرکس و، بلبل ز زاغ و، باز از بوم
هوش مصنوعی: شکسته پر هستم و از این بابت نگرانم که دیگران نتوانند هواپیمای رنگین را از پرنده‌های دیگر، یا بلبل را از زاغ، و باز را از جغد تشخیص دهند.
خدایگانا، دانی که اهل اصفاهان
چها کشیده، چها دیده، بیگنه به عموم؟!
هوش مصنوعی: ای خداوندگار، آیا می‌دانی که مردم اصفهان چه مشکلاتی را تحمل کرده‌اند و چه چیزهایی را دیده‌اند، در حالی که هیچ‌گاه گناهی نداشته‌اند؟
خصوص آنکه، بشهرش بود نسب مشهور
خصوص آنکه بخلقش بود حسب معلوم
هوش مصنوعی: به ویژه اینکه نسب او در شهر شناخته‌شده است و همچنین به خاطر داشتنش در میان مردم معروف است.
ز جور، گشته یکی بینوا، دگر مدیون
ز غصه، گشته یکی ناتوان، دگر مرحوم!
هوش مصنوعی: از سختی و ستم، یکی به شدت نیازمند شده و دیگری به خاطر غم و اندوهش بدهکار است. یک نفر ناتوان گشته و دیگری از دنیا رفته است!
در آن دیار، ز اعیان مردمش امروز
نمانده غیر تنی چند ظالم از مظلوم
هوش مصنوعی: در آن سرزمین، از افراد برجسته‌ی مردمش امروز جز چند تن ظالم چیزی باقی نمانده و مظلومان به فراموشی سپرده شده‌اند.
ز عجز، مظلوم، آورده آب در دیده
ز خشم، ظالم افگنده باد در خیشوم
هوش مصنوعی: از ناتوانی، مظلوم اشک می‌ریزد و از خشم، ظالم نفسش را در درونش حبس کرده است.
دگر ز عارف و عالم، در آن خرابه دو تن
بجای مانده بارشاد خلق و نشر علوم
هوش مصنوعی: در آن خرابه، فقط دو نفر که در هدایت مردم و گسترش دانش باقی مانده‌اند، وجود دارند: یک عارف و یک عالم.
ز امن نیست، صبورند انبیا بمحن
ز عیش نیست، شکورند اولیا بغموم
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که پیامبران به رغم اینکه در امنیت نیستند، صبور هستند و اولیا نیز با وجود غم و اندوه، نسبت به زندگی و نعمت‌ها قدردان و شکرگزارند.
مهان کشیده در آن شهر رخت، کاندر وی
شد آشنایی منسوخ و آشنا معدوم
هوش مصنوعی: افراد مهم و برجسته در آن شهر لباس خود را کشیده‌اند و در آنجا، آشنایی‌هایی که قبلاً وجود داشت، از بین رفته و دیگر کسی را نمی‌شناسم.
چه دوستان همه رفتند و، در وطن دیدم
کسی نمانده بعادات آشنا و رسوم
هوش مصنوعی: همه دوستانم رفتند و در کشور خودم کسی را نمی‌بینم که به عادات و رسوم آشنا باشد.
دوان دوان شد منهم بغربت و دارم
هنوز چشم بالطاف قادر قیوم
هوش مصنوعی: به سرعت از سرزمین خود دور شدم و هنوز هم چشم انتظار رحمت و لطف خدای پایدار و توانا هستم.
که می بیند بس زود جابر از مجبور
که می بیند نه دیر ظالم از مظلوم
هوش مصنوعی: هر کسی که ظلم را می‌بیند، چه ظالم و چه مظلوم، به سرعت متوجه وضعیت می‌شود و نمی‌تواند آن را نادیده بگیرد. جابر (ظالم) به سرعت از مجبور (مظلوم) می‌بیند که در چه حالتی قرار دارد، و ظالم نیز نمی‌تواند در برابر مظلوم بی‌تفاوت بماند.
هر آنچه آخر ضحاک دید از کاوه
هر آنچه آخر افراسیاب دید از هوم
هوش مصنوعی: هر چیزی که ضحاک در نهایت از کاوه مشاهده کرد، همان طور که افراسیاب از هوم دید.
اگر [چه] مور ضعیف است، اگرچه پشه نحیف
بشیر و پیل بود عجز و قوتش معلوم
هوش مصنوعی: اگرچه مور ضعیف و کوچک است، و پشه هم ناتوان به نظر می‌رسد، اما قدرت و ضعف آن‌ها به وضوح مشخص است.
چه شد که شیر ژیان را، سطبر شد پنچه؟!
چه شد که پیل دمان را، دراز شد خرطوم؟!
هوش مصنوعی: چه چیزی باعث شد که پنجه‌های شیر قوی و نیرومند شود؟ و چه چیزی سبب شد که خرطوم فیل در هنگام تاریکی بلندتر شود؟
غرض، کنونکه چو آدم برآمدم ز بهشت؛
دونان گندم، هر روز بایدم مطعوم
هوش مصنوعی: حالا که من از بهشت بیرون آمده‌ام و به زندگی زمینی قدم گذاشته‌ام، باید هر روز مانند آدم‌های ساده و معمولی، با زحمت و تلاش روزی خود را به دست بیاورم و از چیزهای معمولی تغذیه کنم.
بهر که درنگری، لازم است کسب معاش؛
تخلفش نبود هیچ لازم از ملزوم
هوش مصنوعی: کسی که به زندگی و امور روزمره نگاه می‌کند، باید تلاش کند تا معاش خود را به دست آورد. این امر ناگزیر و ضروری است و هیچ چیزی نمی‌تواند آن را نادیده بگیرد.
نه گنج جستم و، نه صنعتی است در دستم؛
که مزد گیرم و آسایم از غموم و هموم
هوش مصنوعی: من نه به دنبال ثروت بودم و نه هنری در دست دارم؛ که با دریافت مزد، از غم‌ها و نگرانی‌هایم آسایش یابم.
نه مایه یی، که توانم بآن تجارت کرد؛
نه پایه یی که توانم ز کس گرفت رسوم
هوش مصنوعی: من نه سرمایه‌ای دارم که بتوانم با آن کسب و کار کنم، و نه پایه و اساسی دارم که از دیگران آداب و رسوم را بیاموزم.
نه دزد شهرم و، نه راه میتوانم زد؛
که می بترسم از حی قادر قیوم!
هوش مصنوعی: من نه دزد این شهر هستم و نه توانایی فرار از آن را دارم؛ زیرا از قدرت و تسلط خداوند می‌ترسم.
عجب تر آنکه هنوزم ستاره در شوخی است
که برتری دهدم پایه چون ز صفر رقوم!
هوش مصنوعی: عجب این است که هنوز هم ستاره در تلاش است تا به من شوخی کند، در حالی که من می‌خواهم پایه را از صفر بالا برم و برتری بگیرم!
هنوز، زمزمه ی عشرتم بود مسموع؛
هنوز، رایحه ی دولتم بود مشموم!
هوش مصنوعی: هنوز صدای خوشی و شادابی من شنیده می‌شود؛ هنوز بوی خوش سعادت و خوشبختی‌ام حس می‌شود!
هنوز بوی می ام، زان سبو رسید بمشام؛
که خورده اند میش پیش ازین خیول و عموم
هوش مصنوعی: بوی شراب هنوز در مشامم هست، زیرا از آن کوزه به مشامم رسیده است؛ چرا که پیش از این، بسیاری از افراد از آن نوشیده‌اند.
هنوز دستم، از تیغ میرماند گرگ؛
هنوز شستم، از تیر میپراند بوم
هوش مصنوعی: دستم هنوز از زخم شمشیر سردار زخم است؛ و همچنان پرنده، از تیر و کمان در حال پرواز است.
نه رای آنکه کشم رای هند را رایت
نه روی آنکه شوم روشناس قیصر روم
هوش مصنوعی: نه می‌خواهم به خاطر اندیشه‌ام پرچم هند را به دوش بزنم، نه اینکه بخواهم آشنا و شناخته‌شده‌ی قیصر روم شوم.
بود منادمت میر بلخ، بر من تلخ،
بود مصاحبت شاه شام بر من شوم
هوش مصنوعی: دوستی و همراهی من با میر بلخ برایم تلخ است و همنشینی با شاه شام برایم ناگوار شده است.
چه جای آنکه خورم نان، ز سفره ی آنان
که آب زندگی از دستشان بود مسموم
هوش مصنوعی: چطور می‌توانم از سفره کسانی که زندگی‌شان به خطر افتاده و دچار مشکلات شده‌اند، غذا بخورم؟
ز کاسه ی سر تفسیده ی مغان غسلین
ز سفره ی تن پوسیده ی سگان زقوم
هوش مصنوعی: از کاسه‌ی سر خراب و متلاشی مغ‌ها، آبی به دست می‌آید و از سفره‌ی بدن متعفن و گندیده سگان، چیزی به دست نمی‌آید.
منی فاجره ی پیر، از کف مبروص؛
نخاع منتن خنزیر از ید مجذوم
هوش مصنوعی: من شخص خراب و فاسدی هستم که از دست کسی که به بیماری جلدی مبتلا شده، اقدام به ناپاکی کرده‌ام؛ مانند نخی که از بدن خوکی آلوده به بیماری بیرون آمده است.
هزار بار بکامم بود گواراتر
ز آب و نان فرومایگان سفله ی شوم
هوش مصنوعی: بارها خواسته‌ام که به دلخواه خود برسم، که این برایم رضایت‌بخش‌تر از خوراک و نوشیدنی افرادی است که بی‌ارزش و پست‌اند.
بصدق قولم، اگر شاهدی طلب دارند؛
خدای داند و آنگاه غیرت مخدوم
هوش مصنوعی: به راست‌گویی خود اطمینان دارم، اگر بخواهند برای سخنم شاهدی بیاورند، فقط خدا می‌داند و پس از آن غیرت محبوبم.
بغیر زرع، چو باقی نماند کار دگر؛
که باد یارب ازین راه روزی مقسوم
هوش مصنوعی: وقتی هیچ کاری جز کشت و زراعت باقی نمانده، ای کاش باد نصیب ما کند تا روزی ما را فراهم آورد.
پی شکافتن خاک کشتزار، نخست؛
ز آهم آهن شد نرم، چون ز آتش موم!
هوش مصنوعی: برای شکافتن و آماده کردن زمین کشت، ابتدا از شدت جیغ و فریاد من، آهن به نرمی درآمد، مانند مومی که از حرارت تغییر حالت می‌دهد.
دو گاه کرده بهم جفت، ز آسمان و زمین؛
بملک خود، که چو کشت دل است آینه ی بوم
هوش مصنوعی: این بیت به تصادف و هماهنگی بین آسمان و زمین اشاره دارد و می‌خواهد بگوید که مانند یک قاضی یا پادشاه، دل انسان به‌عنوان زمین، بازتاب‌دهنده‌ی کشت‌وکار و احساسات اوست. به عبارت دیگر، رابطه‌ی بین دنیای بیرونی و احساسات درونی ما، شبیه به هماهنگی موجود در طبیعت است.
فشاندم اشک، که هم دانه باشد و هم آب؛
در آن خرابه، شب و روز میپرانم بوم
هوش مصنوعی: من اشک می‌ریزم که هم مثل دانه باشد و هم مثل آب؛ در آن ویرانه، شب و روز در حال پرواز هستم.
هنوز دانه نرسته، نجسته روزی مور؛
هنوز خوشه نبسته، نبسته دهقان چوم
هوش مصنوعی: هنوز دانه آماده نشده و مور (مورچه) روزی نمی‌گیرد؛ هنوز خوشه هم نرسیده و دهقان (کشاورز) محصولی برداشت نکرده است.
ز خاک، سر بدر آرند ظالمان جهول؛
برات سیم و زر آرند جاهلان ظلوم
هوش مصنوعی: ظالمان نادانی از خاک سر برمی‌دارند و برآورده می‌شوند، در حالی که نادانانی که فریب‌خورده‌اند، به دنبال ثروت و زر و سیم‌اند.
همه قصیر الجیدند و ضیق الجبهه
همه طویل الباعند و واسع الحلقوم
هوش مصنوعی: همه افرادی که دارای مو و جبهه‌ی کوتاه هستند، به نوعی محدود و در قید و بندند، اما افرادی که قد بلند و گشاد حلق دارند، به ظاهر آزادتر و با روحیه‌ای بازتر به نظر می‌رسند.
تهی است از غله انبارم و، ز ردستم
شود ازین دو نشان، بخلم از کرم معلوم!
هوش مصنوعی: انبار من از غله خالی است و به خاطر این دو علامت از دستم، می‌خواهم بفهمم که آیا به من کرم می‌کند یا نه!
پر است چشم و دلم، گرچه منت ایزد را؛
ولی چه سود که نادان محصل میشوم؟!
هوش مصنوعی: چشمانم پر از خواسته‌ها و دلم هم همین‌طور است، هرچند که امیدوارم به نعمت‌های خدا. اما چه فایده که همچنان نادان باقی می‌مانم و هیچ بهره‌ای از این خواسته‌ها نمی‌برم؟
بجای غله، نگیرد لآلی منثور؛
بجای زر، نستاند جواهر منظوم!
هوش مصنوعی: به جای گندم و مواد غذایی، جواهرات ارزشمند به شکل نثر نخواهد گرفت؛ و به جای طلا، زیبایی‌های شاعرانه را نخواهد گرفت!
بیک خدا و صد و بیست و چار هزار
پیمبران مقدس، بچارده معصوم
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به وجود یک خدا و تعداد بسیاری از پیامبران مقدس شده است، که به چهارده معصوم به عنوان الگوهای خاص و پاک اشاره دارد. این معصومین نقش ویژه‌ای در هدایت انسان‌ها و انتقال پیام الهی دارند.
بتیره خاک مطبق، بنا کشیده نبات؛
بسبز طاق معلق، بنا شمرده نجوم!
هوش مصنوعی: خاک لایه‌لایه‌ای برای رویش گیاهان ساخته شده است؛ در حالی که ستاره‌ها به‌طور معلق به‌عنوان ساختارهایی مستحکم در نظر گرفته می‌شوند.
که گر بجرم زراعت خورم شکنجه، به است
که از زکوة دگر زارعان خورم مرسوم؛
هوش مصنوعی: اگر به خاطر کشت و زراعت مجازات شوم، بهتر است که از کمک دیگر زراعت‌کاران استفاده نکنم.
کنون که نیست کسی را هوای اصفاهان
ز جوش گریه ی مسکین و ناله ی مظلوم؛
هوش مصنوعی: حال که هیچ کس از عشق اصفهان خبری ندارد، از شدت گریه ی فقیر و ناله ی بیچارگان، به شدت نگران شده‌ام.
سه چار مزرعه مانده است در خرابه ی قم
مرا به ارث ز آبا، یکان یکان مرحوم
هوش مصنوعی: در خرابه‌های قم، چند مزرعه از جدانده‌ام به جا مانده است که هر کدام به تنهایی به من رسیده است.
بشکر اینکه دهد هر نفس خوارج را
بباد زلزله ی خوف شاه، خسف سدوم
هوش مصنوعی: با شکرگزاری از این که هر نفس، گروه‌های منحرف را به عذاب وا می‌دارد، همان‌طور که زلزله‌ی ترسناک شاه، زمین سدوما را نابود کرد.
یکی از آن همه از راه مرحمت چه شود
تیول گفته بنامم رقم شود مرقوم
هوش مصنوعی: یکی از آن همه نعمت‌ها که با لطف توست، چه برابری دارد؟ اگر چیزی به من عطا کنی، با نامم ثبت می‌شود و به یادگار می‌ماند.
زمن خراج نخواهند و، در عوض گیرند
ز خیل خارجیان، چه امام و چه مأموم
هوش مصنوعی: آنها از من مالیات نمی‌خواهند و به جای آن از گروهی از خارجیان دریافت می‌کنند، چه امام و چه پیروانش.
اگرچه واهمه بس دوربین فتاده، ولی
بحضرت تو تغافل نباشدم موهوم
هوش مصنوعی: هرچند که ترس و نگرانی‌های زیادی وجود دارد، اما در برابر تو من هرگز نمی‌توانم نسبت به واقعیات غافل باشم.
ندارم ارچه سرارغ جواهر مکنون
ولی بود خبرم از سرایر مکتوم
هوش مصنوعی: من اگرچه جواهرات گرانبهایی ندارم، اما از رازها و مسائل نهان باخبرم.
گل است آب ز سرچشمه، صاحبا دانم؛
وگرنه خشک چرا مانده کشت این برو بوم؟!
هوش مصنوعی: این شعر به رابطه بین زیبایی و زندگی اشاره دارد. شاعر می‌گوید که اگرچه گل در آب زنده است، اما اگر آب نبود، چرا این زمین و کشت‌ها خشک مانده‌اند؟ به عبارتی، وجود زیبایی و زندگی به عنصر حیاتی وابسته است و نشان‌دهنده‌ی اهمیت آب و منابع طبیعی برای بقای زندگی است.
صفای طینت پاک تو، لیک تریاقی است؛
که شاید ان شاء الله رهاندم از سموم
هوش مصنوعی: خالصی و پاکی وجود تو مانند دارویی است که ان شاء الله می‌تواند مرا از زهرها و آسیب‌ها نجات دهد.
همی نیابی تا طعم شکر از حنظل
همی نیابی تا عصر یاسمین از ثوم
هوش مصنوعی: تو هرگز نمی‌توانی طعم شیرینی شکر را از تلخی حنظل بچشی، همچنان که نمی‌توانی از گیاه درختی با بوی خوش، عطر شب یاس را استشمام کنی.
مذاق دوستت، از شهد مل بود محظوظ؛
مشام دشمنت، از مشک و گل بود محروم!!
هوش مصنوعی: دوستت مانند شهد شیرین لذت می‌بخشد، در حالی که دشمن تو از خوشبوترین عطرها و گل‌ها محروم است.