گنجور

شمارهٔ ۲۰ - وله قصیده

خوانده بر خوان فلکم، هان چکنم؟!
خون دل، مایده ی خوان چکنم؟!
میزبان را، همه ابنای زمان
بیکی خوان شده مهمان چکنم؟!
گشته هم کاسه، سیه کاسه ی چند؛
دست در کاسه ی ایشان چکنم؟!
با چنین خلق، که هم خورده نمک
هم شکستند نمکدان چکنم؟!
هم نمک ریخته از بی نمکی
هم طلب داشته تاوان چکنم؟!
نوع خود را همه ی جانوران
هم نشینند جز انسان چکنم؟!
من که انسان شمرندم، ز ایشان
بایدم بود گریزان چکنم؟!
زآنکه این نوع، کش انسان خوانند؛
شده بازیچه ی شیطان چکنم؟!
جستجو ناشده، حال همه کس
آشکارا شده پنهان چکنم؟!
حال دونان، ز بیان مستغنی است
گشته اشراف چو دونان چکنم؟!
عیب پنهانی ارذال جهان
چون عیان گشت، در اعیان چکنم؟!
آهن تفته، ز آتش بتر است؛
بدتر از بد شده نیکان چکنم؟!
سالها شد که برون می ناید
در ز بحر و، گهر از کان چکنم؟!
رنگ از رنگرز مهر ندید
جامه ی لعل بدخشان چکنم؟!
ز ابر نیسان، دم آبی نچشید؛
صدف گوهر رخشان چکنم؟!
می و آب و زر و خاک و، گل و خار
شده با هم همه یکسان چکنم؟!
گشته یکرنگ همه خلق جهان
شکوه از این، گله از آن چکنم؟!
رفته رفته شده ناکس، همه کس
گفتگو با همه نتوان چکنم؟!
مال را، به ز جمال و ز کمال؛
میشمارند حریفان چکنم؟!
دیده از حسن و، دل از عشق نفور؛
با چنین مردم نادان چکنم؟!
هر که زر در کف قبطی بیند
گویدش : موسی عمران چکنم؟!
پیرهن پوش، چو گرگی نگرد؛
خواندش یوسف کنعان چکنم؟!
سور، در سایه ی ماتم بگریخت؛
سود شد مایه ی نقصان چکنم؟!
گرد ماتمکده ی خاک نشست
بسیه جامه ی کیوان چکنم؟!
خرقه در نیل فرو برد از گرد
نیلگون قبه ی گردان چکنم؟!
از میان برده فلک مشعل مهر
تار شد، طاق نه ایوان چکنم؟!
نشد از شمع کواکب روشن
یک شب این تیره شبستان چکنم؟!
خانه را، کش نفروزند چراغ؛
نقش خورشید بر ایوان چکنم؟!
نامه را، کش ننویسند ز مهر؛
مهر جمشید بعنوان، چکنم؟!
دور جمشید، به ضحاک رسید؛
شد جم اضحوکه ی دوران چکنم؟!
دوش ضحاک فلک را ماران
شد چو تنین شرر افشان چکنم؟!
زهر این مار، برآورد دمار
از بد و نیک جهان، هان چکنم؟!
جانگزا زهر جهان سوز مدام
ریختش از بن دندان چکنم؟!
بس سر جانور از مغز تهی
شد، نشد چاره ی ثعبان چکنم؟!
عنقریب است، کزین سم نقیع
یکتن انسان نبرد جان چکنم؟!
عالم از انس تهی گشت و، در آن
انس دارند بنی جان چکنم؟!
دهر ویران و، در آن ویرانه
دیو رونق ده دیوان چکنم؟!
تیغها آخته دیوان بر هم
بر سر تخت سلیمان چکنم؟!
ناامید آل پیمبر ز جهان
کامرانف دوده ی مروان چکنم؟!
گشته هر پیرزنی، تیر زنی
چرخش، از ناله، رجز خوان چکنم؟!
گوی زن گشته و فرموکش گوی
قامت خم شده چوگان چکنم؟!
چرخ را کرده کمان، دوکش تیر؛
سوزنش آمده پیکان چکنم؟!
معجزش مغفر و آن جامه که دوخت
بهر خفتن، شده خفتان چکنم؟!
هر عجوزه، زده از معجزه دم
هر سلیطه، شده سلطان چکنم؟!
گشته هر ماری و هر موری میر
خاین خانه ی اخوان چکنم؟!
کاه و بیجاده، بیک نرخ خرند؛
فلک آویخته میزان چکنم؟!
چون زحل، آنکه بکین شد مایل؛
برتری یافت ز اقران چکنم؟!
آنکه چون پیر زنان ساخت بچرخ
داده چرخش سرو سامان چکنم؟!
و آن لئیمان که چو مورند ضعیف
دیو را گفته سلیمان چکنم؟!
کوفت کاووس چو کوس اقبال
سر برآورد بطغیان چکنم؟!
ناکسان از طمع جیفه ی او
شهره اش کرده به احسان چکنم؟!
از دو مردار، که از تخت آویخت
کرکسش برد بکیوان چکنم؟!
قصه ی عالم ویران گفتم
شرح ویرانی ایران چکنم؟!
جای غولان شده آن دشت که بود
پیش ازین بیشه ی شیران چکنم؟!
شد ببین جای کیان، جای کیان
هان بناسازی گیهان چکنم؟!
زابل، از زابلیان مانده تهی
گشته با مزبله یکسان چکنم؟!
هر طرف مینگرم، ضحاکی
مهد گسترده در ایوان چکنم؟!
بسته پیرامن او، دونی چند
صف، پی بردن فرمان چکنم؟!
هر چه گوید، همه گر هذیان است
کرده بر صدق وی اذعان چکنم؟!
ظلمت ظلم، سیه کرده جهان؛
روز و شب ساخته یکسان چکنم؟!
نام تاراج، نهادند خراج؛
گشته ویران دهی ایران چکنم؟!
باز این خارجیان گر ننهند
بی خراج این ده ویران چکنم؟!
هر چه را، غیر شمارد دشوار؛
غیرتم گیردش آسان چکنم؟!
هر چه را، خلق گران انگارند
خردش همتم ارزان چکنم؟!
ای ضعیفان، ز تکاهل بردید؛
همه سرها بگریبان چکنم؟!
چاره ی ظلم، بود آسان، ولیک
ضعفتان کرده هراسان چکنم؟!
غیرت، ای فوج ابابیل، که شد
کعبه از ابرهه ویران چکنم؟!
آذر، این سرسبکان را از ضعف؛
گوش سنگین بود، افغان چکنم؟!
آهن سرد چه کوبم؟! نرسد
پتک یک مرد بسندان چکنم؟!
کاوه، کز نطع برافراشت درفش؛
بسته دارد در دکان چکنم؟!
گاو، کو دایه ی افریدون بود
ناورد شیر به پستان چکنم؟!
خارزاری است عراق از ایران
پیش اگر بود گلستان چکنم؟!
در عراق، از روش اهل نفاق؛
تل خاکی است صفاهان چکنم؟!
رایت کاوگیان گشت نگون
پیش اگر سود بکیوان چکنم؟!
ساحت گلشن فردوس شده است
منبت خار مغیلان چکنم؟!
بلبلش مرده، گلش پژمرده
سنبلش طره پریشان چکنم؟!
زنده رودش، که نم از کوثر داشت
با حمیم آمده یکسان چکنم؟!
باغها گشته نمودار جحیم
قصرها گشته بیابان چکنم؟!
روزها شد که ندید آنجا کس
صبح را با لب خندان چکنم؟!
رفت شبها که کس آنجا نشنید؛
نغمه ی مرغ سحر خوان، چکنم؟!
پاسبان گشته در آن کشور دزد
گرگ آنجا شده چوپان چکنم؟!
هر طرف بال فشان خفاشی
آفتابش شده پنهان چکنم؟!
مردمش، چون گله ی گرگ زده؛
هر طرف گشته گریزان چکنم؟!
شده روی همه بی رنگ، دریغ؛
شده جسم همه بیجان، چکنم؟!
هیچ یک را نبود میل وطن
در غریبی همه حیران چکنم؟!
خاصه من، کز همه آزرده ترم
نکنم گر ز غم افغان چکنم؟!
آورم یاد چو از خود، بهمه
نکشم گر خط نسیان؛ چکنم؟!
گشته گیتی بخلاف املم
ز اولین روز الی الآن چکنم؟!
کان ما کان، اگر از کین گردد؛
پس از این نیز کماکان چکنم؟!
چاره ی غصه، بود صبر؛ ولی
صبر کم، غصه فراوان چکنم؟!
هم فرو دوخت زمانه دستم
بزه چاک گریبان چکنم؟!
هم برون ریخت ز تنگی صدفم
سی و دو گوهر غلطان چکنم؟!
از ندامت، اگر اکنون خواهم
گیرم انگشت بدندان چکنم؟!
تاجرم، لیک متاعی که مراست
بودش روی بنقصان چکنم؟!
طمع محتسبم، نیز نداد؛
رخصت بستن دکان چکنم؟!
من، تنک مایه و، کالا کاسد؛
نفروشم اگر ارزان چکنم؟!
بیژنم در چه توران و، ز من
بیخبر خسرو ایران، چکنم؟!
زال چرخم، چو منیژه ندهد،
جرعه ی آب و لب نان چکنم؟!
ور دهد، هم، چو نگیرد دستم؛
خاتم رستم دستان چکنم؟!
بر من، ابنای زمان در رشکند؛
یوسفم، لیک به اخوان چکنم؟!
در شکست دل من پنداری
بسته با هم همه پیمان چکنم؟!
زال گیتی، چو زلیخای من است
دعوی پاکی دامان چکنم؟!
دامن، از لوث گناهم پاک است؛
تهمتم برده بزندان چکنم؟!
خاک غربت، شده دامنگیرم؛
مصر دور است ز کنعان چکنم؟!
گرچه، در مصر غریبی دارم
عزت از لطف عزیزان، چکنم؟!
نیست فیض وطن اندر غربت
در قفس ذوق گلستان چکنم؟!
حاش لله، همه جا ملک خداست؛
از خیال وطن، افغان چکنم؟!
همچو خاقانی اگر تیره بود
کوکبم، شکوه ز خاقان چکنم؟!
گیله، کافتاده صفاهان ز صفا
یا همه شر شده شروان چکنم؟!
حاش لله، همه کس بنده ی اوست؛
بنده ام، شکوه ز سلطان چکنم؟!
همه را، گوش بفرمان وی است
چاره جز بردن فرمان چکنم؟!
قسمتم برد بمیخانه و زد
زاهدم طعنه ی خذلان چکنم؟!
روزی خود، بجهان خورد آدم؛
نامزد گشت بعصیان چکنم؟!
نه غلط، وسوسه ی شیطانی
بردش از روضه ی رضوان چکنم؟!
بمن دلشده، هم کآدمیم؛
سلطنت یافته شیطان چکنم؟!
اختر دل سیهم، نور نداد؛
نشد این گبر مسلمان چکنم؟!
سر طاعت، چو بخاکم نرسید
چون عجایز، مژه گریان چکنم؟!
بیعمل، گرچه ندارد سودی
تخم ناکاشته، باران چکنم؟!
دیر شد، وعده بمنحر چه روم؟!
پیر شد اضحیه، قربان چکنم؟!
گاه پیری، ز جوانیم چه حظ؟!
در خزان عیش بهاران چکنم؟!
گل جانپرور فروردینی
نتوان چید در آبان چکنم؟!
چون سکندر، اگر از آب حیوة
بی نصیبم؛ مژه گریان چکنم؟!
قسمت این بود، که تنها خورد آب؛
خضر از چشمه ی حیوان چکنم؟!
قسمت رزق چو شد روز ازل
طلب بیش و کم آن چکنم؟!
توشه با خست منعم چه برم؟!
خوشه با منت دهقان چکنم؟!
گوهر از آز بمخزن چه کشم؟!
دانه از حرص، در انبان چکنم؟!
هدیه، از کیسه ی مفلس، چه خورم؟!
گدیه، از کاسه ی سلطان چکنم؟!
چون عسس، حلقه بهر در چه زنم؟!
چون مگس سجده بهر خوان چکنم؟!
شب بشب، روز بروزم ز فلک
می رسد مایده، کفران چکنم؟!
من که، با خون جگر ساخته ام؛
هوس نعمت الوان چکنم؟!
جستن چاره، ز بیچاره خطاست؛
از گدایان طمع نام چکنم؟!
من که آسودگی جان طلبم
طلب خدمت سلطان چکنم؟!
گر سنمار شدستم، باشد؛
زهر در نعم نعمان چکنم؟!
تن برهنه، شکمم گرسنه به؛
که برم منت دونان چکنم؟!
لیک بینم اگر آزرده دلی
گرسنه مانده و عریان چکنم؟!
کرد، با جود جبلی، فقرم
دست چون کوته از احسان، چکنم؟!
چه غم از دست تهی، لیک ببخل
زندم خصم چو بهتان چکنم؟!
آگه از راز سپهرم، از جهل،
داندم خصم چو نادان چکنم؟!
گویم اسرار جهان، لیک چه سود؟!
دهدم نسبت هذیان چکنم؟!
سخن من که رسیده است بعرش
نرسد چون بسخندان چکنم؟!
نیست مداح کم از خاقانی
نیست ممدوح چو خاقان چکنم؟!
نگنم گر پی آسایش دل
بلبل طبع غزلخوان چکنم؟!

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مسدس مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خوانده بر خوان فلکم، هان چکنم؟!
خون دل، مایده ی خوان چکنم؟!
هوش مصنوعی: بر سر سفرهٔ سرنوشت نشسته‌ام، چه کنم؟! باید با درد و رنجی که به دل دارم، سفره را زیبا کنم؟!
میزبان را، همه ابنای زمان
بیکی خوان شده مهمان چکنم؟!
هوش مصنوعی: مهمان‌ها از همه جا در این دنیا به خودی خود به میزبانی دعوت شده‌اند، پس من چگونه می‌توانم تنها یک نفر را مهمان کنم؟
گشته هم کاسه، سیه کاسه ی چند؛
دست در کاسه ی ایشان چکنم؟!
هوش مصنوعی: چندماهی در کنار هم زندگی کرده‌ایم و در این مدت احساس می‌کنم که همه ما در وضعیت نگران‌کننده‌ای قرار داریم. حالا می‌پرسم که آیا باید به دست در کارهای آن‌ها بزنم و دخل و تصرف کنم؟
با چنین خلق، که هم خورده نمک
هم شکستند نمکدان چکنم؟!
هوش مصنوعی: با این شخصیت‌هایی که نه تنها به من نیکی نکردند، بلکه به من آسیب هم زدند، چه کاری از من ساخته است؟
هم نمک ریخته از بی نمکی
هم طلب داشته تاوان چکنم؟!
هوش مصنوعی: چطور می‌توانم جبران کنم که از کسی که خود نمک را در زندگی‌ام ریخته، انتظار داشته باشد که با بی‌نمکی‌اش، از من طلب طلب کند؟!
نوع خود را همه ی جانوران
هم نشینند جز انسان چکنم؟!
هوش مصنوعی: همه موجودات زنده با هم‌نوعان خودشان دوست و هم‌نشین هستند، اما من چه کنم که انسان‌ها با یکدیگر ارتباط خوبی ندارند؟
من که انسان شمرندم، ز ایشان
بایدم بود گریزان چکنم؟!
هوش مصنوعی: من که خودم را انسانی متمایز می‌دانم، باید از این افراد دوری کنم یا چه کار باید بکنم؟
زآنکه این نوع، کش انسان خوانند؛
شده بازیچه ی شیطان چکنم؟!
هوش مصنوعی: چون این نوع انسان را بازیچه شیطان می‌دانند، من چه می‌توانم بکنم؟
جستجو ناشده، حال همه کس
آشکارا شده پنهان چکنم؟!
هوش مصنوعی: در جستجوی چیزی که پیدا نشده است، حال و وضعیت همه افراد به وضوح مشخص شده است. حالا من باید چه کار کنم که این مسأله را پنهان نگه‌دارم؟
حال دونان، ز بیان مستغنی است
گشته اشراف چو دونان چکنم؟!
هوش مصنوعی: حال و روز پست‌زنان به قدری مشخص و روشن است که نیازی به توضیح ندارد. حالا که اشراف و بزرگان هم به زندگی پست‌زنان افتاده‌اند، من چه باید بکنم؟
عیب پنهانی ارذال جهان
چون عیان گشت، در اعیان چکنم؟!
هوش مصنوعی: اگر عیب‌های پنهان افراد پست دنیا آشکار شود، من چه باید بگویم و چه عملکردی داشته باشم؟
آهن تفته، ز آتش بتر است؛
بدتر از بد شده نیکان چکنم؟!
هوش مصنوعی: آهن داغ از آتش هم خطرناک‌تر است؛ چطور می‌توانم با کسانی که از بد هم بدتر شده‌اند، برخورد کنم؟
سالها شد که برون می ناید
در ز بحر و، گهر از کان چکنم؟!
هوش مصنوعی: سال‌هاست که او از دریا بیرون می‌آید و گوهر از معدن می‌جوید، من چه کنم؟!
رنگ از رنگرز مهر ندید
جامه ی لعل بدخشان چکنم؟!
هوش مصنوعی: رنگ از رنگرز محبت نمی‌گیرد، حالا چطور باید پارچه‌ی قرمز بدخشان را تهیه کنم؟!
ز ابر نیسان، دم آبی نچشید؛
صدف گوهر رخشان چکنم؟!
هوش مصنوعی: از باران بهاری، آبی به دست نیاوردم؛ حالا چطور می‌توانم مروارید درخشان بیافریدم؟
می و آب و زر و خاک و، گل و خار
شده با هم همه یکسان چکنم؟!
هوش مصنوعی: می و آب و طلا و خاک، گل و خار همه با هم یکی شده‌اند، چه کار باید بکنم؟!
گشته یکرنگ همه خلق جهان
شکوه از این، گله از آن چکنم؟!
هوش مصنوعی: همه مردم جهان به یک رنگ درآمده‌اند و از این وضعیت ناراضی هستند. من چگونه می‌توانم از این وضعیت شکایت کنم؟
رفته رفته شده ناکس، همه کس
گفتگو با همه نتوان چکنم؟!
هوش مصنوعی: به تدریج من از ارزش و اهمیت خود افتاده‌ام، چگونه می‌توانم با همه صحبت کنم وقتی که هیچ کس به من توجه ندارد؟
مال را، به ز جمال و ز کمال؛
میشمارند حریفان چکنم؟!
هوش مصنوعی: دارایی را بیشتر از زیبایی و کمال می‌سنجند؛ حالا من چه کاری می‌توانم انجام دهم؟!
دیده از حسن و، دل از عشق نفور؛
با چنین مردم نادان چکنم؟!
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم با افرادی که فقط به زیبایی نگاه می‌کنند و از عشق بیزارند، رفتار کنم؟
هر که زر در کف قبطی بیند
گویدش : موسی عمران چکنم؟!
هوش مصنوعی: هر کسی که پولی را در دست یک قبطی (غیر یهودی) ببیند، به او می‌گوید: من باید چه کار کنم؟!
پیرهن پوش، چو گرگی نگرد؛
خواندش یوسف کنعان چکنم؟!
هوش مصنوعی: در اینجا به نوعی اشاره شده است که اگر فردی ظاهری موجه داشته باشد، باید به باطن او نیز توجه کرد. به عبارت دیگر، تنها بر اساس ظواهر نباید قضاوت کرد، زیرا ممکن است درون او چیزی کاملاً متفاوت باشد. در واقع، در این متن بیان می‌شود که صرفاً به ظاهری که شخص ارائه می‌دهد نمی‌توان اعتماد کرد و باید به ماهیت واقعی او نگاه کرد.
سور، در سایه ی ماتم بگریخت؛
سود شد مایه ی نقصان چکنم؟!
هوش مصنوعی: در سایه ی غم و سوگواری، خوشی و شادابی از بین رفت و حالا نمی‌دانم باید چه کار کنم که این بدبختی بیشتر نشود.
گرد ماتمکده ی خاک نشست
بسیه جامه ی کیوان چکنم؟!
هوش مصنوعی: در این دنیا که پر از غم و اندوه است، چه باید کرد؟ چگونه می‌توانم لباس شادی و سروری بپوشم؟
خرقه در نیل فرو برد از گرد
نیلگون قبه ی گردان چکنم؟!
هوش مصنوعی: خرقه را در آب نیل فرو می‌برم، اما از آن گنبد آبی رنگ چه بگویم؟!
از میان برده فلک مشعل مهر
تار شد، طاق نه ایوان چکنم؟!
هوش مصنوعی: زمانی که آسمان نور محبت را خاموش کرد، من چگونه می‌توانم به سراغ زیبایی‌های دنیا بروم؟
نشد از شمع کواکب روشن
یک شب این تیره شبستان چکنم؟!
هوش مصنوعی: در این شب تاریک که به اندازه کافی روشنایی ندارد، با وجود شمع‌هایی که باید نورانی باشند، چرا نتوانستم یک شب هم از روشنایی ستاره‌ها بهره‌مند شوم؟
خانه را، کش نفروزند چراغ؛
نقش خورشید بر ایوان چکنم؟!
هوش مصنوعی: اگر در خانه چراغ روشن نشود، چگونه می‌توانم نور خورشید را بر روی ایوان بیندازم؟
نامه را، کش ننویسند ز مهر؛
مهر جمشید بعنوان، چکنم؟!
هوش مصنوعی: نامه را بدون امضا نرسانید؛ مهر جمشید به عنوان چه چیزی می‌توانم استفاده کنم؟!
دور جمشید، به ضحاک رسید؛
شد جم اضحوکه ی دوران چکنم؟!
هوش مصنوعی: در زمان جمشید، به ضحاک رسید و جمشید به مَزْحَک و مسخرگی دوران تبدیل شد. حالا من چه کاری می‌توانم انجام دهم؟
دوش ضحاک فلک را ماران
شد چو تنین شرر افشان چکنم؟!
هوش مصنوعی: شب گذشته، آسمان مانند ضحاک، پر از مارها شد و من در این میان با ناله‌ای که شبیه به شعله‌های آتش است، چه کنم؟!
زهر این مار، برآورد دمار
از بد و نیک جهان، هان چکنم؟!
هوش مصنوعی: زهر این مار، زندگی و سرنوشت خوب و بد انسان‌ها را نابود کرد. چه کار باید بکنم؟!
جانگزا زهر جهان سوز مدام
ریختش از بن دندان چکنم؟!
هوش مصنوعی: درد و رنجی که سهم من شده، مثل زهر است که دائماً به وجودم آسیب می‌زند. حالا من چه کنم که این شُکاف عمیق را از خودم دور کنم؟!
بس سر جانور از مغز تهی
شد، نشد چاره ی ثعبان چکنم؟!
هوش مصنوعی: سر حیوان از کمبود فکر و عقل خالی شد، پس چه راهی بمانده برای حل مشکل مار؟!
عنقریب است، کزین سم نقیع
یکتن انسان نبرد جان چکنم؟!
هوش مصنوعی: به زودی از این سم جانکاهی که داریم زندگی می‌کنیم، هیچ انسانی نخواهد توانست جان خود را نجات دهد.
عالم از انس تهی گشت و، در آن
انس دارند بنی جان چکنم؟!
هوش مصنوعی: دنیا از محبت و دوستی خالی شده است، و در آن محبت فقط انسان‌های دلسوز وجود دارند. من چگونه می‌توانم در این شرایط زندگی کنم؟
دهر ویران و، در آن ویرانه
دیو رونق ده دیوان چکنم؟!
هوش مصنوعی: زندگی پر از نابسامانی و خرابی است، و در این ویرانی، من چه طور می‌توانم شور و نشاط را در دل دیوانگان بوجود آورم؟
تیغها آخته دیوان بر هم
بر سر تخت سلیمان چکنم؟!
هوش مصنوعی: شمشیرها کشیده و جنون بر هم در کنار تخت سلیمان چه کنم؟!
ناامید آل پیمبر ز جهان
کامرانف دوده ی مروان چکنم؟!
هوش مصنوعی: من از اینکه نسل پیامبر از دنیا ناامید است، غمگین و متأسفم؛ حال آنکه دودمان مروان چه کنم؟!
گشته هر پیرزنی، تیر زنی
چرخش، از ناله، رجز خوان چکنم؟!
هوش مصنوعی: هر زن سالخورده‌ای، در چرخش زندگی‌اش، از درد و ناله‌هایی که دارد، می‌خواند که چه باید بکنم؟!
گوی زن گشته و فرموکش گوی
قامت خم شده چوگان چکنم؟!
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که تو در شرایطی قرار گرفته‌ای که در آن، دور و برت دچار دگرگونی شده و همچنین وضعیت ظاهری و جسمی‌ات تحت تأثیر قرار گرفته است. حالا از خودت می‌پرسی که باید چه اقدامی انجام دهی یا چه کاری را پیش ببری؟
چرخ را کرده کمان، دوکش تیر؛
سوزنش آمده پیکان چکنم؟!
هوش مصنوعی: چرخ به شکل کمان درآمده و تیر آن کشیده شده است؛ آیا حالا می‌توانم سوزن را به پیکان تبدیل کنم؟
معجزش مغفر و آن جامه که دوخت
بهر خفتن، شده خفتان چکنم؟!
هوش مصنوعی: او تاجی بر سر دارد و جامه‌ای که برای خوابیده شدن دوخته شده است، حالا من باید چه کار کنم که بخوابم؟!
هر عجوزه، زده از معجزه دم
هر سلیطه، شده سلطان چکنم؟!
هوش مصنوعی: هر زن سالخورده‌ای صحبت از معجزه می‌کند و هر کسی که شایسته نیست، خود را به عنوان سلطانی معرفی کرده است. من چه باید بکنم؟!
گشته هر ماری و هر موری میر
خاین خانه ی اخوان چکنم؟!
هوش مصنوعی: همه جا پر از خیانت و فساد شده است، در این وضعیت چه باید کرد؟
کاه و بیجاده، بیک نرخ خرند؛
فلک آویخته میزان چکنم؟!
هوش مصنوعی: شما می‌فرمایید که علف و رستنی‌ها به یک اندازه قیمت دارند؛ آیا من باید بر افراز ناظر به ترازوی آسمان بروم؟
چون زحل، آنکه بکین شد مایل؛
برتری یافت ز اقران چکنم؟!
هوش مصنوعی: وقتی زحل به سمت کین و دشمنی تمایل پیدا کند، برتری و superiority بر دیگران به دست می‌آورد. من چه باید بگویم در این مورد؟
آنکه چون پیر زنان ساخت بچرخ
داده چرخش سرو سامان چکنم؟!
هوش مصنوعی: کسی که مانند پیرزنان رفتار می‌کند و همیشه در حال چرخش است، چگونه می‌توانم او را به سامان و نظم درآورم؟
و آن لئیمان که چو مورند ضعیف
دیو را گفته سلیمان چکنم؟!
هوش مصنوعی: افراد پست و حقیر مانند مورچه‌ها هستند که به دیوان و قوی‌ها می‌گویند: من چه کار کنم؟
کوفت کاووس چو کوس اقبال
سر برآورد بطغیان چکنم؟!
هوش مصنوعی: وقتی کیکاووس به موفقیت و پیروزی دست یافت و سر از شورش برداشت، من چه باید بکنم؟
ناکسان از طمع جیفه ی او
شهره اش کرده به احسان چکنم؟!
هوش مصنوعی: افرادی که بی‌ارزش هستند، به خاطر طمع به چیزی ناچیز، نام او را در شهر می‌برند. من باید چه کار کنم؟
از دو مردار، که از تخت آویخت
کرکسش برد بکیوان چکنم؟!
هوش مصنوعی: از دو جسد که کرکس‌ها از بالای تخت آن‌ها آویزان شده‌اند، چه فایده‌ای می‌توانم برای کیوان بیابم؟
قصه ی عالم ویران گفتم
شرح ویرانی ایران چکنم؟!
هوش مصنوعی: داستان خراب شدن دنیا را نقل کردم، حالا از ویرانی ایران چه بگویم؟
جای غولان شده آن دشت که بود
پیش ازین بیشه ی شیران چکنم؟!
هوش مصنوعی: این دشت که پیش از این محل زندگی شیران بود، حالا جایگاه غول‌ها شده است. من چه کار باید بکنم؟
شد ببین جای کیان، جای کیان
هان بناسازی گیهان چکنم؟!
هوش مصنوعی: ببین جایی که پادشاهی کیان قرار دارد، آیا من در این دنیا چه بنایی می‌توانم بسازم؟
زابل، از زابلیان مانده تهی
گشته با مزبله یکسان چکنم؟!
هوش مصنوعی: زابل، که به مردمش زابلیان شناخته می‌شود، به قدری ویران و خراب شده که حالا تفاوتی با زباله‌ها ندارد. چه کار می‌توانم کنم؟!
هر طرف مینگرم، ضحاکی
مهد گسترده در ایوان چکنم؟!
هوش مصنوعی: هر جا که نگاه می‌کنم، ضحاکی در حال گسترش و مسلط شدن است. من باید چه کار کنم؟
بسته پیرامن او، دونی چند
صف، پی بردن فرمان چکنم؟!
هوش مصنوعی: در اطراف او، محافظان بسیاری هستند، چگونه می‌توانم بفهمم که چه دستوری باید بدهم؟
هر چه گوید، همه گر هذیان است
کرده بر صدق وی اذعان چکنم؟!
هوش مصنوعی: هر چه که می‌گوید، همه‌اش بی‌اساس و خیال‌پردازی است، من چطور می‌توانم به صداقت او اعتراف کنم؟!
ظلمت ظلم، سیه کرده جهان؛
روز و شب ساخته یکسان چکنم؟!
هوش مصنوعی: تاریکی و ظلم دنیا را سیاه کرده است؛ چه کنم که روز و شب به یک اندازه است؟
نام تاراج، نهادند خراج؛
گشته ویران دهی ایران چکنم؟!
هوش مصنوعی: اسم تاراج را گذاشتند خراج؛ اکنون دِه ایران ویران شده، چه کاری می‌توانم انجام دهم؟!
باز این خارجیان گر ننهند
بی خراج این ده ویران چکنم؟!
هوش مصنوعی: اگر این بیگانگان همچنان به ما خراج ندهند، چه کار کنم با این ده ویران؟
هر چه را، غیر شمارد دشوار؛
غیرتم گیردش آسان چکنم؟!
هوش مصنوعی: هر چیزی که برای دیگران سخت به نظر می‌رسد، برای من به‌راحتی قابل انجام است. اما در این حالت، جای تأسف دارد که این احساس غیورانه من باعث مشکلاتی می‌شود. چه کار باید بکنم؟
هر چه را، خلق گران انگارند
خردش همتم ارزان چکنم؟!
هوش مصنوعی: هر چیزی که برای مردم با ارزش و مهم به نظر می‌رسد، برای من ارزش چندانی ندارد. من چرا باید به آن‌ها ارج بگذارم؟
ای ضعیفان، ز تکاهل بردید؛
همه سرها بگریبان چکنم؟!
هوش مصنوعی: ای کسانی که ضعیف هستید، از سست‌عنصری و بی‌توجهی دست بردارید؛ آیا می‌خواهم همه را به حالتی بی‌چاره و گریان درآورم؟
چاره ی ظلم، بود آسان، ولیک
ضعفتان کرده هراسان چکنم؟!
هوش مصنوعی: راهی برای رفع ظلم وجود دارد و این کار آسان است، اما ضعف و ترس افراد ضعیف مانع از آن شده است. چه باید کرد؟
غیرت، ای فوج ابابیل، که شد
کعبه از ابرهه ویران چکنم؟!
هوش مصنوعی: غیرت، ای گروه پرنده‌های ابابیل، من چه باید بکنم وقتی که کعبه بر اثر حمله ابرهه نابود می‌شود؟
آذر، این سرسبکان را از ضعف؛
گوش سنگین بود، افغان چکنم؟!
هوش مصنوعی: آذر، این سرسبزها به خاطر ناتوانی من، گوش‌های سنگین خود را بر افکار من می‌بندند. چه صدایی باید بزنم تا شنیده شوم؟
آهن سرد چه کوبم؟! نرسد
پتک یک مرد بسندان چکنم؟!
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم به آهن سرد ضربه بزنم؟! ابزاری که به اندازه یک مرد قوی نیست، چه فایده‌ای دارد؟!
کاوه، کز نطع برافراشت درفش؛
بسته دارد در دکان چکنم؟!
هوش مصنوعی: کاوه، با بلند کردن پرچم، نشان از مقاومت و انقلاب دارد؛ اما من در این وضعیت چه کار باید بکنم؟
گاو، کو دایه ی افریدون بود
ناورد شیر به پستان چکنم؟!
هوش مصنوعی: گاو، که پرورش‌دهنده افریدون بود، چطور می‌توانم شیر را از پستانش بدوشم؟!
خارزاری است عراق از ایران
پیش اگر بود گلستان چکنم؟!
هوش مصنوعی: عراق مانند مزارع پوشیده از خار است و اگر از ایران گلستان وجود داشته باشد، چه کار می‌توانم کنم؟
در عراق، از روش اهل نفاق؛
تل خاکی است صفاهان چکنم؟!
هوش مصنوعی: در عراق، به دلیل رفتار دوگانه و نفاق برخی افراد، آیا می‌توانم به راحتی و آسودگی در صفاهان زندگی کنم یا نه؟
رایت کاوگیان گشت نگون
پیش اگر سود بکیوان چکنم؟!
هوش مصنوعی: اگر در پی راهی بروم که به شکست منتهی شود، چه نفعی از آسمان و ستارگان برای من خواهد بود؟
ساحت گلشن فردوس شده است
منبت خار مغیلان چکنم؟!
هوش مصنوعی: راحتی و زیبایی بهشت مانند باغی زیباست، اما من در این میان با مشکلات و دردسرهای زندگی مواجه هستم. آیا باید با این وضعیت کنار بیایم؟
بلبلش مرده، گلش پژمرده
سنبلش طره پریشان چکنم؟!
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که همیشه سپید و شاداب بود، حالا مرده است، گلش هم شکسته و پژمرده شده و سنبلش هم به هم ریخته و نامنظم است. حالا چه کار باید بکنم؟!
زنده رودش، که نم از کوثر داشت
با حمیم آمده یکسان چکنم؟!
هوش مصنوعی: دریاچه‌اش، که به برکت آب گوارای بهشتی پرآب شده، حالا با آب داغ و کثیف آمده و من چه باید بکنم؟!
باغها گشته نمودار جحیم
قصرها گشته بیابان چکنم؟!
هوش مصنوعی: باغ‌ها به شکل جهنم درآمده‌اند و کاخ‌ها تبدیل به بیابان شده‌اند. چه کنم؟
روزها شد که ندید آنجا کس
صبح را با لب خندان چکنم؟!
هوش مصنوعی: روزهاست که کسی را در آنجا ندیدم که صبح را با لبخندش به من خوش آمد بگوید.
رفت شبها که کس آنجا نشنید؛
نغمه ی مرغ سحر خوان، چکنم؟!
هوش مصنوعی: می‌خواهم بگویم که شب‌ها در تنهایی و سکوت، صدای دل‌انگیز مرغ سحر را نمی‌شنوم، حال چه باید بکنم؟
پاسبان گشته در آن کشور دزد
گرگ آنجا شده چوپان چکنم؟!
هوش مصنوعی: در آن کشور، کسی که باید از دارایی‌ها و امنیت مردم محافظت کند، خود تبدیل به دزد و از اراذل و اوباش شده است. در این وضعیت، چه باید کرد و چگونه می‌توان کمک کرد؟
هر طرف بال فشان خفاشی
آفتابش شده پنهان چکنم؟!
هوش مصنوعی: در هر سو، خفاشی با بال‌هایش به پرواز در آمده و نور خورشید را پنهان کرده است. چه کاری باید انجام دهم؟
مردمش، چون گله ی گرگ زده؛
هر طرف گشته گریزان چکنم؟!
هوش مصنوعی: مردم مانند گله‌ای از گرگ‌ها به هر سو فراری هستند؛ من چه کار کنم؟
شده روی همه بی رنگ، دریغ؛
شده جسم همه بیجان، چکنم؟!
هوش مصنوعی: همه چیز در اشکال و رنگ‌های مختلفی که قبلاً داشته، از بین رفته و حالا بی‌روح و بی‌احساس شده است. من چه کار باید بکنم؟!
هیچ یک را نبود میل وطن
در غریبی همه حیران چکنم؟!
هوش مصنوعی: هیچ‌یک از آنها در تبعید و دوری از وطن اشتیاقی به جایی که از آن آمده‌اند ندارد، من هم در این حال حیران و سردرگم هستم که چه کار کنم؟
خاصه من، کز همه آزرده ترم
نکنم گر ز غم افغان چکنم؟!
هوش مصنوعی: من به خاطر اینکه از همه بیشتر آزرده‌ام، اگر از غم گریه کنم، نباید مانع من شوید؟
آورم یاد چو از خود، بهمه
نکشم گر خط نسیان؛ چکنم؟!
هوش مصنوعی: وقتی که به یاد خودم می‌آورم، اگر فراموشی به سراغم بیاید، چه کنم؟!
گشته گیتی بخلاف املم
ز اولین روز الی الآن چکنم؟!
هوش مصنوعی: زندگی و دنیا بر خلاف آرزوها و امیدهایم پیش رفته است، از اولین روز تا الان، چه کار می‌توانم بکنم؟
کان ما کان، اگر از کین گردد؛
پس از این نیز کماکان چکنم؟!
هوش مصنوعی: هر چه که بوده، اگر دلی خالی از کینه شود؛ پس از این هم چطور باید رفتار کنم؟
چاره ی غصه، بود صبر؛ ولی
صبر کم، غصه فراوان چکنم؟!
هوش مصنوعی: صبر باید برای رفع غم و اندوه باشد، اما وقتی صبر کم است و غم و اندوه زیاد، چه باید کرد؟
هم فرو دوخت زمانه دستم
بزه چاک گریبان چکنم؟!
هوش مصنوعی: زمانه مرا در چنگ خود گرفته است، حالا چه کنم؟ آیا باید به نادانی خود ادامه دهم یا در برابر این وضعیت چیزی بگویم؟
هم برون ریخت ز تنگی صدفم
سی و دو گوهر غلطان چکنم؟!
هوش مصنوعی: من از درد و تنگی درون صدف خود، سی و دو گوهر گرانبها را به بیرون ریختم. حالا چه کاری می‌توانم انجام دهم؟
از ندامت، اگر اکنون خواهم
گیرم انگشت بدندان چکنم؟!
هوش مصنوعی: اگر حالا از افسوس خود بخواهم چیزی بگویم، چه فایده‌ای دارد؟
تاجرم، لیک متاعی که مراست
بودش روی بنقصان چکنم؟!
هوش مصنوعی: من بازرگانی هستم، اما کالایی که در دست دارم ناقص و آسیب‌دیده است. چه کار می‌توانم بکنم؟
طمع محتسبم، نیز نداد؛
رخصت بستن دکان چکنم؟!
هوش مصنوعی: من به امید اجازه دادن محتسب، هنوز موفق به بسته شدن دکانم نشدم؛ حالا چه باید بکنم؟
من، تنک مایه و، کالا کاسد؛
نفروشم اگر ارزان چکنم؟!
هوش مصنوعی: من شخصی کم‌مایه و بی‌ارزش هستم؛ اگر چیزی برای فروش نداشته باشم، آیا به خاطر کم بودن قیمت هم باز هم آن را نفروشم؟!
بیژنم در چه توران و، ز من
بیخبر خسرو ایران، چکنم؟!
هوش مصنوعی: در چه حال و روزی هستم و در کجا به سر می‌برم، در حالی که خسرو ایران از من بی‌خبر است، چه باید بکنم؟!
زال چرخم، چو منیژه ندهد،
جرعه ی آب و لب نان چکنم؟!
هوش مصنوعی: من مانند زال هستم و اگر منیژه به من جرعه‌ای آب و لقمه‌ای نان ندهد، چه کنم؟
ور دهد، هم، چو نگیرد دستم؛
خاتم رستم دستان چکنم؟!
هوش مصنوعی: اگر او (عشق یا معشوق) مرا نگیرد و دستم را در دست نگیرد، آیا من می‌توانم به قدرت رستم برسم و کار بزرگی انجام دهم؟
بر من، ابنای زمان در رشکند؛
یوسفم، لیک به اخوان چکنم؟!
هوش مصنوعی: من در میان مردم زمان خودم برجسته‌ام؛ مانند یوسف هستم، اما چگونه می‌توانم به برادرانم رنجی وارد کنم؟
در شکست دل من پنداری
بسته با هم همه پیمان چکنم؟!
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که دل من در حال شکست است و در این وضعیت، آیا می‌توانم با همه کسانی که با من ارتباط دارند، پیمان تازه‌ای ببندم؟
زال گیتی، چو زلیخای من است
دعوی پاکی دامان چکنم؟!
هوش مصنوعی: من به زالِ بزرگ‌مقام، که هم‌چون زلیخای من است، چگونه می‌توانم ادعای پاکدامنی کنم؟!
دامن، از لوث گناهم پاک است؛
تهمتم برده بزندان چکنم؟!
هوش مصنوعی: دامن من از گناهان پاک است؛ پس چرا باید به دروغ به کسی اتهام بزنم و او را محبوس کنم؟
خاک غربت، شده دامنگیرم؛
مصر دور است ز کنعان چکنم؟!
هوش مصنوعی: خاک غریبتی که در آن زندگی می‌کنم، دلم را به درد آورده است؛ آیا می‌توانم از این دوری و فاصله با سرزمین عزیزم، کنعان، فکری کنم؟
گرچه، در مصر غریبی دارم
عزت از لطف عزیزان، چکنم؟!
هوش مصنوعی: اگرچه در سرزمین مصر غریبه هستم، اما به خاطر محبت عزیزانم عزت و احترام دارم. چه کار می‌توانم بکنم؟
نیست فیض وطن اندر غربت
در قفس ذوق گلستان چکنم؟!
هوش مصنوعی: در دوری از وطن، بهره‌ای از خوشی و زیبایی ندارم. در این شرایط که در یک قفس محصور هستم، چگونه می‌توانم به لذت‌های طبیعت و گلستان بیندیشم؟
حاش لله، همه جا ملک خداست؛
از خیال وطن، افغان چکنم؟!
هوش مصنوعی: به خدا پناه می‌برم، زیرا همه جا ملک خداست؛ پس من درباره وطن چه نگرانی داشته باشم؟
همچو خاقانی اگر تیره بود
کوکبم، شکوه ز خاقان چکنم؟!
هوش مصنوعی: اگر شبیه خاقانی ستاره‌ام تاریک باشد، از چه بابت از خاقان شکایت کنم؟
گیله، کافتاده صفاهان ز صفا
یا همه شر شده شروان چکنم؟!
هوش مصنوعی: آیا صفاهان از صفا افتاده است یا اینکه همه چیز در شروان به هم ریخته و پریشان شده است؟
حاش لله، همه کس بنده ی اوست؛
بنده ام، شکوه ز سلطان چکنم؟!
هوش مصنوعی: خداوند، پناه بر او، همهٔ انسان‌ها بندگی او را پذیرفته‌اند؛ حالا که من نیز بنده‌اش هستم، چه شکایتی از سلطان می‌توانم داشته باشم؟
همه را، گوش بفرمان وی است
چاره جز بردن فرمان چکنم؟!
هوش مصنوعی: همه تحت تأثیر او هستند و هیچ راهی جز اطاعت از او ندارم، پس چه می‌توانم بکنم؟
قسمتم برد بمیخانه و زد
زاهدم طعنه ی خذلان چکنم؟!
هوش مصنوعی: خوشبختی‌ام این بود که به میخانه رفتم و از طرف زاهد به من کنایه‌ای از ناامیدی زده شد. حالا چه باید بکنم؟
روزی خود، بجهان خورد آدم؛
نامزد گشت بعصیان چکنم؟!
هوش مصنوعی: روزی، انسان به دنیا آمد و به گناه و مخالفت با خدا آلوده شد؛ حالا من چه باید کنم؟!
نه غلط، وسوسه ی شیطانی
بردش از روضه ی رضوان چکنم؟!
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به این موضوع اشاره می‌کند که شیطان با وسوسه‌های خود انسان را از نعمت‌های بهشتی و زندگانی نیکو دور می‌کند. او از خود می‌پرسد که چه اقدامی باید انجام دهد تا این وسوسه را از بین ببرد و دوباره به وضعیتی خوشایند و آرامش‌بخش بازگردد.
بمن دلشده، هم کآدمیم؛
سلطنت یافته شیطان چکنم؟!
هوش مصنوعی: دل من سرشار از عشق و محبت است، اما در عین حال با آنکه انسانم، تحت تأثیر وسوسه‌های شیطانی قرار گرفته‌ام. چه باید بکنم؟
اختر دل سیهم، نور نداد؛
نشد این گبر مسلمان چکنم؟!
هوش مصنوعی: من به ستاره دل سیاه خود نوری نمی‌بینم؛ حالا چه کار کنم تا این بی‌دین مسلمان شود؟
سر طاعت، چو بخاکم نرسید
چون عجایز، مژه گریان چکنم؟!
هوش مصنوعی: اگر سر تسلیم به خاک نرسانم، مانند پیرزنان، با چشمان گریان چه کنم؟
بیعمل، گرچه ندارد سودی
تخم ناکاشته، باران چکنم؟!
هوش مصنوعی: اگر کاری انجام ندهم، حتی اگر باران هم ببارد، چه فایده‌ای خواهد داشت؟ بدون کاشتن، انتظار محصول غیرممکن است.
دیر شد، وعده بمنحر چه روم؟!
پیر شد اضحیه، قربان چکنم؟!
هوش مصنوعی: زمان گذشته است، چه کار می‌توانم بکنم؟! قربانی‌ام پیر شده، چه باید بکنم؟!
گاه پیری، ز جوانیم چه حظ؟!
در خزان عیش بهاران چکنم؟!
هوش مصنوعی: برخی اوقات در دوران پیری، چه نفعی از جوانی‌ام می‌برم؟ آیا می‌توانم در فصل پاییز زندگی‌ام، از لذت‌های بهار بهره‌مند شوم؟
گل جانپرور فروردینی
نتوان چید در آبان چکنم؟!
هوش مصنوعی: گلهایی که زندگی‌بخش و سرسبز در فروردین به بار می‌آیند، نمی‌توان در آبان چید. این تصویر نشان‌دهنده این است که زمان و فصل رویش و شکوفایی طبیعت، متفاوت است و نمی‌توان زیبایی و ثمره بهار را در فصل پاییز یافت.
چون سکندر، اگر از آب حیوة
بی نصیبم؛ مژه گریان چکنم؟!
هوش مصنوعی: اگر مانند سکندر به آب حیات دسترسی نداشته باشم، چرا باید اشک بریزم؟
قسمت این بود، که تنها خورد آب؛
خضر از چشمه ی حیوان چکنم؟!
هوش مصنوعی: سرنوشت اینگونه رقم خورده که تنها خضر از چشمه حیات نوشید. آیا من هم می‌توانم از این چشمه بنوشم؟
قسمت رزق چو شد روز ازل
طلب بیش و کم آن چکنم؟!
هوش مصنوعی: وقتی روز ازل قسمت و رزق هر کس مشخص شده، من چه کار می‌توانم بکنم که بیشتر یا کمتر از آن را طلب کنم؟
توشه با خست منعم چه برم؟!
خوشه با منت دهقان چکنم؟!
هوش مصنوعی: با خست و سختی چه چیزی می‌توانم بردارم؟ با منت و سخت‌گیری دیگران چه کاری می‌توانم انجام دهم؟
گوهر از آز بمخزن چه کشم؟!
دانه از حرص، در انبان چکنم؟!
هوش مصنوعی: من چه نیازی به استخراج جواهر از کانی‌ها دارم؟! چرا باید از روی حرص، دانه‌ها را در انبارم جمع آوری کنم؟!
هدیه، از کیسه ی مفلس، چه خورم؟!
گدیه، از کاسه ی سلطان چکنم؟!
هوش مصنوعی: هدیه‌ای که از دست کسی که چیزی ندارد می‌آید، ارزش خاصی ندارد. همچنین، کمکی که از سوی کسی که همه‌چیز در اختیار دارد برسد نیز احساس گدایی و محتاجی به همراه دارد.
چون عسس، حلقه بهر در چه زنم؟!
چون مگس سجده بهر خوان چکنم؟!
هوش مصنوعی: چرا باید بیهوده دور در بچرخم؟ چرا باید مانند مگس دور سفره دیگران بچرخم و خود را کوچک کنم؟
شب بشب، روز بروزم ز فلک
می رسد مایده، کفران چکنم؟!
هوش مصنوعی: هر شب و هر روز، از آسمان نعمت‌هایی به من می‌رسد. آیا باید این نعمت‌ها را نادیده بگیرم و ناسپاسی کنم؟
من که، با خون جگر ساخته ام؛
هوس نعمت الوان چکنم؟!
هوش مصنوعی: من که با درد و رنج زیادی زندگی کرده‌ام، دیگر چطور می‌توانم به دنبال لذت‌ها و نعمت‌های مختلف باشم؟
جستن چاره، ز بیچاره خطاست؛
از گدایان طمع نام چکنم؟!
هوش مصنوعی: دنبال راه حل بودن برای شخص بی‌چاره اشتباه است؛ از گدایان چه توقعی می‌توان داشت؟
من که آسودگی جان طلبم
طلب خدمت سلطان چکنم؟!
هوش مصنوعی: من که در پی آرامش روح و جان خود هستم، چه نیازی به خدمتگزاری به پادشاه دارم؟
گر سنمار شدستم، باشد؛
زهر در نعم نعمان چکنم؟!
هوش مصنوعی: اگر به جای سنمار (معماری که در افسانه‌ها به خاطر فراموشی به دیوار یک کاخ بسته شد) قرار بگیرم، اشکالی ندارد؛ اما آیا می‌توانم زهر را در نعمت‌های نعمان بریزم؟!
تن برهنه، شکمم گرسنه به؛
که برم منت دونان چکنم؟!
هوش مصنوعی: من برهنه و گرسنه‌ام؛ حالا چه بگویم و از چه کسانی کمک بخواهم؟
لیک بینم اگر آزرده دلی
گرسنه مانده و عریان چکنم؟!
هوش مصنوعی: اما می‌بینم که اگر کسی دلش آزرده و گرسنه و بی‌پوشش باشد، چطور می‌توانم بی‌توجه بمانم؟
کرد، با جود جبلی، فقرم
دست چون کوته از احسان، چکنم؟!
هوش مصنوعی: با لطف و سخاوتی که کوه‌ها دارند، من در فقر و نیازم و دستم به کمک دیگران نمی‌رسد، پس چه باید بکنم؟
چه غم از دست تهی، لیک ببخل
زندم خصم چو بهتان چکنم؟!
هوش مصنوعی: غمی از کمبود ندارم، اما چرا باید به بخیل‌ها حسد ورزم، وقتی که به آنها تهمت می‌زنم؟
آگه از راز سپهرم، از جهل،
داندم خصم چو نادان چکنم؟!
هوش مصنوعی: اگر از راز آسمان و دنیا آگاه باشم، نمی‌دانم با دشمنی که نادان است، چگونه باید رفتار کنم؟
گویم اسرار جهان، لیک چه سود؟!
دهدم نسبت هذیان چکنم؟!
هوش مصنوعی: می‌گویم رازهای جهان را بگویم، اما چه فایده‌ای دارد؟ اگر در مورد آن صحبت کنم، ممکن است به من به عنوان یک دیوانه نگاه کنند.
سخن من که رسیده است بعرش
نرسد چون بسخندان چکنم؟!
هوش مصنوعی: سخن من به جایی نخواهد رسید و تأثیری نخواهد داشت، اگر نتوانم با خوش‌رویی و لبخند آن را بیان کنم.
نیست مداح کم از خاقانی
نیست ممدوح چو خاقان چکنم؟!
هوش مصنوعی: مداحی برای کسی که به اندازه خاقانی بزرگ نیست، چه فایده‌ای دارد؟ وقتی خود خاقانی هم قابل ستایش نیست، چه باید کرد؟
نگنم گر پی آسایش دل
بلبل طبع غزلخوان چکنم؟!
هوش مصنوعی: اگر برای آرامش دل تلاش نکنم، پس چه کسی مثل بلبل غزل‌ها را خواهد سرود؟