گنجور

شمارهٔ ۱۹ - قصیده در مدح میرزا نصیر طبیب

من کیستم، آن درد کش صاف ضمیرم؛
کز لای خم و رشحه ی خمر است خمیرم!
در جرگه ی ارباب هنر، نیست مثالم؛
در حلقه ی اصحاب نظر، نیست نظیرم
در خرقه ی مجنون که بود پوست، پلاسم؛
در پیکر لیلی که سمن بوست، حریرم
باد سحرم، در چمن افتاده عبورم؛
گلبن بسر، از بوی گل افشانده عبیرم
بر کار گل افتد چو گره، باد شمالم؛
گیرد چو رخ لاله غبار، ابر مطیرم
از غالیه منت نکشم، زلف ایازم؛
از ماشطه خجلت نبرم، بدر منیرم
برد و برد اندوه ز دل، رویم و رایم؛
روزی که جوان بودم و، امروز که پیرم
هم، مجمره ی آتش موسی است، چراغم؛
هم، مروحه ی نفحه ی عیسی است، ضمیرم
هم، هم سفر کشتی نوح است روانم؛
هم، همنفس بلبل روح است صفیرم!
هر دیده که پاک است، در آن دیده لطیفم؛
هر چشم که تنگ است، در آن چشم حقیرم
در سامعه ی بی ادبان، شیون و شینم؛
در ذائقه ی خشک لبان، شکر و شیرم
بیواسطه ظالم کش و، مظلوم رهانم؛
تیغ کف سلطان، قلم دست وزیرم
چون پشه ضعیفم، ولی آزاد ز پیلم؛
چون مور نحیفم، ولی آسوده ز شیرم!
محتاجم و، در کشور فقرم متنعم؛
درویشم و، در مملکت صبر امیرم
از رنج، گشاده است بدل راه سرورم؛
چون گنج، فتاده است بویرانه سریرم
بر سر نفتاده است، گرانی ز کلاهم؛
بر تن نرسیده است، حرارت ز حریرم
خوشتر بود از تاج، بسر سایه ی فقرم ؛
بهتر بود از تخت، بتن نقش حصیرم
بر دامن ظالم، نزنم دست تظلم؛
او گرچه غنی باشد و، من گرچه فقیرم
من باز سفیدم، چه غم از زاغ سیاهم؟!
من شیر جوانم، چه غم از روبه پیرم
المنه لله، که تا دیده گشودم
منت ز کسی نیست جز از حی قدیرم
از طاعت و عصیان خدا، احمد مرسل
بر جنت و بر نار بشیر است و نذیرم
امروز ز کس نشنوم آواز مخالف
در گوش بود زمزمه ی روز غدیرم
و آن روز، که در خاک نجف افتم و خسبم
بیمی بدل از کس نه، چه منکر چه نکیرم
از من، نگه عجز ندیده است و نبیند؛
دشمن همه خود دوزد اگر دیده بتیرم!
خاصه چو بود همدم دیرینه، معینم
خاصه چو بود صاحب فرخنده نصیرم
آن کو چو شوم یاوه، چو خضر است دلیلم؛
آن کو چو کنم شبهه، چو عقل است مشیرم!
آن کو چو شود خسته دلم، اوست طبیبم؛
آن کو چو رود پا بگلم، اوست ظهیرم!
ای داده بهر نامه ز اشفاق نویدم؛
وی کرده بهر نکته ز اسرار خبیرم
یعقوبم، و بیت الحزنم دوش وطن بود
نرگس چو شکوفه شده، لاله جو زریرم
ناگاه، نسیم سحری نامه ات آورد
نامه نه، گلی رایحه اش کرده بصیرم
گفتم که: ز مصر آمده این نکهت یوسف
و آن نامه بود پیرهن و، باد بشیرم
داد از تو دگر قاصدم، آن تازه قصیده
کز نظم وی آسوده دل از نظم جریرم
از نام جریر است غرض قافیه، ور نه
دانی بود آیینه ی ادراک، ضمیرم
با شعر تو، شعر بلغا، شعر ندانم؛
با نظم تو، نظم فصحا، یاد نگیرم!
چون جغد ز بلبل نشناسم؟ که سمیعم!
چون نقد زر از قلب ندانم؟! که بصیرم!!
از فاتحه تا خاتمه اش خواندم و دیدم
گویا ز فلک نامه نگار آمده تیرم
من لایق این مدح نیم، چون تو نه صدرم؛
من درخور این وصف نیم، چون تو نه میرم!
توصیف صفاهان، نه خلاف است ؛ ولی من
از وی گذرم، چون نبود از تو گریزم
گلزار جنان بود صفاهان و، چو رفتی
از آتش هجر تو، ز اصحاب سعیرم
شیراز، کنون کز قدمت رشک بهشت است؛
هر لحظه از آن باغ رسد بوی عبیرم
تو خود گل آن باغ و، منت بلبل نالان؛
نالم، که بگوشت نرسد از چه صفیرم
فریاد، که در باغ نشد گوشزد گل؛
آن ناله که در کنج قفس دارد اسیرم
ای از بر من برده فلک، بیهده زودت
باز آی، که شد وعده ی دیدار تو دیرم
بر پای خود و دست خود، از شوق دهم بوس؛
کآیم بسر راهت و، دامان تو گیرم
از نفحه ی مشک ختن، از خلق تو دورم؛
از جرعه ی آب خضر، از جود تو سیرم
در کنج قفس، چون شنود بوی گل از باغ
از زمزمه، خاموشی بلبل نپذیرم
عمری ز غمت، بر ورقی خط نکشیدم
تا سوی تو آهنگ سفر کردم سفیرم
هم ریخت بلب، شفقت تو جام چو خضرم؛
هم داد بکف مدحت تو، خامه چو تیرم!
من نیز، یکی نامه نوشتن، هوسم شد؛
کآگاه شوی از همه قطمیر و نقیرم
شوق آمد و بگشود ز لب قفلم، اگرچه
میکرد ادب منع ازین شغل خطیرم
گفتم که: بمدح تو کنم نغمه سرایی
کآید ز فلک زهره بزیر از بم و زیرم
گه بود هوای روش سیف و رشیدم
گه شد هوس طرز معزی و ظهیرم
با خود همه شب زمزمه یی داشتم، آخر
نالیدن عرفی، بلب آورد نفیرم
از برگ گل آورده، کنون، نامه ندیمم؛
وز مشک تر آلوده، کنون، خامه دبیرم!
هم لطف تو، با خشک لبی داد زبانم
هم عفو تو، بر بی ادبی ؛ کرد دلیرم
جرم از من و، عفو از تو؛ که در عالم معنی
خود شیخ کبیری تو و، من طفل صغیرم
چون خامه، بسر سیر ره مدح تو کردم
به زین نبود سیری و، این باد مسیرم
حاشا ز دعای طلب وصل تو زین پس
تقصیر کنم، گر نبود عمر قصیرم
بر هر چه بفرمایی و، از هر چه کنی منع
بنگر که چه فرمان برو، چه منع پذیرم
امید که تا هست و بود، عمر ندیمم؛
امید که تا هست و بود، عقل مشیرم
بینم که بدامان تو آویخته دستم
زان روی که با مهر تو آمیخته شیرم

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

من کیستم، آن درد کش صاف ضمیرم؛
کز لای خم و رشحه ی خمر است خمیرم!
هوش مصنوعی: من کیستم که دردها و غم‌هایم را به روشنی در روح خود حس می‌کنم؛ من از دل و جان خودم که در عمق خم‌های شراب پنهان است، تشکیل شده‌ام!
در جرگه ی ارباب هنر، نیست مثالم؛
در حلقه ی اصحاب نظر، نیست نظیرم
هوش مصنوعی: من در جمع هنرمندان بی‌نظیر هستم و در میان صاحب‌نظران هم‌سطحی ندارم.
در خرقه ی مجنون که بود پوست، پلاسم؛
در پیکر لیلی که سمن بوست، حریرم
هوش مصنوعی: در لباس دیوانگی، فقط خالی از روح است؛ اما در وجود لیلی، روحی لطیف و معطر وجود دارد.
باد سحرم، در چمن افتاده عبورم؛
گلبن بسر، از بوی گل افشانده عبیرم
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی در چمن به آرامی می‌وزد و من در میان گل‌ها می‌گذرم؛ عطر گل‌ها در فضا پخش شده و مرا به خود جذب کرده است.
بر کار گل افتد چو گره، باد شمالم؛
گیرد چو رخ لاله غبار، ابر مطیرم
هوش مصنوعی: وقتی که باد شمال به گل‌ها می‌وزد، گره‌ای بر کار آن‌ها می‌افتد؛ مانند اینکه وقتی غبار بر چهره لاله می‌نشیند، ابر بارانی هم به کمک می‌آید.
از غالیه منت نکشم، زلف ایازم؛
از ماشطه خجلت نبرم، بدر منیرم
هوش مصنوعی: من از زیبایی زلف ایازم دست نمی‌کشم و از آرایشگر هم شرمنده نمی‌شوم، چون درخشش ماه من را تحت‌الشعاع قرار نمی‌دهد.
برد و برد اندوه ز دل، رویم و رایم؛
روزی که جوان بودم و، امروز که پیرم
هوش مصنوعی: در این روزها، همواره از دل اندوه بیرون می‌روم و به فکر و اندیشه‌ام می‌پردازم؛ روزهایی را به یاد می‌آورم که جوان بودم و اکنون در دوران پیری به سر می‌برم.
هم، مجمره ی آتش موسی است، چراغم؛
هم، مروحه ی نفحه ی عیسی است، ضمیرم
هوش مصنوعی: چراغ من، مانند آتش موسی روشن است و روح من، همچون نسیم روحانی عیسی است.
هم، هم سفر کشتی نوح است روانم؛
هم، همنفس بلبل روح است صفیرم!
هوش مصنوعی: روان من همچون همسفر کشتی نوح است و صدای من مانند صدای بلبل روح است.
هر دیده که پاک است، در آن دیده لطیفم؛
هر چشم که تنگ است، در آن چشم حقیرم
هوش مصنوعی: هر کسی که نگاهی خالص و بی‌غرض دارد، در چشمان او لطافت و زیبایی من نمایان است؛ اما هر کسی که دیدگاهش بسته و محدود است، در چشم او من و وجودم ناچیز به نظر می‌آید.
در سامعه ی بی ادبان، شیون و شینم؛
در ذائقه ی خشک لبان، شکر و شیرم
هوش مصنوعی: در دنیای بی‌احساس و ناامید، صدای ناراحتی و شکایت من به گوش می‌رسد؛ اما در قلبی که محبت و لطافت دارد، من همچون شکر و شیر شیرین و دلپذیر هستم.
بیواسطه ظالم کش و، مظلوم رهانم؛
تیغ کف سلطان، قلم دست وزیرم
هوش مصنوعی: بی‌واسطه، من ظالم را از میان برمی‌دارم و مظلوم را نجات می‌دهم؛ در این حال، قدرت من مانند شمشیر سلطانی است که در دست وزیر قرار دارد.
چون پشه ضعیفم، ولی آزاد ز پیلم؛
چون مور نحیفم، ولی آسوده ز شیرم!
هوش مصنوعی: هرچند که من ضعیف و ناتوان به نظر می‌آیم، اما از قید و بندها آزاد هستم؛ مثل یک مور کوچک که اگرچه ضعیف است، اما از خطر شیر بی‌بهره است و با خیال راحت زندگی می‌کند.
محتاجم و، در کشور فقرم متنعم؛
درویشم و، در مملکت صبر امیرم
هوش مصنوعی: من به شدت نیازمندم و در حالی که در سرزمین فقر زندگی می‌کنم، از نعمت‌ها بهره‌مندم؛ من درویش هستم و در سرزمین صبر مانند یک امیر به سر می‌برم.
از رنج، گشاده است بدل راه سرورم؛
چون گنج، فتاده است بویرانه سریرم
هوش مصنوعی: از درد و رنجی که کشیده‌ام، به شادی و خوشبختی رسیده‌ام؛ زیرا به مانند گنجی، که در ویرانه‌ای پنهان است، در دل من نیز سعادت و خوشحالی وجود دارد.
بر سر نفتاده است، گرانی ز کلاهم؛
بر تن نرسیده است، حرارت ز حریرم
هوش مصنوعی: گرانی به خاطر کلاه من نیست و حرارت ناشی از حریر به من نمی‌رسد.
خوشتر بود از تاج، بسر سایه ی فقرم ؛
بهتر بود از تخت، بتن نقش حصیرم
هوش مصنوعی: فقر و سادگی برایم لذت‌بخش‌تر از ثروت و جاه و مقام است؛ زندگی در سایه فقر را به حکمرانی و زندگی در کاخ ترجیح می‌دهم.
بر دامن ظالم، نزنم دست تظلم؛
او گرچه غنی باشد و، من گرچه فقیرم
هوش مصنوعی: من هرگز بر دامن کسی که ظلم می‌کند، دست التماس و درخواست کمک نمی‌زنم؛ حتی اگر او ثروتمند باشد و من فقیر.
من باز سفیدم، چه غم از زاغ سیاهم؟!
من شیر جوانم، چه غم از روبه پیرم
هوش مصنوعی: من هنوز پاک و سفید هستم، از سیاهی زاغ چه غمی دارم؟ من جوان و نیرومند مثل شیر هستم، از پیر شدن روباه چه ناراحتی باید داشته باشم؟
المنه لله، که تا دیده گشودم
منت ز کسی نیست جز از حی قدیرم
هوش مصنوعی: تمام شکر و سپاس از آنِ خداست، چرا که هنگامی که به دنیای هستی پا گذاشتم، جز لطف و رحمت مستقیم او هیچ کسی را مدیون نیستم.
از طاعت و عصیان خدا، احمد مرسل
بر جنت و بر نار بشیر است و نذیرم
هوش مصنوعی: احمد، پیامبر خدا، در مورد اطاعت و نافرمانی از خدا، مژده‌دهنده به بهشت و هشداردهنده درباره دوزخ است.
امروز ز کس نشنوم آواز مخالف
در گوش بود زمزمه ی روز غدیرم
هوش مصنوعی: امروز از هیچ‌کس صدای مخالفی نمی‌شنوم، گوشم فقط به یاد روز غدیر مشغول است و دارد زمزمه می‌کند.
و آن روز، که در خاک نجف افتم و خسبم
بیمی بدل از کس نه، چه منکر چه نکیرم
هوش مصنوعی: روزهایی که در خاک نجف به خواب می‌روم، هیچ نگرانی از هیچ کس ندارم، چه از منکر و چه از نکیر.
از من، نگه عجز ندیده است و نبیند؛
دشمن همه خود دوزد اگر دیده بتیرم!
هوش مصنوعی: من هرگز تسلیم ضعف نشده‌ام و نخواهم شد؛ اگر دشمن مرا ببیند، تمام تلاشش را می‌کند تا مرا آزار دهد.
خاصه چو بود همدم دیرینه، معینم
خاصه چو بود صاحب فرخنده نصیرم
هوش مصنوعی: به ویژه زمانی که دوست قدیمی‌ام کنارم باشد، حمایت من صددرصد خواهد بود، به ویژه زمانی که شخصی با بخت خوب در کنارم باشد.
آن کو چو شوم یاوه، چو خضر است دلیلم؛
آن کو چو کنم شبهه، چو عقل است مشیرم!
هوش مصنوعی: کسی که وقتی به او سخن بیهوده می‌گویم، مانند خضر (نماد دانایی) دلیلم است؛ و کسی که وقتی شکی دارم، مانند عقل (نماد خرد و تفکر) راهنمای من است.
آن کو چو شود خسته دلم، اوست طبیبم؛
آن کو چو رود پا بگلم، اوست ظهیرم!
هوش مصنوعی: وقتی دل من خسته می‌شود، تنها او می‌تواند دردهایم را درمان کند؛ و زمانی که پاهایم در گل گیر می‌کند، باز هم اوست که به کمکم می‌آید.
ای داده بهر نامه ز اشفاق نویدم؛
وی کرده بهر نکته ز اسرار خبیرم
هوش مصنوعی: من برای نوشتن نامه‌ام از لطف و بخشش الهی بهره‌مند شده‌ام و برای بیان نکات مهم، از دانش و آگاهی عمیق خود استفاده کرده‌ام.
یعقوبم، و بیت الحزنم دوش وطن بود
نرگس چو شکوفه شده، لاله جو زریرم
هوش مصنوعی: من یعقوب هستم و بیت الحزن من، دیروز وطن بود. نرگس مانند شکوفه شده و لاله در جو زریر من است.
ناگاه، نسیم سحری نامه ات آورد
نامه نه، گلی رایحه اش کرده بصیرم
هوش مصنوعی: ناگهان، نسیم صبحگاهی پیامت را آورد، ولی نه یک نامه معمولی، بلکه گلی خوشبو که چشمم را باز کرده است.
گفتم که: ز مصر آمده این نکهت یوسف
و آن نامه بود پیرهن و، باد بشیرم
هوش مصنوعی: به او گفتم که این رایحه خوش د Coming from مصر است و آن نامه‌ای که در دست دارم مانند پیراهن یوسف است و من این خوشبو را از طریق باد بشارت می‌فرستم.
داد از تو دگر قاصدم، آن تازه قصیده
کز نظم وی آسوده دل از نظم جریرم
هوش مصنوعی: خاطری از تو دارم و فرستادم، آن شعر تازه‌ای که از نظم وی دلغمه‌هایی را راحت کرده است.
از نام جریر است غرض قافیه، ور نه
دانی بود آیینه ی ادراک، ضمیرم
هوش مصنوعی: غرض من از آوردن نام جریر قافیه‌سازی است، اما در حقیقت، تو می‌دانی که ذهن من همانند آیینه‌ای است که درک و فهم را نشان می‌دهد.
با شعر تو، شعر بلغا، شعر ندانم؛
با نظم تو، نظم فصحا، یاد نگیرم!
هوش مصنوعی: شعر و نظم تو به حدی زیبا و دل‌انگیز است که حتی اگر به بلاغت و فصاحت دست یابم، هیچ‌گاه نمی‌توانم مانند آن را بیاموزم یا خلق کنم.
چون جغد ز بلبل نشناسم؟ که سمیعم!
چون نقد زر از قلب ندانم؟! که بصیرم!!
هوش مصنوعی: چطور می‌توانم بلبل را از جغد تشخیص بدهم؟ چون می‌دانم! چگونه می‌توانم ارزش طلا را از دل آن تشخیص دهم؟ چون بصیرت دارم!!
از فاتحه تا خاتمه اش خواندم و دیدم
گویا ز فلک نامه نگار آمده تیرم
هوش مصنوعی: متن را از شروع تا پایان خواندم و متوجه شدم که ظاهراً از آسمان قلمی به من تیر می‌زند.
من لایق این مدح نیم، چون تو نه صدرم؛
من درخور این وصف نیم، چون تو نه میرم!
هوش مصنوعی: من شایسته این تعریف نیستم، زیرا تو در مرتبه‌ای بالاتر از من هستی؛ من لایق این توصیف نیستم، چرا که تو به مقام والایی دست یافته‌ای!
توصیف صفاهان، نه خلاف است ؛ ولی من
از وی گذرم، چون نبود از تو گریزم
هوش مصنوعی: توصیف و تعریف شهر اصفهان زیباست، اما من از آن می‌گذرم، چون نمی‌توانم از تو دور شوم.
گلزار جنان بود صفاهان و، چو رفتی
از آتش هجر تو، ز اصحاب سعیرم
هوش مصنوعی: صفاهان به بهشت شبیه بود، اما وقتی که از آتش جدایی‌ات رفتم، حال من به حال کسانی می‌ماند که در عذابند.
شیراز، کنون کز قدمت رشک بهشت است؛
هر لحظه از آن باغ رسد بوی عبیرم
هوش مصنوعی: شیراز اکنون به خاطر زیبایی‌اش بهشت را به حسادت وامیدارد؛ هر لحظه از آن باغ عطر دل‌انگیزی به مشام می‌رسد.
تو خود گل آن باغ و، منت بلبل نالان؛
نالم، که بگوشت نرسد از چه صفیرم
هوش مصنوعی: تو خود گل آن باغ هستی و بلبل نالان منتظر توست؛ من هم ناله می‌کنم، اما صدای من به تو نمی‌رسد و نمی‌توانم بگویم چرا چنین بی‌تاب هستم.
فریاد، که در باغ نشد گوشزد گل؛
آن ناله که در کنج قفس دارد اسیرم
هوش مصنوعی: فریاد براورید که در باغ، گل‌ها صدای ناله و افسردگی ما را نمی‌شنوند؛ این ناله‌ای که درون قفس دارم، نشان‌دهنده اسیری من است.
ای از بر من برده فلک، بیهده زودت
باز آی، که شد وعده ی دیدار تو دیرم
هوش مصنوعی: ای کسی که آسمان تو را از من دور کرده، بی‌دلیل نسبت به بازگشتت عجله کن، زیرا انتظار دیدارت برایم طولانی شده است.
بر پای خود و دست خود، از شوق دهم بوس؛
کآیم بسر راهت و، دامان تو گیرم
هوش مصنوعی: من با اشتیاق برپا و به دستانم بوسه می‌زنم؛ زیرا در مسیر تو ایستاده‌ام و دامن تو را می‌گیرم.
از نفحه ی مشک ختن، از خلق تو دورم؛
از جرعه ی آب خضر، از جود تو سیرم
هوش مصنوعی: عطر خوش مشک ختن مانع از نزدیکی من به تو شده و من از بخشندگی و generosity تو دیگر سیراب شده‌ام و نیازی به نوشیدن آب زنده‌کننده ندارم.
در کنج قفس، چون شنود بوی گل از باغ
از زمزمه، خاموشی بلبل نپذیرم
هوش مصنوعی: وقتی در گوشه‌ای حبس شده‌ام، اگر بوی گل را از باغ بشنوم، هرگز نمی‌توانم سکوت کنم و صدای خواندن بلبل را نادیده بگیرم.
عمری ز غمت، بر ورقی خط نکشیدم
تا سوی تو آهنگ سفر کردم سفیرم
هوش مصنوعی: مدت زیادی به خاطر غم تو، هیچ کلمه‌ای ننوشتم؛ اما حالا که قصد سفر به سوی تو را دارم، احساس می‌کنم که باید پیامی از طرف تو برسانم.
هم ریخت بلب، شفقت تو جام چو خضرم؛
هم داد بکف مدحت تو، خامه چو تیرم!
هوش مصنوعی: در هم آمیختگی احساسات، لطف و مهربانی تو مانند گیاهی سرسبز است؛ و در ستایش تو، قلم من مانند تیر به هدف می‌زند.
من نیز، یکی نامه نوشتن، هوسم شد؛
کآگاه شوی از همه قطمیر و نقیرم
هوش مصنوعی: من هم تصمیم گرفتم نامه‌ای بنویسم تا تو از تمام جزییات و مسائل کوچک و بزرگ زندگی‌ام باخبر شوی.
شوق آمد و بگشود ز لب قفلم، اگرچه
میکرد ادب منع ازین شغل خطیرم
هوش مصنوعی: شوق و اشتیاقی به وجود آمد که قفل زبانم را باز کرد، هرچند ادب و احترام مانع از این کار بود و مرا از این کار بزرگ باز می‌داشت.
گفتم که: بمدح تو کنم نغمه سرایی
کآید ز فلک زهره بزیر از بم و زیرم
هوش مصنوعی: گفتم که برای تو شعر زیبایی بخوانم که از آسمان، زهره (سیاره زهره) به زیر آمده و به من گوش می‌دهد.
گه بود هوای روش سیف و رشیدم
گه شد هوس طرز معزی و ظهیرم
هوش مصنوعی: گاهی می‌خواهم به سبک و زیبایی سیف و رشید توجه کنم و گاهی به روش و شیوه معزی و ظهیر.
با خود همه شب زمزمه یی داشتم، آخر
نالیدن عرفی، بلب آورد نفیرم
هوش مصنوعی: در تمام شب با خودم در حال صحبت و نجوا بودم، و در نهایت، صدای ناله من مانند فریادی بلند به گوش رسید.
از برگ گل آورده، کنون، نامه ندیمم؛
وز مشک تر آلوده، کنون، خامه دبیرم!
هوش مصنوعی: از گلبرگ‌ها نامه‌ای را برایم آورده‌اند و اکنون با عطر مشک، قلم نویسنده‌ام را آلوده کرده‌اند.
هم لطف تو، با خشک لبی داد زبانم
هم عفو تو، بر بی ادبی ؛ کرد دلیرم
هوش مصنوعی: تو با مهربانی‌ات زبانم را به سخن واداشتی و با بخششت بر نامهربانی‌های من، به من دل و جرأت بخشیدی.
جرم از من و، عفو از تو؛ که در عالم معنی
خود شیخ کبیری تو و، من طفل صغیرم
هوش مصنوعی: من گناهکارم و تو بخشنده‌ای؛ در حقیقت، تو بزرگ و کامل هستی و من همچون کودکی هستم که به راهنمایی و محبت تو نیاز دارد.
چون خامه، بسر سیر ره مدح تو کردم
به زین نبود سیری و، این باد مسیرم
هوش مصنوعی: زمانی که قلم را به دست گرفتم و درباره تو شعر نوشتم، حس می‌کنم به اندازه کافی از تو نگفته‌ام و این احساس سیر نشدن، همچنان با من است.
حاشا ز دعای طلب وصل تو زین پس
تقصیر کنم، گر نبود عمر قصیرم
هوش مصنوعی: هرگز از دعا برای رسیدن به تو کوتاهی نخواهم کرد، حتی اگر عمرم کوتاه باشد.
بر هر چه بفرمایی و، از هر چه کنی منع
بنگر که چه فرمان برو، چه منع پذیرم
هوش مصنوعی: به هر چیزی که دستور بدهی یا از چیزی که نهی کنی، دقت کن که چه چیزی را می‌پذیریم و چه چیزی را رد می‌کنیم.
امید که تا هست و بود، عمر ندیمم؛
امید که تا هست و بود، عقل مشیرم
هوش مصنوعی: امیدوارم که در طول زندگی‌ام، دوستی و همراهی‌ام ادامه داشته باشد؛ همچنین امیدوارم که در این مسیر، عقل و خرد من راهنمای من باشد.
بینم که بدامان تو آویخته دستم
زان روی که با مهر تو آمیخته شیرم
هوش مصنوعی: می‌بینم که دست من به دامن تو آویخته است، زیرا که عشق و محبت تو در وجودم ریشه دوانده است.