گنجور

شمارهٔ ۱۸ - در مدح حضرت صاحب الامر (ع)

دمید از شاخ زرین گل، چکیدش سیمگون شبنم؛
عیان شد طلعت عیسی، فشاند از شرم خوی مریم
نفس زد صبح و، ز انفاسش، ادیم خاک شد جنبان؛
چنان کز نفخ روح آویخت جان در قالب آدم!
شرار افشان، ز دود نار نمرودی خلیل است این؟!
و یا از گریه ی هاجر، عیان شد چشمه ی زمزم؟!
برآمد یوسف صدیق خور، زین هفت قصرش سر؛
ز چاک دامن پاکش، صبا از راستی زد دم
و یا از حیرت رویش، بتان مصر گردون را؛
شد از کفها، بدامن از شفق ریزان دمادم دم
برآمد از تواضع، موسی خور را سر از ساحل؛
فرو رفت از تفرعن قبطیان را سر به نیلی یم
و یا اسکندر روز آمد از ظلمات شب بیرون
بدست کینه ی خورشید و، روشن گشت از آن عالم
سپیده دم، ز تیغ زر نگار، خور شفق گون شد؛
افق چون پهلوی دیو سپید از خنجر رستم
خمار آمد ز چشم اختران، زین خسروانی خم؛
صبوحی را دگر در گردش آوردند جام جم
شد از شبدیز بر گلگون، عنان ده خسرو انجم؛
و یا آورد پا صاحب بزین اشهب از ادهم
شه دین، مهدی هادی؛ که باد او را بهر وادی
ولی در عشرت و شادی، عدو در محنت و ماتم
نهال جود را، غارس؛ دیار عدل را، حارس
سمند فتح را، فارس، حریم قدسس را؛ محرم
بجز سایل، نباشد حکم کس بر وی روان؛ اما پ
پذیرد حکم او هم پیش از آن دم کو برآرد دم
بجان از نارش افتد تف، بدشمن گر زند سیلی؛
شود دینارش اندر کف، بسایل گر دهد درهم
بهر کو وعده یی داده، وفایش کرده آماده؛
ز یک پشت و شکم زاده، وفا با وعده اش توأم
زدندی شاد و شرمنده، بجبن و بخل هم خنده؛
شدندی هر دو گر زنده، بعهدش رستم و حاتم
دهد عیسی، بگیتی مژده آخر دم قدومش را؛
گر اول روز، احمد را، بشارت داد از مقدم
رسد بر کوثر جنت، اگر از برق خشمش تف؛
چکد بر آتش دوزخ، اگر از ابر لطفش نم
زند رضوان چو نمرود، اندر آتش خرقه ی رنگین؛
کند مالک، خلیل آسا گل آگین جامه ی مظلم
به اجماع ملل، روزی که در آخر زمان گردد؛
زمین چون زلف خوبان تیره و آشفته و درهم
نشیند بر سریر سروری، شاه فلک جاهی؛
که از عدلش جهان گردد، چو روی نوخطان خرم
ولی هر یک باسم دیگر و رسم دگر خواندش
زبان عالمی گردان، بنام او مگر ابکم
یهودش داند از نسل یهودا، ماشیع نامش
مجوسش زاده ی زردشت و، ترسا زاده ی مریم
مسلمانش شمارد فاطمی یکسر، ولی زیشان
همی گویند فوجی کان گهر باشد همان در یم
هنوز از راح روح او را، سبوی جسم رنگین نه؛
هنوزش جامه ی تن، از فروغ جان نشد معلم
همانا در حیات او، دو شبهه راه ایشان زد
که هر یک زان دو با وسواس صد شیطان بود منضم
یکی این، کآدمی را نیست مقدور آن قدر جنبش؛
ولی گشت از حیات خضر حل این شبهه ی محکم
دگر این کز نظرها چون بود غایب، چه سود از وی؟!
بعالم آنچه منظور از حیات اوست در عالم!
ندانند این که هر چیزی وجود او بود لطفی
ظهورش نیز لطفی دیگر است از ایزد اکرم!
چو خور کز روشنی سازد جهان روشن، نمی بینی؛
که باشد روشنی ده، گر بود در ابر پنهان هم!
من و چون من کسی کز مسلمین مهر علی (ع) دارد
کنونش زنده میدانیم و زنده ز آن بنی آدم
ولی دارد، دوروزی مصلحت را رخ نهان، تا خود؛
جهان از دود ظلم و آه مظلومان شود مظلم
سمند فتح تا تازد، جهان از ظلم پردازد
ز بطحا رایت افرازد، ظفر بر رایتش پرچم!
شها وقت است کز ایوان، گذاری پای در میدان؛
کنی بر دردها درمان، نهی بر زخمها مرهم
شکایتها بود در دل، صبورم چون شکیب اولی؛
حکایتها بود بر لب، خموشم چون تو ای اعلم
خلت اوطاننا من نور وجه الاتقیا اطلع
غلت ابداننا من نار ظلم الاشقیا ارحم
کنی دجال را، تا غرق نیل تیغ چون قبطی
به افنای تو، روزی چند، زال چرخ شد ملهم
چنان کز هاتف غیب آمد از فرعونیان پنهان
بگوش مادر موسی ندای فاقذ فی فی الیم
کنون آن به که حال دشمن این خاندان گویم
چو کردم دوستان را مدح، باید دشمنان را ذم!
ز اولاد امیه، دوده ی مردود تا مروان
دگر، ز احفاد عباس، اهل طغیان تا به مستعصم
چه شد گر در عراق و شام، چندی عنکبوت آسا؛
بزعم خود بنای دولت خود کرده مستحکم
در ایوان خلافت، بر خلاف حق شده حاکم؛
بمیدان جلادت کرده رخش سرکشی ملجم
کسی آل علی زان قوم نشناسد که نشناسد
تذرو از بوم و، مشک ازثوم و ورد از خار و شهد از سم
ولایت بر تو ختم آمد، نبوت بر شه یثرب
تو را در خنصر است، او را بدی گر در کتف خاتم
تو آن عاجز نوازی، کز جلالت شحنه ی عدلت
بجبهه آورد چون چین، بحاجب افگند چون خم
صعاوی را دهد در حلقه ی چشم آشیان شاهین،
غزالان را بود روز و شبان از پی شبان ضیغم
ضعیفان را، در ایام تو آرام است و، از بأست
کند گرگ از بره، شاهین ز تیهو، شیر از آهو رم
خرد، کش نیست در دل شک، شمارد از تو با یک یک
کرم چه بیش و چه اندک، کرامت چه فزون چه کم!
تواند دید گر نور ملک را کور با عینک
تواند گشت گر سور فلک را مور با سلم
بروز رزم، کاندر دل نماند شهسواران را
خیال یاری از خال و، گمان دوستی از عم
زمین، از خون خونریزان، چو رنگین چهره ی روسی
هوا از گرد شبدیزان، چو مشکین طره ی دیلم
صدای پای عزرائیل، در گوش زمین مضمر؛
هوای نای اسرافیل، بر دوش هوا مدغم!
فلک را هفت پرویزن، ز آه خسته بیزد تف؛
زمین را هفت پیراهن، ز خون کشته گیرد نم
رهاند چون طبیبان از شراب مرگ اجل هرسو
سر از درد و، تن از تب لرزه، جان از بیم و، دل از غم!
چو گرد فتنه بار انگیزی، ای منصور از مرکب؛
چو بند ذوالفقار آویزی، ای معصوم از معصم
بسنگین تیغ، سوزی مزرع افلاک را خرمن؛
برنگین رمح سازی مهملات خاک را معجم
نماید از سم رخشت، هوا چون دسته ی ریحان؛
نماید از سر خصمت، زمین چون منبت شلجم
سزد ریزی ز بس زال فلک را خون فرزندان
که بیرون نارد از تن تا قیامت جامه ی ماتم
باین آهنگ، بس نالیده مرغان کهن شاها
ولی گویا چو من نالیده باشد عندلیبی کم
بغیر از خاطرم کاید بدامن شاهد نظمش
دمد روح القدس چون ز آستین فکر بکرم دم
نه هر فرزند کز بی شوی زن آید، شود عیسی؛
نه هر بی شوی زن، کآورد فرزندی، بود مریم
نجوید، تا زمین جوید، ره آسایش از گردون؛
نگردد، تا فلک گردد، به گرد مرکز عالم
مگر در معبر مسدود، پای دشمنانت ره؛
مگر در گردون مقصود، دست دوستانت خم

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دمید از شاخ زرین گل، چکیدش سیمگون شبنم؛
عیان شد طلعت عیسی، فشاند از شرم خوی مریم
هوش مصنوعی: از شاخ گل زرد رنگ، شبنم نقره‌ای چکید و چهره عیسی به وضوح نمایان شد، در حالی که مریم از شرم او عرق کرد.
نفس زد صبح و، ز انفاسش، ادیم خاک شد جنبان؛
چنان کز نفخ روح آویخت جان در قالب آدم!
هوش مصنوعی: صبح فرا رسید و با نفس‌هایش زمین را به حرکت درآورد؛ همان‌طور که جان انسان با دمیدن روح در جسم آدم به وجود آمد.
شرار افشان، ز دود نار نمرودی خلیل است این؟!
و یا از گریه ی هاجر، عیان شد چشمه ی زمزم؟!
هوش مصنوعی: آیا شعله‌های آتش که می‌درخشد، نتیجه‌ی دودی است که از آتش نمرود بلند می‌شود؟ یا اینکه چشمه‌ی زمزم از گریه‌ی هاجر پدید آمد؟
برآمد یوسف صدیق خور، زین هفت قصرش سر؛
ز چاک دامن پاکش، صبا از راستی زد دم
هوش مصنوعی: یوسف صدیق مانند خورشید درخشان ظاهر شد و از این هفت قصرش سر برآورد. نسیم صبا با صدای راستینش از چاک دامن پاک او به وزش درآمد.
و یا از حیرت رویش، بتان مصر گردون را؛
شد از کفها، بدامن از شفق ریزان دمادم دم
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و جاذبه‌ای که چهره او دارد، بت‌های مصر که نماد زیبایی هستند، تحت تأثیر قرار گرفته و گویی از دست‌ها و به دامان شب سرخ و مهتابی، به طور مداوم ریزش می‌کنند.
برآمد از تواضع، موسی خور را سر از ساحل؛
فرو رفت از تفرعن قبطیان را سر به نیلی یم
هوش مصنوعی: موسی، با فروتنی و ادب، از ساحل بیرون آمد و در مقابل قبطیان قرار گرفت. اما قبطیان که به خاطر خودبزرگ‌بینی و غرورشان شناخته می‌شدند، به درون دریا غرق شدند.
و یا اسکندر روز آمد از ظلمات شب بیرون
بدست کینه ی خورشید و، روشن گشت از آن عالم
هوش مصنوعی: اسکندر در روز از تیرگی‌های شب خارج شد و با اراده و قدرت خورشید، به روشنایی و آگاهی رسید.
سپیده دم، ز تیغ زر نگار، خور شفق گون شد؛
افق چون پهلوی دیو سپید از خنجر رستم
هوش مصنوعی: در سپیده دم، پرتوهای طلایی خورشید مانند تیغی درخشان ظاهر شد و افق به رنگ سرخ و شبیه به پهلوی یک دیو سپید از خنجر رستم در آمد.
خمار آمد ز چشم اختران، زین خسروانی خم؛
صبوحی را دگر در گردش آوردند جام جم
هوش مصنوعی: افسون چشم ستاره‌ها، به این پادشاه، مستی و شادی می‌بخشد؛ و حالا جام جمشید را دوباره در دستانش می‌چرخانند و به او نوشیدنی می‌دهند.
شد از شبدیز بر گلگون، عنان ده خسرو انجم؛
و یا آورد پا صاحب بزین اشهب از ادهم
هوش مصنوعی: از شبدیز، اسب زیبا و پرتوان، حاکم آسمان‌ها بر روی زمین می‌آید و بر درخشش گلگون می‌تازد؛ یا پاهای صاحب اسب اشهب، که از نژاد سیاه است، نمایان می‌شود.
شه دین، مهدی هادی؛ که باد او را بهر وادی
ولی در عشرت و شادی، عدو در محنت و ماتم
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شخصیتی بزرگ و مقدس می‌پردازد که باعث هدایت و آرامش انسان‌هاست. وی در زمان‌های خوشی و شادی به همراهی مردم می‌آید و در لحظات سخت و دشوار، دشمنان را سردرگم می‌کند. بدین‌سان، وجود او همچون نوری است که راه را برای افراد هم در خوشی و هم در ناخوشی روشن می‌سازد.
نهال جود را، غارس؛ دیار عدل را، حارس
سمند فتح را، فارس، حریم قدسس را؛ محرم
هوش مصنوعی: درخت بخشش را کسی در زمین می‌کارد؛ سرزمین عدالت را کسی حفاظت می‌کند. اسب پیروزی را کسی راند و جوار سرزمین مقدس را کسی نگه‌داری می‌کند.
بجز سایل، نباشد حکم کس بر وی روان؛ اما پ
پذیرد حکم او هم پیش از آن دم کو برآرد دم
هوش مصنوعی: جز سایل، کسی نمی‌تواند بر او حکمی داشته باشد؛ اما او نیز باید قبل از اینکه دم درآورد، حکم آن کس را بپذیرد.
بجان از نارش افتد تف، بدشمن گر زند سیلی؛
شود دینارش اندر کف، بسایل گر دهد درهم
هوش مصنوعی: اگر آتش دشمن به جان بیفتد و برای او مشکلی ایجاد کند، ممکن است ثروتش به دست فردی دیگر بیفتد اگر او کمکی در قبال آن دریافت کند.
بهر کو وعده یی داده، وفایش کرده آماده؛
ز یک پشت و شکم زاده، وفا با وعده اش توأم
هوش مصنوعی: کسی که به دیگران وعده می‌دهد، باید به آن وفا کند و آماده باشد؛ در واقع، وفای به وعده همانند ریشه و تربیت اوست.
زدندی شاد و شرمنده، بجبن و بخل هم خنده؛
شدندی هر دو گر زنده، بعهدش رستم و حاتم
هوش مصنوعی: با شادی و شرم از همدیگر می‌خندیدند، با روحیه ترس و بخلی که داشتند؛ اگر هر دو زنده بودند، مانند رستم و حاتم با یکدیگر بودند.
دهد عیسی، بگیتی مژده آخر دم قدومش را؛
گر اول روز، احمد را، بشارت داد از مقدم
هوش مصنوعی: عیسای پیامبر به دنیا مژده می‌دهد که آمدن آخرین پیامبر نزدیک است؛ چنان‌که در آغاز روز، بشارت به آمدن احمد (محمد) داده شده است.
رسد بر کوثر جنت، اگر از برق خشمش تف؛
چکد بر آتش دوزخ، اگر از ابر لطفش نم
هوش مصنوعی: اگر خشم او به مانند برقی باشد، بر پاداش‌هایی چون کوثر بهشت می‌رسد؛ و اگر لطفش به مانند باران باشد، بر آتش دوزخ فرو می‌ریزد.
زند رضوان چو نمرود، اندر آتش خرقه ی رنگین؛
کند مالک، خلیل آسا گل آگین جامه ی مظلم
هوش مصنوعی: زندگی در نعمت و خوشی مانند نمرود در آتش، در حالی که مالک به سبک ابراهیم خلیل، با افتخار جامه‌ای زیبا و رنگین به تن دارد و از گل و زیبایی بهره‌مند است، در عوض رویدادهای تلخی را تجربه می‌کند.
به اجماع ملل، روزی که در آخر زمان گردد؛
زمین چون زلف خوبان تیره و آشفته و درهم
هوش مصنوعی: در روز قیامت، زمین به حالتی درمی‌آید که مانند موهای درهم و آشفته و سیاه زیبایانه خواهد شد.
نشیند بر سریر سروری، شاه فلک جاهی؛
که از عدلش جهان گردد، چو روی نوخطان خرم
هوش مصنوعی: هرگز بر throne سلطنت، پادشاه آسمان نشیند؛ زیرا با عدل او، جهان به خوشی و شادابی چهره‌ی نو تازه می‌شود.
ولی هر یک باسم دیگر و رسم دگر خواندش
زبان عالمی گردان، بنام او مگر ابکم
هوش مصنوعی: هر کس او را به نام و روشی متفاوت می‌خواند، اما زبان عالمانه‌ای دارد و تنها او را به اسمش می‌شناسند، مگر اینکه از قدرت بیان بی‌بهره باشد.
یهودش داند از نسل یهودا، ماشیع نامش
مجوسش زاده ی زردشت و، ترسا زاده ی مریم
هوش مصنوعی: یهود، نسل خود را به یهودا نسبت می‌دهد و مسیح را از نسل مجوس و زردشت می‌داند، در حالی که مسیحی‌ها او را فرزند مریم می‌دانند.
مسلمانش شمارد فاطمی یکسر، ولی زیشان
همی گویند فوجی کان گهر باشد همان در یم
هوش مصنوعی: افراد بسیاری او را مسلمان می‌دانند، اما عده‌ای هم هستند که می‌گویند او مانند چشم‌گهر دریاست.
هنوز از راح روح او را، سبوی جسم رنگین نه؛
هنوزش جامه ی تن، از فروغ جان نشد معلم
هوش مصنوعی: او هنوز از طریق روحش، رنگ و جلا نگرفته است؛ هنوز لباس جسمش، از نور جانش تأثیر نگرفته و شکل‌گیر نیست.
همانا در حیات او، دو شبهه راه ایشان زد
که هر یک زان دو با وسواس صد شیطان بود منضم
هوش مصنوعی: در زندگی او، دو تردید به سراغشان آمد که هر یک از این دو تردید به اندازه صد شیطان با وسواس و دقت عمل می‌کرد.
یکی این، کآدمی را نیست مقدور آن قدر جنبش؛
ولی گشت از حیات خضر حل این شبهه ی محکم
هوش مصنوعی: آدمی نمی‌تواند به راحتی و به مقدار زیاد حرکت کند و از توانش فراتر رود؛ اما خضر به خاطر زندگی‌اش توانسته است این ابهام را حل کند.
دگر این کز نظرها چون بود غایب، چه سود از وی؟!
بعالم آنچه منظور از حیات اوست در عالم!
هوش مصنوعی: اگر کسی از دید دیگران پنهان باشد، چه فایده‌ای از وجود او؟ آنچه در زندگی او مهم است، باید در این جهان مشخص باشد!
ندانند این که هر چیزی وجود او بود لطفی
ظهورش نیز لطفی دیگر است از ایزد اکرم!
هوش مصنوعی: این بیت بیان می‌کند که بسیاری نمی‌دانند که هر چیزی که در این عالم وجود دارد، نعمت و رحمت الهی است. به عبارتی، وجود هر چیز از جانب خداوند رحمت و لطفی دیگر است.
چو خور کز روشنی سازد جهان روشن، نمی بینی؛
که باشد روشنی ده، گر بود در ابر پنهان هم!
هوش مصنوعی: مثل این است که خورشید که جهان را از نور خود روشن می‌کند، گاهی در ابر پنهان می‌شود و در آن زمان، تو نمی‌توانی آن را ببینی؛ اما این به معنای آن نیست که نورش وجود ندارد.
من و چون من کسی کز مسلمین مهر علی (ع) دارد
کنونش زنده میدانیم و زنده ز آن بنی آدم
هوش مصنوعی: کسی را که مثل من از مسلمانان محبت علی (ع) را در دل دارد، زنده می‌دانیم و او را از نسل انسان‌ها می‌شماریم.
ولی دارد، دوروزی مصلحت را رخ نهان، تا خود؛
جهان از دود ظلم و آه مظلومان شود مظلم
هوش مصنوعی: ولی می‌دانم که باید مدتی مصلحت را در پس پرده پنهان کرد، تا خود؛ زیرا در این مدت، جهان از دود ظلم و آه مظلومان تاریک و ظلمانی می‌شود.
سمند فتح تا تازد، جهان از ظلم پردازد
ز بطحا رایت افرازد، ظفر بر رایتش پرچم!
هوش مصنوعی: اسب پیروزی تا زمانی که بتازد، ظلم و ستم را از دنیا می‌زداید. پرچم پیروزی با قدرت و شکوه برپا شده است!
شها وقت است کز ایوان، گذاری پای در میدان؛
کنی بر دردها درمان، نهی بر زخمها مرهم
هوش مصنوعی: وقت آن است که از فضای آرام خارج شوی و به میدان زندگی قدم بگذاری؛ تا به دردهایت راه حل بدهی و زخم‌هایت را درمان کنی.
شکایتها بود در دل، صبورم چون شکیب اولی؛
حکایتها بود بر لب، خموشم چون تو ای اعلم
هوش مصنوعی: دل پر از شکایت‌هاست، ولی من صبر و سکوتی مانند شخصی که در ابتدا صبوری کرده دارد؛ در حالی که داستان‌ها و حکایت‌ها بر لبم است، اما من خاموشم مانند تو که داناترین هستی.
خلت اوطاننا من نور وجه الاتقیا اطلع
غلت ابداننا من نار ظلم الاشقیا ارحم
هوش مصنوعی: این بیت به موضوع نور و تاریکی اشاره دارد. شاعر از نوری صحبت می‌کند که از صورت پرهیزگاران می‌تابد و از آتش ظلم و ستم اشاره می‌کند که بر بدن‌های ستم‌دیدگان تاثیر می‌گذارد. در نهایت، شاعر از خداوند طلب رحمت و بخشش می‌کند.
کنی دجال را، تا غرق نیل تیغ چون قبطی
به افنای تو، روزی چند، زال چرخ شد ملهم
هوش مصنوعی: دجال را غرق کن، مانند قبطی‌هایی که با تیغ در نیل می‌افتند. روزهایی چند، زال چرخ (یعنی روزگار) به تو الهام می‌شود.
چنان کز هاتف غیب آمد از فرعونیان پنهان
بگوش مادر موسی ندای فاقذ فی فی الیم
هوش مصنوعی: صدای غیبی به گوش مادر موسی رسید و او را از خطر فرعونیان آگاه کرد و به او گفت که فرزندش را در آب بگذارد.
کنون آن به که حال دشمن این خاندان گویم
چو کردم دوستان را مدح، باید دشمنان را ذم!
هوش مصنوعی: حالا بهتر است درباره حال و احوال دشمنان این خاندان صحبت کنم، چون قبلاً راجع به دوستانشان سخن خوب گفته‌ام، بنابراین باید نکات منفی را درباره دشمان مطرح کنم!
ز اولاد امیه، دوده ی مردود تا مروان
دگر، ز احفاد عباس، اهل طغیان تا به مستعصم
هوش مصنوعی: از نسل امیه، خانواده‌ای منحوس و رد شده تا مروان، و از نسل عباس، گروهی طغیانی که تا زمان مستعصم ادامه داشتند.
چه شد گر در عراق و شام، چندی عنکبوت آسا؛
بزعم خود بنای دولت خود کرده مستحکم
هوش مصنوعی: چه فرقی می‌کند اگر در عراق و شام، مدتی مانند عنکبوت زندگی کنیم؛ به خیال خود، بنیاد دولت‌مان را محکم کرده‌ایم.
در ایوان خلافت، بر خلاف حق شده حاکم؛
بمیدان جلادت کرده رخش سرکشی ملجم
هوش مصنوعی: در مکان فرمانروایی، کسی به قدرت رسیده که بر اساس حق و عدالت نیست؛ او با گردنکشی و نافرمانی، به میدان جنگ آمده و مردم را به زحمت انداخته است.
کسی آل علی زان قوم نشناسد که نشناسد
تذرو از بوم و، مشک ازثوم و ورد از خار و شهد از سم
هوش مصنوعی: اگر کسی از خاندان علی، که به فضائل و ویژگی‌های آنها آگاه نیست، نشناسد، گویی نمی‌تواند تفاوت میان چیزهای مختلف را تشخیص دهد؛ مثل اینکه نتواند بوی خوش مشک را از بوی بد سم، یا گل را از خار و عسل را از سم تشخیص دهد.
ولایت بر تو ختم آمد، نبوت بر شه یثرب
تو را در خنصر است، او را بدی گر در کتف خاتم
هوش مصنوعی: ولایت به پایان رسید و نبوت بر پیامبر یثرب در دست توست. اگر او را آزار دهی، عواقب بدی در پی خواهد داشت.
تو آن عاجز نوازی، کز جلالت شحنه ی عدلت
بجبهه آورد چون چین، بحاجب افگند چون خم
هوش مصنوعی: تو آن کسی هستی که با محبت و مهربانی‌ات، حتی کسی که در قدرت و بزرگی‌ات از تو می‌ترسد، همچون یک گل به زیبایی و ادب در مقابلت خم می‌شود.
صعاوی را دهد در حلقه ی چشم آشیان شاهین،
غزالان را بود روز و شبان از پی شبان ضیغم
هوش مصنوعی: در حلقه چشم آشیان شاهین، صداهای زوزه‌وار و تند غزالان وجود دارد و همچنین، غزالان همیشه در پی شبان شیر در طول روز و شب هستند.
ضعیفان را، در ایام تو آرام است و، از بأست
کند گرگ از بره، شاهین ز تیهو، شیر از آهو رم
هوش مصنوعی: در روزگار تو، ضعیفان به آرامش رسیده‌اند و دیگر هیچ‌کس از شکارچیان نمی‌هراسد؛ نه گرگ از بره فرار می‌کند، نه شاهین از تیهو و نه شیر از آهو.
خرد، کش نیست در دل شک، شمارد از تو با یک یک
کرم چه بیش و چه اندک، کرامت چه فزون چه کم!
هوش مصنوعی: خرد یعنی عقل و درک، در دل شک و تردید جایی ندارد. پس از تو به چیزهایی که می‌کنی و هر چه که داری، چه زیاد و چه کم، به عنوان نیکی و احترام حساب می‌شود. هر نوع خوبی، چه بزرگ و چه کوچک، دارای ارزش و اهمیت است.
تواند دید گر نور ملک را کور با عینک
تواند گشت گر سور فلک را مور با سلم
هوش مصنوعی: اگر کسی قدرت مشاهده نور ملک را داشته باشد، حتی اگر او نابینا باشد، می‌تواند با یک عینک این نور را ببیند. همچنین اگر یک مورچه بخواهد، می‌تواند با بستن یک دامن زیبا، به تماشای عالم بالا بپردازد.
بروز رزم، کاندر دل نماند شهسواران را
خیال یاری از خال و، گمان دوستی از عم
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، در دل سواران دیگر جایی برای خیال کمک وجود ندارد و دیگر نمی‌توانند به دوستی و محبت فکر کنند.
زمین، از خون خونریزان، چو رنگین چهره ی روسی
هوا از گرد شبدیزان، چو مشکین طره ی دیلم
هوش مصنوعی: زمین پر از خون دشمنان است، مانند اینکه چهره‌ی آسمان در روز غبارآلود، رنگین و زیبا به نظر می‌رسد؛ درست مانند موی سیاه یک زن دیلمی که جذاب و دل‌فریب است.
صدای پای عزرائیل، در گوش زمین مضمر؛
هوای نای اسرافیل، بر دوش هوا مدغم!
هوش مصنوعی: صدای قدم‌های عزرائیل، در دل زمین پنهان است؛ و هوای صور اسرافیل، بر روی آسمان ترکیب شده و قرار دارد!
فلک را هفت پرویزن، ز آه خسته بیزد تف؛
زمین را هفت پیراهن، ز خون کشته گیرد نم
هوش مصنوعی: آسمان به دلیل ناله‌های دل شکسته، هفت لایه را می‌سوزاند و زمین به خاطر خون کشته‌شدگان، هفت پوشش را خیس می‌کند.
رهاند چون طبیبان از شراب مرگ اجل هرسو
سر از درد و، تن از تب لرزه، جان از بیم و، دل از غم!
هوش مصنوعی: به یاری پزشکان، انسان از عذاب مرگ نجات می‌یابد و در این میان، درد از سرها و تب از تن‌ها و لرزش از جان‌ها و ترس از دل‌ها دور می‌شود.
چو گرد فتنه بار انگیزی، ای منصور از مرکب؛
چو بند ذوالفقار آویزی، ای معصوم از معصم
هوش مصنوعی: زمانی که فتنه و آشوبی را به راه می‌اندازی، ای منصور از دلت به خود بیا؛ و وقتی که مانند بند شمشیر ذوالفقار به چیزی وابسته می‌شوی، ای معصوم از این احوال دوری کن.
بسنگین تیغ، سوزی مزرع افلاک را خرمن؛
برنگین رمح سازی مهملات خاک را معجم
هوش مصنوعی: با تیغ سنگین خود، زنده‌ای را که در آغوش آسمان‌هاست به آتش می‌کشانی؛ و با رنگین نیزه‌ات، بی‌فایده‌های خاکی را سامان می‌دهی.
نماید از سم رخشت، هوا چون دسته ی ریحان؛
نماید از سر خصمت، زمین چون منبت شلجم
هوش مصنوعی: از چهره‌ی تو نسیم بویی شبیه به دسته‌ای ریحان به مشام می‌رسد؛ و از ناخرسندی دشمن تو، زمین به شکلی شبیه به کشت شلغم می‌افتد.
سزد ریزی ز بس زال فلک را خون فرزندان
که بیرون نارد از تن تا قیامت جامه ی ماتم
هوش مصنوعی: باید از شدت درد و محنت، چنان خون بریزد که از تن این فلک بی‌رحم تا قیامت، لباس عزا به در نیاورد.
باین آهنگ، بس نالیده مرغان کهن شاها
ولی گویا چو من نالیده باشد عندلیبی کم
هوش مصنوعی: مرغ‌های قدیمی با آهنگ‌های دلخراش خود ناله کرده‌اند، اما به نظر می‌رسد هنگام ناله من، یک بلبل خوش صدا هم در گوشه‌ای ناله‌اش را سر داده است.
بغیر از خاطرم کاید بدامن شاهد نظمش
دمد روح القدس چون ز آستین فکر بکرم دم
هوش مصنوعی: جز یاد و خاطره‌ام، چیز دیگری به دامن معشوق نمی‌ریزد. روح القدس چون دمیدن هوایی خوش از آستین فکر به من می‌رسد.
نه هر فرزند کز بی شوی زن آید، شود عیسی؛
نه هر بی شوی زن، کآورد فرزندی، بود مریم
هوش مصنوعی: نه هر فرزندی که از مادر بی‌همسر به دنیا می‌آید، مثل عیسی می‌شود؛ و نه هر زنی که بدون شوهر فرزندی به دنیا می‌آورد، می‌تواند مثل مریم باشد.
نجوید، تا زمین جوید، ره آسایش از گردون؛
نگردد، تا فلک گردد، به گرد مرکز عالم
هوش مصنوعی: تلاش کن تا زمین به تو پاسخ بدهد و آرامش را از آسمان بگیری؛ اگر نپویند، آسمان هم دور خود نمی‌چرخد.
مگر در معبر مسدود، پای دشمنانت ره؛
مگر در گردون مقصود، دست دوستانت خم
هوش مصنوعی: آیا در راهی که بسته است، دشمنانت قدرت حرکت دارند؟ آیا در آسمان، خواسته‌ات محقق می‌شود و دوستانت از آن بهره‌مند می‌شوند؟