گنجور

شمارهٔ ۱۲ - قصیده در مدح علی بن موسی الرضا (ع)

ای باد شمالت چو گل آورده به بر، بر
لرزان ز نهالت دل هر برگ به بر، بر
از غیرت دندانت و، از خجلت رویت
لؤلؤست به بحر اندر و، لاله است به بر، بر
از درج درت، طعنه زند لعل به یاقوت
وز برگ گلت، خنده زند گل به شکر بر
داد ایزدت از لطف، یکی حقهٔ یاقوت
انباشته آن حقه بسی و دو گهر بر
تا چشم منت ماند از آن درج گهر دور
عمدا زدی از لعل ترش قفل به در بر
خال تو به رخ، خردهٔ عودی است بر آتش
هر ذره‌اش آمیخته گویی به شرر بر
خط سیهت، خاسته دودی است که بنشست
از سوختن عود قماری به قمر بر
زلفت که سراسیمه به پای تو سر افگند
خونخواری چشمان تو بودش به نظر بر
زنگی بچه را ماند، کز فتنهٔ ترکان
سرگشته فتاده است به کوه و به کمر بر
تا بر حجری بوسه زنند از حرم احرار
هر ساله گزینند سفر را به حضر بر
در عشق تو بت، چون به حرم بُرد جنونم
زان پیش که دستم زندش حلقه به در بر
طفلانْش به من بسته سر ره به پذیره
از هر طرف انباشته حجرم به حجر بر
شهری بهمن، از دوستیت، دشمن جانند
لیک از نسق شرع ز قتلم به حذر بر
و امروز که شد مفتی شهرم ز رقیبان
دانم که دهد فتوی خونم به هدر بر
القصه،اگر عاشقی این است، عجب نیست
هر روز گر فتاریم از بد به بتر بر
با هر که کنم ز اهل جهان شکوه چنان است
کافسانهٔ خود عرضه دهد گُنگ به کر بر
بالجمله چه تدبیر به ناسازی گردون
جرم فلک از جا نتوان بُرد بجر بر
آمد مه آزار و، به خانه تو دل آزار
تا کی بود آخر ز تو خاطر به خطر بر
حیف است تو را پرده چو گل، خاصه درین فصل
کز پرده برآمد، گل و نسرین به اثر بر
چرخ و چمن از انجم و ازهار، شب و روز
گردیده مرصع به دراریث و درر بر!
گل مانده به گلزار، چه در شهر نمانده است
یک تن که ز عشرت زندش چون تو به سر بر
از مرد و زن، القصه به کاشانه کسی را
مشغول ندانم نه به خواب و نه به خَور بر
از شاه و گدا، پیر و جوان، هر که خردمند
گلگشت چمن را، زده دامن به کمر بر
دیوانه هم، امروز به ویرانه نماند
در خانه چه مانیم چو عاصی به سقر بر؟
بشتاب که تا سال دگر گل به گلستان
ناید نه به زاری نه به زور و نه به زر بر!
ور زآنکه خمارت نگذارد که گذاری
گامی دو درین فصل خوش از شهر به در بر
خوشتر ز بهشت است درین کوچه یکی باغ
کافتاده ز گل آتش طورش به شجر بر
بر هر سر شاخ آمده مشغول مناجات
مرغانْش چو موسی همه شب تا به سحر بر
بلبل به سر شاخ، ز داوود و سلیمانْش
آواز به منقار برد، نامه به پر بر
بر آستی مریم شاخ است، دمان باد
کز میوه کشد عیسی شش ماهه به بر بر!
بر رسته ز سرتاسر هر شاخ، کنون برگ
هر برگ به گل حامله، هر گل به ثمر بر!
چندانش هوا معتدل و، آب گوارا
کز لطف دهد جان به مدارا به مدر بر
هر برگ تَرَش، عمر ابد یافته گویی
نه جرعهٔ خود ریخته خضرش به شمر بر
از تربیت نامیه، هر سبزهٔ نوخیز
هر فاخته را آمده سروی به نظر بر
از فیض هوا، در همه آن باغ ندارند
سرو و گل نوخاسته حاجت به مطر بر
از زمزمهٔ بلبل و از شعشعهٔ گل
شادند کر و کور، به سمع و به بصر بر
شب باز کند باد درِ باغ از آن پیش
کز خنده شود باز لب گل به سحر بر
نه روضهٔ خلد است و اگر بگذری آنجا
رضوان نگذارد که زنی حلقه به در بر
اکنون تو و آن باغ، که در سایهٔ سروی
ریزی گل تر گاه به سر گاه به بر، بر!
یادآوری از سوز دل خستهٔ آذر
هر لاله که بینی ز تو داغش به جگر بر
من بر در باغ آمده، بر خاک نهم سر
وز بیم فراق تو کنم، خاک به سر بر
پس خوانمت این تازه قصیده ز معزی
که «ای تازه تر از برگ گل تازه به بر، بر»
گر بلبل طبعم، کند آهنگ ترنم
گویم که: ازین نغمه به گلزار دگر بر
جایی که دهد عرض هنر میر معزی
خود را چه بری عرض، به اظهار هنر بر؟
او را سخن آویزهٔ عرش آمد و نتوان
با معجزه دم زد به خیالات و فکر بر
نازند به شیرین سخنش، اهل سمرقند
چون نازش خوبان سپاهان به شکر بر
رام است مرا نیز کُمیت قلم، اما
دجال چو عیسی نزند تکیه به خر بر
بنهاد معزی رخ اگر بر در سنجر
یا شاعر دیگر، به در شاه دگر بر
من پای نهم بر سر والی ولایات
گر شاه ولایت نهدم پای به سر بر
سلطان خراسان، علی موسی جعفر
کارش به قضا جاری و حکمش به قدر بر
یعنی، ولی خالق و والی خلایق
کامد ز ازل، همسر آبا به گهر بر!
آن سرور هشتم، زده و دو سر و سرور
کافگنده چو سروم، همگی سایه به سر بر
راضی بهقضا جانش و، صابر به بلا تن
آغشته زبان نیز ز شکرْش به شکر بر
خاک حرمش، شسته کلف ماه فلک را
ماه علمش، بسته ره سیر به خَور بر
تا روح الامینش، شرف آمد به ملایک
تا بوالبشرش، فخر به اصناف بشر بر
نازد به پدر هر پسری، از کِه و از مِه
او را پدر است آدم و، نازد به پسر بر!
آری به زبان نام پدر آورد آدم
آن را که پسر اوست، چه حاجت به پدر بر
ای چار کتاب فلکی را، تو مفسر
بینا نه کسی جز تو به آیات و سوَر بر
چون چار پرنده، که ز انفاس خلیلی
جان یافته، آراسته تن نیز به پر بر
از روز ازل، حکم تو جاری به عناصر
و آمیخته از حکمتشان، یک به دگر بر
و امروز همت دست بر اوضاع موالید
چون خامهٔ نقاش، به اشکال و صور بر
از رفعت و شان، ماهچهٔ رایت قدرت
ماهیش به زیر اندر و ماهش به زبر بر
چون خاست ز کر و فر گردون ز جهان گرد
و افتاد از آن لرزه به تیر و به تبر بر
جاه تو شها، رو به هر آوردگه آورد
از معرکه برگشت به فتح و به ظفر بر
در معرکه بدخواه تو، کش روی سیه باد
از شرم تو گر روی بپوشد به سپر بر
آهت به فلک چرخ سیاهی است که بسته است
صیاد اجل نامهٔ فتحش به سه پر بر
نشنیده کسی شیر شود ضامن آهو
غیر از تو که صیاد چو دیدیش به سر بر
ضامن شدی از رحمش و، تا رفت به خدمت
بازآمد و، آهو بره بودش به اثر بر!
از جود تو، بر دشمن و بر دوست رسد فیض
چون ابر ببارد، چه به خشک و چه به تر بر
نشنیده کسی لا ز زبانت مگر آن دم
کاری پی تهلیل دو لب یک به دگر بر
گر راحت روح آمده بنت العنب، اما
عناب چو داد از عنبت تن به ضرر بر
ز آنگونه خود از دختر رز مهر بریدم
کآبستنی تاک نخواهم به ثمر بر
تا مهر خرامد به سرای حمل از حوت
تا ماه شتابد ز محرم به صفر بر
از مهر رخت، دوستت آرد به جنان گل
وز کینه کشد دشمنت آتش به سقر بر

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای باد شمالت چو گل آورده به بر، بر
لرزان ز نهالت دل هر برگ به بر، بر
هوش مصنوعی: ای باد شمالی، تو که گل‌ها را با خود می‌آوری، برو و دل هر شاخه را که به حالت لرزان است ببر.
از غیرت دندانت و، از خجلت رویت
لؤلؤست به بحر اندر و، لاله است به بر، بر
هوش مصنوعی: از شدت غیرت دندانت و خجالت چهره‌ات، تو مانند دریاچه‌ای پر از مروارید و مانند لاله‌ای در بستر رودخانه‌ای.
از درج درت، طعنه زند لعل به یاقوت
وز برگ گلت، خنده زند گل به شکر بر
هوش مصنوعی: از زیبایی و جواهرات تو، لعل (یاقوت) حسرت می‌خورد و از گلبرگ‌های تو، گل‌های دیگر به شکرگزاری می‌پردازند.
داد ایزدت از لطف، یکی حقهٔ یاقوت
انباشته آن حقه بسی و دو گهر بر
هوش مصنوعی: به تو از سوی خداوند، یک انگشتری از یاقوت داده شده است؛ این انگشتر پر از جواهرات و دارای دو سنگ گران‌بهاست.
تا چشم منت ماند از آن درج گهر دور
عمدا زدی از لعل ترش قفل به در بر
هوش مصنوعی: تا زمانی که به انتظار تو نشسته‌ام و چشم به راهت هستم، درب قفل شده و عبور از آن دشوار است و این اتفاق به عمد از دیروز تا امروز ادامه دارد.
خال تو به رخ، خردهٔ عودی است بر آتش
هر ذره‌اش آمیخته گویی به شرر بر
هوش مصنوعی: نقطه ی خالیت مانند تکه ای کوچک از چوبی است که بر روی آتش قرار دارد؛ هر ذره از آن گویی با شعله آتش ترکیب شده و می‌درخشد.
خط سیهت، خاسته دودی است که بنشست
از سوختن عود قماری به قمر بر
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به نشانه‌ها و اثرات غم و اندوه دارد. در واقع، خط سیاه به نوعی نماد غم و درد است که از سوختن عود (یک نوع بخور) ناشی می‌شود و این سوختن به خاطر شوق و عشق به کسی یا چیزی بوده است. به طور کلی، این تصویر به بیان تاثیرات عاطفی و روحی ناشی از عشق و احساسات درونی می‌پردازد.
زلفت که سراسیمه به پای تو سر افگند
خونخواری چشمان تو بودش به نظر بر
هوش مصنوعی: زلف‌های تو که در هم و برهم است، نشان‌دهنده‌ی تأثیر و تألمی است که چشمان تو بر من دارند؛ گویا چشمان تو به خونریزی می‌انجامند.
زنگی بچه را ماند، کز فتنهٔ ترکان
سرگشته فتاده است به کوه و به کمر بر
هوش مصنوعی: بچه زنگی مانند کسی است که از آشفتگی و بلوا به کوه و دمنوش پناه برده و هراسان و سردرگم است.
تا بر حجری بوسه زنند از حرم احرار
هر ساله گزینند سفر را به حضر بر
هوش مصنوعی: هر ساله مردم آزاد، برای زیارت به حرم می‌روند و بر سنگی بوسه می‌زنند.
در عشق تو بت، چون به حرم بُرد جنونم
زان پیش که دستم زندش حلقه به در بر
هوش مصنوعی: دلم برای عشق تو دیوانه شده و وقتی که به یاد تو می‌افتم، احساس می‌کنم که فرو می‌روم. گمان می‌کنم پیش از این که به دستم برسی، در عشق تو غرق شده‌ام.
طفلانْش به من بسته سر ره به پذیره
از هر طرف انباشته حجرم به حجر بر
هوش مصنوعی: کودکانش، به من راه را نشان می‌دهند؛ از هر سو سنگ‌ها بر سنگ‌ها انباشته شده‌اند.
شهری بهمن، از دوستیت، دشمن جانند
لیک از نسق شرع ز قتلم به حذر بر
هوش مصنوعی: شهری که من در آن زندگی می‌کنم، به خاطر دوستی‌ات، دشمنانی برای جانم هستند؛ اما به خاطر قوانین شرع، از قتل من پرهیز می‌کنند.
و امروز که شد مفتی شهرم ز رقیبان
دانم که دهد فتوی خونم به هدر بر
هوش مصنوعی: امروز که به مقام مفتی شهر رسیده‌ام، از رقبایم مطمئنم که اجازه می‌دهند خون من بی‌سبب بر زمین ریخته شود.
القصه،اگر عاشقی این است، عجب نیست
هر روز گر فتاریم از بد به بتر بر
هوش مصنوعی: به طور خلاصه، اگر این وضعیت عشق است، تعجبی ندارد؛ زیرا ما هر روز از شرایط بد به شرایط بدتر می‌افتیم.
با هر که کنم ز اهل جهان شکوه چنان است
کافسانهٔ خود عرضه دهد گُنگ به کر بر
هوش مصنوعی: هر بار که با کسی از اهل جهان شکایت می‌کنم، وضع من به گونه‌ای است که مانند این است که یک داستان عجیب و غریب را برای ناخودآگاه و بی‌زبان خودم بیان کنم.
بالجمله چه تدبیر به ناسازی گردون
جرم فلک از جا نتوان بُرد بجر بر
هوش مصنوعی: در نهایت، به چه راه‌حل یا تدبیری برای ساخت و ساز آسمان می‌توان دست یافت؟ جرم و سنگینی فلک را نمی‌توان از جای خود جابجا کرد، جز به کمک قدرتی عظیم!
آمد مه آزار و، به خانه تو دل آزار
تا کی بود آخر ز تو خاطر به خطر بر
هوش مصنوعی: ماه زیبا به خانه‌ات آمده و دل‌ربا است؛ اما این وضعیت تا کی ادامه خواهد داشت که خاطر تو در خطر باشد؟
حیف است تو را پرده چو گل، خاصه درین فصل
کز پرده برآمد، گل و نسرین به اثر بر
هوش مصنوعی: حتماً، در این فصل بهار، گل‌ها و نسرین‌ها رو به شکوفایی هستند و زیبایی‌شان به اوج می‌رسد. بنابراین، زودتر از پرده بیرون بیایید و خود را نشان دهید، چرا که زیبایی‌تان مانند گل‌هاست و پنهان ماندن شما در پرده، زیبا نیست.
چرخ و چمن از انجم و ازهار، شب و روز
گردیده مرصع به دراریث و درر بر!
هوش مصنوعی: زمان و مکان، با رونق و زیبایی خود، مانند جواهرات گرانبها و درخشان شده‌اند.
گل مانده به گلزار، چه در شهر نمانده است
یک تن که ز عشرت زندش چون تو به سر بر
هوش مصنوعی: در باغ گل، گلی باقی نمانده و در شهر هم کسی نیست که لذتی از زندگی را مانند تو بچشد.
از مرد و زن، القصه به کاشانه کسی را
مشغول ندانم نه به خواب و نه به خَور بر
هوش مصنوعی: من به هیچ کس از مرد و زن در خواب و خوراک مشغول نیستم.
از شاه و گدا، پیر و جوان، هر که خردمند
گلگشت چمن را، زده دامن به کمر بر
هوش مصنوعی: هر کسی از هر قشر و سنی که خوش‌فکر و داناست، برای بهره‌برداری از زیبایی‌های باغ و طبیعت، خود را آماده و مجهز کرده است.
دیوانه هم، امروز به ویرانه نماند
در خانه چه مانیم چو عاصی به سقر بر؟
هوش مصنوعی: امروز حتی دیوانه‌ها هم در بی‌پناهی نیستند؛ پس چرا در این مکان بمانیم وقتی که عاصی در خاک بر اثر نافرمانی‌اش گرفتار است؟
بشتاب که تا سال دگر گل به گلستان
ناید نه به زاری نه به زور و نه به زر بر!
هوش مصنوعی: فوری حرکت کن، زیرا تا سال آینده دیگر گلی در باغ نخواهد بود، نه به زحمت و نه به زور، نه حتی به بزرگی!
ور زآنکه خمارت نگذارد که گذاری
گامی دو درین فصل خوش از شهر به در بر
هوش مصنوعی: اگر خماری تو اجازه ندهد که قدمی در این فصل خوش برداری، بهتر است که از شهر به سوی بدر بروی.
خوشتر ز بهشت است درین کوچه یکی باغ
کافتاده ز گل آتش طورش به شجر بر
هوش مصنوعی: در این کوچه، باغی وجود دارد که زیبایی‌اش از بهشت هم بیشتر است. در این باغ، گلی روییده که مانند آتش می‌درخشد و درختان آن را زینت بخشیده‌اند.
بر هر سر شاخ آمده مشغول مناجات
مرغانْش چو موسی همه شب تا به سحر بر
هوش مصنوعی: بر هر شاخه‌ی درخت، پرندگان در حال راز و نیاز و دعا هستند، مانند موسی که تمام شب تا سحر به عبادت مشغول بود.
بلبل به سر شاخ، ز داوود و سلیمانْش
آواز به منقار برد، نامه به پر بر
هوش مصنوعی: بلبل بر روی درخت آواز می‌خواند و از زیبایی‌های داوود و سلیمان سخن می‌گوید؛ با نوایش پیامی را به من می‌رساند تا بروم و به پرواز درآیم.
بر آستی مریم شاخ است، دمان باد
کز میوه کشد عیسی شش ماهه به بر بر!
هوش مصنوعی: بر شانه مریم، درختی می‌روید که وقتی باد بوزد، میوه‌اش به زمین می‌افتد و عیسی شش‌ماهه را به دنیا می‌آورد.
بر رسته ز سرتاسر هر شاخ، کنون برگ
هر برگ به گل حامله، هر گل به ثمر بر!
هوش مصنوعی: برگ هر درخت اکنون پر از شکوفه و میوه است، به گونه‌ای که هر شاخه از درخت از سر تا پا زنده و بارور شده است.
چندانش هوا معتدل و، آب گوارا
کز لطف دهد جان به مدارا به مدر بر
هوش مصنوعی: هوا به حدی ملایم و آب به قدری پاک و خوش است که از این لطف و نعمت، جان به آرامی و صبر ادامه حیات می‌دهد.
هر برگ تَرَش، عمر ابد یافته گویی
نه جرعهٔ خود ریخته خضرش به شمر بر
هوش مصنوعی: هر برگ تازه‌ای که به نظر می‌آید، گویی عمر طولانی و جاودانی دارد؛ نه آنکه بخواهد خود را به حساب بیندازد و به حساب خضر برساند.
از تربیت نامیه، هر سبزهٔ نوخیز
هر فاخته را آمده سروی به نظر بر
هوش مصنوعی: از تربیت خوش و سازگار، هر جوانه و گیاهی در نظر می‌آید که چون سرو رشید و بلند است.
از فیض هوا، در همه آن باغ ندارند
سرو و گل نوخاسته حاجت به مطر بر
هوش مصنوعی: در هوای خوب، در آن باغ هیچ‌یک از درختان سرو و گل‌های تازه به بار نیازی به باران ندارند.
از زمزمهٔ بلبل و از شعشعهٔ گل
شادند کر و کور، به سمع و به بصر بر
هوش مصنوعی: کر و کور نیز از آواز بلبل و زیبایی گل شادمان هستند و به رغم نداشتن شنوایی و بینایی، از این زیبایی‌ها لذت می‌برند.
شب باز کند باد درِ باغ از آن پیش
کز خنده شود باز لب گل به سحر بر
هوش مصنوعی: در شب، باد دوباره وارد باغ می‌شود و این باد باعث می‌شود که گل‌ها دوباره با لبخند به صبح خوشامد بگویند.
نه روضهٔ خلد است و اگر بگذری آنجا
رضوان نگذارد که زنی حلقه به در بر
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که این مکان خاص، باغ بهشت نیست و حتی اگر از آنجا عبور کنی، فرشته‌ای که نگهبان است اجازه نخواهد داد که حلقه را به درب بهشت بکوبی. به عبارتی، ورود به آنجا آسان نیست و شرایط خاصی برای ورود به بهشت وجود دارد.
اکنون تو و آن باغ، که در سایهٔ سروی
ریزی گل تر گاه به سر گاه به بر، بر!
هوش مصنوعی: اکنون تو و آن باغ، در حالی که زیر سایه درخت کوچکی هستید، گاه در حال لذت بردن از گل‌ها و گاه در حال بازی و سرگرمی هستید!
یادآوری از سوز دل خستهٔ آذر
هر لاله که بینی ز تو داغش به جگر بر
هوش مصنوعی: وقتی لاله‌ها را می‌بینی، یاد سوز دل آذر را در خاطر می‌آورند. هر لاله در واقع یادآور یک درد و داغ عمیق در دل است.
من بر در باغ آمده، بر خاک نهم سر
وز بیم فراق تو کنم، خاک به سر بر
هوش مصنوعی: من به درِ باغ آمده‌ام و به خاک زانو می‌زنم و از ترس جدایی‌ات، خاک را به سر می‌زنم.
پس خوانمت این تازه قصیده ز معزی
که «ای تازه تر از برگ گل تازه به بر، بر»
هوش مصنوعی: پس این شعر جدید را برای تو می‌خوانم که می‌گوید: «ای زیباتر از گل تازه، زیبایی‌ات را به نمایش بگذار.»
گر بلبل طبعم، کند آهنگ ترنم
گویم که: ازین نغمه به گلزار دگر بر
هوش مصنوعی: اگر بلبل دل من، شروع به خواندن کند؛ می‌گویم که از این آهنگ به باغی دیگر بروم.
جایی که دهد عرض هنر میر معزی
خود را چه بری عرض، به اظهار هنر بر؟
هوش مصنوعی: در جایی که میر معزی به نمایش مهارت‌هایش می‌پردازد، چه نیازی به ابراز هنر خود دارد؟
او را سخن آویزهٔ عرش آمد و نتوان
با معجزه دم زد به خیالات و فکر بر
هوش مصنوعی: سخن او به آسمان‌ها رسید و نمی‌توان با معجزه به خیال‌ها و اندیشه‌ها ورود کرد.
نازند به شیرین سخنش، اهل سمرقند
چون نازش خوبان سپاهان به شکر بر
هوش مصنوعی: سخن‌گوی دلنشین و خوش‌زبان از سمرقند، همانند زیبایی و نازک‌دلان سپاهان که شبیه شکر است.
رام است مرا نیز کُمیت قلم، اما
دجال چو عیسی نزند تکیه به خر بر
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که من نیز با قدرت کلمات و قلمم می‌توانم تأثیر بگذارم، اما قدرتی که دجال دارد، به مانند عیسی نیست و نمی‌توان به آن تکیه کرد. به عبارتی دیگر، اگرچه من توانایی و قدرتی در بیان دارم، اما نباید به توهم و فریب دجال ایمان آورد.
بنهاد معزی رخ اگر بر در سنجر
یا شاعر دیگر، به در شاه دگر بر
هوش مصنوعی: اگر معزی چهره‌اش را به درِ سنجر بگذارد یا شاعر دیگری حضور یابد، در برابر شاه دیگری خواهد درخشید.
من پای نهم بر سر والی ولایات
گر شاه ولایت نهدم پای به سر بر
هوش مصنوعی: من اگر بخواهم بر بالای مقام بالایی بایستم و سروری کنم، باید به اندازه کافی قدرت و نفوذ داشته باشم که بتوانم بر شاه ولایت غالب شوم.
سلطان خراسان، علی موسی جعفر
کارش به قضا جاری و حکمش به قدر بر
هوش مصنوعی: علی موسی جعفر، فرمانروای خراسان، کارهایش بر اساس قضا و تقدیر انجام می‌شود و فرمان‌هایش به اندازه و متناسب با شرایط موجود صادر می‌شود.
یعنی، ولی خالق و والی خلایق
کامد ز ازل، همسر آبا به گهر بر!
هوش مصنوعی: یعنی خالق و سرپرست مخلوقات، از آغاز آفرینش به همراه نیاکان و نسل‌ها در اینجا حضور دارد!
آن سرور هشتم، زده و دو سر و سرور
کافگنده چو سروم، همگی سایه به سر بر
هوش مصنوعی: آن سرور هشتم، که مقام و منزلتش بلند است، دچار مشکلات و رنج‌ها شده و تمامی کسانی که به او وابسته‌اند، در سایه‌ی مصائب او به سر می‌برند.
راضی بهقضا جانش و، صابر به بلا تن
آغشته زبان نیز ز شکرْش به شکر بر
هوش مصنوعی: رضایت از سرنوشت و صبر در برابر مشکلات نشان‌دهنده‌ی تسلیم و آرامش فرد است. او حتی در گفتارش نیز شیرینی و خوشحالی را حس می‌کند و بر این باور است که زندگی با همه‌ی چالش‌ها زیباست.
خاک حرمش، شسته کلف ماه فلک را
ماه علمش، بسته ره سیر به خَور بر
هوش مصنوعی: خاک حرم او، چنان پاک و باعظمت است که حتی کلفت ماه را شسته و زیبا کرده است؛ و علم و دانش او به قدری عمیق و اثرگذار است که مسیر رستگاری و بهروزی را برای همه مشخص کرده است.
تا روح الامینش، شرف آمد به ملایک
تا بوالبشرش، فخر به اصناف بشر بر
هوش مصنوعی: روح‌الامین (فرشته وحی) به همراه خود شرف و بزرگی را به ملائکه آورد و باعث شد تا انسان، نخستین موجود برتر و فخرآور در میان سایر انسان‌ها شناخته شود.
نازد به پدر هر پسری، از کِه و از مِه
او را پدر است آدم و، نازد به پسر بر!
هوش مصنوعی: هر پسری به پدرش افتخار می‌کند و از نسب خود می‌بالد؛ اما او باید بداند که اصل و نسب انسان به آدم برمی‌گردد و پدر واقعی همه‌ی فرزندان، انسانیت است.
آری به زبان نام پدر آورد آدم
آن را که پسر اوست، چه حاجت به پدر بر
هوش مصنوعی: بله، به زبان نام پدر آدم اشاره می‌کند که این پسر خودش است، پس به چه دلیلی به پدر نیاز دارد؟
ای چار کتاب فلکی را، تو مفسر
بینا نه کسی جز تو به آیات و سوَر بر
هوش مصنوعی: ای کسی که فقط تو می‌توانی معانی کتاب‌های آسمانی را تفسیر کنی، هیچ کس غیر از تو به آیات و سوره‌ها بینا نیست.
چون چار پرنده، که ز انفاس خلیلی
جان یافته، آراسته تن نیز به پر بر
هوش مصنوعی: پرندگان شادی و زندگی را به همراه دارند که از نفس خلیلی بهره‌مند شده‌اند. هم‌چنین، زیبایی و نشاط در وجود آنها مشهود است، به طوری که می‌توانند با آزادی پرواز کنند.
از روز ازل، حکم تو جاری به عناصر
و آمیخته از حکمتشان، یک به دگر بر
هوش مصنوعی: از آغاز خلقت، فرمان تو بر همه موجودات حاکم است و با حکمتشان، هر یک به نوعی با دیگری در ارتباط است.
و امروز همت دست بر اوضاع موالید
چون خامهٔ نقاش، به اشکال و صور بر
هوش مصنوعی: امروز با تلاش و کوشش، به شکل دهی و سامان دادن به وضعیت‌های جدید مانند نقاشی که با قلم خود اشکال و تصاویر را می‌سازد، پرداخته می‌شود.
از رفعت و شان، ماهچهٔ رایت قدرت
ماهیش به زیر اندر و ماهش به زبر بر
هوش مصنوعی: این بیت به بیان عظمت و قدرت اشاره دارد. شاعر از ماه به عنوان نمادی از عظمت و مقام استفاده کرده و می‌گوید که در زیر این ماه، موجودات دیگر وجود دارند و ما نیز در بالای آن قرار داریم. این تصویر نشان‌دهنده‌ی جایگاه بالا و برازنده‌ای است که در آن قدرت و رونق حاکم است.
چون خاست ز کر و فر گردون ز جهان گرد
و افتاد از آن لرزه به تیر و به تبر بر
هوش مصنوعی: وقتی که حرکت و زلزله‌ای از آسمان آغاز شد، این لرزش تأثیری بر تیرها و تبرها گذاشت و آن‌ها را به لرزه انداخت.
جاه تو شها، رو به هر آوردگه آورد
از معرکه برگشت به فتح و به ظفر بر
هوش مصنوعی: ای سلطان، تو در روز نبرد به میدان آمده‌ای و با پیروزی و موفقیت به خانه برمی‌گردی.
در معرکه بدخواه تو، کش روی سیه باد
از شرم تو گر روی بپوشد به سپر بر
هوش مصنوعی: در شرایط سخت و دشوار، اگر چهره‌ات از شرم زیر سایه‌ای قرار بگیرد، به آن سایه اعتماد کن و خودت را به آن بسپار.
آهت به فلک چرخ سیاهی است که بسته است
صیاد اجل نامهٔ فتحش به سه پر بر
هوش مصنوعی: این جمله بیان می‌کند که ناله و زاری تو به آسمان می‌رسد و به گردونه‌ی سرنوشت اشاره دارد. عذاب و درد تو مانند سیاهی است که سایه‌اش بر زندگی‌ات افتاده و صیاد مرگ در حال شکار است. او به پیروزی خود در این شکار اطمینان دارد و احساس می‌کند که دستش به موفقیت خواهد رسید.
نشنیده کسی شیر شود ضامن آهو
غیر از تو که صیاد چو دیدیش به سر بر
هوش مصنوعی: هیچ‌کس انتظار ندارد که شیر بتواند ضامن و حامی آهو باشد؛ جز تو که وقتی صیاد او را دیدی، خودت سر برآوردی.
ضامن شدی از رحمش و، تا رفت به خدمت
بازآمد و، آهو بره بودش به اثر بر!
هوش مصنوعی: تو از رحم او متعهد شدی و وقتی که به خدمت رفتی، دوباره بازگشت و همچون آهو نازک و لطیف شده بود!
از جود تو، بر دشمن و بر دوست رسد فیض
چون ابر ببارد، چه به خشک و چه به تر بر
هوش مصنوعی: از generosity تو، بر هر دو، هم دشمنان و هم دوستان، نعمت می‌بارد؛ همان‌طور که باران از ابر نازل می‌شود، چه بر روی زمین خشک و چه بر روی زمین سرسبز.
نشنیده کسی لا ز زبانت مگر آن دم
کاری پی تهلیل دو لب یک به دگر بر
هوش مصنوعی: هیچ‌کس صدای تو را نشنیده جز در آن لحظه که زبانت به ذکر و تمجید مشغول است و دو لب تو در حال گفتن یکدیگر هستند.
گر راحت روح آمده بنت العنب، اما
عناب چو داد از عنبت تن به ضرر بر
هوش مصنوعی: اگر نعمت و راحتی روح به خاطر انگور به دست آمده، اما طعمی که عناب به ما می‌دهد، در عوض مشکلاتی را برای جسم به همراه دارد.
ز آنگونه خود از دختر رز مهر بریدم
کآبستنی تاک نخواهم به ثمر بر
هوش مصنوعی: از آن نوع خودم از دختر گلبرگ جدا شدم، که دیگر تا پایان عمرم نمی‌خواهم به ثمر برسم.
تا مهر خرامد به سرای حمل از حوت
تا ماه شتابد ز محرم به صفر بر
هوش مصنوعی: تا زمانی که خورشید در برج حمل (فروردین) عبور کند و تا وقتی که ماه از محرم (مهر) به صفر (آبان) حرکت کند.
از مهر رخت، دوستت آرد به جنان گل
وز کینه کشد دشمنت آتش به سقر بر
هوش مصنوعی: محبت تو باعث می‌شود که دوستت به بهشت برود و از سوی دیگر، دشمن تو با کینه‌توزی‌اش عذاب بی‌پایانی را تجربه کند.