گنجور

بخش ۴۴ - رفتن شاه شام با گلشاه بر سر گور ورقه

مر آن دوست را برد نزدیک دوست
کجا دوست با دوست یکجا نکوست
همه خلق از شهر دادند روی
سوی گور آن عاشق مهرجوی
همی رفت گلشاه زاری کنان
خروشان و مویان و گیسوکنان
چو زی گورِ ورقه رسیدش فراز
به جان دادن آمد مر او را نیاز
بزد دست بر بر سلب کرد چاک
ز بالای عمّاری آمد به خاک
بغلتید بر خاک چون بیهُشان
چو مظلوم در دست مردم‌کُشان
به نوحه ز بیجاده بگشاد بند
بکند از سر آن سرو سیمین کمند
ز تَفّ دلش حلقه بر بر بسوخت
همی اندهش چشم شادی بدوخت
گه از دیده بر لاله بر ژاله راند
گه از زلف بر خاک عنبر فشاند
شد از اَندُهِ مهر آن مهرجوی
خروشنده نای و خراشیده روی
بشد گور را در برآورد تنگ
نهاد از برش عارض لاله‌رنگ
ز بس کاشک پالود بر تیره خاک
گل روی او گل شد از آب و خاک
همی گفت: ای مایهٔ راستی
چه تدبیر بود آن که آراستی
چنین با تو کی بود پیمان من
که نایی دگرباره مهمان من
همی گفتی این: چون رسم باز جای
کنم تازه گه گه به روی تو رای
کنونی چه بودت کی در نیم راه
به خاک اندرون ساختی جایگاه
اگر زد گره بخت بر کار تو
حبیب اینک آمد به دیدار تو
بگفت: ای دلارام و دلبند من
وفادار و زیبا خداوند من
همی تا به خاک اندرون با تو جفت
نگردم، نخواهم غم دل نهفت
بگفت این سخن را و با خاک خشک
به یک جایگاه اندر آمیخت مشک
همی گفت جورست ازین جور چند؟
اجل کی گشاید دلم را ز بند
چه برخوردنست از جوانی مرا
چه باید کنون زندگانی مرا
به چه فال زادم من از مادرم
که تا زاده‌ام به عذاب اندرم
روان من مدبر شوربخت
نبودست یک روز بی بند سخت
کسی کِم بدو تازه بُد عیش و عمر
ربودش ز من چرخ غدّار غمر
از اول به یک جای ما را سپهر
بپرورد و پیوسته‌مان کرد مهر
چو پیوسته گشتیم با یک دگر،
دل خود نهادیم بر وصل بر،
ندیدیم از یک دگر کام دل
شد آن یار دلدار من زیر گل.
کنون بی تو ای جان و جانان من
جهانِ جهان گشت زندان من
مکافات یابد ز رب کریم
گنا را به محشر عذاب الیم
کی ما را ز یکدیگران دور کرد
دل ما دو بیچاره رنجور کرد
کنون چون تو در عهد من جان پاک
بدادی،‌ شدی ناگهان زیر خاک،
من اندر وفای تو جان را دهم
بیایم رخم بر رخت برنهم
بدین سان بت گلرخ مهربان
خروشان و مویان و زاری‌کنان
همی بود و می‌راند خون از جگر
زمین و زمان بُد برو نوحه‌گر
هر آن کس کی اندر رسیدی ز راه
ز زاری شدی بسته آن جایگاه
ز برنا و پیر و ز مرد و ز زن
بگردش درون ساخته انجمن
همه لشکر شام و سالار شام
ز غم گشته گریان چو گریان غمام
ز آن نالهٔ زار وز درد اوی
همی خون چکانید هرکس بروی
چو جانش تهی گشت و مغزش تهی
نگوسار شد شاخ سرو سهی
هوا زی دم اندر برش بسته شد
روان از تنش پاک بگسسته شد
نهاد از بر خاک روی آن نگار
بگفت آمدم سوی تو، هست بار؟
نُمیدم مگردان کی آزرده‌ام
غم و مهر دل با خود آورده‌ام
بگفت این و از دهر بگسست مهر
ز ناگه برآسود آن خوب‌چهر
چو هُش از تنش ناپدیدار گشت
بدو دیده آن خلق خون بار گشت
ز دنیا برفت آن بت قندهار
به عقبی برِ آن وفادار یار
چنین است کار جهان سر به سر
چنین بود خواهد، سخن مختصر!
دو دلبر بر آن دلبری از جهان
برفتند با حسرت و اندهان
ندیده ز یک دیگران جز وفا
نرفته به راه خطا و جفا
بدادند جان از پی یکدگر
چنین باشد آیین و اصل و گهر

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مر آن دوست را برد نزدیک دوست
کجا دوست با دوست یکجا نکوست
هوش مصنوعی: آن دوست را به جایی بردند که او در آنجا با دوستانش جمع شده بود و فضای خوبی بر قرار بود.
همه خلق از شهر دادند روی
سوی گور آن عاشق مهرجوی
هوش مصنوعی: تمام مردم به سمت قبر حرکت کردند و به دنبال عشق و محبت هستند.
همی رفت گلشاه زاری کنان
خروشان و مویان و گیسوکنان
هوش مصنوعی: گلشاه به آرامی و با زیبایی از میان باغ عبور می‌کند، در حالی که به طرز دلنشینی خوش‌حالی و شادی خود را نشان می‌دهد و گیسوانش در باد به آرامی می‌رقصد.
چو زی گورِ ورقه رسیدش فراز
به جان دادن آمد مر او را نیاز
هوش مصنوعی: وقتی که وقت مرگ فرا می‌رسد، انسان باید آماده باشد و احساس نیاز به زندگی کردن را کنار بگذارد.
بزد دست بر بر سلب کرد چاک
ز بالای عمّاری آمد به خاک
هوش مصنوعی: دستش را به سوی نردبان دراز کرد و با آنکه از بالای دیوار پایین آمد، در نهایت بر زمین افتاد.
بغلتید بر خاک چون بیهُشان
چو مظلوم در دست مردم‌کُشان
هوش مصنوعی: بر زمین غلتید مانند کسی که هوشیار نیست، مانند مظلوم که در دست مردم به کشیده می‌شود.
به نوحه ز بیجاده بگشاد بند
بکند از سر آن سرو سیمین کمند
هوش مصنوعی: از درد و غم، بی‌راهه‌ای را باز کرد و گرفتار عشق آن دختر زیبای موی سیاه شد.
ز تَفّ دلش حلقه بر بر بسوخت
همی اندهش چشم شادی بدوخت
هوش مصنوعی: از ناراحتی دل او، حلقه‌هایی از غم به دورش افکنده شده است و این اندوه باعث شده که چشمانش با شادی آغشته شود.
گه از دیده بر لاله بر ژاله راند
گه از زلف بر خاک عنبر فشاند
هوش مصنوعی: گاه از چشمانش بر روی گل‌های لاله اشک می‌ریزد و گاه از موهایش عطر خوش را بر زمین پخش می‌کند.
شد از اَندُهِ مهر آن مهرجوی
خروشنده نای و خراشیده روی
هوش مصنوعی: از غم و اندوه عشق، آن عاشق پرشور فریاد می‌کشد و چهره‌اش زخمی و آشفته است.
بشد گور را در برآورد تنگ
نهاد از برش عارض لاله‌رنگ
هوش مصنوعی: گور به شدت فشرده و تنگ شده است و بر روی آن، رنگ لاله‌ای نمایان شده است.
ز بس کاشک پالود بر تیره خاک
گل روی او گل شد از آب و خاک
هوش مصنوعی: به دلیل زیبایی و لطافتی که در چهره او وجود دارد، خاکی که بر روی آن ریخته شده، مانند گلی شکفته و زنده شده است.
همی گفت: ای مایهٔ راستی
چه تدبیر بود آن که آراستی
هوش مصنوعی: او می‌گفت: ای سرچشمه‌ی حقیقت، چه تدبیری به کار بردی که این‌گونه زیبا و مرتب ساخته شدی؟
چنین با تو کی بود پیمان من
که نایی دگرباره مهمان من
هوش مصنوعی: چنین بود که من با تو عهد کرده بودم که هرگز دیگر مهمان من نمی‌شوی.
همی گفتی این: چون رسم باز جای
کنم تازه گه گه به روی تو رای
هوش مصنوعی: می‌گفتی که وقتی به دلم جایی برای تو باز کنم، همچنان هر چند وقت یک‌بار به تو نظر می‌اندازم.
کنونی چه بودت کی در نیم راه
به خاک اندرون ساختی جایگاه
هوش مصنوعی: در حال حاضر چه وضعیتی داری که در میانسالی، به زمین افتاده‌ای و جایگاه خود را از دست داده‌ای؟
اگر زد گره بخت بر کار تو
حبیب اینک آمد به دیدار تو
هوش مصنوعی: اگر در زندگی‌ات دشواری و مشکلاتی پیش آمد، دوست عزیز، حالا اینجا هستم تا به تو کمک کنم و کنارت باشم.
بگفت: ای دلارام و دلبند من
وفادار و زیبا خداوند من
هوش مصنوعی: او گفت: ای دلبر و فرزند دوست‌داشتنی‌ام، تو که زیبا و وفادار هستی، مالک و معشوق من.
همی تا به خاک اندرون با تو جفت
نگردم، نخواهم غم دل نهفت
هوش مصنوعی: تا زمانی که به خاک نروم و تو را همدم خود ندانم، غم دل را پنهان نخواهم کرد.
بگفت این سخن را و با خاک خشک
به یک جایگاه اندر آمیخت مشک
هوش مصنوعی: او این سخن را گفت و با خاک خشک در یک مکان مخلوط شد مانند مشک.
همی گفت جورست ازین جور چند؟
اجل کی گشاید دلم را ز بند
هوش مصنوعی: می‌گفت که دلیلی برای این شکیبایی وجود ندارد. وقتی که مرگ چه زمانی می‌تواند از بندهای دل من رهایی بخشد؟
چه برخوردنست از جوانی مرا
چه باید کنون زندگانی مرا
هوش مصنوعی: چه حال و هوایی از جوانی‌ام دارم و اکنون چه کار باید بکنم با زندگی‌ام؟
به چه فال زادم من از مادرم
که تا زاده‌ام به عذاب اندرم
هوش مصنوعی: من از زمانی که به دنیا آمده‌ام، با مشکلات و سختی‌ها دست و پنجه نرم کرده‌ام، گویی که به محض زاده شدنم، عذاب و رنج همراه من بوده است.
روان من مدبر شوربخت
نبودست یک روز بی بند سخت
هوش مصنوعی: زندگی من به خاطر بدشانسی‌ام تحت کنترل نیست و روزی هم به هیچ چیز وابسته نخواهم بود و به شدت رها و آزاد خواهم بود.
کسی کِم بدو تازه بُد عیش و عمر
ربودش ز من چرخ غدّار غمر
هوش مصنوعی: کسی که به او خوش می‌گذرد و روزگار خوبی دارد، ناگهان زمانه‌ی فریبنده و بی‌رحم او را از من گرفت.
از اول به یک جای ما را سپهر
بپرورد و پیوسته‌مان کرد مهر
هوش مصنوعی: از ابتدا، سرنوشت ما را به یک مکان خاص هدایت کرد و همیشه ما را تحت حمایت عشق خود قرار داد.
چو پیوسته گشتیم با یک دگر،
دل خود نهادیم بر وصل بر،
هوش مصنوعی: وقتی که به یکدیگر وابسته شدیم و پیوند خوردیم، احساسات و قلب خود را به اتحاد و نزدیکی سپردیم.
ندیدیم از یک دگر کام دل
شد آن یار دلدار من زیر گل.
هوش مصنوعی: ما هیچ‌گاه از یکدیگر خوشنودی و رضایت واقعی را ندیدیم، زیرا آن محبوب و معشوق من در زیر خاک و گل مدفون است.
کنون بی تو ای جان و جانان من
جهانِ جهان گشت زندان من
هوش مصنوعی: اکنون که تو نیستی، ای عزیز و محبوب من، جهان برای من به زندانی تبدیل شده است.
مکافات یابد ز رب کریم
گنا را به محشر عذاب الیم
هوش مصنوعی: در روز قیامت، کسانی که به دوری از خدا و انجام کارهای ناپسند پرداخته‌اند، عذاب سختی را از خدای مهربان تجربه خواهند کرد.
کی ما را ز یکدیگران دور کرد
دل ما دو بیچاره رنجور کرد
هوش مصنوعی: کی ما را از دیگران جدا کرد؟ دل ما را به خاطر این دوری آزرده و رنجور کرده است.
کنون چون تو در عهد من جان پاک
بدادی،‌ شدی ناگهان زیر خاک،
هوش مصنوعی: اکنون که تو در زمان عهد من، جان پاک خود را فدای من کردی، ناگهان به زیر خاک رفتی.
من اندر وفای تو جان را دهم
بیایم رخم بر رخت برنهم
هوش مصنوعی: اگر وفای تو را به جانم ترجیح دهم، با کمال میل می‌آیم و سرم را بر دامنت می‌گذارم.
بدین سان بت گلرخ مهربان
خروشان و مویان و زاری‌کنان
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و لطافت چهره‌ی محبوب اشاره دارد. در این تصویر، چهره‌ی زیبا و دلنشین او مانند گل است و موهایش مانند آبی خروشان و نرم به نظر می‌رسند. به طور کلی، احساساتی از عشق و محبت در این توصیف نهفته است.
همی بود و می‌راند خون از جگر
زمین و زمان بُد برو نوحه‌گر
هوش مصنوعی: همواره غم و اندوهی بر دل زمین و زمان حاکم بود و این وضعیت مانند نوحه‌گری بود که همیشه به سراغ دل‌ها می‌آید و خون جگر را می‌ریزد.
هر آن کس کی اندر رسیدی ز راه
ز زاری شدی بسته آن جایگاه
هوش مصنوعی: هر کسی که به تو نزدیک شد، با زاری و ناله، دیگر نمی‌تواند به آن مکان برگردد.
ز برنا و پیر و ز مرد و ز زن
بگردش درون ساخته انجمن
هوش مصنوعی: از نوجوان و پیر و مرد و زن، همه دور هم جمع شده‌اند و انجمنی تشکیل داده‌اند.
همه لشکر شام و سالار شام
ز غم گشته گریان چو گریان غمام
هوش مصنوعی: تمام لشکریانی که در شام هستند و فرمانده آن‌ها، به خاطر اندوهی که در دل دارند، همانند باران‌های سیل‌آسا گریه می‌کنند.
ز آن نالهٔ زار وز درد اوی
همی خون چکانید هرکس بروی
هوش مصنوعی: ز آن نالهٔ دردآور و زاری که او داشت، هرکسی که او را می‌دید، از شدت تأثر خون گریه می‌کرد.
چو جانش تهی گشت و مغزش تهی
نگوسار شد شاخ سرو سهی
هوش مصنوعی: وقتی که جان او خالی و مغزش تهی شد، مانند درخت سرو بلندی بی‌فروغ و بی‌حالت شد.
هوا زی دم اندر برش بسته شد
روان از تنش پاک بگسسته شد
هوش مصنوعی: هوا به قدری داغ و سنگین شد که روح از بدن او جدا گردید و رها شد.
نهاد از بر خاک روی آن نگار
بگفت آمدم سوی تو، هست بار؟
هوش مصنوعی: عشق و روی معشوقه‌اش را در برابر خاک نهاد و به او گفت: آیا من برای تو آمده‌ام و کسی حاضر است تا بار سنگین عشق را بر دوش بکشد؟
نُمیدم مگردان کی آزرده‌ام
غم و مهر دل با خود آورده‌ام
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم تو را ناراحت کنم، چون درد و محبت قلبم را با خود به همراه آورده‌ام.
بگفت این و از دهر بگسست مهر
ز ناگه برآسود آن خوب‌چهر
هوش مصنوعی: او این را گفت و از محبت دنیا جدا شد، ناگهان آن چهره‌ی زیبا آرام گرفت.
چو هُش از تنش ناپدیدار گشت
بدو دیده آن خلق خون بار گشت
هوش مصنوعی: وقتی او از بدنش دور شد، افرادی که او را دیدند، چشمانشان پر از اشک و خون شد.
ز دنیا برفت آن بت قندهار
به عقبی برِ آن وفادار یار
هوش مصنوعی: آن معشوق زیبا از دنیای مادی رفته است، اما در عالم دیگر همچنان به یار وفادار خود عشق می‌ورزد.
چنین است کار جهان سر به سر
چنین بود خواهد، سخن مختصر!
هوش مصنوعی: این دنیا به همین شکل است و همه چیز بر اساس همین قانون پیش می‌رود، پس بهتر است ساده و خلاصه صحبت کنیم!
دو دلبر بر آن دلبری از جهان
برفتند با حسرت و اندهان
هوش مصنوعی: دو محبوب به دلیری و زیبایی از دنیا رفتند و با خود حسرت و اندوه به جا گذاشتند.
ندیده ز یک دیگران جز وفا
نرفته به راه خطا و جفا
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از دیگران جز با وفا بودن به راه نادرستی و ظلم نرفته است.
بدادند جان از پی یکدگر
چنین باشد آیین و اصل و گهر
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که برای یکدیگر فداکاری و جانفشانی می‌کنند و این موضوع از اصول و ارزش‌های بنیادی زندگی است.