بخش ۳۹ - چو گفت این، بگفتش که ای رادمرد
چو گفت این، بگفتش که ای رادمرد
نگر تا توانی مرا چاره کرد؟
چنین داد داننده وی را جواب
که ای برده عشق از رخت رنگ و آب
گر از درد خواهی روان رسته کرد
به نزدیک آن شو کت او بسته کرد
ز گفتار او ورقه ازدیده خون
ببارید و بر خاک شد سرنگون
چو با هش بیامد از آن جایگاه
براند و سبک روی دادش براه
به روزی چنان بیست ره بیش و کم
گسستیش هوش و بریدیش دم
چو از روی گلشاه حورا مثال
ز پیش دلش صف کشیدی خیال
شدی لرز لرزان دل اندر برش
ز بالا به خاک آمدی پیکرش
بدین حال رفتی دو منزل زمین
دل اندر کف عشق آن حور عین
هوا زی ز گلشه یکی یاد کرد
رخش گشت زرد و دمش گشت سرد
ز مرکب فروگشت، آمد بزیر
بگفتا: به غم در بماندیم دیر!
همی گشت بر خاک برسان مست
گرفته دل خویشتن را به دست
گه آمد به هوش و گهی شد ز هوش
گهی پرخروش و گهی باخروش
سوی آن ره آمد ز بیجای اوی
که بد معدن آن بت مهرجوی
بنالید و گفت ای دلارام من
ز مهرت سیه گشت ایام من
دل خسته را ای گرانمایه ول
سوی خاک بردم ز مهر تو دل
به پایان شد این درد و پالود رنج
پس پشت کردم سرای سپنج
روانی که در محنت افتاده بود
بدان باز دادم که او داده بود
مرا برد زین گیتی ای دوست مهر
ز تو دور بادا بلای سپهر
کنون کز تو گم گشت نام رهی
بزی شادمان ای چو سروسهی
مبادا کس ای لعبت دلفروز
چو من گم شده بخت و برگشته روز
بگفت این و کردش یکی شعر یاد
حدیث جهان، گفت، بادست باد!
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو گفت این، بگفتش که ای رادمرد
نگر تا توانی مرا چاره کرد؟
هوش مصنوعی: وقتی او این را گفت، دیگری به او پاسخ داد: ای مرد شجاع، ببین آیا میتوانی برای من حلی پیدا کنی؟
چنین داد داننده وی را جواب
که ای برده عشق از رخت رنگ و آب
هوش مصنوعی: در اینجا، شخصی که دانایی و علم دارد به فردی که عاشق شده پاسخ میدهد. او به او میگوید که تو که تحت تاثیر عشق قرار گرفتهای، از زیبایی و جذابیت چهرهات رنگ و جلوهای خاص گرفتهای.
گر از درد خواهی روان رسته کرد
به نزدیک آن شو کت او بسته کرد
هوش مصنوعی: اگر میخواهی از درد و رنج خود رهایی پیدا کنی، باید به نزد او بروی که در دل تو را بسته است.
ز گفتار او ورقه ازدیده خون
ببارید و بر خاک شد سرنگون
هوش مصنوعی: از سخنان او، برگهای از چشمم پر از اشک شد و بر زمین افتاد.
چو با هش بیامد از آن جایگاه
براند و سبک روی دادش براه
هوش مصنوعی: وقتی با صدای بلند و از آن مکان خارج شد، او را با شتاب به راه انداخت.
به روزی چنان بیست ره بیش و کم
گسستیش هوش و بریدیش دم
هوش مصنوعی: روزی در وضعیتی، بیست قدم جلو و عقب از خود بیخبر شد و تواناییاش را از دست داد.
چو از روی گلشاه حورا مثال
ز پیش دلش صف کشیدی خیال
هوش مصنوعی: وقتی که از زیبایی و رویاهای دلانگیز او صحبت میشود، تصاویری از زیباییهای باغ گلها در ذهن خطور میکند.
شدی لرز لرزان دل اندر برش
ز بالا به خاک آمدی پیکرش
هوش مصنوعی: دل تو به شدت ترسیده و لرزان است و این احساس از بالا به زمین آمده و بر پیکر تو اثر گذاشته است.
بدین حال رفتی دو منزل زمین
دل اندر کف عشق آن حور عین
هوش مصنوعی: در این وضعیت به سفر رفتی و دو مرحله را پشت سر گذاشتی، با عشق آن دختر زیبا که دل را در دست دارد.
هوا زی ز گلشه یکی یاد کرد
رخش گشت زرد و دمش گشت سرد
هوش مصنوعی: هوا به قدری زیبا و دلپذیر بود که یکی از گلها را یاد کرد. در نتیجه، چهرهاش تغییر کرد و رنگش زرد شد و احساسش سرد و بیرمق گشت.
ز مرکب فروگشت، آمد بزیر
بگفتا: به غم در بماندیم دیر!
هوش مصنوعی: از اسب پایین آمد و گفت: در غم ماندیم و زمان زیادی گذشت.
همی گشت بر خاک برسان مست
گرفته دل خویشتن را به دست
هوش مصنوعی: او در حال سیر و گردش بر روی زمین است و در حالت مستی، دل خود را به دست میگیرد و به خود میآورد.
گه آمد به هوش و گهی شد ز هوش
گهی پرخروش و گهی باخروش
هوش مصنوعی: گاهی به حال عادی برمیگردد و گاهی دچار افکار آشفته میشود؛ گاهی صدا و هیاهو دارد و گاهی در آرامش است.
سوی آن ره آمد ز بیجای اوی
که بد معدن آن بت مهرجوی
هوش مصنوعی: به سمت او آمدم، از جایی که هیچ نیست و او، معدن و منبع آن معشوقی است که محبتش را جستجو میکنم.
بنالید و گفت ای دلارام من
ز مهرت سیه گشت ایام من
هوش مصنوعی: به دل شکستگی و غم خود اشاره میکند و میگوید که به خاطر عشق تو روزگارم تیره و تار شده است.
دل خسته را ای گرانمایه ول
سوی خاک بردم ز مهر تو دل
هوش مصنوعی: دل خستهام را، ای که ارزش و مقام والایی داری، بخاطر محبت تو به خاک بردم.
به پایان شد این درد و پالود رنج
پس پشت کردم سرای سپنج
هوش مصنوعی: این درد و رنج به پایان رسید و من از آن گذشتم و حالا به دنبال آرامش هستم.
روانی که در محنت افتاده بود
بدان باز دادم که او داده بود
هوش مصنوعی: من به شخصی که در دچار مشکل و سختی شده بود، کمکی کردم که او قبلاً به من داده بود.
مرا برد زین گیتی ای دوست مهر
ز تو دور بادا بلای سپهر
هوش مصنوعی: دوست عزیز، مرا از این دنیای فانی دور کن و از عشق تو دوری و بلاهای آسمان را به دور بگذار.
کنون کز تو گم گشت نام رهی
بزی شادمان ای چو سروسهی
هوش مصنوعی: اکنون که از تو مسیرم گم شده، به شادی از زندگی لذت ببر ای مانند سرو زیبا.
مبادا کس ای لعبت دلفروز
چو من گم شده بخت و برگشته روز
هوش مصنوعی: مبادا کسی مثل من که بختش گم شده و روزگارش تغییر کرده، در دنیای تو پیدا شود.
بگفت این و کردش یکی شعر یاد
حدیث جهان، گفت، بادست باد!
هوش مصنوعی: او گفت که این را بگوید و بعد شعری را که یادآور حرفهای دنیا است، بیان کند. سپس به خود گفت که با دست باد میسازد!

عیوقی