گنجور

بخش ۳۳ - زاری کردن ورقه

چو این شعر ورقه ببردش بسر
برآشفت وز غم درآمد بسر
ببردند آن زار دل برده را
مر آن نوگل زرد پژمرده را
نمودند آن گور کآن گوسفند
بدو اندرون بود بسته ببند
ندانست مسکین که در گور کیست
ببر در گرفت و بزاری گریست
همی گفت ایا بر سر سروماه
نهفته شدی زیر خاک سیاه
ایا آفتاب درخشان دریغ
که پنهان شدی زیر تاریک میغ
ایا تازه گل برگ خوش بوی من
شدی شادنا بوده از روی من
بمالید رخساره بر خاک گور
ببارید از دیدگان آب شور
نیاسود هیچ از فغان و خروش
گهی شد ز هوش و گه آمد به هوش
شب و روز از ناله ناسود هیچ
یکی ساعت از درد نغنود هیچ
فروماند یکباره از خواب و خورد
تنش گشت زار و رخش گشت زرد
تنش گشت پر گرد و سر پر ز خاک
شده رویش از خون دیده مغاک
شب تیره چون نوحه آراستی
زن از بستر شوی برخاستی
ابا او به هم زار و گریان شدی
برو بر دل خل بریان شدی
ستاره بر او برهمی خون گریست
همی گفت کین خستهٔ زار کیست
ز بس کز دو دیده براند آب و خون
گیارست بر گور بشنو که چون!
غلامان و در بستگان و حشم
ستوران پر بار و طبل و علم
رسیدند اندر شب از ره فراز
همه یار با شادکامی و ناز
خبرشان نبود ار خداوند خویش
که دارد بدوبخت بد بند خویش
گشادند یار و فگندند رخت
کشیدند خیمه نهادند تخت
بجستند پس مهتر خویش را
مر آن سید کشور خویش را
ورا از بر گور بریافتند
به نزدیک او جمله بشتافتند
بدیدند وی را بدان سان شده
جگر خسته و زار و گریان شده
ز تیمار او جمله محزون شدند
دل آزرده و دیده پر خون شدند
بسی پند دادند نشنید پند
که بر جانش از عاشقی بود بند
بگفتند یکسر کی: ای جان ما
خداوند ما، درد و درمان ما
بفرمای ما را هر آنچت مراد
که تا ما کنیم اندر آن اجتهاد
بگفتا به جمله ازین جایگاه
بسوی یمن باز گیرید راه
مرا مال بابست از بهر یار
چو شد یار مالم نیاید بکار
غلامی و اسبی و دستی سلیح
دو تا تیغ هندی و یکی رمیح
گذارید از بهرم این جایگاه
شما باز گردید و گیرید راه
چو از کار او آگهی یافتند
به سوی یمن باز بشتافتند
چو آن مالها برگرفتند و رفت
دل مامک و باب گلشه بکفت
از آن بی کران مال و گنج درم
دل هر دو پرگشت از درد و غم
ز تیمار چون برگ لرزان شدند
وز آن کردهٔ خود پشیمان شدند
چه سود آن پشیمانی و درد و غم
که اندر ازل رفته بود آن قلم
هلال از ندامت شده زرد روی
بر ورقه آمد بگفتش بدوی
که چندست ازین نالهٔ زار چند
مکن خویشتن را چنین دردمند
بخواهش همی گفت ای در پاک
مکن بیهده خویشتن را هلاک
دهم من ترا خوب دلبر زنی
پری چهره و شمع هر برزنی
نگاری کجا غمگسارت بود
سزاوار و شایسته یارت بود
به عم گفت ورقه که ای بختیار
مرا تازیم زن نیاید به کار
مرا خاک اینجای مونس بسست
که در زیر او بس گرامی کسست
اگر می روا باشد او زیر خاک
چه باشد که من نیز باشم هلاک
بگفت این و از وی بتابید روی
تنش گشته از مویه برسان موی
زبس نوحه و زاری او شگفت
دل هر کسی ناله اندر گرفت
همه اهل حی زو چو سر گشتگان
به خون در شده غرق چون کشتگان

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو این شعر ورقه ببردش بسر
برآشفت وز غم درآمد بسر
هوش مصنوعی: وقتی این شعر را ورق زد و به او رسید، به شدت ناراحت و پریشان حالت شد و افسردگی از او دور شد.
ببردند آن زار دل برده را
مر آن نوگل زرد پژمرده را
هوش مصنوعی: آن دل افسرده و داغ‌دیده را برداشتند و آن گل زرد پژمرده را هم از او گرفتند.
نمودند آن گور کآن گوسفند
بدو اندرون بود بسته ببند
هوش مصنوعی: آن گوری را نشان دادند که گوسفند درونش بسته شده بود.
ندانست مسکین که در گور کیست
ببر در گرفت و بزاری گریست
هوش مصنوعی: مسکین نمی‌دانست که در قبر چه کسی هست. وقتی ببر به او حمله کرد، در حالی که ترسیده و ناتوان بود، به شدت گریست.
همی گفت ایا بر سر سروماه
نهفته شدی زیر خاک سیاه
هوش مصنوعی: می‌گفتند، ای زیبا که همچون سرو و ماه در دل خاک پنهان شده‌ای.
ایا آفتاب درخشان دریغ
که پنهان شدی زیر تاریک میغ
هوش مصنوعی: آه ای خورشید درخشان، کاش نمی‌رفتی و زیر ابرهای تیره پنهان نمی‌شدی.
ایا تازه گل برگ خوش بوی من
شدی شادنا بوده از روی من
هوش مصنوعی: آیا تو گل تازه‌ای هستی که بوی خوشی دارد و از روی من شاداب شده‌ای؟
بمالید رخساره بر خاک گور
ببارید از دیدگان آب شور
هوش مصنوعی: بر زمین قبر سرزمین خود را فرو ببرید و از چشمان خود اشک‌های salty بریزید.
نیاسود هیچ از فغان و خروش
گهی شد ز هوش و گه آمد به هوش
هوش مصنوعی: هیچ وقت از نالۀ دل و فریاد آرام نگرفته‌ام؛ گاهی بی‌خبر و گاهی با آگاهی، در این حال و هوا سرگردان بوده‌ام.
شب و روز از ناله ناسود هیچ
یکی ساعت از درد نغنود هیچ
هوش مصنوعی: هر شب و روز به خاطر ناله و بی‌تابی انسان‌ها، هیچ ساعتی آرامش ندارد و درد و رنج همواره ادامه دارد.
فروماند یکباره از خواب و خورد
تنش گشت زار و رخش گشت زرد
هوش مصنوعی: پس از اینکه ناگهان بیدار شد و چیزی نخورد، حال جسمش دچار مشکل شد و رنگ صورتش زرد شد.
تنش گشت پر گرد و سر پر ز خاک
شده رویش از خون دیده مغاک
هوش مصنوعی: تنش پوشیده از گرد و خاک شده و سرش پر از غبار است و صورتش به خاطر اشک‌هایش مانند گودالی عمیق به نظر می‌رسد.
شب تیره چون نوحه آراستی
زن از بستر شوی برخاستی
هوش مصنوعی: شب تاریک به مانند نوحه‌ای تنظیم شده است و زن از بستر همسرش بلند شده است.
ابا او به هم زار و گریان شدی
برو بر دل خل بریان شدی
هوش مصنوعی: با او به شدت گریه و زاری کردی، و دل خل را آتش زدی.
ستاره بر او برهمی خون گریست
همی گفت کین خستهٔ زار کیست
هوش مصنوعی: ستاره بر او اشک می‌ریخت و می‌گفت، این موجود آسیب‌دیده و اندوهگین کیست؟
ز بس کز دو دیده براند آب و خون
گیارست بر گور بشنو که چون!
هوش مصنوعی: به خاطر این که از چشمانم مدام اشک و خون می‌ریزد، قبر گویای چه حالتی است! بشنو که داستان چیست!
غلامان و در بستگان و حشم
ستوران پر بار و طبل و علم
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف تعدادی خدمتکار و همراهان اشاره دارد که با زینت‌های مخصوصی مانند بار و طبل و پرچم به مراسم یا جایی خاص آمده‌اند. در واقع، این افراد و مرکب‌هایشان به نوعی نماد تشریفات و شکوه هستند.
رسیدند اندر شب از ره فراز
همه یار با شادکامی و ناز
هوش مصنوعی: در شب، همه دوستان با خوشحالی و زیبایی از راه رسیدند.
خبرشان نبود ار خداوند خویش
که دارد بدوبخت بد بند خویش
هوش مصنوعی: آنها از حال خداوند خودش بی‌خبر بودند و نمی‌دانستند که او بدبختی‌های مربوط به خود را دارد.
گشادند یار و فگندند رخت
کشیدند خیمه نهادند تخت
هوش مصنوعی: دوستان و همراهان در کنار هم جمع شدند و با حالتی شاداب و سرزنده، سفره‌ی مهمانی را پهن کردند و جایی برای استراحت و جشن آماده کردند.
بجستند پس مهتر خویش را
مر آن سید کشور خویش را
هوش مصنوعی: آنان برای یافتن رهبر و سرپرست خود به جستجو پرداختند و به سوی آن فرزند بزرگوار کشور خود رفتند.
ورا از بر گور بریافتند
به نزدیک او جمله بشتافتند
هوش مصنوعی: او را از کنار قبر برداشتند و همه به سرعت به سوی او شتافتند.
بدیدند وی را بدان سان شده
جگر خسته و زار و گریان شده
هوش مصنوعی: آنها او را دیدند که در حالتی بسیار ناراحت و غمگین، با دل شکسته و اشک‌های فراوان، به سر می‌برد.
ز تیمار او جمله محزون شدند
دل آزرده و دیده پر خون شدند
هوش مصنوعی: همه از درد و نگرانی او ناراحت و غمگین شدند، دل‌هایشان آزرده و چشمانشان پر از اشک گردید.
بسی پند دادند نشنید پند
که بر جانش از عاشقی بود بند
هوش مصنوعی: بسیاری به او نصیحت کردند، اما او پندها را نشنیده گرفت زیرا عشق بر جانش چیره شده بود.
بگفتند یکسر کی: ای جان ما
خداوند ما، درد و درمان ما
هوش مصنوعی: گفتند ای محبوب ما، ای کسی که جان ما به دست توست، تو هم درد ما هستی و هم درمان ما.
بفرمای ما را هر آنچت مراد
که تا ما کنیم اندر آن اجتهاد
هوش مصنوعی: هرچه که تو بخواهی و برای ما مناسب است، به ما سخن بگو، تا ما هم در آن موضوع تلاش و کوشش کنیم.
بگفتا به جمله ازین جایگاه
بسوی یمن باز گیرید راه
هوش مصنوعی: او گفت همه از این مکان به سوی یمن راه بگیرید.
مرا مال بابست از بهر یار
چو شد یار مالم نیاید بکار
هوش مصنوعی: من به خاطر دوست خود ثروتی جمع کرده‌ام، اما اکنون که او به من نزدیک شده، آن ثروت دیگر برایم مفهومی ندارد.
غلامی و اسبی و دستی سلیح
دو تا تیغ هندی و یکی رمیح
هوش مصنوعی: خیلی چیزهایی دارم که به من قدرت می‌دهند، از جمله یک جوانمردی مثل غلام، یک اسب خوب، و مهارت در کار با دو شمشیر هندی و یک نیزه.
گذارید از بهرم این جایگاه
شما باز گردید و گیرید راه
هوش مصنوعی: اجازه دهید از این محل برگردید و مسیر خود را پیدا کنید.
چو از کار او آگهی یافتند
به سوی یمن باز بشتافتند
هوش مصنوعی: زمانی که از انجام کار او مطلع شدند، به سوی یمن به سرعت حرکت کردند.
چو آن مالها برگرفتند و رفت
دل مامک و باب گلشه بکفت
هوش مصنوعی: زمانی که آن ثروت‌ها را برداشتند و رفتند، دل مامک و باب گلشه حسرت خورد.
از آن بی کران مال و گنج درم
دل هر دو پرگشت از درد و غم
هوش مصنوعی: از آن دارایی و ثروت بی‌پایان، دل هر دو نفر همواره از درد و غم پر شده است.
ز تیمار چون برگ لرزان شدند
وز آن کردهٔ خود پشیمان شدند
هوش مصنوعی: از درد و رنجی که تحمل کردند، چون برگ‌های لرزان، به حالتی نگران و ناتوان درآمدند و از کارهایی که کرده‌اند، پشیمان شدند.
چه سود آن پشیمانی و درد و غم
که اندر ازل رفته بود آن قلم
هوش مصنوعی: چه فایده‌ای دارد که در حالا غم و ناراحتی داشته باشیم، در حالی که سرنوشت از پیش نوشته شده و تغییر ناپذیر است.
هلال از ندامت شده زرد روی
بر ورقه آمد بگفتش بدوی
هوش مصنوعی: هلال که به خاطر پشیمانی رنگش زرد شده، بر ورقه‌ای ظاهر شد و به آن گفت که از اینجا دور شود.
که چندست ازین نالهٔ زار چند
مکن خویشتن را چنین دردمند
هوش مصنوعی: چند بار باید به این ناله و زاری ادامه دادی؟ چرا خودت را اینقدر در رنج و درد نگه می‌داری؟
بخواهش همی گفت ای در پاک
مکن بیهده خویشتن را هلاک
هوش مصنوعی: از من خواهش می‌کند که خود را بی‌جهت نابود نکن.
دهم من ترا خوب دلبر زنی
پری چهره و شمع هر برزنی
هوش مصنوعی: من تو را می‌دهم به عنوان یک دلبر زیبا، زنی با چهره‌ای همچون پری و به مانند شمعی در هر محفل.
نگاری کجا غمگسارت بود
سزاوار و شایسته یارت بود
هوش مصنوعی: شاید کسی که در دل تو آرامش و تسلی دارد، شایسته و مناسب تو باشد.
به عم گفت ورقه که ای بختیار
مرا تازیم زن نیاید به کار
هوش مصنوعی: به عم گفت ورقه که ای بختیار، نگذار که زن در کار من دخالت کند و مرا تحت فشار قرار دهد.
مرا خاک اینجای مونس بسست
که در زیر او بس گرامی کسست
هوش مصنوعی: من از خاک اینجا به شدت وابسته‌ام، چون در زیر این خاک افرادی باارزش و گرانبها وجود دارند.
اگر می روا باشد او زیر خاک
چه باشد که من نیز باشم هلاک
هوش مصنوعی: اگر او زیر خاک باشد و از بین رفته باشد، چه دلیلی وجود دارد که من هم از بین بروم و هلاک شوم؟
بگفت این و از وی بتابید روی
تنش گشته از مویه برسان موی
هوش مصنوعی: او این را گفت و سپس چهره‌اش را به سوی او برگرداند، که از غم و اندوه، موی سرش به حالت پریشانی درآمده بود.
زبس نوحه و زاری او شگفت
دل هر کسی ناله اندر گرفت
هوش مصنوعی: نوحه و زاری او آن‌قدر عجیب و تاثیرگذار بود که دل هر کسی را به درد آورد و باعث شد که همه برای او ناله کنند.
همه اهل حی زو چو سر گشتگان
به خون در شده غرق چون کشتگان
هوش مصنوعی: همه موجودات زنده مانند کسانی که سرگردان هستند، در خون غوطه‌ور شده‌اند و حالتی مانند مردگان پیدا کرده‌اند.