گنجور

بخش ۳۱ - بازگشتن ورقه به حی بنی شیبه

نبد ورقه را ز آن حدیث آگهی
که چونست احوال سرو سهی
چو انگشتری و زره سوی اوی
رسید از بر گلشه خوب روی
چو بشنید پیغام او از غلام
که نالنده گشتست ماه تمام
دل ورقه آمد زانده به جوش
ز بس غم نیارست بودن خموش
بنالید و بگریست از هجر دوست
همی بر تنش عشق بدرید پوست
برون آمد از شهر آراسته
ابا مال و با نعمت و خواسته
شه شهریار و وزیر و سپاه
هر آن کس که بودند از پیشگاه
ابا شادی و خرمی هم قرین
برفتند با وی سه منزل زمین
بخشنودی او را به کردش گسی
وزو عذرها خواست خسرو بسی
چو آن شاه و لشکر ز نزدش برفت
چو باد صبا ورقه ره برگرفت
بر باب و آن بی کران عز و ناز
به حی بنی شیبه آمد فراز
نیارست پرسید کس را خبر
ز گلشاه گل عارض و سیم بر
بترسید از آن آنسر سرکشان
که گر از کسی باز پرسد نشان
مگر زو خبر به بدی گسترند
دل شاد او را به غم بسپرند
طیان بود زین روی دل در برش
که تا چه خبر یابد از دلبرش
بد او پیش و مال و غلامان ز پس
همی بر نیامدش زانده نفس
چو از ره سوی خیمهٔ عم رسید
ز دیدار عم،‌ بر دلش غم رسید
عمش، باب گلشاه، چون روی اوی
بدیدش دوید از عنا سوی اوی
برفت او به حیلت گرفتش ببر
همی گفت: نخلت نیامد ببر!
چو سودست زین نعمت و مال تو
که نیکو نبد کار و احوال تو
چو سودست این گنج تو مر مرا
که رنجت نیاورد اکنون برا!
بپرسید ورقه کی گلشه کجاست
که بی او مرا زنده بودن خطاست
به ورقه عمش گفت کای جان عم
مدار ایچ انده مدار ایچ غم
که هرچ از خداوند باشد قضا
قضای ورا داد باید رضا
شکیبایی و صبر کاری نکوست
کسی را که تنها بماند ز دوست
جهانیست این پرفسون و فریب
نشیبش فراز و فرازش نشیب
ندارد برو بر خردمند مهر
که شیطان به فعلست و حورا به چهر
بر آید چو ضرغام مرگ از کمین
زند مرد را ناگهان برزمین
نیابد رهایی ازو جانور
ز دیو و ملک جن و انس ای پسر
ایا ورقهٔ بخرد نیک بخت
ز مرگست بر ما همه بند سخت
خداوند مزدت دهاد اندرین
که رفت آن گران مایه گل در زمین
قرین تو گلشاه فرخ نژاد
روان آن ستد کو بدو باز داد
چو گفتار او ورقه بشنید پاک
بیفتاد چون مرده بر روی خاک
زمانی زهش رفت و آنگاه باز
بهش باز آمد یل سرفراز
پراگند بر زرد گل ارغوان
رخش زرد شدراست چون زعفران
دگر باره بر زد یکی باد سرد
ز تیمار وز انده و داغ و درد
بیفتاد بر جای چون مردگان
سراسیمه همچون دل آزردگان
برآمدش هوش و فرورفت دم
تو گفتی دلش خون شد اندرشکم
به یک روز و یک شب نیامد بهوش
به یک ره برآمد ز هر کس خروش
زدند آب بر روی دل خسته مرد
بجنبید و برزد یکی باد سرد
نگه کرد هر سو چو دل خفتگان
سراسیمه برسان آشفتگان
چو از عم خود مهربانی ندید
ز گلشه بدانجا نشانی ندید
بزد دست بر تن سلب را درید
بنالید وز چشم خون می دوید
بنالید و بر سر پراگند خاک
به خاک اندر آلود رخسار پاک
همی گفت: یا قوم یاری کنید
به من بر بگریید و زاری کنید!
که ماندم ز دل دارو ز آرام فرد
دلم جای عشق و تنم جای درد
همی گفت وزدیدگان سیل بار
یکی شعر گفت از غم عشق یار
بگفتا دریغا دریغا دریغ
که شد ماه تابان من زیر میغ

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نبد ورقه را ز آن حدیث آگهی
که چونست احوال سرو سهی
هوش مصنوعی: ورقه درباره آن داستان یا گفت‌وگو آگاهی ندارد و نمی‌داند که حال و روز سرو سهی چگونه است.
چو انگشتری و زره سوی اوی
رسید از بر گلشه خوب روی
هوش مصنوعی: چون انگشتری و زره به سوی او رسید، از کنار گل‌شیری خوش‌روی.
چو بشنید پیغام او از غلام
که نالنده گشتست ماه تمام
هوش مصنوعی: زمانی که او پیغام او را از غلام شنید، متوجه شد که ماه کامل به شدت ناراحت و غمگین شده است.
دل ورقه آمد زانده به جوش
ز بس غم نیارست بودن خموش
هوش مصنوعی: دل مانند تکه‌ای کاغذ شد و از شدت غم به جوش آمد، زیرا دیگر نتوانست سکوت کند.
بنالید و بگریست از هجر دوست
همی بر تنش عشق بدرید پوست
هوش مصنوعی: شخصی از جدایی دوست خود به شدت ناله و گریه می‌کند و عشق آنچنان به دلش آسیب زده که انگار پوست او را دریده است.
برون آمد از شهر آراسته
ابا مال و با نعمت و خواسته
هوش مصنوعی: از شهری زیبا و آباد خارج شد، در حالی که نه پولی داشت و نه چیزی برای خودش می‌خواست.
شه شهریار و وزیر و سپاه
هر آن کس که بودند از پیشگاه
هوش مصنوعی: شاه و وزیر و سپاه به همراه هر کسی که در درگاه او بودند، همگی در مقام و جایگاه او قرار داشتند.
ابا شادی و خرمی هم قرین
برفتند با وی سه منزل زمین
هوش مصنوعی: با شادی و خوشحالی همراه او سه مرحله از زمین را پیمودند.
بخشنودی او را به کردش گسی
وزو عذرها خواست خسرو بسی
هوش مصنوعی: به خوشنودی او تلاش کرد و برای بسیاری از اشتباهاتش از او عذرخواهی کرد.
چو آن شاه و لشکر ز نزدش برفت
چو باد صبا ورقه ره برگرفت
هوش مصنوعی: زمانی که آن پادشاه و لشکرش از نزد او رفتند، مانند نسیمی ملایم، ورق‌های مسیر را برداشت.
بر باب و آن بی کران عز و ناز
به حی بنی شیبه آمد فراز
هوش مصنوعی: غرفه‌ای با شکوه و عظمت در برابر ما نمایان است و در آن، خاندان بنی شیبه با وقار و زیبایی حضور دارند.
نیارست پرسید کس را خبر
ز گلشاه گل عارض و سیم بر
هوش مصنوعی: کسی جرات نمی‌کند از حال گلشاه و زیبایی صورتش بپرسد.
بترسید از آن آنسر سرکشان
که گر از کسی باز پرسد نشان
هوش مصنوعی: از افراد سرکش بپرهیزید، زیرا اگر از کسی نشانی بپرسند، ممکن است به خطر بیفتید.
مگر زو خبر به بدی گسترند
دل شاد او را به غم بسپرند
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که به کسی خبر بدی بدهند و دل شاد او را به غم و اندوه دچار کنند؟
طیان بود زین روی دل در برش
که تا چه خبر یابد از دلبرش
هوش مصنوعی: دل از عشق معشوقش به تلاطم آمده و به همین خاطر می‌خواهد ببیند معشوقش از احوال او چه خبری دارد.
بد او پیش و مال و غلامان ز پس
همی بر نیامدش زانده نفس
هوش مصنوعی: بدی او از جلو و ثروت و خدمتکارانش از پشت، هیچ یک نتوانستند او را از نفس خود دور کنند.
چو از ره سوی خیمهٔ عم رسید
ز دیدار عم،‌ بر دلش غم رسید
هوش مصنوعی: وقتی به سمت خیمهٔ عم می‌رفت، با دیدن عمش احساس غم به دلش نشست.
عمش، باب گلشاه، چون روی اوی
بدیدش دوید از عنا سوی اوی
هوش مصنوعی: عمو، که به باغ گلشاه رفته بود، وقتی چهره او را دید، از بیم و نگرانی به سوی او دوید.
برفت او به حیلت گرفتش ببر
همی گفت: نخلت نیامد ببر!
هوش مصنوعی: او با حیله و ترفند به سمت نخل رفت، در حالی که می‌گفت: نخل تو نیامده است!
چو سودست زین نعمت و مال تو
که نیکو نبد کار و احوال تو
هوش مصنوعی: این جمله بیان می‌کند که آیا داشتن این نعمت و مال برای تو سودی دارد، در حالی که کارها و وضعیت تو نیکو نیست. به عبارتی، اگر اوضاع و احوال تو خوب نباشد، آیا این نعمت و دارایی ارزشمند خواهد بود؟
چو سودست این گنج تو مر مرا
که رنجت نیاورد اکنون برا!
هوش مصنوعی: این گنجی که تو داری برای من ارزشمند است، چون زحمت تو به من آسیبی نرسانده و حالا به من کمک می‌کند.
بپرسید ورقه کی گلشه کجاست
که بی او مرا زنده بودن خطاست
هوش مصنوعی: پرسیدند ورقه، گل‌شه کجاست؟ بی او زندگی کردن برای من اشتباه است.
به ورقه عمش گفت کای جان عم
مدار ایچ انده مدار ایچ غم
هوش مصنوعی: به ورقه عمش گفت: ای جان، نگران نباش و به هیچ چیزی فکر نکن، هیچ غمی به دل راه نده.
که هرچ از خداوند باشد قضا
قضای ورا داد باید رضا
هوش مصنوعی: هر چیزی که از جانب خداوند به ما می‌رسد، حکم و تقدیری است که باید به آن رضا بدهیم.
شکیبایی و صبر کاری نکوست
کسی را که تنها بماند ز دوست
هوش مصنوعی: صبر و شکیبایی کار بسیار خوبی است، مخصوصاً برای کسی که از دوستانش دور مانده و تنهاست.
جهانیست این پرفسون و فریب
نشیبش فراز و فرازش نشیب
هوش مصنوعی: این دنیا پر از سحر و فریب است؛ در این دنیا، پایین‌ها به بالا می‌رسند و بالاها به پایین.
ندارد برو بر خردمند مهر
که شیطان به فعلست و حورا به چهر
هوش مصنوعی: افراد با درک و خرد، از محبت و دوستی خالی هستند، زیرا خلافکاران با اعمال خود و زیبا رویان با ظاهر خود، توجه دیگران را جلب می‌کنند.
بر آید چو ضرغام مرگ از کمین
زند مرد را ناگهان برزمین
هوش مصنوعی: وقتی مرگ مانند یک شیر猛 از کمین بیرون می‌آید، ناگهان بر مرد فرود می‌آید.
نیابد رهایی ازو جانور
ز دیو و ملک جن و انس ای پسر
هوش مصنوعی: ای پسر، جانور (انسان) از دیو و ملک و جن و انس نمی‌تواند رهایی یابد.
ایا ورقهٔ بخرد نیک بخت
ز مرگست بر ما همه بند سخت
هوش مصنوعی: آیا برگهٔ سرنوشت نیکو و خوشبختی ما، از مرگ است که بر همهٔ ما سخت می‌بندد؟
خداوند مزدت دهاد اندرین
که رفت آن گران مایه گل در زمین
هوش مصنوعی: خداوند به تو پاداش دهد در این که آن گل با ارزش و زیبایی که از دست رفت، به زمین سپرده شد.
قرین تو گلشاه فرخ نژاد
روان آن ستد کو بدو باز داد
هوش مصنوعی: دوست تو همچون گلشاهی باخوشبختی و روح خوب است و او در زندگی‌ات به تو ارزانی شده است.
چو گفتار او ورقه بشنید پاک
بیفتاد چون مرده بر روی خاک
هوش مصنوعی: وقتی که آن صحبت را شنید، پاک‌ها مانند یک مرده بر زمین افتادند.
زمانی زهش رفت و آنگاه باز
بهش باز آمد یل سرفراز
هوش مصنوعی: زمانی از بهشت دور شد و سپس دوباره به بهشت بازگشت. قهرمان با افتخار.
پراگند بر زرد گل ارغوان
رخش زرد شدراست چون زعفران
هوش مصنوعی: رنگ زرد گل ارغوان بر چهره‌اش پاشیده شده و زردی‌اش به مانند زعفران است.
دگر باره بر زد یکی باد سرد
ز تیمار وز انده و داغ و درد
هوش مصنوعی: باد سردی دوباره وزیدن گرفت و بر اثر مراقبت، اندوه و درد و رنج به وجود آمد.
بیفتاد بر جای چون مردگان
سراسیمه همچون دل آزردگان
هوش مصنوعی: به زمین افتاد و بی‌حرکت مانند مردگان شد، مضطرب و نگران مانند دل‌های آزرده.
برآمدش هوش و فرورفت دم
تو گفتی دلش خون شد اندرشکم
هوش مصنوعی: وقتی او متوجه شد، هوشیاری‌اش را از دست داد و در این حال، انگار که دلش از غم و درد به شدت آکنده شده است.
به یک روز و یک شب نیامد بهوش
به یک ره برآمد ز هر کس خروش
هوش مصنوعی: در مدت یک روز و یک شب، هیچ نشانه‌ای از هوشیاری نیامد و در یک لحظه، صدای هر کسی به گوش رسید.
زدند آب بر روی دل خسته مرد
بجنبید و برزد یکی باد سرد
هوش مصنوعی: آب بر روی دل خسته مرد ریخته شد، او به خود آمد و یک باد سرد وزید.
نگه کرد هر سو چو دل خفتگان
سراسیمه برسان آشفتگان
هوش مصنوعی: نگاهی به دور و بر انداخت و دید افرادی که خوابیده‌اند، به شدت نگران و پریشان هستند.
چو از عم خود مهربانی ندید
ز گلشه بدانجا نشانی ندید
هوش مصنوعی: وقتی که از عم خود محبت و مهربانی ندید، هیچ نشانه‌ای از شادی و زیبایی در آنجا مشاهده نکرد.
بزد دست بر تن سلب را درید
بنالید وز چشم خون می دوید
هوش مصنوعی: دستش را بر تن لباس پاره کرد و از درد جیغ زد و اشک خونین از چشمانش ریخت.
بنالید و بر سر پراگند خاک
به خاک اندر آلود رخسار پاک
هوش مصنوعی: بگریید و بر زمین بزنید، زیرا که چهره‌ی پاکتان به خاک آغشته شده است.
همی گفت: یا قوم یاری کنید
به من بر بگریید و زاری کنید!
هوش مصنوعی: او به مردم گفت: ای مردم، به من کمک کنید و همراه من به گریه و زاری بپردازید!
که ماندم ز دل دارو ز آرام فرد
دلم جای عشق و تنم جای درد
هوش مصنوعی: من بین اضطراب و آرامش گرفتار مانده‌ام، در دل به عشق و در جسم به درد مبتلا شده‌ام.
همی گفت وزدیدگان سیل بار
یکی شعر گفت از غم عشق یار
هوش مصنوعی: از نظر اندیشه و احساس، این شعر به بیان احوالات و روحیات فردی می‌پردازد که در برابر چشمانش، سیلی از مشکلات و غم‌ها جریان دارد. او در این شرایط سخت، شعری از عشق و اندوهی که نسبت به معشوقش دارد بیان می‌کند. این بیان نشان‌دهنده کشمکش‌های روحی و عاطفی اوست و ارتباط عمیق او با عشق و غم را به تصویر می‌کشد.
بگفتا دریغا دریغا دریغ
که شد ماه تابان من زیر میغ
هوش مصنوعی: او می‌گوید ای کاش که این‌گونه نمی‌شد و به شدت افسوس می‌خورد که ماه تابانش زیر ابرها پنهان شده است.