بخش ۲۹ - بردن گلشاه به شام
شه شام از آن جایگه نیم شب
برفتن گرایید بنگر عجب
بیاورد رخت و برآویخت بار
چو شد یار با آن نو آیین نگار
برون برد گلشاه دلخواه را
بپیمود بر مهر او راه را
چو گلشاه دلخسته زی شام شد
بنالید زار و بی آرام شد
نه با کس سخن گفت و نه بنگریست
ز تمیار خود روز و شب می گریست
چو شه رای کردی بر آن خوب روی
ندیدی بجز زاری و بانگ اوی
به جانش همی آتش افروختی
بر آتش دلش هر زمان سوختی
شه شام روزی بر او کرد رای
به خلوت بشد نزد آن دل ربای
همی خواست با ماه پیوستنا
وز آن گل رخان کام دل جستنا
چنان چون بود عادت مرد و زن
که در جامه خسبند شادان دو تن
بسی آتشین گوهر شاهوار
بفرمود آوردن آن بختیار
همه برگرفت و بر آن نگار
شد و ریختن جمله اندر کنار
بدو دست را خواست کردن دراز
بجست آن پری روی عاشق گداز
یکی دشنه ای داشت او بر میان
برآهیخت آن ماه کوچک دهان
به دل درهمی خواست زد ای شگفت
شه شام در جست و دستش گرفت
بگفتش چه بد! خویشتن چون کشی؟
همی دل ز مهر رهی چون کشی؟
ورا گفت گلشاه کای شهریار
ندانم ترا در جهان هیچ یار
ولکن نخواهم بدن یار کس
مرا در جهان یار ورقه ست و بس
هر آن کاو به خلوت کند رای من
نبیند بجز در لحد جای من
شه شام در کار او خیره ماند
سخن هیچ با او نگفت و نراند
که بروی چنان عاشقی بود زار
که بی او نبودش زمانی قرار
بگفت ای صنم عشق دلدار تو
پدیدست زین نالهٔ زار تو
من از تو به دیدار کردم بسند
نخواهم که آید به جانت گزند
تو با من به خوبی سخن گوی بس
که از تو مرا دیدن روی بس
بخش ۲۸ - مرو را جهازی نکو ساختند: مرو را جهازی نکو ساختندبخش ۳۰ - چو گلشه سوی شام شد مستمند: چو گلشه سوی شام شد مستمند
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شه شام از آن جایگه نیم شب
برفتن گرایید بنگر عجب
هوش مصنوعی: شاه شام از آن مکان در نیمه شب به سمت رفتن متمایل شد، عجب! به این موضوع نگاه کن.
بیاورد رخت و برآویخت بار
چو شد یار با آن نو آیین نگار
هوش مصنوعی: او لباسش را آورد و بارش را بست، وقتی که محبوبش با آن زیبایی نوینش آمد.
برون برد گلشاه دلخواه را
بپیمود بر مهر او راه را
هوش مصنوعی: دل را از خوشی و زیبایی گلشاه خارج کرد و با محبت او، راهی را پیمود.
چو گلشاه دلخسته زی شام شد
بنالید زار و بی آرام شد
هوش مصنوعی: وقتی گلشاه دلbroken و غمگین در شب به سر میبرد، به شدت گریه کرد و بیقرار شد.
نه با کس سخن گفت و نه بنگریست
ز تمیار خود روز و شب می گریست
هوش مصنوعی: او نه با کسی صحبت کرد و نه به کسی نگاه کرد، از شدت اندوه دائماً در گریه بود.
چو شه رای کردی بر آن خوب روی
ندیدی بجز زاری و بانگ اوی
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاه تصمیم به انتخاب کرد، غیر از ناله و فریاد آن چهره زیبایی چیزی ندیدی.
به جانش همی آتش افروختی
بر آتش دلش هر زمان سوختی
هوش مصنوعی: تو با آتش عشق، در دل او شعلهای برافروختی که هر لحظه او را میسوزاند.
شه شام روزی بر او کرد رای
به خلوت بشد نزد آن دل ربای
هوش مصنوعی: شاه در یک شب تصمیم گرفت که به تنهایی به دیدار محبوبش برود و به این ترتیب به خلوتی رفت.
همی خواست با ماه پیوستنا
وز آن گل رخان کام دل جستنا
هوش مصنوعی: او میخواست به ماه برسد و از گلهای زیبای چهرهاش لذت ببرد.
چنان چون بود عادت مرد و زن
که در جامه خسبند شادان دو تن
هوش مصنوعی: مرد و زن در زندگی مشترک خود مانند افرادی هستند که با خوشحالی کنار هم خوابیدهاند.
بسی آتشین گوهر شاهوار
بفرمود آوردن آن بختیار
هوش مصنوعی: بسیاری از گوهرهای درخشان و ارزشمند را به دستور او برای آن فرد خوششانس آوردند.
همه برگرفت و بر آن نگار
شد و ریختن جمله اندر کنار
هوش مصنوعی: همه چیز جمع شد و زیبایی در کنار آن قرار گرفت و همه چیز به آرامی کنار هم ریخت.
بدو دست را خواست کردن دراز
بجست آن پری روی عاشق گداز
هوش مصنوعی: او دستش را دراز کرد تا آن پریروی عاشق را بگیرد و در پی او رفت.
یکی دشنه ای داشت او بر میان
برآهیخت آن ماه کوچک دهان
هوش مصنوعی: یک نفر دشنهای داشت که آن را به سمت یک ماه کوچک و زیبا گرفت.
به دل درهمی خواست زد ای شگفت
شه شام در جست و دستش گرفت
هوش مصنوعی: دلش خواست که جست و خیز کند و این واقعا حیرتانگیز بود که شه شام به دنبال او بود و دستش را گرفت.
بگفتش چه بد! خویشتن چون کشی؟
همی دل ز مهر رهی چون کشی؟
هوش مصنوعی: گفت: چه بدی است! چگونه میتوانی خود را به کشتن برسانی؟ دل را از محبت چطور میتوانی دور کنی؟
ورا گفت گلشاه کای شهریار
ندانم ترا در جهان هیچ یار
هوش مصنوعی: او گفت ای گلشاه، ای پادشاه، نمیدانم که در این دنیا هیچ یاری برای تو وجود دارد یا نه.
ولکن نخواهم بدن یار کس
مرا در جهان یار ورقه ست و بس
هوش مصنوعی: اما من نمیخواهم هیچکس را به عنوان یار در این دنیا بپذیرم، فقط برگهای از یارم کافیست.
هر آن کاو به خلوت کند رای من
نبیند بجز در لحد جای من
هوش مصنوعی: هر کس که در تنهایی به فکر من باشد، جز در قبر جایی از من نخواهد دید.
شه شام در کار او خیره ماند
سخن هیچ با او نگفت و نراند
هوش مصنوعی: شام به کارهای او مات و مبهوت ماند و هیچکس با او صحبت نکرد و او را از خود نرانید.
که بروی چنان عاشقی بود زار
که بی او نبودش زمانی قرار
هوش مصنوعی: عاشقی که از شدت عشق و دلتنگی به شدت رنج میبرد، به طوری که به هیچ وجه نمیتواند بدون معشوقش آرامش بگیرد.
بگفت ای صنم عشق دلدار تو
پدیدست زین نالهٔ زار تو
هوش مصنوعی: ای معشوق، عشق دلبر تو از این نالههای غمانگیز تو به وجود آمده است.
من از تو به دیدار کردم بسند
نخواهم که آید به جانت گزند
هوش مصنوعی: من از تو به دیدار میآیم و هیچ نمیخواهم که به جانت آسیبی برسد.
تو با من به خوبی سخن گوی بس
که از تو مرا دیدن روی بس
هوش مصنوعی: تو با من با نیکویی حرف بزن، زیرا که دیدن روی تو برای من بسیار ارزشمند است.