بخش ۲۸ - مرو را جهازی نکو ساختند
مرو را جهازی نکو ساختند
خزینه ز گوهر بپرداختند
از آن گوهرانش یکی راندید
نه دید و نه نام یکی را شنید
که گوهر به نزدیک او سنگ بود
ره خرمی بر دلش تنگ بود
خدمند گلشاه فرخنده را
یکی بنده بد، خواند آن بنده را
بگفتا کی آزاد گشتی ز من
ترا رفت باید بسوی یمن
ببردن بر ورقهٔ دل دژم
زره را و انگشتری را بهم
بدو داد انگشتری با زره
بگفتا ببر این به ورقه بده
بگو کز تو این بد مرا یادگار
بد این یادگارت مرا غمگسار
از آن چرخ گردندهٔ گوژپشت
بسی دیده ام روزگار درشت
گرم کرد باید ز گیتی بسیچ
نداند کسی مرگ را چاره هیچ
شدم همچنان کآمدم زین جهان
اگر بد بدم رست خلق از بدان
مگوی ای نبرده ز بهر خدای
حدیث نکاح من و کدخدای
تو جهد اندر آن کن مگر از یمن
بیایی سبک بر سر گور من
که گر هیچ یابد ز کارم خبر
به تنش اندرون پاره گردد جگر
برفت آن غلام همایون به شب
بر ورقه آن سرفراز عرب
بخش ۲۷ - بگفت این و بر دوست بگریست زار: بگفت این و بر دوست بگریست زاربخش ۲۹ - بردن گلشاه به شام: شه شام از آن جایگه نیم شب
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مرو را جهازی نکو ساختند
خزینه ز گوهر بپرداختند
هوش مصنوعی: او را با هدیهای زیبا فرستادند و برای او از خزانه گرانبهایی استفاده کردند.
از آن گوهرانش یکی راندید
نه دید و نه نام یکی را شنید
هوش مصنوعی: از میان آن گوهرهای ارزشمند، تنها یکی را دید و نه نامی از او شنید.
که گوهر به نزدیک او سنگ بود
ره خرمی بر دلش تنگ بود
هوش مصنوعی: در نزد او، جواهرها به منزله سنگی بی ارزش بودند و راه شادی و خوشی در دلش بسته بود.
خدمند گلشاه فرخنده را
یکی بنده بد، خواند آن بنده را
هوش مصنوعی: یک خدمتکار به یکی از بندگان گلشاه خوشحال میگوید: "این بنده را بخوانید."
بگفتا کی آزاد گشتی ز من
ترا رفت باید بسوی یمن
هوش مصنوعی: او گفت: "کی از من آزاد شدی؟ باید به سمت یمن بروی."
ببردن بر ورقهٔ دل دژم
زره را و انگشتری را بهم
هوش مصنوعی: دل غمگین خود را با سلاح و نشانههایی را که بر آن نوشته شده، از یاد بردم.
بدو داد انگشتری با زره
بگفتا ببر این به ورقه بده
هوش مصنوعی: او انگشتری را به او داد و گفت: این را ببر و به ورقه بده.
بگو کز تو این بد مرا یادگار
بد این یادگارت مرا غمگسار
هوش مصنوعی: بگو که از تو این درد و رنج برایم به یادگار مانده است و این یادگار تو برای من تسکیندهنده نیست، بلکه فقط باعث اندوه من شده است.
از آن چرخ گردندهٔ گوژپشت
بسی دیده ام روزگار درشت
هوش مصنوعی: من در روزگاری که از چرخ زمان میگذرد، تجربیات زیادی را دیدهام.
گرم کرد باید ز گیتی بسیچ
نداند کسی مرگ را چاره هیچ
هوش مصنوعی: باید از دنیا و مشکلات آن دوری جست، زیرا هیچکس راهحلی برای مرگ نمیداند.
شدم همچنان کآمدم زین جهان
اگر بد بدم رست خلق از بدان
هوش مصنوعی: من به همان حالتی که از این دنیا آمدم باقی ماندم. اگر وجود من بد بود، مردم هم از بدیها رها میشدند.
مگوی ای نبرده ز بهر خدای
حدیث نکاح من و کدخدای
هوش مصنوعی: نگو که برای رضای خدا از ازدواج من و کدخدا حرفی بزن.
تو جهد اندر آن کن مگر از یمن
بیایی سبک بر سر گور من
هوش مصنوعی: تلاش کن تا اینکه از خوشبختی و سعادت به زندگی من نزدیک شوی و با آرامش بر سر قبر من بیایی.
که گر هیچ یابد ز کارم خبر
به تنش اندرون پاره گردد جگر
هوش مصنوعی: اگر کسی از وضعیت من باخبر شود، دلش به درد میآید و به شدت نگران میشود.
برفت آن غلام همایون به شب
بر ورقه آن سرفراز عرب
هوش مصنوعی: آن خدمتکار خوشبخت در شب به سوی نامهای از آن عرب سرافراز رفت.