بخش ۲۵ - نوحه کردن گلشاه
خبر یافت گلشاه کآن مستحل
جدا کردش از ورقهٔ برده دل
ز درد دل از وی برآمد خروش
بیفتاد بر خاک و زو رفت هوش
چو بازی هش آمد مه مشک سر
ببارید از دیده خون جگر
به فندق گل از ماه رخشان بکند
به خاک اندر افگند مشکین کمند
دو تا کرده آن سرو سیمین خویش
چو زر کرده گلبرگ رنگین خویش
بزد دست وز دست پیراهنش
بدرید بر سیم پیکر تنش
بغلتید بر خاک بیچاره وار
بنالید از درد و بگریست زار
همی گفت کای داور داد ده
همه از تو دانست بیداد نه
تو بگسل مر آن سنگ دل برده را
که بگسست از هم دودل برده را
گسسته که کرد این دو دل بسته را؟
که دل خسته کرد این دو پیوسته را؟
نبخشود بر ما دو بخشودنی
نبد هرچ می خواست و بدبودنی
همی گفت چونین و می خواست مرگ
همی خون چکانید بر لاله برگ
بنالید و بر درد و هجران بگفت
دریغا شد از دستم آن نیک جفت
بخش ۲۴ - رفتن شاه شام به دیدن گلشاه: چنان بود گلشه ز هجران دوستبخش ۲۶ - شعر گفتن گلشاه در هجر ورقه: ایا نزهت و راحت جان من
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خبر یافت گلشاه کآن مستحل
جدا کردش از ورقهٔ برده دل
هوش مصنوعی: گلشاه متوجه شد که نمیتواند احساساتش را پنهان کند و از چیزی که باعث جداییاش از عشقش شده، آزاد شده است.
ز درد دل از وی برآمد خروش
بیفتاد بر خاک و زو رفت هوش
هوش مصنوعی: از شدت درد و غصه، فریادی از دلش برآمد. سپس به زمین افتاد و بیهوش شد.
چو بازی هش آمد مه مشک سر
ببارید از دیده خون جگر
هوش مصنوعی: وقتی تیغی از سوی دشمن بر سرم فرود آمد، اشک خونین از چشمانم ریخت.
به فندق گل از ماه رخشان بکند
به خاک اندر افگند مشکین کمند
هوش مصنوعی: گلی که از زیبایی ماه میروید، مانند فندق است که بر روی زمین میافتد و عطر مشکینش را در فضا پخش میکند.
دو تا کرده آن سرو سیمین خویش
چو زر کرده گلبرگ رنگین خویش
هوش مصنوعی: سرو زیبای من دو شاخه شده و گلبرگهای رنگینش همچون زر زینت یافته است.
بزد دست وز دست پیراهنش
بدرید بر سیم پیکر تنش
هوش مصنوعی: دستش را دراز کرد و پیراهنش را از بدنش پاره کرد و بر اندام نقرهای او افتاد.
بغلتید بر خاک بیچاره وار
بنالید از درد و بگریست زار
هوش مصنوعی: به خاک افتاد و با ناچیزی ناله کرد، از دردش شکایت کرد و به شدت گریست.
همی گفت کای داور داد ده
همه از تو دانست بیداد نه
هوش مصنوعی: میگفت ای قاضی، به دیگران حق را بده و بدان که هیچکس از تو بیخبر از ناحقی نیست.
تو بگسل مر آن سنگ دل برده را
که بگسست از هم دودل برده را
هوش مصنوعی: تو ارتباطت را با آن کسی که دلش سخت و بیاحساس است، قطع کن، همان کسی که از دو دلی و تردید رنج میبرد و نتوانسته تصمیم بگیرد.
گسسته که کرد این دو دل بسته را؟
که دل خسته کرد این دو پیوسته را؟
هوش مصنوعی: چه کسی این دو دل که به هم پیوستهاند را از هم جدا کرده است؟ و چه کسی این دو دل خسته را که همیشه در کنار هم بودند، دچار رنج کرده است؟
نبخشود بر ما دو بخشودنی
نبد هرچ می خواست و بدبودنی
هوش مصنوعی: او ما را از دو عذر و بخشش محروم کرد؛ نه چیزی را که میخواست به ما داد و نه چیزی که برایمان بد بود را از ما دور کرد.
همی گفت چونین و می خواست مرگ
همی خون چکانید بر لاله برگ
هوش مصنوعی: او همچنان میگفت و در دل میخواست که مرگ بیاید و او را ببرد، در حالی که خون بر روی برگهای لاله میچکید.
بنالید و بر درد و هجران بگفت
دریغا شد از دستم آن نیک جفت
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر از درد و جدایی خود میگوید و حسرت میخورد که آن معشوق خوب خود را از دست داده است. او به خاطر این فقدان دلتنگ و غمگین است و احساس ناامیدی میکند.