گنجور

بخش ۲۳ - بیرون رفتن ورقه از شهر یمن به جنگ کردن

بگرد وی اندر سواری هزار
خروشان به کردار موج بحار
همه تیغها از نیام آخته
ز حِمْیَت همه جنگ را ساخته
ز دولت همه کامها یافته
ز محنت همه روی برتافته
بدین سان سوی کینه دادند روی
به تن کان آهن به دل سنگ و روی
یکی کنده ای کنده بودند ژرف
بدو اندر آبی به کردار برف
سپه سر به سر کنده بگذاشتند
به مردی همه گردن افراشتند
چو شیر دژ آگه برآشوفتند
همی کوس کینه رو کوفتند
چو رویینه نای اندر آمد به دم
در افتاد باد صبا در علم
شهانشاه بحرین و شاه عدن
عجب داشتند از سپاه یمن
همی هر دو گفتند با یک دگر:
شگفتی بدین مایه لشکر نگر!
کی بر ما دلیری همی چون کنند
همی جنگ از اندازه بیرون کنند!
نترسند از خنجر ما همی
وزین بی کران لشکر ما همی
سران و شها نشان اسیر منند
همه خستهٔ تیغ و تیر منند
تن میرشان زیر بند منست
ببند اندرون مستمند منست
رمه بی شبان سخت حیران بود
سپه بی ملک هم بدین سان بود
عجب کار کین هست اندک سپاه
همی جنگ جویند بی پادشاه
مگر شهریار نو آورده اند
که از قوتش دل قوی کرده اند
و یا شان ز جایی مدد آمدست
یکی لشکری بی عدد آمدست
امیر عدن گفت: اینست راست
هر آن کو جزین داند از وی خطاست
وگر این سخن نایدت استوار
نگه کن بر آن شیر ابلق سوار
یکی بر سپه اسپ تازد همی
چو شیر دژم سرفرازد همی
یکی کو ستورش بپرد همی
سمش پشت ماهی بدرد همی
سر از آسمان بر گذارد همی
ز شمشیر او مرگ بارد همی
سرش ز آتش کین بجوشد همی
تنش جامهٔ رزم پوشد همی
ز سهمش جهان در خروش آمدست
گمانی برم من کی دوش آمدست
که آن لشکر امروز خرم ترند
ز کار شه خویش بی غم ترند
همه رایشان جز به پیکار نیست
تو گویی ملکشان گرفتار نیست
بدان شیر جنگی بنازد همی
به نیروی وی سرفرازد همی
ندانم همی من ورا نام چیست
وزین آمدن مر ورا کام چیست؟
شهانشاه بحرین گفت: ای عجب!
عجب مانده ام نیز من زین سبب!
به من گر سپارید خال مرا
عزیز مرا هم حمال مرا
ولیک ار به مثل این نبهره سوار
نهنگ نبردست و شیر شکار
اسیر آرم او را و لشکرش را
ببرم به تیغ بلا سرش را
شهانشاه بحرین و آن عدن
بگفتند ازین سان فراوان سخن
کی ناگاه ورقه چو ابر سیاه
ز کینه درآمد به پیش سپاه
بگردید اندر مصاف نبرد
سیه کرد گردون ز بسیار گرد
همی کرد در گرد میدان طواف
بکردند در زیر اسپش مصاف
بگفت آمد آن گرد رزم آزمای
که کی را به نیرو در آرد ز پای
من آن آتش دل گدازم به چنگ
که دریا ز بیمم شود خاره سنگ
من آنم کجا از سپهر بلند
زحل را در آرم به خم کمند
من آنم کی چون تیغ پیدا کنم
ز خون روی صحرا چو دریا کنم
منم نامور ورقه ابن الهمام
سوار عرب آفتاب کرام
من امروز از کینهٔ خال خویش
درآرم جهان زیر کوپال خویش
اگر پیشتر زین، من ایدر بدی
برویش مگر این بلا نامدی
چنان شاه گرد افگن شیر گیر
نگشتی گرفتار روباه پیر
ولکن کنون چون خبر یافتم
سوی جنگ و پیکار بشتافتم
اگر خال خود را به جای آورم
ویا چرخ را زیر پای آورم
جهان بر شما تنگ زندان کنم
ز خونتان زمین همچو طوفان کنم
مرا از شما گشت کوتاه چنگ
درآیم به صلح و نپویم به جنگ
وفا کرده و عهد پیوسته شد
ازین داوری جمله بگسسته شد
وگر سر بتابید از رای من
ببینید تیغ صف آرای من
بگیرم به شمشیر راه شما
کنم سرنگون صدر گاه شما
کی آید پذیره کنون سوی من
بدیدار تیغ با جوی من
اگر یک تن آید ز پیشم خطاست
گر آیند سی سی و صد سد رواست
همی گفت و می گشت اندر مصاف
ایا جنگ جویان گوینده لاف
بیایید سوی مصاف و نبرد
نبرد آزمایید تا کیست مرد
درآمد سواری به میدان جنگ
به نیروی پیل و به سهم پلنگ
نشسته بر اسپی دونده سمند
ابا تیغ و رمح و کمان و کمند
به نزدیک ورقه درآمد ز راه
بگفت آمد آن صفدر و کینه خواه
تو ای خیره سر مرد گم بوده بخت
کشیدی سر خویش در بند سخت
اگر سروری لاف چندین مزن
که از لاف زن به یکی پیرزن
تن خویش تا کی ستایی همی؟
سوی ننگ تا کی گرایی همی؟
بیاهین کی پیش آمدت هم نبرد
پدید آید اکنون کدامست مرد
بیا تا یکی رای جولان کنیم
به کین جستن آهنگ میدان کنیم
کنون کآمدم من جفای ترا
نجویم ازین پس وفای ترا
بگفت این سخن واندر آن ساده دشت
زحمیت یکی گرد ورقه بگشت
یکی حمله آورد چون شیر نر
به نیزه همی جست بروی ظفر
سبک ورقه بگرفت رمحش به چنگ
به مردی ستد زو به میدان جنگ
ابا نیزهٔ او برو حمله کرد
سوار عرب ورقهٔ شیر مرد
بزد نیزه بر مرد لشکر شکر
ز کین دل آمد به بازوش بر
دو بازوش بر هر دو پهلو بدوخت
چو بر ساخت آن زخم جانش بسوخت
دگر باره زد بانگ را بر سمند
پس آواز کردش به بانگی بلند
کی ای شه سواران لشکرشکن
سواران بحرین و آن عدن
همه یک به یک پیشم آیید هین
به مردی نبرد آزمایید هین
کتا یک به یک اندر آرم ببند
سران را سر آرم به خم کمند.
سوار دگر صف در و کینه خواه
برون زد ستور از میاه سپاه
بگردید گردش به کین و غضب
به گفتار خود هیچ نگشاد لب
یکی نیزه انداخت بر ورقه بر
درآمد سر نیزه بر درقه بر
سر نیزهٔ مرد بشکست خرد
ندید ایچ شادی از آن دست برد
درآمد بدو ورقه برسان دود
گرفتش کمر وز فرس در ربود
میان مصاف اندر آن خشم و کین
به بالا برآورد و زد بر زمین
سر و گردن مرد بر هم شکست
ز چنگ چنان کس به جان می نرست
سه دیگر مبارز همان کشته شد
چهارم ز شمشیر سر گشته شد
ز پنجم به نیزه جدا کرد جان
ز ششم به شمشیر بستد روان
ز هفت و ز هشت و ز نه درگذشت
همی گشت تا دشت پرکشته گشت
همی کشت تا از سپاه عدن
به شمشیر کم کرد شست و سه تن
نیارست دیگر کس آمد برش
ز هول سر نیزه و خنجرش
چنان هیبت افتاد زو در نبرد
کی خون شد ببر در دل مرد مرد
همه دیده شان تیره گشت از نهیب
همه پایشان سست گشت از رکیب
نیارست کس کرد رای نبرد
تهی گشت از آن خیل جای نبرد
شد آگاه ورقه پناه عرب
که بربود سهمش ز دلها طرب
همی گشت در گرد میدان چو باد
وز آن کارزارش همی کرد یاد
همی گفت ورقه به لفظ عرب
که من دست بردی نمایم عجب
بگفت این و سوی سپه داد روی
بگفت: ای دلیران پرخاش جوی
چه دارید بر جای چندین درنگ
چراتان شد از جنگ کوتاه چنگ
شما جنگ جویان کجا دیده اید
که از یک تن ایدون بترسیده اید
ولکن اگر شد چنین تان منش
نه واجب کند بر شما سرزنش
که نخچیر اگر چند باشد دلیر
نیارد شدن سوی پیکار شیر
و گرچه دل گرد پر کین بود
اسیر سر چنگ شاهین بود
طمع به شما من جزین داشتم
دریغا کتان مرد پنداشتم
کنون نزد من کمترید از زنان
ایا گرد گیران و نیزه زنان
بگفت این و افگند آن صف پناه
تن خویش اندر میان سپاه
به یک حمله آن صف در و جان ربای
سپه را همه بر ربودش ز جای
برمح و به شمشیر و گرز و کمند
سپه را همه جمله بر هم فگند
سپاهش چو کردند زی او نگاه
بدیدندش اندر میان سپاه
چو شیری کی گم کرده باشد شکار
سران را همی سر برید آشکار
همه لشکر ورقهٔ جنگ جوی
نهادند سوی خداوند روی
چو دریای جوشان و سیل روان
به کف بر نهادند جان و روان
همان خوار مایه سپاه یمن
فگندند تن بر سپاه عدن
دمان ورقه در پیش و لشکر ز پس
ز دشمن همی کینه جستندو بس
نبد لشکر ورقه بیش از هزار
سواران گردن کش و نامدار
سواری که آن بداندیش بود
ز پنجه هزاران عدد بیش بود
برهنه سر و پای از تخت خویش
بجست و بنازید از بخت خویش
سراسیمه از تخت بیرون دوید
بشد شاد چون روی ورقه بدید
ز شادی به خاک اندر آمد ز پای
همی شکر کردش ز پیش خدای
ورا از بلند اختر و رای خویش
بیاورد و بنشاند بر جای خویش
ببد شاد وز دل بپالود غم
غلامی سیه دید با او بهم
به دست وی اندر بریده دوسر
شده غرقه در خاک و خون هر دو سر
از آن هر دو سر خون چکان بر زمین
ملک گفت ایا در خورآفرین
چه اند این دو سر وین غلام آن کیست؟
بگو حال خود زود تا حال چیست؟
از آن بد سگالان رها چون شدی
بدی با بلا، بی بلا چون شدی؟
همه قصه ورقه بدو باز گفت
هم از آشکارا و هم از نهفت
بگفت این سر دشمنان تواند
گرفتار بخت جوان تواند
سر میر بحرین و شاه عدن
گسسته ز جان و بریده ز تن
بدین سان ز پیش تو آورده ام
بدین هر دو بی دین کمین کرده ام
کنون هرچ خواهی بکن کام تست
هنر کز من آید همه نام تست
چو گل گشت از گفت او خال اوی
مبارک شد ایام و احوال اوی
هم اندر شب تیره لشکر بخواند
سران را همه پیش خود در نشاند
ز شهر یمن در شب تیره رنگ
به بیرون شدو کرد آهنگ جنگ
به پیش اندرون ورقهٔ شیر مرد
همی راند و می جست مرد نبرد
سحرگه به هنگام بانگ خروس
برآمد دم نای و آواز کوس
فگندند بر دشمنان خویشتن
صف آشوب گردان لشکر شکن
میان سپه در عیان شد خبر
که هر دو ملک را بریدند سر
چو بی میر شد لشکر دشمنان
به سوی هزیمت کشیدند عنان
چو شد منهزم بی کرانه سپاه
سپاه یمنشان گرفتند راه
به تاراج دادند همواره روی
به لشکر گه دشمنان کینه جوی
ز بس مال و بس بی کران خواسته
همه کارشان گشت آراسته
مظفر به شهر یمن در شدند
ز مال و ز شادی توانگر شدند
به یک هفته از خرمی هیچ کس
نیاسود، می باده خوردند و بس
ملک ورقه را مال بسیار داد
ستور و درم داد و دینار داد
هزار اشتر ماده و سرخ موی
همه کوه کوهان هنجار جوی
هزار اسپ که پیکر باد پای
قوی یال مه نعل پولاد خای
ز دینار و ز تاج و تخت بلند
ز گاو و خر و استر و گوسفند
نه چندان به ورقه بدادش ز مال
که گفتن توان، آن مبارک خصال
که داند چه داد او بدان مهربان
تو گفتی مگر هست مال جهان
عجب شادمان گشت از خال خویش
که از حد بیرون بدش مال خویش
همیشه دو چشمش سوی راه بود
همیشه دلش سوی گلشاه بود
به شهر یمن کرد چندین درنگ
کی شد رویش از درد چون بادرنگ

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بگرد وی اندر سواری هزار
خروشان به کردار موج بحار
هوش مصنوعی: او به دور خود هزاران اسب را می‌بیند که مانند موج‌های دریا در حال حرکتند.
همه تیغها از نیام آخته
ز حِمْیَت همه جنگ را ساخته
هوش مصنوعی: همه شمشیرها از غلاف خارج شده و آماده به جنگ هستند، زیرا حمایت و دفاع از هر چیزی باعث به وجود آمدن جنگ می‌شود.
ز دولت همه کامها یافته
ز محنت همه روی برتافته
هوش مصنوعی: از نعمت‌ها و خوشبختی‌ها به همه خواسته‌هایم رسیده‌ام و از سختی‌ها و رنج‌ها روی برگردانده‌ام.
بدین سان سوی کینه دادند روی
به تن کان آهن به دل سنگ و روی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که به‌تدریج کینه و دشمنی را نشان دادند و چهره‌ای خشن و سرد مانند سنگ و آهن از خود بروز دادند.
یکی کنده ای کنده بودند ژرف
بدو اندر آبی به کردار برف
هوش مصنوعی: موجودی در عمق آب وجود دارد که به شکل برف آواره شده و ظاهرش مانند کنده‌ای است که در آب غوطه‌ور می‌شود.
سپه سر به سر کنده بگذاشتند
به مردی همه گردن افراشتند
هوش مصنوعی: تمامی افراد در میدان نبرد، با شجاعت و دلیری به پیش تاختند و در مقابل دشمن سر خم نکردند. آنها با قدرت و اراده ایستادند و به مبارزه ادامه دادند.
چو شیر دژ آگه برآشوفتند
همی کوس کینه رو کوفتند
هوش مصنوعی: درست همان‌طور که شیر قلعه‌ای خشمگین می‌شود، آنها نیز به شدت برآشفتند و به صدا درآوردن زنگ خطر و اعلام دشمنی را آغاز کردند.
چو رویینه نای اندر آمد به دم
در افتاد باد صبا در علم
هوش مصنوعی: زمانی که نای خوش صدا با دم (هوا) آمیخته می‌شود، نسیم صبحگاهی در علم و هنر جاری می‌شود.
شهانشاه بحرین و شاه عدن
عجب داشتند از سپاه یمن
هوش مصنوعی: شاهان بحرین و عدن از قدرت و نیروی سپاه یمن شگفت‌زده بودند.
همی هر دو گفتند با یک دگر:
شگفتی بدین مایه لشکر نگر!
هوش مصنوعی: آن‌ها هر دو به یکدیگر گفتند: شگفتا که اینگونه جنگی را نگاه کن!
کی بر ما دلیری همی چون کنند
همی جنگ از اندازه بیرون کنند!
هوش مصنوعی: کی جرأت می‌کند که بر ما حمله کند؟ همواره در جنگ، حد و مرزها را نادیده می‌گیرند!
نترسند از خنجر ما همی
وزین بی کران لشکر ما همی
هوش مصنوعی: نترسید از تیغ ما و از سپاه بی‌کران ما.
سران و شها نشان اسیر منند
همه خستهٔ تیغ و تیر منند
هوش مصنوعی: سران و شاهان همه اسیر من هستند و به خاطر چنگال و تیر من خسته و ناتوان‌اند.
تن میرشان زیر بند منست
ببند اندرون مستمند منست
هوش مصنوعی: تن تو در بند محبت من است و در عمق وجودت نیازمندی نهفته است.
رمه بی شبان سخت حیران بود
سپه بی ملک هم بدین سان بود
هوش مصنوعی: گله بدون چوپان به شدت در سرگردانی بود و ارتش بدون فرمانده نیز به همین حال بود.
عجب کار کین هست اندک سپاه
همی جنگ جویند بی پادشاه
هوش مصنوعی: چه شگفت‌انگیز است که با وجود تعداد کم سربازان، آن‌ها به دنبال جنگ هستند بدون اینکه فرماندهی داشته باشند.
مگر شهریار نو آورده اند
که از قوتش دل قوی کرده اند
هوش مصنوعی: آیا شخصی با توانمندی فوق‌العاده به میدان آمده که دیگران به خاطر قدرت او احساس قدرت و جسارت کرده‌اند؟
و یا شان ز جایی مدد آمدست
یکی لشکری بی عدد آمدست
هوش مصنوعی: کمک و یاری از جایی رسیده که یک لشکر بزرگ بدون شمار آمده است.
امیر عدن گفت: اینست راست
هر آن کو جزین داند از وی خطاست
هوش مصنوعی: امیر عدن گفت: این حقیقت است که هر کسی جز این را بداند، خطا کرده است.
وگر این سخن نایدت استوار
نگه کن بر آن شیر ابلق سوار
هوش مصنوعی: اگر این گفتار برای تو قابل قبول نیست، بر آن شجاعِ نترس پایبند باش و از آن دفاع کن.
یکی بر سپه اسپ تازد همی
چو شیر دژم سرفرازد همی
هوش مصنوعی: شخصی بر سر لشکر سوار است و مانند یک شیر خشمگین با اشتیاق و قدرت زیاد خود را بالا می‌برد.
یکی کو ستورش بپرد همی
سمش پشت ماهی بدرد همی
هوش مصنوعی: کسی که بر او تسلط دارد، به راحتی می‌تواند بر مشکلات فائق آید و در مواقع سختی همواره از موانع عبور کند.
سر از آسمان بر گذارد همی
ز شمشیر او مرگ بارد همی
هوش مصنوعی: از آسمان سر برمی‌آورد و از شمشیر او، مرگ نازل می‌شود.
سرش ز آتش کین بجوشد همی
تنش جامهٔ رزم پوشد همی
هوش مصنوعی: اگر دلش از خشم و کینه آتش بگیرد، بدنش به زرهٔ جنگی می‌آرازد.
ز سهمش جهان در خروش آمدست
گمانی برم من کی دوش آمدست
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که از سهم او، جهان در حال تلاطم و شور و هیجان است. من احتمال می‌زنم که دیروقت چیزی از او به نزد من آمده است.
که آن لشکر امروز خرم ترند
ز کار شه خویش بی غم ترند
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که امروز، آن گروه یا جمعیت از کار و فعالیت‌های پادشاه خود خوشحال‌تر و شاداب‌تر هستند و بی‌خیال از مشکلات و نگرانی‌ها هستند.
همه رایشان جز به پیکار نیست
تو گویی ملکشان گرفتار نیست
هوش مصنوعی: همه‌ی نظرات و افکار آنها فقط به جنگ و نبرد مربوط می‌شود، انگار که سرزمینشان هیچ مشکلی ندارد و در سختی نیست.
بدان شیر جنگی بنازد همی
به نیروی وی سرفرازد همی
هوش مصنوعی: بدانید که شیر جنگی به قدرت و توانایی‌اش افتخار می‌کند و با این نیرو سر بلند می‌کند.
ندانم همی من ورا نام چیست
وزین آمدن مر ورا کام چیست؟
هوش مصنوعی: من نمی‌دانم این شخص چه نام دارد و به چه دلیلی به اینجا آمده است.
شهانشاه بحرین گفت: ای عجب!
عجب مانده ام نیز من زین سبب!
هوش مصنوعی: پادشاه بحرین گفت: وای، چه شگفت‌انگیز! من هم از این موضوع متعجب مانده‌ام!
به من گر سپارید خال مرا
عزیز مرا هم حمال مرا
هوش مصنوعی: اگر شما خال مرا به من بسپارید، عزیزم و بار سنگینی که بر دوش دارم نیز به من خواهید داد.
ولیک ار به مثل این نبهره سوار
نهنگ نبردست و شیر شکار
هوش مصنوعی: اما اگر کسی مانند این شخص سرسخت و شجاع به میدان بیفتد، می‌تواند همچون نهنگ به دریا بجهد و شیر را شکار کند.
اسیر آرم او را و لشکرش را
ببرم به تیغ بلا سرش را
هوش مصنوعی: من او را در قید و بند می‌آورم و لشکرش را با درد و مصیبت از سرش دور می‌کنم.
شهانشاه بحرین و آن عدن
بگفتند ازین سان فراوان سخن
هوش مصنوعی: سلطانان بحرین و آن کسانی که در عدن هستند، درباره این موضوع به طور گسترده‌ای صحبت کرده‌اند.
کی ناگاه ورقه چو ابر سیاه
ز کینه درآمد به پیش سپاه
هوش مصنوعی: ناگهان ورقه‌ای مانند ابر سیاه به خاطر کینه به پیش سپاه آمد.
بگردید اندر مصاف نبرد
سیه کرد گردون ز بسیار گرد
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، با غوغایی که به پا شده، آسمان به خاطر کثرت گرد و غبار تیره و تار شده است.
همی کرد در گرد میدان طواف
بکردند در زیر اسپش مصاف
هوش مصنوعی: او در دور میدان در حال گشت و گذار بود و زیر پای اسبش جنگی به وقوع پیوسته بود.
بگفت آمد آن گرد رزم آزمای
که کی را به نیرو در آرد ز پای
هوش مصنوعی: گفتند آن شخص جنگجو و آزمایشگر به میدان آمده است تا بیند که چه کسی را با نیرویش از پای در می‌آورد.
من آن آتش دل گدازم به چنگ
که دریا ز بیمم شود خاره سنگ
هوش مصنوعی: من شعله‌ای از عشق و احساسم که آنقدر قوی است که می‌تواند حتی دریا را به تلاطم وادارد و سنگ‌ها را بشکند.
من آنم کجا از سپهر بلند
زحل را در آرم به خم کمند
هوش مصنوعی: من کسی هستم که می‌توانم با دست خود سیاره زحل را از آسمان به دام بیاندازم.
من آنم کی چون تیغ پیدا کنم
ز خون روی صحرا چو دریا کنم
هوش مصنوعی: من کسی هستم که مانند تیغ، در شرایط سخت و دشوار، بر درد و رنج غلبه می‌کنم و مانند دریا، وسعت و عمق وجودم را به نمایش می‌گذارم.
منم نامور ورقه ابن الهمام
سوار عرب آفتاب کرام
هوش مصنوعی: من نامور و برجسته‌ام و مانند ابن الهمام سوار عرب هستم که در میان بزرگان و نیک‌انشان قرار دارم.
من امروز از کینهٔ خال خویش
درآرم جهان زیر کوپال خویش
هوش مصنوعی: امروز از حس کینه و دشمنی خود، تمام جهان را زیر پا می‌گذارم و به فراموشی می‌سپارم.
اگر پیشتر زین، من ایدر بدی
برویش مگر این بلا نامدی
هوش مصنوعی: اگر قبلاً در اینجا به او بدی کرده بودم، اکنون این مشکل برایم پیش نمی‌آمد.
چنان شاه گرد افگن شیر گیر
نگشتی گرفتار روباه پیر
هوش مصنوعی: اگر مانند شاهی قدرتمند و با شجاعت باشی، دامی در نظر تو وجود نخواهد داشت و هرگز اسیر مکر و فریب مشکلات نخواهی شد.
ولکن کنون چون خبر یافتم
سوی جنگ و پیکار بشتافتم
هوش مصنوعی: ولی اکنون که خبر را شنیدم، به سوی نبرد و جنگ شتافتم.
اگر خال خود را به جای آورم
ویا چرخ را زیر پای آورم
هوش مصنوعی: اگر بتوانم زیبایی خود را به نمایش بگذارم و یا اینکه زندگی را تحت کنترل خود قرار دهم.
جهان بر شما تنگ زندان کنم
ز خونتان زمین همچو طوفان کنم
هوش مصنوعی: من به شما نشان می‌دهم که چقدر دنیا می‌تواند برایتان دشوار و دشوار باشد، به‌گونه‌ای که خون شما را بر زمین بریزم و اوضاع را مثل طوفان به هم بریزم.
مرا از شما گشت کوتاه چنگ
درآیم به صلح و نپویم به جنگ
هوش مصنوعی: دوست عزیز، من نمی‌خواهم با شما درگیر شوم و به جنگ بیفتم، بلکه مایلم با صلح و دوستی به شما نزدیک شوم.
وفا کرده و عهد پیوسته شد
ازین داوری جمله بگسسته شد
هوش مصنوعی: وفا کردن و رعایت پیمان باعث شده که همه بی‌وفا شوند و به عهدشان پشت کنند.
وگر سر بتابید از رای من
ببینید تیغ صف آرای من
هوش مصنوعی: اگر سر را از نظر من منحرف کنید، به تمسخر تیز و بُرنده‌ی من نگاه کنید.
بگیرم به شمشیر راه شما
کنم سرنگون صدر گاه شما
هوش مصنوعی: من با شمشیرم می‌گیرم، و راه شما را با سرنگونی شما هموار می‌کنم.
کی آید پذیره کنون سوی من
بدیدار تیغ با جوی من
هوش مصنوعی: کی می‌آید تا به دیدار من بیاید و از تیغ جفا و ظلمی که دامن‌گیر من است، رهایی یابد؟
اگر یک تن آید ز پیشم خطاست
گر آیند سی سی و صد سد رواست
هوش مصنوعی: اگر یک نفر از جلوی من عبور کند، به نظرم اشتباه است، اما اگر سی یا صد نفر بیایند، هیچ اشکالی ندارد.
همی گفت و می گشت اندر مصاف
ایا جنگ جویان گوینده لاف
هوش مصنوعی: او (گوینده) مدام صحبت می‌کرد و در میدان جنگ می‌چرخید، در حالی که جنگجویان با شور و شوق در حال نبرد بودند.
بیایید سوی مصاف و نبرد
نبرد آزمایید تا کیست مرد
هوش مصنوعی: بیایید به میدان نبرد بیاییم و قدرت و شجاعت خود را امتحان کنیم تا ببینیم چه کسی راستین است.
درآمد سواری به میدان جنگ
به نیروی پیل و به سهم پلنگ
هوش مصنوعی: سواری با نیرو و قدرتی همچون فیل و شجاعت به اندازه پلنگ وارد میدان نبرد شد.
نشسته بر اسپی دونده سمند
ابا تیغ و رمح و کمان و کمند
هوش مصنوعی: او بر اسبی تندرو نشسته است و در دستش شمشیر، نیزه، کمان و ریسمان دارد.
به نزدیک ورقه درآمد ز راه
بگفت آمد آن صفدر و کینه خواه
هوش مصنوعی: به نزد ورق (صفحه) رسید و گفت که آن سردار و دشمن سر رسیده است.
تو ای خیره سر مرد گم بوده بخت
کشیدی سر خویش در بند سخت
هوش مصنوعی: ای مردی که stubborn و سرسختی، چرا سرنوشتت را به سختی و بندگی کشاندی؟
اگر سروری لاف چندین مزن
که از لاف زن به یکی پیرزن
هوش مصنوعی: اگر ادعای بزرگی و سروری می‌کنی، این کار را نکن، چون این ادعاها مانند حرف‌های بی‌پایه‌ای است که از زبان شخصی عادی و یا شاید حتی یک پیرزن خارج می‌شود. بنابراین از بزرگ‌نمایی پرهیز کن، زیرا ارزش و اعتبار ادعاهای تو باید بر اساس واقعیت‌ها باشد، نه فقط بر پایه لاف زدن.
تن خویش تا کی ستایی همی؟
سوی ننگ تا کی گرایی همی؟
هوش مصنوعی: تا کی می‌خواهی فقط به ستایش تن خود بپردازی؟ تا کی به سوی ننگ و عیب تمایل داری؟
بیاهین کی پیش آمدت هم نبرد
پدید آید اکنون کدامست مرد
هوش مصنوعی: بیا ببین که در شرایط سخت، چه کسی به تو کمک می‌کند. اکنون کدام فرد است که به کمک تو بیاید؟
بیا تا یکی رای جولان کنیم
به کین جستن آهنگ میدان کنیم
هوش مصنوعی: بیا تا با هم فکر و عمل کنیم و به دنبال انتقام، وارد میدان شویم.
کنون کآمدم من جفای ترا
نجویم ازین پس وفای ترا
هوش مصنوعی: اکنون که به سوی تو آمده‌ام، دیگر به دنبال بدی‌های تو نیستم و از این پس تنها به فکر خوبی‌ها و وفای تو خواهم بود.
بگفت این سخن واندر آن ساده دشت
زحمیت یکی گرد ورقه بگشت
هوش مصنوعی: شخصی در دشت ساده‌ای صحبت کرد و به زحمت گویی که دورش گرد آمده بودند، اشاره کرد.
یکی حمله آورد چون شیر نر
به نیزه همی جست بروی ظفر
هوش مصنوعی: شخصی همچون شیر نر با شدت و قوت به میدان نبرد می‌تازد و به سوی پیروزی پیش می‌رود.
سبک ورقه بگرفت رمحش به چنگ
به مردی ستد زو به میدان جنگ
هوش مصنوعی: در این شعر، اشاره به شخصی است که با مهارت و قدرت، شمشیر یا نیزه‌اش را به دست می‌گیرد و با شجاعت و مردانگی در میدان نبرد آماده نبرد می‌شود. این تصویر، نمادی از دلیر بودن و آمادگی برای مواجهه با چالش‌ها و خطرات جنگ است.
ابا نیزهٔ او برو حمله کرد
سوار عرب ورقهٔ شیر مرد
هوش مصنوعی: به او با نیزه‌اش حمله کرد سوار عربی شجاع و دلیر.
بزد نیزه بر مرد لشکر شکر
ز کین دل آمد به بازوش بر
هوش مصنوعی: سوار نیزه‌ای به سپاهی زد که از کینه، دلش به غضب پر شده بود.
دو بازوش بر هر دو پهلو بدوخت
چو بر ساخت آن زخم جانش بسوخت
هوش مصنوعی: دو دستش را به دو طرف بدنش چسبانید، تا وقتی که آن زخم جانش را سوزاند.
دگر باره زد بانگ را بر سمند
پس آواز کردش به بانگی بلند
هوش مصنوعی: سوار دوباره بر اسبش چنگ زد و سپس با صدای بلند شروع به آواز خواندن کرد.
کی ای شه سواران لشکرشکن
سواران بحرین و آن عدن
هوش مصنوعی: ای پادشاه، سواران تو مانند سپاهیان شکسته در میدان جنگ هستند، همانند سواران بحرین و افرادی از عدن.
همه یک به یک پیشم آیید هین
به مردی نبرد آزمایید هین
هوش مصنوعی: همه به نوبت پیش من بیایید و به شجاعت و دلیری امتحان کنید.
کتا یک به یک اندر آرم ببند
سران را سر آرم به خم کمند.
هوش مصنوعی: من به آرامی و با دقت، همه سران را به دام می اندازم و آنها را به شکل خاصی زیر کنترل می آورم.
سوار دگر صف در و کینه خواه
برون زد ستور از میاه سپاه
هوش مصنوعی: سوار دیگری از صف بیرون آمد و با کینه و دشمنی، اسبش را از میان لشکر بیرون راند.
بگردید گردش به کین و غضب
به گفتار خود هیچ نگشاد لب
هوش مصنوعی: به خاطر احساسات منفی و خشم، در صحبت کردن هیچ حرفی نزنید و فقط در فکر انتقام باشید.
یکی نیزه انداخت بر ورقه بر
درآمد سر نیزه بر درقه بر
هوش مصنوعی: یک نفر نیزه‌ای را به سمت برگه‌ای پرتاب کرد و سر نیزه بر روی آن قرار گرفت.
سر نیزهٔ مرد بشکست خرد
ندید ایچ شادی از آن دست برد
هوش مصنوعی: مردی که با سر نیزه شجاعت نشان داد، هیچ خوشحالی از این پیروزی به دست نیاورد و از آن کنار رفت.
درآمد بدو ورقه برسان دود
گرفتش کمر وز فرس در ربود
هوش مصنوعی: او ورق جدیدی به او داد و در این حین، دودی بر کمرش پیچید و او را از اسبش به زمین انداخت.
میان مصاف اندر آن خشم و کین
به بالا برآورد و زد بر زمین
هوش مصنوعی: در میان نبرد، هنگامی که خشم و کینه چنگ انداخته بود، او دستش را بالا برد و به زمین کوبید.
سر و گردن مرد بر هم شکست
ز چنگ چنان کس به جان می نرست
هوش مصنوعی: مردی که به دلایل ناپسند و خطرناکی مورد حمله قرار گرفته است، سر و گردنش به شدت آسیب دیده و این نشان‌دهنده‌ی شدت ضربه‌ای است که به او وارد شده. چنین افرادی از هراس به هیچ شخصی اعتماد نمی‌کنند و در مواجهه با خطرات ذهنی به شدت حساس هستند.
سه دیگر مبارز همان کشته شد
چهارم ز شمشیر سر گشته شد
هوش مصنوعی: سه نفر دیگر که با هم در نبرد بودند، به قتل رسیدند و نفر چهارم نیز بر اثر ضربه شمشیر آسیب دید و سرش به شدت جراحت برداشت.
ز پنجم به نیزه جدا کرد جان
ز ششم به شمشیر بستد روان
هوش مصنوعی: از پنجمین مرحله، جان آدمی با نیزه جدا می‌شود و از ششمین مرحله، روح با شمشیر گرفته می‌شود.
ز هفت و ز هشت و ز نه درگذشت
همی گشت تا دشت پرکشته گشت
هوش مصنوعی: او از هفت، هشت و نه عبور کرد و ادامه داد تا اینکه دشت پر از کشته‌ها شد.
همی کشت تا از سپاه عدن
به شمشیر کم کرد شست و سه تن
هوش مصنوعی: او به شدت تلاش می‌کرد تا از میان سپاه عدن، شمار لشکریان را با شمشیر کاهش دهد و تعداد آنها را به سیزده نفر برساند.
نیارست دیگر کس آمد برش
ز هول سر نیزه و خنجرش
هوش مصنوعی: هیچ‌کس دیگر جرات نکرد به او نزدیک شود، به خاطر ترسی که از نیزه و خنجرش داشت.
چنان هیبت افتاد زو در نبرد
کی خون شد ببر در دل مرد مرد
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، آنقدر رعب و وحشت از او ناشی شد که دل مردان را به لرزه درآورد و آن‌ها را به ترس انداخت.
همه دیده شان تیره گشت از نهیب
همه پایشان سست گشت از رکیب
هوش مصنوعی: همه چشم‌ها به خاطر تهدید وحشتناک تاریک شد و همه پاها به خاطر نوعی دلهره ضعیف و سست شد.
نیارست کس کرد رای نبرد
تهی گشت از آن خیل جای نبرد
هوش مصنوعی: هیچ‌کس جرأت نکرد که نبرد کند، و میدان نبرد از آن گروه خالی شد.
شد آگاه ورقه پناه عرب
که بربود سهمش ز دلها طرب
هوش مصنوعی: ورقه به حس و حال عرب آگاه شد که او سهمی از شادی و سرور دل‌ها را برده است.
همی گشت در گرد میدان چو باد
وز آن کارزارش همی کرد یاد
هوش مصنوعی: در اطراف میدان مانند باد می‌چرخید و از آن نبرد، خاطراتش را برای خود مرور می‌کرد.
همی گفت ورقه به لفظ عرب
که من دست بردی نمایم عجب
هوش مصنوعی: ورقه به زبان عربی می‌گفت که اگر من تلاشی کنم، کار شگفت‌انگیزی خواهد بود.
بگفت این و سوی سپه داد روی
بگفت: ای دلیران پرخاش جوی
هوش مصنوعی: او این حرف را گفت و به سمت سپاه تکیه کرد و گفت: ای دلاوران که به دنبال نبرد هستید.
چه دارید بر جای چندین درنگ
چراتان شد از جنگ کوتاه چنگ
هوش مصنوعی: چرا شما در برابر مدتی طولانی درنگ می‌کنید؟ آیا از جنگ و نبرد کوتاه خسته شدید؟
شما جنگ جویان کجا دیده اید
که از یک تن ایدون بترسیده اید
هوش مصنوعی: شما جنگجویان کجا دیده‌اید که از یک نفر با این ویژگی‌ها بترسید؟
ولکن اگر شد چنین تان منش
نه واجب کند بر شما سرزنش
هوش مصنوعی: اما اگر چنین شود، نباید بر شما خرده گرفته شود که منش شما بر این اساس نیست.
که نخچیر اگر چند باشد دلیر
نیارد شدن سوی پیکار شیر
هوش مصنوعی: اگرچه شکارچیان زیادی باشند، اما دلیری که جرات کند به سوی نبرد شیر برود، پیدا نمی‌شود.
و گرچه دل گرد پر کین بود
اسیر سر چنگ شاهین بود
هوش مصنوعی: با وجود اینکه دل پر از کینه و نفرت است، اما در زیر فشار و تسلط زیبایی و جذابیت قرار دارد.
طمع به شما من جزین داشتم
دریغا کتان مرد پنداشتم
هوش مصنوعی: من هیچ امیدی جز این به شما نداشتم، افسوس که مانند کتان (که به راحتی پاره می‌شود) فکر می‌کردم که می‌توانم به شما تکیه کنم.
کنون نزد من کمترید از زنان
ایا گرد گیران و نیزه زنان
هوش مصنوعی: شما اکنون در کنار من، کمتر از زنان هستید ای کسانی که گرد می‌آیید و نیزه به دست دارید.
بگفت این و افگند آن صف پناه
تن خویش اندر میان سپاه
هوش مصنوعی: این شخص بیان کرد و سپس به دیگران حمله کرد و بدن خود را در میان این جمعیت محافظت کرد.
به یک حمله آن صف در و جان ربای
سپه را همه بر ربودش ز جای
هوش مصنوعی: در یک حمله ناگهانی، آن گروه قهرمان و حماسه‌ساز به سرعت همه‌ی نیروها را شکست داد و آنها را از محل خود به‌طور کلی بیرون راند.
برمح و به شمشیر و گرز و کمند
سپه را همه جمله بر هم فگند
هوش مصنوعی: با سوار و با شمشیر و چماق و طناب، ارتش را به کل در هم ریخت.
سپاهش چو کردند زی او نگاه
بدیدندش اندر میان سپاه
هوش مصنوعی: هنگامی که سپاه او را دیدند، در وسط سپاه به او نگاهی کردند.
چو شیری کی گم کرده باشد شکار
سران را همی سر برید آشکار
هوش مصنوعی: وقتی که شیر شکار خود را گم کند، به وضوح بر سر آن کسانی که در پی شکار او هستند، حمله می‌کند.
همه لشکر ورقهٔ جنگ جوی
نهادند سوی خداوند روی
هوش مصنوعی: همه نیروهای جنگی به سمت خداوند روی آورده‌اند و به او پناه برده‌اند.
چو دریای جوشان و سیل روان
به کف بر نهادند جان و روان
هوش مصنوعی: مانند دریا و سیل پرجوش و خروش، جان و روح را با قدرت و شدت به جلو می‌راندند.
همان خوار مایه سپاه یمن
فگندند تن بر سپاه عدن
هوش مصنوعی: در اینجا به این نکته اشاره می‌شود که کسی که به یمن تعلق دارد و از آنجا آمده است، جسم خود را بر روی سپاه عدن می‌افکند. این جمله به نوعی از شکست یا ضعف نیروهای یمن در مقابل سپاه عدن حکایت دارد.
دمان ورقه در پیش و لشکر ز پس
ز دشمن همی کینه جستندو بس
هوش مصنوعی: در این لحظه ورق برنده در دست اوست و لشکر از پشت به او کمک می‌کند زیرا دشمن همچنان در پی کینه‌توزی است.
نبد لشکر ورقه بیش از هزار
سواران گردن کش و نامدار
هوش مصنوعی: لشکر ورقه بیشتر از هزار سرباز با شهرت و قدرت را نداشت.
سواری که آن بداندیش بود
ز پنجه هزاران عدد بیش بود
هوش مصنوعی: سوارکاری که بداندیش بود، از هزاران نفر بیشتر بود.
برهنه سر و پای از تخت خویش
بجست و بنازید از بخت خویش
هوش مصنوعی: او بی‌سر و پا از جایگاه خود پایین آمد و به خاطر خوشبختی‌اش به خود بنازید.
سراسیمه از تخت بیرون دوید
بشد شاد چون روی ورقه بدید
هوش مصنوعی: به سرعت از تخت خارج شد و با خوشحالی دوید، زیرا روی ورقه را دید.
ز شادی به خاک اندر آمد ز پای
همی شکر کردش ز پیش خدای
هوش مصنوعی: از روی خوشحالی به زمین افتاد و از پایش شکرگزاری کرد در برابر خدا.
ورا از بلند اختر و رای خویش
بیاورد و بنشاند بر جای خویش
هوش مصنوعی: او از ویژگی‌های برجسته و فکر خود بهره می‌برد و کسی را به مقام و جایگاه خودش می‌آورد و نشاند.
ببد شاد وز دل بپالود غم
غلامی سیه دید با او بهم
هوش مصنوعی: اگر کسی غمگین و ناراحت باشد، باید تلاش کند که روحیه‌اش را بهتر کند و از دلش غم را دور کند. او مانند برده‌ای است که در کنار کسی با چهره‌ای تاریک و غمگین قرار گرفته است و این وضعیت بر او تأثیر می‌گذارد.
به دست وی اندر بریده دوسر
شده غرقه در خاک و خون هر دو سر
هوش مصنوعی: به دست او، با دو سر بریده، در خاک و خون غرق شده است.
از آن هر دو سر خون چکان بر زمین
ملک گفت ایا در خورآفرین
هوش مصنوعی: در هنگام جنگ و خونریزی، زمین به شدت در حال خونریزی است و ملک (حکومت) به آفریننده خود می‌گوید آیا این وضعیت برای او شایسته و مناسب است؟
چه اند این دو سر وین غلام آن کیست؟
بگو حال خود زود تا حال چیست؟
هوش مصنوعی: این دو سر چه کسانی هستند و این بنده چه کسی است؟ سریعاً بگو حال و روزت چگونه است تا وضعیت مشخص شود.
از آن بد سگالان رها چون شدی
بدی با بلا، بی بلا چون شدی؟
هوش مصنوعی: وقتی از شر افرادی که بدخواه تو بودند رهایی یافتی، آیا هنوز هم درگیر مشکلات و سختی‌ها هستی؟ اگر که از این مشکلات آزاد شدی، پس وضعیت تو چگونه است؟
همه قصه ورقه بدو باز گفت
هم از آشکارا و هم از نهفت
هوش مصنوعی: همه داستان را به او بیان کرد، هم چیزهایی که به روشنی واضح بودند و هم آنچه که مخفی و پنهان بودند.
بگفت این سر دشمنان تواند
گرفتار بخت جوان تواند
هوش مصنوعی: این سر می‌تواند به دام بیفتد و بخت جوانان ممکن است دگرگون شود.
سر میر بحرین و شاه عدن
گسسته ز جان و بریده ز تن
هوش مصنوعی: سرپرست بحرین و پادشاه عدن، از زندگی جدا شده و از تن خود بی‌نصیب گشته‌اند.
بدین سان ز پیش تو آورده ام
بدین هر دو بی دین کمین کرده ام
هوش مصنوعی: به این ترتیب از پیش تو ارائه داده‌ام و در این دو حالت، به صورت پنهان و غیرمستقیم در انتظار نشسته‌ام.
کنون هرچ خواهی بکن کام تست
هنر کز من آید همه نام تست
هوش مصنوعی: حالا هر کاری که می‌خواهی انجام بده، زیرا هر موفقیتی که از من ناشی می‌شود، در واقع به نام توست.
چو گل گشت از گفت او خال اوی
مبارک شد ایام و احوال اوی
هوش مصنوعی: وقتی که او با سخنانش به زیبایی مانند گل تبدیل شد، زمان و وضعیت او خوشایند و مبارک شد.
هم اندر شب تیره لشکر بخواند
سران را همه پیش خود در نشاند
هوش مصنوعی: در شب تاریک، فرمانده لشکر همه را به حضور خود فرا می‌خواند و آنها را در صف خود قرار می‌دهد.
ز شهر یمن در شب تیره رنگ
به بیرون شدو کرد آهنگ جنگ
هوش مصنوعی: در یک شب تاریک، از شهر یمن خارج شد و به سمت جنگ حرکت کرد.
به پیش اندرون ورقهٔ شیر مرد
همی راند و می جست مرد نبرد
هوش مصنوعی: در درون میدان جنگ، ورقه‌ای از شجاعت و دلاوری در دست مردی است که به جلو می‌رود و با تمام قوا به دنبال پیروزی در نبرد می‌گردد.
سحرگه به هنگام بانگ خروس
برآمد دم نای و آواز کوس
هوش مصنوعی: سپیده دم، هنگامی که خروس می‌خواند، نغمه نی و صدای ساز بلند شد.
فگندند بر دشمنان خویشتن
صف آشوب گردان لشکر شکن
هوش مصنوعی: دشمنان خود را با صفوف آشفته و به هم ریخته‌، غافلگیر کردند و به آنها ضربه زدند.
میان سپه در عیان شد خبر
که هر دو ملک را بریدند سر
هوش مصنوعی: در میانه سپاه خبر روشن شد که سر هر دو پادشاه را بریدند.
چو بی میر شد لشکر دشمنان
به سوی هزیمت کشیدند عنان
هوش مصنوعی: وقتی که فرماندهی دشمن از بین رفت، لشکر آن‌ها به سمت شکست و فرار حرکت کردند.
چو شد منهزم بی کرانه سپاه
سپاه یمنشان گرفتند راه
هوش مصنوعی: وقتی سپاه دشمن به شدت شکست می‌خورد، سپاه یمن راهی را در پیش می‌گیرد.
به تاراج دادند همواره روی
به لشکر گه دشمنان کینه جوی
هوش مصنوعی: همیشه به دست دشمنان حسود، زیبایی‌ها و نعمت‌ها را مورد حمله و غارت قرار می‌دهند.
ز بس مال و بس بی کران خواسته
همه کارشان گشت آراسته
هوش مصنوعی: به خاطر داشتن ثروت و دارایی فراوان، همه کارهای آن‌ها منظم و مرتب شده است.
مظفر به شهر یمن در شدند
ز مال و ز شادی توانگر شدند
هوش مصنوعی: مظفر با دوستانش به شهر یمن رفتند و از لحاظ مالی و شادابی به ثروت و خوشبختی رسیدند.
به یک هفته از خرمی هیچ کس
نیاسود، می باده خوردند و بس
هوش مصنوعی: در طول یک هفته هیچ کس از شادی و خوشحالی خسته نشد و همه فقط مشغول نوشیدن باده بودند.
ملک ورقه را مال بسیار داد
ستور و درم داد و دینار داد
هوش مصنوعی: ملک به ستور و درم و دینار، یعنی دارایی‌ها و ثروت‌های زیادی را بخشید.
هزار اشتر ماده و سرخ موی
همه کوه کوهان هنجار جوی
هوش مصنوعی: هزار شتر ماده و با موهای قرمز، تمام کوه‌ها را مانند سیل می‌گذرانند.
هزار اسپ که پیکر باد پای
قوی یال مه نعل پولاد خای
هوش مصنوعی: هزاران اسب با بدنی چون باد و یالی قوی، نعل‌هایی از فولاد بر پا دارند.
ز دینار و ز تاج و تخت بلند
ز گاو و خر و استر و گوسفند
هوش مصنوعی: از پول و مقام و زندگی سلطنتی گرفته تا حیواناتی چون گاو، خر، الاغ و گوسفند، همه این‌ها نشان‌دهنده دنیویات هستند.
نه چندان به ورقه بدادش ز مال
که گفتن توان، آن مبارک خصال
هوش مصنوعی: او به اندازه‌ای از دارایی‌اش برای نوشتن به او نداد که بتوان درباره ویژگی‌های خوبش سخن گفت.
که داند چه داد او بدان مهربان
تو گفتی مگر هست مال جهان
هوش مصنوعی: کسی نمی‌داند که آن مهربان چه چیز به او داده است. آیا واقعاً مال و ثروت این دنیا وجود دارد؟
عجب شادمان گشت از خال خویش
که از حد بیرون بدش مال خویش
هوش مصنوعی: شگفتا که او از نشانه‌اش چقدر شاد شده است، تا جایی که از خودش غافل شده و تمام دارایی‌اش را نادیده گرفته است.
همیشه دو چشمش سوی راه بود
همیشه دلش سوی گلشاه بود
هوش مصنوعی: او همواره با چشمانش به راه نگاه می‌کرد و دلش همیشه به باغی پر از گل تعلق داشت.
به شهر یمن کرد چندین درنگ
کی شد رویش از درد چون بادرنگ
هوش مصنوعی: در شهر یمن لحظه‌ای توقف کرد، به‌طوری که چهره‌اش از شدت درد مانند برگ کاهو رنگ باخت.