بخش ۲۲ - شب و روز کردش برفتن شتاب
شب و روز کردش برفتن شتاب
چو مدهوش بی عقل و بی خورد و خواب
دلش گشته زار و تنش گشته نرم
همی راند از دیدگان آب گرم
هر آن کس کی پرسیدی از وی خبر
کجا آمدی پیش بر رهگذر
ندادی از اندیشه کس را جواب
نگفتی سخن از خطا و صواب
گمان برد هر کس که بد کو مگر
ز مادر چنان گنگ زادست و کر
بر آن راه اسپ تکاور چو ابر
همی راند و ز دل برون کرد صبر
چو آمد به نزدیک شهر یمن
پر از مهر جان و پر از رنج تن
ز پیش آمدش کاروان عظیم
پر از جامه و دیبه و زر و سیم
از آن کاروان باز جستش خبر
ز راه وز شاه وز شهر و حشر
بپرسید کاندر یمن کار چیست
خداوند و سرهنگ و سالار کیست؟
بگفتند ایا نام گستر سوار
حدیث یمن سخت زارست زار
کجا شاه بحرین و شاه عدن
به جنگ آمدستند سوی یمن
بگرد یمن در گرفته سپاه
سپاهی بسان غمام سیاه
سران یمن را ببردند اسیر
ابا مندز آن خسرو شیر گیر
صدوشصت سرهنگ او را به جنگ
گرفتند مردان فرهنگ و سنگ
تبه گشته و کشته را نیست حد
دلیران آهن دل و سرو قد
نماند از دلیران در آن شهر کس
وزیر امیر یمن ماند و بس
گرفتند شهر یمن را حصار
شب و روزشان نیست جز کارزار
دل ورقه از گفتشان خیره شد
جهان پیش چشمش ز غم تیره شد
بگفتا: به شهر یمن در به شب
توان رفت بی غلغل و بی شغب؟
بگفتند: شب وقت مردان بود
بدو در به شب رفتن آسان بود
ز غم بست بر جان ورقه غمام
بزد بانگ بر بارهٔ تیز گام
براند اسپ گرم آن شه صف شکن
رسید از ره اندر به شهر یمن
همی بود تا قیر گون بد سپهر
پدیدار بد ماه و گم بود مهر
سبک باره را ورقهٔ هوشمند
به حیلت به شهر یمن در فگند
هم اندر شب تیره نزد وزیر
شد آن صف شکن مهتر گرد گیر
چو دستور شاه از وی آگاه شد
ز مهر دل اورا نکو خواه شد
از آن پس کی تقدیم کردش بسی
ندید اندر آن خیل چون او کسی
بپرسیدش از راه وز کار و حال
از احوال گلشاه نیکو خصال
ز گشت سپهر وز راز نهفت
همه سر به سر پیش او باز گفت
چو کرد این حکایت وزیر اندر اوی
عجب ماند، شد بی دل و زرد روی
وزیر خردمند گفت: ای پسر
به بی وقت کردی نشاط سفر
ملک آرزومند روی تو بود
شب و روز در گفت و گوی تو بود
کنون آمدی کو گرفتار شد
ببند اندرون جفت تیمار شد
چه سودست اکنون ازین آمدن
که شوریده گشتست کار یمن
به دستور ورقه چنین کرد یاد:
کی ای مهمتر راد فرخ نژاد
نبایدت نومید بودن ز بخت
که آخر گشاده شود کار سخت
به من ده تو اکنون سواری هزار
همه نام بردار در کارزار
به من باز هل جستن نام و ننگ
که تا تازه گردانم ایام جنگ
تو فردا خمش باش و بگسل سخن
به کار من اندر تو نظاره کن
که تا من جهان را به کوپال خویش
بکوبم بکین جستن خال خویش
ببد شاد دستور شاه یمن
بیاورد گردان لشکر شکن
گزید از میان شان سواری هزار
همه درخور کینه و کارزار
همه جان سپار و همه کینه کش
همه جنگ جوی و همه شیرفش
زحمیت همه جنگ را ساخته
دل هریک از مهر پرداخته
چو بر زد سر از چرخ رخشنده شید
جهان گشت چون پرنیان سپید
دل ورقه زی جنگ آهنگ کرد
روانش همی رغبت جنگ کرد
به ساعت در شهر بگشاد شاد
ز شهر یمن روی بیرون نهاد
بخش ۲۱ - رفتن ورقه به یمن: چو از مسکن خویش دل را بتافتبخش ۲۳ - بیرون رفتن ورقه از شهر یمن به جنگ کردن: بگرد وی اندر سواری هزار
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شب و روز کردش برفتن شتاب
چو مدهوش بی عقل و بی خورد و خواب
هوش مصنوعی: شب و روز بیوقفه در حال گذر است، همانطور که کسی که مست و گیج است، نه عقلش همراهش است و نه توان خوابیدن یا خوردن.
دلش گشته زار و تنش گشته نرم
همی راند از دیدگان آب گرم
هوش مصنوعی: دل او بسیار ناراحت و غمگین شده و جسمش نیز بیحال و لطیف است و به همین خاطر اشکهای گرم از چشمانش سرازیر میشود.
هر آن کس کی پرسیدی از وی خبر
کجا آمدی پیش بر رهگذر
هوش مصنوعی: هر کسی که از او بپرسی از کجا آمده، در سر راهش قرار بگیر.
ندادی از اندیشه کس را جواب
نگفتی سخن از خطا و صواب
هوش مصنوعی: هیچکس را جواب ندادید، سخن از درست و نادرست هم نگفتید.
گمان برد هر کس که بد کو مگر
ز مادر چنان گنگ زادست و کر
هوش مصنوعی: هر کسی که فکر میکند بدی میآید، باید بداند که مگر کسی چه گنگ و کر به دنیا آمده است که نتواند بشنود یا بفهمد.
بر آن راه اسپ تکاور چو ابر
همی راند و ز دل برون کرد صبر
هوش مصنوعی: اسب جنگجو مانند ابر، با شتاب و قدرت بر آن مسیر میتازد و از دل آدمی صبر و شکیبایی را بیرون میآورد.
چو آمد به نزدیک شهر یمن
پر از مهر جان و پر از رنج تن
هوش مصنوعی: وقتی به نزدیکی شهر یمن رسید، دلش پر از محبت و جانش پر از زحمت و رنج بود.
ز پیش آمدش کاروان عظیم
پر از جامه و دیبه و زر و سیم
هوش مصنوعی: از نزدیک او، کاروان بزرگی به راه افتاد که پر از لباسهای زیبا و پارچههای گرانبها و زر و سیم بود.
از آن کاروان باز جستش خبر
ز راه وز شاه وز شهر و حشر
هوش مصنوعی: از کاروان خبری دربارهی مسیر، پادشاه، شهر و جمعیت دریافت کرد.
بپرسید کاندر یمن کار چیست
خداوند و سرهنگ و سالار کیست؟
هوش مصنوعی: از کسی پرسیدند که در يمن چه خبر است و چه کسی خداوند و فرمانده و کاپیتان آنجاست؟
بگفتند ایا نام گستر سوار
حدیث یمن سخت زارست زار
هوش مصنوعی: گفتند ای نامآور سوار، خبر تاسفآوری از یمن آمده است که اوضاع آنجا بسیار خراب و دلخراش است.
کجا شاه بحرین و شاه عدن
به جنگ آمدستند سوی یمن
هوش مصنوعی: کجاست آن زمانی که پادشاهان بحرین و عدن به جنگ با یکدیگر در یمن رفتهاند؟
بگرد یمن در گرفته سپاه
سپاهی بسان غمام سیاه
هوش مصنوعی: در یمن لشکری بهوجود آمده است که مانند ابرهای سیاه در حال حرکت هستند.
سران یمن را ببردند اسیر
ابا مندز آن خسرو شیر گیر
هوش مصنوعی: سران یمن را به عنوان اسیران به دست ابا مندز، آن پادشاه قوی و دلیر، گرفتند.
صدوشصت سرهنگ او را به جنگ
گرفتند مردان فرهنگ و سنگ
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که گروهی از مردان با فرهنگ و دانش به جنگ صد و شصت سرهنگ رفتند. آنها با استفاده از تواناییهای خود و همچنین قدرت و استقامت خود با این فرماندهان مواجه شدند.
تبه گشته و کشته را نیست حد
دلیران آهن دل و سرو قد
هوش مصنوعی: دلیران در برابر مشکلات و چالشها از خود نیرومندی و شجاعت نشان میدهند، اما کسانی که تسلیم میشوند یا نابود میشوند، به هیچوجه نشانهای از شجاعت و زیبایی ندارند.
نماند از دلیران در آن شهر کس
وزیر امیر یمن ماند و بس
هوش مصنوعی: در آن شهر هیچکس از دلیران باقی نماند و فقط وزیر امیر یمن باقیمانده است.
گرفتند شهر یمن را حصار
شب و روزشان نیست جز کارزار
هوش مصنوعی: شهر یمن به دور خود دیواری را کشیده که همواره در حال مبارزه و نبرد است و در تمام طول روز و شب، آرامش ندارد.
دل ورقه از گفتشان خیره شد
جهان پیش چشمش ز غم تیره شد
هوش مصنوعی: دل به خاطر سخنان آنها متوجه و شگفتزده شد و جهانی که پیش چشمش بود به خاطر غم، تیره و تار گردید.
بگفتا: به شهر یمن در به شب
توان رفت بی غلغل و بی شغب؟
هوش مصنوعی: او گفت: آیا میتوان در شب به شهر یمن رفت بدون هیچ سر و صدا و جنجالی؟
بگفتند: شب وقت مردان بود
بدو در به شب رفتن آسان بود
هوش مصنوعی: گفتند که شب زمان کار مردان است و رفتن به خانه در شب برای او آسان بود.
ز غم بست بر جان ورقه غمام
بزد بانگ بر بارهٔ تیز گام
هوش مصنوعی: از شدت غم و اندوه، روحش به شدت تحت فشار است و مانند ابرهایی که باران میبارند، صدایی را به سوی زمین فرا میخواند.
براند اسپ گرم آن شه صف شکن
رسید از ره اندر به شهر یمن
هوش مصنوعی: سواران دلیر و پرجنب و جوش آن فرماندهی که پیشتاز حمله است، از راهی به شهر یمن رسیدند.
همی بود تا قیر گون بد سپهر
پدیدار بد ماه و گم بود مهر
هوش مصنوعی: تا زمانی که قیر مانند، آسمان پدیدار بود، ماه قابل مشاهده بود و عشق گم شده بود.
سبک باره را ورقهٔ هوشمند
به حیلت به شهر یمن در فگند
هوش مصنوعی: یک شخص با هوش و زیرک را به شیوهای فریبنده به یمن فرستادهاند.
هم اندر شب تیره نزد وزیر
شد آن صف شکن مهتر گرد گیر
هوش مصنوعی: در شب تاریک، آن فرماندهی رزمنده به نزد وزیر رفت.
چو دستور شاه از وی آگاه شد
ز مهر دل اورا نکو خواه شد
هوش مصنوعی: وقتی که او از فرمان شاه مطلع شد، به خاطر عشق و محبتش به او، تصمیم گرفت به خوبی و نیکی با او رفتار کند.
از آن پس کی تقدیم کردش بسی
ندید اندر آن خیل چون او کسی
هوش مصنوعی: پس از آن زمان، کسی مانند او را در آن جمعیت ندید که به او تقدیم شده باشد.
بپرسیدش از راه وز کار و حال
از احوال گلشاه نیکو خصال
هوش مصنوعی: از او دربارهی راه، کار و حال گلشاه نیکوخصال سوال کردند.
ز گشت سپهر وز راز نهفت
همه سر به سر پیش او باز گفت
هوش مصنوعی: از چرخ گردون و اسرار نهان، همه حقیقتها در برابر او آشکار است.
چو کرد این حکایت وزیر اندر اوی
عجب ماند، شد بی دل و زرد روی
هوش مصنوعی: وقتی وزیر این داستان را گفت، شگفتزده شد و به شدت نگران و بیدل گردید، تا جایی که رنگ از رویش پرید.
وزیر خردمند گفت: ای پسر
به بی وقت کردی نشاط سفر
هوش مصنوعی: وزیر با اندیشه و تجربهاش به پسر گفت: پسرم، تو در زمان نامناسبی شور و شوق سفر را شروع کردی.
ملک آرزومند روی تو بود
شب و روز در گفت و گوی تو بود
هوش مصنوعی: ملک همیشه آرزوی دیدن روی تو را داشت و در تمام طول شب و روز در حال سخن گفتن درباره تو بود.
کنون آمدی کو گرفتار شد
ببند اندرون جفت تیمار شد
هوش مصنوعی: اکنون که تو آمدی و اسیر عشق شدی، درون دل خود را با محبت و مراقبت پر کن.
چه سودست اکنون ازین آمدن
که شوریده گشتست کار یمن
هوش مصنوعی: حضور من در اینجا چه فایدهای دارد وقتی که اوضاع یمن به هم ریخته و نامنظم شده است؟
به دستور ورقه چنین کرد یاد:
کی ای مهمتر راد فرخ نژاد
هوش مصنوعی: به دستور ورقه چنین یاد شد: کی فرخ نژاد، که از همه مهمتر است؟
نبایدت نومید بودن ز بخت
که آخر گشاده شود کار سخت
هوش مصنوعی: نباید از سرنوشت ناامید باشی، چرا که در پایان، کارهای دشوار به خوبی حل خواهند شد.
به من ده تو اکنون سواری هزار
همه نام بردار در کارزار
هوش مصنوعی: به من اکنون هزار سوار بده تا در میدان جنگ با نام و افتخار حضور داشته باشم.
به من باز هل جستن نام و ننگ
که تا تازه گردانم ایام جنگ
هوش مصنوعی: به من معرفی کن که چطور نام و اعتبارم را به درستی حفظ کنم تا بتوانم روزهای پرچالش و سخت را به خوبی سپری کنم.
تو فردا خمش باش و بگسل سخن
به کار من اندر تو نظاره کن
هوش مصنوعی: فردا با سکوت خود آرامش برقرار کن و صحبت را به من بسپار، به کار من نگاهی بینداز.
که تا من جهان را به کوپال خویش
بکوبم بکین جستن خال خویش
هوش مصنوعی: من میخواهم که با قدرت و ارادهام، جهانی را که در آن زندگی میکنم تغییر دهم و آن را به جایی بهتر تبدیل کنم.
ببد شاد دستور شاه یمن
بیاورد گردان لشکر شکن
هوش مصنوعی: دستور زیرک شاه یمن به لشکر شاداب و پرتوان خود فرمانی صادر کرد تا راهی نبرد شوند.
گزید از میان شان سواری هزار
همه درخور کینه و کارزار
هوش مصنوعی: از میان هزار سواری که بودند، کسی را انتخاب کرد که مناسب برای جنگ و دشمنی بود.
همه جان سپار و همه کینه کش
همه جنگ جوی و همه شیرفش
هوش مصنوعی: همه جان خود را فدای عشق میکنند و با کینه به جنگ میروند، همه در جستجوی نبرد و شجاعت هستند.
زحمیت همه جنگ را ساخته
دل هریک از مهر پرداخته
هوش مصنوعی: زحمت و تلاش هر یک از ما برای جنگ و نبرد، به خاطر عشق و محبتی است که در دل داریم.
چو بر زد سر از چرخ رخشنده شید
جهان گشت چون پرنیان سپید
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید از افق سر برآورد، جهان مانند پارچهای سفید و نرم شد.
دل ورقه زی جنگ آهنگ کرد
روانش همی رغبت جنگ کرد
هوش مصنوعی: دل به جنگ و نبرد علاقهمند شده و روحش هم با اشتیاق به میدان جنگ میرود.
به ساعت در شهر بگشاد شاد
ز شهر یمن روی بیرون نهاد
هوش مصنوعی: در ساعتی خوشحال، در شهر یمن، رویش را به بیرون آورد.