بخش ۲۰ - پیمان بستن ورقه و گلشاه
بشد سوی کانه دو تا کرده پشت
جگر سوخته دل گرفته به مشت
بنالید پیش وی از داغ و درد
ببارید خون آبه بر روی زرد
بزاری چنین گفت: ای بنت عم
قضامان جدا کرد خواهد زهم
همی تازیم در وفای توم
اسیر تو و خاک پای توم
گر از مهر من بر دلت باک نیست
مرا جایگاه بهتر از خاک نیست
وگر با منت هست پیوند مهر
مبر دل ز مهر من ای خوب چهر
که من بی تو چون ماهیی بر شخم
بسان گنه کار در دوزخم
بگفت این سخن را و بر تخت زر
فروریخت از چشم لؤلوی تر
چو گلشه زورقه شنید این سخن
بنالید آن سر و تن سیم بن
چنین گفت کای نزهت کام من
ز نامت مبادا جدا نام من
به مهرم دل و جانت پیوسته باد
ببند وفا جان من بسته باد
میان من و تو جدایی مباد
ز چرخ فلک بی وفایی مباد
گر از روی من می بتابی توروی
مجویم، وگر جویی از خاک جوی
بگفت این سخن را و بر ارغوان
ز مژگان ببارید سیل روان
گرفت آنگهی دست ورقه به دست
تن خود به سوگند و پیمان ببست
کی گر بی تو هرگز بوم شاد کام
وگر بینم از هیچ کس جز تو کام
و گر با شگونه شود چرخ پیر
به دست بداندیش مانم اسیر
کنم مسکن خویشتن تیره خاک
از آن پس کجا گشته باشم هلاک
بگفت این و از هر دو ببرید هوش
به یک ره برآمد ز هر دو خروش
ببستند پیمان و عهد و وفا
کزیشان کسی پیش نارد جفا
بورقه چنین گفت گلشه کی خیر
سوی مامک و بابکم شو تو نیز
به سوگند مر هر دوان بسته کن
دل هر دو با عهد پیوسته کن
کی بر تو دگر کس به دل ناورند
بجز راه عهد و وفا نسپرند
بدو گفت ورقه ز گفتار تو
نتابم سر از مهر و دیدار تو
سوی باب گلشاه شد برده دل
سراسیمه و زار و آزرده دل
أبا هر و پیمان ببست استوار
ز بهر سفر را بسیجید کار
بخش ۱۹ - صفت خواندن ورقه مادر گلشاه را و زاری کردن: چو از دست هجران دلش خیره ماندبخش ۲۱ - رفتن ورقه به یمن: چو از مسکن خویش دل را بتافت
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بشد سوی کانه دو تا کرده پشت
جگر سوخته دل گرفته به مشت
هوش مصنوعی: به سوی جایی رفت که دلش را شکسته و ناراحت کرده است و با دلی پر از درد و غم، با دستهایش آن را محکم گرفته است.
بنالید پیش وی از داغ و درد
ببارید خون آبه بر روی زرد
هوش مصنوعی: با او از رنج و دردهای خود شکایت کنید و اشکهایتان را بریزید، در حالی که چهرهتان از اندوه رنگ باخته است.
بزاری چنین گفت: ای بنت عم
قضامان جدا کرد خواهد زهم
هوش مصنوعی: بزاری اینطور گفت: ای دختر عم، جدایی ما از هم حتمی است.
همی تازیم در وفای توم
اسیر تو و خاک پای توم
هوش مصنوعی: ما با عشق و وفاداری به تو پیش میرویم و به خاطر تو همه چیز را فدای خود میکنیم.
گر از مهر من بر دلت باک نیست
مرا جایگاه بهتر از خاک نیست
هوش مصنوعی: اگر از محبت من در دل تو نگرانی نیست، پس جایگاهی بهتر از خاک برای من وجود ندارد.
وگر با منت هست پیوند مهر
مبر دل ز مهر من ای خوب چهر
هوش مصنوعی: اگر رابطهات با من با شرط و منت باشد، دلت را از عشق من جدا نکن ای عزیز چهره.
که من بی تو چون ماهیی بر شخم
بسان گنه کار در دوزخم
هوش مصنوعی: من بدون تو مانند ماهیای هستم که بر روی زمین خشک افتاده، مانند گناهکاری که در عذاب به سر میبرد.
بگفت این سخن را و بر تخت زر
فروریخت از چشم لؤلوی تر
هوش مصنوعی: او این سخن را گفت و از چشمانش مانند مروارید طلا اشکها ریخت.
چو گلشه زورقه شنید این سخن
بنالید آن سر و تن سیم بن
هوش مصنوعی: وقتی گلشه شنید این حرف را، با صدای ناله به حالت اندوهناک و زیبا به غم درآمد.
چنین گفت کای نزهت کام من
ز نامت مبادا جدا نام من
هوش مصنوعی: او گفت: ای گل، آرزوی من این است که نام تو از نام من جدا نشود.
به مهرم دل و جانت پیوسته باد
ببند وفا جان من بسته باد
هوش مصنوعی: ای عزیز، قلب و جانت همیشه با محبت من گرهخورده باشد و عشق من در وجود تو جاودان بماند.
میان من و تو جدایی مباد
ز چرخ فلک بی وفایی مباد
هوش مصنوعی: میان من و تو هیچ فاصلهای نباشد و از چرخ روزگار نیز بیوفایی پیش نیاید.
گر از روی من می بتابی توروی
مجویم، وگر جویی از خاک جوی
هوش مصنوعی: اگر نگاهی به من بیندازی، من تو را نمیجویم و اگر به دنبال من باشی، نمیتوانی مرا در خاک پیدا کنی.
بگفت این سخن را و بر ارغوان
ز مژگان ببارید سیل روان
هوش مصنوعی: او این حرف را زد و از چشمانش مانند سیلابی بر روی گل ارغوانی جاری شد.
گرفت آنگهی دست ورقه به دست
تن خود به سوگند و پیمان ببست
هوش مصنوعی: آنگاه او ورقهای را در دست گرفت و با تن خود سوگند و پیمان بست.
کی گر بی تو هرگز بوم شاد کام
وگر بینم از هیچ کس جز تو کام
هوش مصنوعی: اگر تو در کنارم نباشی، هیچ وقت نمیتوانم شاد زندگی کنم و اگر به جز تو، از هیچکس دیگر خوشحالی نبینم.
و گر با شگونه شود چرخ پیر
به دست بداندیش مانم اسیر
هوش مصنوعی: اگر چرخ روزگار به شکلی تغییر کند، از دست افرادی که بداندیش هستند، گرفتار خواهم ماند.
کنم مسکن خویشتن تیره خاک
از آن پس کجا گشته باشم هلاک
هوش مصنوعی: من در این سرزمین تاریک و بینشانه، جایی تکیه کنم و از آن به بعد کجا باید بروم و نابود شوم؟
بگفت این و از هر دو ببرید هوش
به یک ره برآمد ز هر دو خروش
هوش مصنوعی: او این را گفت و از هر دو طرف آگاهی شان را از دست دادند و به تندی در یک راه پیش رفتند و از هر دو طرف صداهایی بلند شد.
ببستند پیمان و عهد و وفا
کزیشان کسی پیش نارد جفا
هوش مصنوعی: پیمان و عهد و وفا را شکستند، به طوری که هیچکس از آنها نه میتواند ظلمی بکند و نه تحمل کند.
بورقه چنین گفت گلشه کی خیر
سوی مامک و بابکم شو تو نیز
هوش مصنوعی: سخن از گلشه است که به مامک و بابک میگوید: تو هم به سوی ما بیا و به خوبیهای ما نظر کن.
به سوگند مر هر دوان بسته کن
دل هر دو با عهد پیوسته کن
هوش مصنوعی: به قسم به هر دویشان، دل خود را نسبت به هر کدام محکم کن و با عهد و پیمان آنها را به هم متصل کن.
کی بر تو دگر کس به دل ناورند
بجز راه عهد و وفا نسپرند
هوش مصنوعی: هیچ کس دیگری جز راه پیمان و صداقت نسبت به تو نمیتواند دل ببندد.
بدو گفت ورقه ز گفتار تو
نتابم سر از مهر و دیدار تو
هوش مصنوعی: او به من گفت اگر از صحبتهای تو نتوانم سر بردارم و از عشق و ملاقات تو جدا شوم، چه حالتی پیدا میکنم.
سوی باب گلشاه شد برده دل
سراسیمه و زار و آزرده دل
هوش مصنوعی: دلی پر اضطراب و غمگین به سوی باغ گل رفت.
أبا هر و پیمان ببست استوار
ز بهر سفر را بسیجید کار
هوش مصنوعی: پدر هر کس به طور ثابت و محکم پیمانی را بسته و برای سفر، کارها را آماده کرده است.