بخش ۱۹ - صفت خواندن ورقه مادر گلشاه را و زاری کردن
چو از دست هجران دلش خیره ماند
سبک مام گلشاه را پیش خواند
بدو گفت: ای مادرم، زینهار!
بدین عاشق خسته دل رحمت آر
که بر جان من سخت شد بند تو
شدم بستهٔ مهر فرزند تو
به من بر ترا رحم ناید همی؟
چو من بنده ای تان نباید همی؟
کنون من زعم داد خواهم همی
ز تو خاله فریاد خواهم همی
شما نیک دانید سامان من
که گلشاه دارد دل و جان من
به بیگانگانش مده، گردهی
گرفتار گردی به خون رهی
تو دانی کی با تو ز یک گوهرم
ببخشی که از غم به رنج اندرم
سوی باب گلشاه پیغام من
ببر، گو مبر از من آرام من
حق بابکم را نگه دار تو
روان ورا خیره مازار تو
مرا شاد گردان به پیوند خویش
مکن دورم از روی فرزند خویش
بدین کاردانی کی من حق ترم
که با تو ز یک اصل و یک گوهرم
بگفت این و خون از دلش بردمید
ز نرگس ببارید بر شنبلید
دل مام گلشاه بر وی بسوخت
یکی آتش از جان او برفروخت
سوی شوی خویش اندر آمد چو باد
سخنهای ورقه برو کرد یاد
از آن نالهٔ عشق و تیمار اوی
وز آن زاری و شیون زار اوی
بگفتش ز هر دو گسست است هوش
که این با فغانست و آن با خروش
بپیوسته بینم همی رایشان
به یک جای بینم همی جایشان
غم عشقشان در فریبد همی
نه این ز آن نه آن زین شکیبد همی
نخسبند هر روز و هر شب ز مهر
کی هم تیز مهرند و هم خوب چهر
چنان رایشان است کاندر نهفت
کی هر دو به یک جای باشند جفت
عم ورقه خیره شد از گفت زن
چنین رای بیهوده گفتا مزن
کی من چون به ورقه همی بنگرم
تمامی ندارد حق دخترم
فراوان کس از حیهای عرب
خداوند مال و جمال و نسب
به پیوستگی رای ما کرده اند
جهانی پر از مال آورده اند
چی از بختگان و چه از بختیان
ز اسبان و از بدرهای گران
مرا بهتر از ورقه داماد نیست
ولیکن به دستش بجز باد نیست
تهی دست را از کسی بار نیست
گلی نیست کش گرد او خار نیست
اگر حق فرزندم آرد بجای
مرا در جهان جز بدو نیست رای
دهم من بدو به زنی دخترم
که او با من و من بدو در خورم
بشد مام گلشاه دل سوخته
سوی ورقهٔ آتش افروخته
بدادش به ورقه پیام هلال
بگردید بر ورقه یک باره حال
چنین گفت ای مادر مهرجوی
کنون این سخن را چه چیزست روی
تو آگه تری از من و حال من
تو دانی که تاراج شد مال من
مرا مال رفتست و ماندست مهر
فغان زین ستم کارگردان سپهر
تو ای خاله بر من مخور زینهار
بدین سوخته دل یکی رحمت آر
چو شد مام گلشاه آگه ز حال
سراسیمه برگشت سوی هلال
کی گر یک ز دیگر جدایی کنند
ابا تیره خاک آشنایی کنند
نباید کی فردا پشیمان شوی
بر آن هر دو دل خسته گریان شوی
هلال از غمش دست برزد به دست
بگفتش کی: آری، سزاوار هست
کی با یکدیگر هر دو اندر خورند
کی هر دو ز یک اصل و یک گوهرند
به جای من او مهر دارد بسی
نبینم ازو مهربان تر کسی
بدانگه کی گلشاه درمانده بود
دلم نامهٔ هجر او خوانده بود
به جنگ اندرون ورقهٔ تیز چنگ
برون آوریدش ز کام نهنگ
اگر آرد گرداندم آسیا
نگردانم از یکدگرشان جدا
جهان گر شود فتنهٔ روی اوی
نباشد بجز ورقه کس شوی اوی
ولیکن بگویش که از بهر مال
ترا رفت باید به نزدیک خال
کجا خال تو هست شاه یمن
بدو هست پدرام گاه یمن
همش تاج و تخت است و هم خواسته
همه کار او هست آراسته
بلاشک چو مر ورقه را دید روی
سپارد همه مال و ملکت بدوی
که وی را کس از نسل و پیوند نیست
به گیتی درش هیچ فرزند نیست
ازو کار ورقه شود آب دار
شود شادمانه بدیدار یار
شدش شادمان زن به گفتار اوی
ز شاد سوی ورقه بنهاد روی
بگفت ای پسر رستی از رنج و درد
کی عم کارها بر مراد تو کرد
ولیکن ترا ای نیازی پسر
همی رفت باید بسوی سفر
بر خال خود شهریار یمن
چراغ عرب نامدار زمن
کی گردد بدو کارت آراسته
شوی یار با یار و با خواسته
ز گفتار زن ورقه خرم ببود
دل و جان غمگینش بی غم ببود
شد آگه که او راست گوید همی
بجز راستی ره نجوید همی
امیر یمن بود منذر بنام
همی خورد شاد و همی راند کام
ابر ورقه بر مهربان بود سخت
کبد خال او، بخرد و نیک بخت
هم اندر زمان ورقهٔ پرهنر
بسیجید و سازید کار سفر
به چشمش ز خون دل آورد جوش
همی بی وی از وی برآمد خروش
پراگند بر ارغوان بر، زریر
سرشکش چو خون گشت دم زمهریر
بخش ۱۸ - صفت غلام ورقه و دستوری خواستن از وی به چاره ساختن: بر ورقه آمد هم از بامدادبخش ۲۰ - پیمان بستن ورقه و گلشاه: بشد سوی کانه دو تا کرده پشت
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو از دست هجران دلش خیره ماند
سبک مام گلشاه را پیش خواند
هوش مصنوعی: وقتی دلش از دلتنگی آشفته و بیقرار شد، به آرامی از گلشاه دعوت کرد تا به او بپیوندد.
بدو گفت: ای مادرم، زینهار!
بدین عاشق خسته دل رحمت آر
هوش مصنوعی: او به مادرش گفت: ای مادر، خواهش میکنم! به این عاشق دلشکسته رحم کن.
که بر جان من سخت شد بند تو
شدم بستهٔ مهر فرزند تو
هوش مصنوعی: من به خاطر محبت و وابستگی به تو، به زنجیر عشق تو گرفتار شدم و این وابستگی بر جانم سنگینی میکند.
به من بر ترا رحم ناید همی؟
چو من بنده ای تان نباید همی؟
هوش مصنوعی: آیا برای تو بر من رحمتی نیست؟ من که بندهای ضعیف هستم، آیا نباید که به من توجه کنی؟
کنون من زعم داد خواهم همی
ز تو خاله فریاد خواهم همی
هوش مصنوعی: اکنون میخواهم از تو دادخواستی کنم و از خالهام فریاد بزنم.
شما نیک دانید سامان من
که گلشاه دارد دل و جان من
هوش مصنوعی: شما به خوبی میدانید که زندگی من تحت تأثیر گلشاه است که از آن، دل و روح من nourished میشود.
به بیگانگانش مده، گردهی
گرفتار گردی به خون رهی
هوش مصنوعی: به دیگران چیزی نده که خودت به زحمت به دست آوردهای، چون ممکن است در این راه به مشکلات و چالشهایی بر بخوری.
تو دانی کی با تو ز یک گوهرم
ببخشی که از غم به رنج اندرم
هوش مصنوعی: تو میدانی که من از یک سرشت با تو هستم؛ آیا میتوانی به من ببخشی که به خاطر غم و درد، در شرایط سختی به سر میبرم؟
سوی باب گلشاه پیغام من
ببر، گو مبر از من آرام من
هوش مصنوعی: به سمت باغ گلشاه برو و پیام من را به او برسان، اما آرامش من را از من نبر.
حق بابکم را نگه دار تو
روان ورا خیره مازار تو
هوش مصنوعی: حق برادرت را حفظ کن و او را در سردرگمی قرار نده.
مرا شاد گردان به پیوند خویش
مکن دورم از روی فرزند خویش
هوش مصنوعی: مرا با پیوند خود شاد کن و از چهره فرزندم دور نکن.
بدین کاردانی کی من حق ترم
که با تو ز یک اصل و یک گوهرم
هوش مصنوعی: در اینجا میگوید که من به دلیل داناییام حق دارم با تو که از یک ریشه و یک ماهیت هستیم، همصحبت شوم و صحبتهای عمیقتری داشته باشم.
بگفت این و خون از دلش بردمید
ز نرگس ببارید بر شنبلید
هوش مصنوعی: او این را گفت و از دلش غمی بزرگ برخاست، به طوری که اشکهایش مانند باری بر گل نرگس روی زمین چکید.
دل مام گلشاه بر وی بسوخت
یکی آتش از جان او برفروخت
هوش مصنوعی: دل مام گلشاه به خاطر او به شدت سوخت و یک آتش از درونش شعلهور شد.
سوی شوی خویش اندر آمد چو باد
سخنهای ورقه برو کرد یاد
هوش مصنوعی: چنانچه نسیم به منزل همسرش وارد میشود، یادآوری کلمات و گفتارهایی را که نوشته شده است، به خاطر میآورد.
از آن نالهٔ عشق و تیمار اوی
وز آن زاری و شیون زار اوی
هوش مصنوعی: این بیت به بیان احساسات عمیق و دردناک ناشی از عشق و نگرانی برای محبوب میپردازد. شاعر از نالهها و گریههایی که به خاطر عشق و رنجهای محبوبش به گوش میرسد، صحبت میکند و نشان میدهد که این احساسات چقدر عمیق و تأثیرگذار هستند. در واقع، این نالهها و زاریها نمایانگر غم و اندوهی است که در دل شاعر به خاطر معشوق وجود دارد.
بگفتش ز هر دو گسست است هوش
که این با فغانست و آن با خروش
هوش مصنوعی: او به او گفت که عقل و درک از هر دو موضوع جدا است؛ زیرا یکی با ناله و گریه همراه است و دیگری با صدای بلند و خروش.
بپیوسته بینم همی رایشان
به یک جای بینم همی جایشان
هوش مصنوعی: مدام آنها را میبینم و در یک مکان، همیشه جای آنها را مشاهده میکنم.
غم عشقشان در فریبد همی
نه این ز آن نه آن زین شکیبد همی
هوش مصنوعی: غم و درد عشق آنها به قدری عمیق است که هر کس را فریب میدهد؛ نه این یکی از آن دیگری رنج میبرد و نه آن یکی از این یکی.
نخسبند هر روز و هر شب ز مهر
کی هم تیز مهرند و هم خوب چهر
هوش مصنوعی: هر روز و شب به عشق و محبت نمیخوابند، زیرا که همیشه هم عشق شیرین است و هم جلوههای زیبا دارد.
چنان رایشان است کاندر نهفت
کی هر دو به یک جای باشند جفت
هوش مصنوعی: در دل هر دو نفر طوری همراستا و هماهنگ هستند که میتوانند در یک نقطه مشترک قرار گیرند و به یکدیگر نزدیک شوند.
عم ورقه خیره شد از گفت زن
چنین رای بیهوده گفتا مزن
هوش مصنوعی: مرد نابینا از سخنان زن به شدت متعجب شد و گفت که این ایدههای بیفایده را مطرح نکند.
کی من چون به ورقه همی بنگرم
تمامی ندارد حق دخترم
هوش مصنوعی: هر بار که به صفحه نگاه میکنم، نمیتوانم حق دخترم را به طور کامل ادا کنم.
فراوان کس از حیهای عرب
خداوند مال و جمال و نسب
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد از نسل عرب دارای ویژگیهای خوب مانند ثروت، زیبایی و خاندان اصیل هستند.
به پیوستگی رای ما کرده اند
جهانی پر از مال آورده اند
هوش مصنوعی: به دنبال نظرات و تصمیمات ما، دنیایی پر از ثروت و دارایی به وجود آمده است.
چی از بختگان و چه از بختیان
ز اسبان و از بدرهای گران
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که در این بیت شاعر به بررسی تفاوتهای بین اقبال و سرنوشت افراد میپردازد. او از اسبها و ستارههای درخشان یاد میکند و نشان میدهد که تفاوتهایی بین کسانی که در زندگی از خوششانسی بهرهمند شدهاند و آنهایی که این شانس را نداشتهاند وجود دارد. این تفاوتها میتواند نشاندهنده اوضاع متفاوت افراد و سرنوشتهای مختلفی باشد که در زندگی با آن مواجه شدهاند.
مرا بهتر از ورقه داماد نیست
ولیکن به دستش بجز باد نیست
هوش مصنوعی: من از ورقه داماد، به مراتب بهترم، اما در دستان او فقط باد وجود دارد.
تهی دست را از کسی بار نیست
گلی نیست کش گرد او خار نیست
هوش مصنوعی: کسی که در زندگی خود چیزی ندارد، از دیگران هم توقعی نداشته باشد، زیرا اگر کسی چیزی از خود نداشته باشد، به دیگران هم چیزی نمیتواند بدهد.
اگر حق فرزندم آرد بجای
مرا در جهان جز بدو نیست رای
هوش مصنوعی: اگر حق فرزندم به جای من در این دنیا مطرح شود، هیچ نظری جز نظر او نخواهد بود.
دهم من بدو به زنی دخترم
که او با من و من بدو در خورم
هوش مصنوعی: من به او دخترم را میدهم، چرا که او با من و من نیز با او زندگی میکنم.
بشد مام گلشاه دل سوخته
سوی ورقهٔ آتش افروخته
هوش مصنوعی: مادری به سوی ورق کاغذی که با آتش روشن شده، با دلی سوخته و ناراحت میرود.
بدادش به ورقه پیام هلال
بگردید بر ورقه یک باره حال
هوش مصنوعی: به او نامهای داد و در آن پیام هلال را نوشت. بهیکباره حال و احوالش تغییر کرد.
چنین گفت ای مادر مهرجوی
کنون این سخن را چه چیزست روی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که فرد سخنی را به مادرش میگوید و از او میخواهد که در مورد موضوعی که مطرح شده، بیشتر فکر کند و دقیقتر به آن بپردازد. او از مادرش میخواهد که به معنا و جنبههای مختلف این سخن توجه کند.
تو آگه تری از من و حال من
تو دانی که تاراج شد مال من
هوش مصنوعی: تو از حال و وضعیت من بهتر آگاه هستی و میدانی که اموالم به نابودی رفته است.
مرا مال رفتست و ماندست مهر
فغان زین ستم کارگردان سپهر
هوش مصنوعی: مال و دارایی من از دست رفته است، اما عشق و محبت هنوز باقی مانده است. آهی از این ستمی که فال بدی را برای من رقم زده است.
تو ای خاله بر من مخور زینهار
بدین سوخته دل یکی رحمت آر
هوش مصنوعی: ای خاله، خواهش میکنم به من رحم کن و بر دل سوختهام رحمتی نازل کن.
چو شد مام گلشاه آگه ز حال
سراسیمه برگشت سوی هلال
هوش مصنوعی: وقتی مام گلشاه از وضعیت آشفته آگاه شد، سریعاً به سمت هلال برگشت.
کی گر یک ز دیگر جدایی کنند
ابا تیره خاک آشنایی کنند
هوش مصنوعی: هرگاه که یک نفر از دیگری جدا شود، آیا میتوانند با خاک تیرهای که به آن آشنا هستند، ارتباط برقرار کنند؟
نباید کی فردا پشیمان شوی
بر آن هر دو دل خسته گریان شوی
هوش مصنوعی: نباید کاری کنی که فردا از آن پشیمان شوی، که این کار دل تو و دل دیگری را به درد میآورد و باعث گریهتان میشود.
هلال از غمش دست برزد به دست
بگفتش کی: آری، سزاوار هست
هوش مصنوعی: هلال به خاطر غم خود، دستش را به دست دیگری زد و گفت: بله، این واقعا شایسته است.
کی با یکدیگر هر دو اندر خورند
کی هر دو ز یک اصل و یک گوهرند
هوش مصنوعی: چه زمانی میتوانند دو نفر با یکدیگر سازگار باشند، وقتی که هر دو از یک ریشه و بنیادی یکسان هستند؟
به جای من او مهر دارد بسی
نبینم ازو مهربان تر کسی
هوش مصنوعی: او به جای من محبتهای زیادی دارد، اما من هیچکس را مهربانتر از او نمیبینم.
بدانگه کی گلشاه درمانده بود
دلم نامهٔ هجر او خوانده بود
هوش مصنوعی: در آن زمان که دل من به شدت ناراحت و بیتاب بود، نامهای از دوری او را خوانده بودم.
به جنگ اندرون ورقهٔ تیز چنگ
برون آوریدش ز کام نهنگ
هوش مصنوعی: در دل جنگ، چنگی تیز را بیرون بیاورید و از دهان نهنگ نجاتش دهید.
اگر آرد گرداندم آسیا
نگردانم از یکدگرشان جدا
هوش مصنوعی: اگر آرد را در آسیاب بگردانم، نمیتوانم آنها را از یکدیگر جدا کنم.
جهان گر شود فتنهٔ روی اوی
نباشد بجز ورقه کس شوی اوی
هوش مصنوعی: اگر در جهان فتنهای از زیباییهای او پدید آید، جز برگی از وجود او چیزی نمیماند.
ولیکن بگویش که از بهر مال
ترا رفت باید به نزدیک خال
هوش مصنوعی: اما بگو که او به خاطر پول تو رفته است، پس باید به نزد خال نزدیک شوی.
کجا خال تو هست شاه یمن
بدو هست پدرام گاه یمن
هوش مصنوعی: این بیت به دنبال یافتن نشانهای از معشوق میگردد و اشاره به زیبایی و جذابیت خاص او دارد. شاعر با اشاره به "خال" به دنبال یک علامت یا نشانه مشخص میگردد که آن را به زیبایی شاه یمن نسبت داده است. او همچنین به پدرام، که نمادی از شجاعت و نیکویی است، اشاره میکند و میخواهد بداند آن زیبایی کجاست که در بافت شاعرانهای صورت میگیرد. در کل، شاعر در جستجوی زیبایی یا عشق خاصی است که در ذهنش نقش بسته است.
همش تاج و تخت است و هم خواسته
همه کار او هست آراسته
هوش مصنوعی: همه چیز به شکوه و قدرت سیاسی مربوط میشود و تمام خواستهها در اختیار او به صورت منظم و زیبا است.
بلاشک چو مر ورقه را دید روی
سپارد همه مال و ملکت بدوی
هوش مصنوعی: به طور قطع وقتی که کسی ورق را ببیند، تمام دارایی و اموالش را فدای آن میکند.
که وی را کس از نسل و پیوند نیست
به گیتی درش هیچ فرزند نیست
هوش مصنوعی: هیچ کس از نسل و خانواده او در دنیا وجود ندارد و او هیچ فرزندی در این جهان ندارد.
ازو کار ورقه شود آب دار
شود شادمانه بدیدار یار
هوش مصنوعی: از او فعالیتی ایجاد میشود و ورقهها جاندار میشوند؛ شاد و خوشحال به دیدار یار میروند.
شدش شادمان زن به گفتار اوی
ز شاد سوی ورقه بنهاد روی
هوش مصنوعی: زن از گفتار او خوشحال شد و به سمت ورق نگاه کرد و چهرهاش را به آن سو برگرداند.
بگفت ای پسر رستی از رنج و درد
کی عم کارها بر مراد تو کرد
هوش مصنوعی: پدر به فرزندش میگوید: آیا تو از رنج و سختی آزاد شدهای؟ مگر نه اینکه همه کارها به میل و خواسته تو انجام شده است؟
ولیکن ترا ای نیازی پسر
همی رفت باید بسوی سفر
هوش مصنوعی: اما تو ای نیاز، پسر، باید به سوی سفر بروی.
بر خال خود شهریار یمن
چراغ عرب نامدار زمن
هوش مصنوعی: بر روی خال خود، ای شهریار یمن، چراغی برای عرب، نامی از من است.
کی گردد بدو کارت آراسته
شوی یار با یار و با خواسته
هوش مصنوعی: چه زمانی کار تو به زیبایی انجام میشود و با دوست و همراهی که میخواهی، به خوبی ارتباط برقرار میکنی؟
ز گفتار زن ورقه خرم ببود
دل و جان غمگینش بی غم ببود
هوش مصنوعی: اگر سخنان زن شیرین و خوشایند باشد، دل و جان او از غم آزاد خواهد بود و در آرامش خواهد زیست.
شد آگه که او راست گوید همی
بجز راستی ره نجوید همی
هوش مصنوعی: او به روشنی میداند که فقط راستی را میتواند بگوید و از غیر راستی هیچ راهی را نمیجوید.
امیر یمن بود منذر بنام
همی خورد شاد و همی راند کام
هوش مصنوعی: منذر، امیر یمن، در حال خوشی و نشاط زندگی میکرد و همواره از زندگیاش لذت میبرد.
ابر ورقه بر مهربان بود سخت
کبد خال او، بخرد و نیک بخت
هوش مصنوعی: ابر به شدت بر روی زمین مهربان است و به خاطر سنگینی و بارانش به خوبی به خال سیاه او توجه میکند. این باران هم حکمت و همچنین خوشبختی برای او به ارمغان میآورد.
هم اندر زمان ورقهٔ پرهنر
بسیجید و سازید کار سفر
هوش مصنوعی: در این زمان، صفحهای مملو از هنر را گردآوری و برای سفر آماده کنید.
به چشمش ز خون دل آورد جوش
همی بی وی از وی برآمد خروش
هوش مصنوعی: چشمانش از دل پرخون پر شده و به تپش درآمده، و از آن نگاهش صدا و فریادی برمیخیزد.
پراگند بر ارغوان بر، زریر
سرشکش چو خون گشت دم زمهریر
هوش مصنوعی: بر گلهای ارغوانی که پراکنده شدهاند، زریر در شرایط سختی به حالت خون آلود درآمد.