گنجور

بخش ۱۷ - رهایی یافتن گلشاه

چو گلشاه رخسار ورقه بدید
ز جانش گل شاد کامی دمید
نگفتند از بیم لشکر سخن
برون شد بدر ورقه و سروبن
نهان از پس خیمه بیرون شدند
ندانست کس کآن دو تن چون شدند
سبک راه بی ره گرفتند زود
به لشکر رسیدند هر دو چو دود
سوی خیمهٔ باب گلشاه شد
همه لشکر از کارش آگاه شد
کی شد ورقه آورد گلشاه را
به کینه تبه کرد مر شاه را
رخ باب گلشاه چون لاله رنگ
شکفته شد و گشت ایمن ز جنگ
میان سپاه اندر آن تیره شب
بیفتاد از آن کار سهمی عجب
ز غریدن کوس و رویینه خم
تو گفتی کی مه راه کردست گم
همه شمعها را برافروختند
جهان را همه شادی آموختند
سپاه بنی ضبه در نیم شب
بماند اندر آن کار جمله عجب
همه یک دگر را بگفتند زود
بنی شیبه و قومشان را چه بود!
مگر لشکری بی حد و بی عدد
ز جایی رسیدندشان به مدد؟
نگه کرد باد مددشان ز کیست
و یا این نشاط و طربشان ز چیست
بیایید تا سوی مهتر شویم
مرو را برین شغل رهبر شویم
نباید کی سازند بر ما کمین
بسازند رزم و بجویند کین
چو این رای کردند، یکسر شدند
سوی خیمه و جای مهتر شدند
چوزی خیمشان بخت بدره نمون
همه خیمه دیدند پر موج خون
سر غالب از تن گسسته به تیغ
برون جسته آن ماه رخشان ز میغ
ز گل شه ندیدند جایی اثر
ز غالب جدا کرده دیدند سر
همه خیره گشتند و غمگین شدند
سراسیمه و زار و مسکین شدند
ز تیمار وز غم غریوان شدند
غریوان همه زانده جان شدند
سپاه بنی شیبه برخاستند
همه جنگ را تن بیاراستند
ز بهر ای پرخاش، وز گفت و گوی
بحی بنی ضبه دادند روی
همه شب بر آن جای مردی نماند
ز لشکر سواری و گردی نماند
چو پیدا شد از کوه زرین درفش
ز گیتی برآهیخت شعری بنفش
سپاه بنی شیبه ز اعدای خویش
ندیدند یک مرد بر جای خویش
چو از کار دشمن خبر یافتند
سوی حی خود روی برتافتند
بنی شیبه یک سر بیاراستند
برامش نشستند و می خواستند
چو با حی خود جمله باز آمدند
همه می ده و بزم ساز آمدند
ولیکن دل ورقه از مرگ باب
ببردرهمی خون شد از درد و تاب
از آن انده و درد بر جان اوی
شد افزون کی آزرده بد ران اوی
از آن در دو سهمش دل افگار شد
بیفتاد از پای و بیمار شد
چو بهتر شد از رنج نالندگی
دلش کرد مر عشق را بندگی
نگشت از دلش عشق گلشاه کم
نه بر جان گلشاه کم گشت غم
نیارست می خواستش بزنی
که بر مال خویشش نبد ایمنی
همه مال او برده بودند پاک
همش کرده بودند قصد هلاک
همی گفت بی مال و بی خواسته
چگونه شود کارم آراسته
بترسم که گلشاه را گر ز عم
بخواهم، به کف آیدم درد و غم
سر اندر نیارد به گفتار من
نیندیشد از نالهٔ زار من
کی بی خواسته دل نیابد طرب
نه بی سیم هرگز رسد لب به لب
همی بود بر رد هجران خموش
اگرچه همی مغزش آمد به جوش
به مردی تو گر پیشی از روستم
نگیری تو نام ار نداری درم
درم دار هموار باشد عزیز
نیرزی پشیز ار نداری پشیز
یکی بنده بد ورقه را سعد نام
به دانش تمام و به مردی تمام
کی از خردگیش آوریده بدند
به یک جایشان پروریده بدند
بر ورقه نزدیک تر بد ز جان
که بس با وفا بود و بس مهربان
چو از حال او یافتش آگهی
که کارش تباهست و دستش تهی

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو گلشاه رخسار ورقه بدید
ز جانش گل شاد کامی دمید
هوش مصنوعی: وقتی که تو چهره زیبای گل را دید، شادی و سروری از وجودش برآمد.
نگفتند از بیم لشکر سخن
برون شد بدر ورقه و سروبن
هوش مصنوعی: از ترس لشکر، کسی سخنی نگفت و عطر بهار در دشت و باغ پراکنده شد.
نهان از پس خیمه بیرون شدند
ندانست کس کآن دو تن چون شدند
هوش مصنوعی: دو نفر به آرامی از پشت خیمه خارج شدند، اما هیچکس نمی‌دانست که آن‌ها چگونه هستند یا چه بر سرشان آمده است.
سبک راه بی ره گرفتند زود
به لشکر رسیدند هر دو چو دود
هوش مصنوعی: با سرعت و سبکی به راه خود ادامه دادند و به زودی به لشکر رسیدند، مانند دود که سریع و بی‌صدا حرکت می‌کند.
سوی خیمهٔ باب گلشاه شد
همه لشکر از کارش آگاه شد
هوش مصنوعی: همه ی لشکر به سوی خیمه‌ی باب گلشاه حرکت کردند و از کار او باخبر شدند.
کی شد ورقه آورد گلشاه را
به کینه تبه کرد مر شاه را
هوش مصنوعی: کی کسی ورقه‌ای برای گلشاه آورد که به‌خاطر کینه، آن را به زیان شاهی تبدیل کرد؟
رخ باب گلشاه چون لاله رنگ
شکفته شد و گشت ایمن ز جنگ
هوش مصنوعی: چهره‌ی زیبا و دل‌فریب او مانند گل لاله سرشار از تازگی و زیبایی شد و از خطرات و مشکلات دور ماند.
میان سپاه اندر آن تیره شب
بیفتاد از آن کار سهمی عجب
هوش مصنوعی: در دل شب تار، در میان نبرد، حادثه‌ای شگفت‌آور رخ داد.
ز غریدن کوس و رویینه خم
تو گفتی کی مه راه کردست گم
هوش مصنوعی: با صدای رعد و برق و طوفانی که ایجاد شده، تو گویی کسی در دل شب گم شده است و نمی‌داند کجا برود.
همه شمعها را برافروختند
جهان را همه شادی آموختند
هوش مصنوعی: همه شمع‌ها را روشن کردند و دنیا را پر از شادی کردند.
سپاه بنی ضبه در نیم شب
بماند اندر آن کار جمله عجب
هوش مصنوعی: سپاه بنی ضبه در نیمه شب در آنجا به کار عجیبی مشغول بود و توقف کردند.
همه یک دگر را بگفتند زود
بنی شیبه و قومشان را چه بود!
هوش مصنوعی: همه به سرعت درباره بنی شیبه و قوم آنها صحبت کردند که چه بر سرشان آمده است!
مگر لشکری بی حد و بی عدد
ز جایی رسیدندشان به مدد؟
هوش مصنوعی: آیا امکان دارد که گروهی از سربازان بسیار زیاد و بی‌شماری از جایی به یاری برسند؟
نگه کرد باد مددشان ز کیست
و یا این نشاط و طربشان ز چیست
هوش مصنوعی: باد به آنها نگاه می‌کند و از کجا آمده است این شادی و خوشحالی آنها.
بیایید تا سوی مهتر شویم
مرو را برین شغل رهبر شویم
هوش مصنوعی: بیایید که به سوی سررویمان برویم و در این مسیر، رهبر شویم.
نباید کی سازند بر ما کمین
بسازند رزم و بجویند کین
هوش مصنوعی: نباید به ما تله بزنند و در کمین ما بنشینند. باید در میدان جنگ بجنگند و انتقام بگیرند.
چو این رای کردند، یکسر شدند
سوی خیمه و جای مهتر شدند
هوش مصنوعی: زمانی که این تصمیم گرفته شد، همه به سمت خیمه حرکت کردند و در جایگاه بالاتر قرار گرفتند.
چوزی خیمشان بخت بدره نمون
همه خیمه دیدند پر موج خون
هوش مصنوعی: وقتی که سرنوشت آنها خوب نباشد، همه خیمه‌ها را پر از موج خون می‌بینند.
سر غالب از تن گسسته به تیغ
برون جسته آن ماه رخشان ز میغ
هوش مصنوعی: ماه زیبایی که از ابرها بیرون آمده است، گویی با تیغِ تیز سلاحی بر تن خود را شکسته و از آن جدا شده است.
ز گل شه ندیدند جایی اثر
ز غالب جدا کرده دیدند سر
هوش مصنوعی: از گل شاه هیچ نشانی دیده نشد، بلکه سر را از غالب جدا شده مشاهده کردند.
همه خیره گشتند و غمگین شدند
سراسیمه و زار و مسکین شدند
هوش مصنوعی: همه به شدت متوجه او شدند و غمگین گردیدند، به طوری که مضطرب و ناراحت و بیچاره شدند.
ز تیمار وز غم غریوان شدند
غریوان همه زانده جان شدند
هوش مصنوعی: از درد و غم گریبان‌گیران، همه به غم و اندوه دچار شدند و جانشان تحت تاثیر این رنج‌ها قرار گرفت.
سپاه بنی شیبه برخاستند
همه جنگ را تن بیاراستند
هوش مصنوعی: بنی شیبه، که یک قوم مشهور در تاریخ عرب هستند، آماده نبرد شدند و خود را برای جنگ تجهیز کردند.
ز بهر ای پرخاش، وز گفت و گوی
بحی بنی ضبه دادند روی
هوش مصنوعی: به خاطر این که تو پرخاشگر هستی و به دلیل گفت و گویی که بین بنی ضبه رخ داده است، روی خود را به سمت آنها برگردانده‌اند.
همه شب بر آن جای مردی نماند
ز لشکر سواری و گردی نماند
هوش مصنوعی: هر شب، در آن مکان دیگر کسی از مردان و سواران باقی نماند و هیچ نشانه‌ای از آنها به جا نماند.
چو پیدا شد از کوه زرین درفش
ز گیتی برآهیخت شعری بنفش
هوش مصنوعی: زمانی که پرچم زرین از کوه نمایان شد، شعری بنفش از جهان به آسمان بلند شد.
سپاه بنی شیبه ز اعدای خویش
ندیدند یک مرد بر جای خویش
هوش مصنوعی: ارتش بنی شیبه در برابر دشمنان خود هیچ مردی را در جایگاه و موضعش ندید.
چو از کار دشمن خبر یافتند
سوی حی خود روی برتافتند
هوش مصنوعی: وقتی از تلاش‌های دشمن آگاه شدند، به سمت نجات خود رفتند.
بنی شیبه یک سر بیاراستند
برامش نشستند و می خواستند
هوش مصنوعی: اهالی بنی شیبه، یک سرود را به زیبایی آراسته و آماده کردند و بر آن نشستند تا آن را بخوانند.
چو با حی خود جمله باز آمدند
همه می ده و بزم ساز آمدند
هوش مصنوعی: وقتی همه دوستان با حال خوش و سرشار از شادی به جمع هم برگشتند، همگان دور هم نشسته و از نوشیدن می و برگزاری جشن لذت می‌بردند.
ولیکن دل ورقه از مرگ باب
ببردرهمی خون شد از درد و تاب
هوش مصنوعی: اما دل ورقه از مرگ ناراحت شد و از درد و فشار، خونگریه کرد.
از آن انده و درد بر جان اوی
شد افزون کی آزرده بد ران اوی
هوش مصنوعی: از آن غم و درد بر جان او به شدت افزوده شد، که او به شدت از این شرایط ناراحت و متاثر بود.
از آن در دو سهمش دل افگار شد
بیفتاد از پای و بیمار شد
هوش مصنوعی: او به خاطر عشق و محبت، دچار دل‌تنگی و غم شد و از پای درآمد و بیمار گردید.
چو بهتر شد از رنج نالندگی
دلش کرد مر عشق را بندگی
هوش مصنوعی: وقتی دلش از رنج و ناله‌ها رها شد و بهتر شد، عشق را به خدمت خود درآورد و تسلیم آن شد.
نگشت از دلش عشق گلشاه کم
نه بر جان گلشاه کم گشت غم
هوش مصنوعی: عشق گلشاه از دل او کم نشده است، بلکه غم بر جان او سایه افکنده است.
نیارست می خواستش بزنی
که بر مال خویشش نبد ایمنی
هوش مصنوعی: او نتوانست به دلش بزند که برای حفظ دارایی‌اش، او را بزند و در امان باشد.
همه مال او برده بودند پاک
همش کرده بودند قصد هلاک
هوش مصنوعی: همه چیز متعلق به او بود و همه چیز را به طور کامل از بین برده بودند و قصد داشتند او را نابود کنند.
همی گفت بی مال و بی خواسته
چگونه شود کارم آراسته
هوش مصنوعی: او می‌گفت که چطور می‌توانم بدون داشتن ثروت و خواسته‌های دیگر، کارهایم را سامان بدهم؟
بترسم که گلشاه را گر ز عم
بخواهم، به کف آیدم درد و غم
هوش مصنوعی: می‌ترسم اگر بخواهم گلشاه را از دست دهم، درد و غم بر من حاکم شود.
سر اندر نیارد به گفتار من
نیندیشد از نالهٔ زار من
هوش مصنوعی: کسی که به سخنان من توجه نمی‌کند، به شکوهمندی و درد من فکر نمی‌کند.
کی بی خواسته دل نیابد طرب
نه بی سیم هرگز رسد لب به لب
هوش مصنوعی: هیچگاه کسی بدون داشتن خواسته قلبی، شادی را نخواهد یافت و مانند این است که بدون برقراری ارتباط، لب‌ها هرگز به هم نمی‌رسند.
همی بود بر رد هجران خموش
اگرچه همی مغزش آمد به جوش
هوش مصنوعی: اگرچه در دلش درد جدایی وجود دارد، اما او به خاطر آن سکوت می‌کند و چیزی نمی‌گوید.
به مردی تو گر پیشی از روستم
نگیری تو نام ار نداری درم
هوش مصنوعی: اگر تو از رستم هم جلوتر باشی، هیچ ارزشی نداری اگر نام و شهرتی نداشته باشی.
درم دار هموار باشد عزیز
نیرزی پشیز ار نداری پشیز
هوش مصنوعی: اگر در خانه‌ات آسایش و راحتی وجود داشته باشد، ارزش یک سکه کوچک هم از بین نمی‌رود، حتی اگر پولی نداشته باشی.
یکی بنده بد ورقه را سعد نام
به دانش تمام و به مردی تمام
هوش مصنوعی: یک بنده به نام سعد، که در دانش و مردانگی کامل است، ورقۀ بدی را به دست گرفته است.
کی از خردگیش آوریده بدند
به یک جایشان پروریده بدند
هوش مصنوعی: استعداد و خرد انسان‌ها به گونه‌ای است که اگر در یک جا پرورش یابند، می‌توانند به خوبی در آن راستا رشد کنند.
بر ورقه نزدیک تر بد ز جان
که بس با وفا بود و بس مهربان
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که ورقه یا نوشته‌ای که در دست داریم، به ما نزدیک‌تر از جانمان است، زیرا همواره وفادار و مهربان بوده است. در واقع، این متن از اهمیت و نزدیکی این ورقه در مقایسه با دیگر چیزها صحبت می‌کند.
چو از حال او یافتش آگهی
که کارش تباهست و دستش تهی
هوش مصنوعی: وقتی از وضعیت او باخبر شد که کارش خراب شده و هیچ امکانی ندارد.