بخش ۱۶ - گرفتار شدن گلشاه
چو در بند او شد درخشنده ماه
نهاد از طرب روی سوی سپاه
سپاه بنی ضبه گشتند شاد
همه حمله کردند چون تند باد
گرفتند مر هر دو را در میان
شدند از طرب شادمان و دنان
چو ورقه چنان دید غم خواره شد
چو سر گشته ای زار و بیچاره شد
بگفت: ای سران و مهان عرب
شجاعان و نام آوران عرب
بجویید روی و بیابید رای
بکوشید با من ز بهر خدای
مرا اندرین کار یاری کنید
به جنگ اندرون پای داری کنید
مگر یار گم بوده باز آورم
دل دشمنان زیر گاز آورم
سبک باب گلشاه فرخ نسب
خروشید و بدرید بر تن سلب
بگفت: از پی حمیت و نام و ننگ
بکوشید أیا نام داران به جنگ
چو گفت این أبا ورقه و با سپاه
ز کینه بر اعدا گرفتند راه
به حمله درون زود بشتافتند
مر آن قوم را جمله دریافتند
بساجان کی اندر بلا سوختند
بسا دیده کز تیر بردوختند
همی تا جهان جامهٔ دود رنگ
نپوشید، کوته نکردند چنگ
چو گیتی بپوشید شعر کبود
دو لشکر ز هم باز گشتند زود
ربودند گلشاه دل خواه را
ببستند و بردند آن ماه را
چو دو لشکر از کینه گشتند باز
دل ورقه شد جفت گرم و گداز
بگفتا که: در جنگ کشته شدن
بهست از چنین زار زنده بدن
بگفتار با خلق بگشاد لب
نگر تا چه کرد آن سوار عرب
همی بود تا شب بسی درگذشت
شباهنگ بر چرخ گردان بگشت
برون آمد از خیمه چون تند باد
سوی لشکر دشمنان رخ نهاد
ابا درقه و دشنه و تیغ تیز
همی رفت تنها به خشم و ستیز
سپه بد سر اندر کشیده به خواب
که بس مانده بودند از رنج و تاب
چو آتش دل ورقه تفسیده گرم
همی شد میان سپه نرم نرم
همی کرد با خیمها در نگاه
به تیره شب اندر همی کرد راه
ز دلبرش جایی نشانی ندید
نه از هیچ جا زاری او شنید
چو از دیدن دوست نومید گشت
دل و جانش لرزنده چون بید گشت
یکی خیمه ای دید عالی ز دور
همی تافت از وی چو از ماه نور
سبک ورقه زی خیمه افگند رای
باومید دیدار آن دل ربای
چو از دور نزدیک خیمه رسید
به درگاه خیمه درون بنگرید
به بیغولهٔ خیمه گلشاه را
بدیدش مر آن دل گسل ماه را
دو گیسوش بر چوب بسته چو سنگ
ببسته چنان چوب بر رشته چنگ
پس پشت او دستها بسته سخت
غلام از بر تخت و او زیر تخت
همه مشک پر چنبرش زیر تاب
همه نرگس دلبرش زیر آب
گل لعل فامش نهان زیر ابر
دل مهربانش نهان زیر صبر
غلام از بر تخت، دل پرستیز
نهاده ز پیش اندرون تیغ تیز
تهی کرده بد خیمه از کهتران
ز پیوستگان و هم از مهتران
نبد جز غلام اندر آن خیمه کس
هم او بود تنها و گلشاه و بس
یکی نوبتی بر در خیمه بر
ببسته به کردار مرغی بپر
نهاده بر آن تخت پیش غلام
یکی قطره میزی می لعل فام
به دست اندرش ساغری پر شراب
به رنگ گل سرخ و بوی گلاب
غلام از بر تخت بد نیم مست
یکی تیغ پیش و پیاله به دست
فگنده بدیدار گلشاه چشم
رخی پر ز رشک و دلی پر ز خشم
به گلشاه گفتی همی هر زمان
ز کین جگر: کای فلان و فلان
بکشتی تو مر بابکم را به قهر
به من بر همه نوش کردی چو زهر
برادرم را نیز کشتی به جنگ
ایا سنگ دل شوخ بی نام و ننگ
گناه ترا جمله کردم عفو
نداری همی مر مرا هم کفو؟
من از ورقهٔ تو بچه کمترم
که ما را نخواهی، نیایی برم
ببندم کنون لاجرم بسته ای
دل خویش با مرگ پیوسته ای
هم اکنون من این بادهٔ لعل فام
خورم، چون بخوردم بگیرم حسام
همه کین دیرینه پیدا کنم
بگیرمت با قهر و رسوا کنم
به پیش تو اندر به قهر و ستم
چنان چون سزد با تو باشم بهم
سحرگاه باشد کی آیم به جنگ
شوم ورقه را زنده آرم به چنگ
به پیش تو آرمش بسته دو دست
کنمش از غم و رنج و تیمار مست
پس آنگه ببرم سرش از قفا
کزو وز تو دارم فراوان جفا
همی گفت چونین و بر کف شراب
همی راند گلشاه از دیده آب
روانش پر از درد و دل پر ز پیچ
سر از پیش خود بر نیاورد هیچ
نه با وی به گفتار بگشاد لب
نه از کبر خاموش گشت ای عجب!
غلام فرومایه کان می بخورد
نشست او زمانی و تیزی نکرد
پس آنگاه از تخت برخاست زود
ز کار فلک هیچ آگه نبود
به نزدیک او رفت با خرمی
بسیجید از بهر نا مردمی
بدان روی تا مهر بستاندش
به ناپاکی آلوده گرداندش
به گلشاه چون دست کردش دراز
دل ورقه مر کینه را کرد ساز
نماندش صبوری، نماندش قرار
به خیمه درون جست عیار وار
به یک جستن آمد به نزد غلام
برآورد و بگذارد هندی حسام
به یک زخم بگسست از تن سرش
کز آن زخم آگه نشد لشکرش
بخش ۱۵ - جنگ کردن پسر ربیع با گلشاه: براند اسپ تازی به کردار بادبخش ۱۷ - رهایی یافتن گلشاه: چو گلشاه رخسار ورقه بدید
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو در بند او شد درخشنده ماه
نهاد از طرب روی سوی سپاه
هوش مصنوعی: وقتی که ماه تابان در دام عشق او گرفتار شد، از خوشحالی چهرهاش را به سمت لشکر برگرداند.
سپاه بنی ضبه گشتند شاد
همه حمله کردند چون تند باد
هوش مصنوعی: سپاه بنی ضبه همه شاد و سرحال شدند و مانند تندباد به سمت دشمن حمله کردند.
گرفتند مر هر دو را در میان
شدند از طرب شادمان و دنان
هوش مصنوعی: هر دو نفر را در میانه گرفتار کردند و از خوشحالی و شادی شاد و خوشحال شدند.
چو ورقه چنان دید غم خواره شد
چو سر گشته ای زار و بیچاره شد
هوش مصنوعی: وقتی ورقه این وضعیت را دید، به شدت غمگین شد و حالش مثل سرگردانها و بیچارهها بد شد.
بگفت: ای سران و مهان عرب
شجاعان و نام آوران عرب
هوش مصنوعی: او گفت: ای بزرگان و مردان شجاع عرب، شما که نامی و معروف هستید.
بجویید روی و بیابید رای
بکوشید با من ز بهر خدای
هوش مصنوعی: به دنبال زیبایی باشید و اندیشهای پیدا کنید. در تلاش باشید تا به خاطر خدا با من همراه شوید.
مرا اندرین کار یاری کنید
به جنگ اندرون پای داری کنید
هوش مصنوعی: از شما میخواهم که در این کار به من کمک کنید و در درون این میدان استقامت و پايداری داشته باشید.
مگر یار گم بوده باز آورم
دل دشمنان زیر گاز آورم
هوش مصنوعی: آیا من باید یار گمشدهام را برگردانم و دل دشمنان را زیر فشار بگذارم؟
سبک باب گلشاه فرخ نسب
خروشید و بدرید بر تن سلب
هوش مصنوعی: سبک باب گلشاه، که نسبش نیکو و مبارک است، با صدای بلند به صدا درآمد و پردهای که به او پوشانیده شده بود، را پاره کرد.
بگفت: از پی حمیت و نام و ننگ
بکوشید أیا نام داران به جنگ
هوش مصنوعی: او گفت: به خاطر غیرت و آبرو و نام خود تلاش کنید، ای کسانی که نام دارید، به جنگ بروید.
چو گفت این أبا ورقه و با سپاه
ز کینه بر اعدا گرفتند راه
هوش مصنوعی: زمانی که این مرد بزرگ (آبا ورقه) به همراه سپاه خود، به خاطر کینهای که از دشمنان داشتند، مسیری را در پیش گرفتند.
به حمله درون زود بشتافتند
مر آن قوم را جمله دریافتند
هوش مصنوعی: مردم به سرعت به حمله پرداختند و همه آن افراد را به طور کامل شناختند.
بساجان کی اندر بلا سوختند
بسا دیده کز تیر بردوختند
هوش مصنوعی: بسیاری از مردم در سختی و درد رنج میکشند و چشمهای زیادی هستند که به خاطر زخمها و مصیبتها اشک میریزند.
همی تا جهان جامهٔ دود رنگ
نپوشید، کوته نکردند چنگ
هوش مصنوعی: تا زمانی که دنیا به رنگ دود در نیامده و پوشش نازکی نپوشیده است، آهنگ و نغمهها از دل بلند و ادامهدار است.
چو گیتی بپوشید شعر کبود
دو لشکر ز هم باز گشتند زود
هوش مصنوعی: وقتی زمین به رنگ آبی زیبا درآمد، دو لشکر به سرعت از یکدیگر فاصله گرفتند.
ربودند گلشاه دل خواه را
ببستند و بردند آن ماه را
هوش مصنوعی: آن معشوق دلربا را دزدیدند و آن ماه را بستند و با خود بردند.
چو دو لشکر از کینه گشتند باز
دل ورقه شد جفت گرم و گداز
هوش مصنوعی: وقتی دو گروه از سر کینه و دشمنی دوباره به هم برخورد کردند، دل ورقه (که میتواند نمادی از عشق یا احساسات باشد) به گونهای داغ و آتشین شد که به هم پیوستند.
بگفتا که: در جنگ کشته شدن
بهست از چنین زار زنده بدن
هوش مصنوعی: او گفت: در جنگ کشته شدن بهتر از این است که به این حال و روز زنده بمانی.
بگفتار با خلق بگشاد لب
نگر تا چه کرد آن سوار عرب
هوش مصنوعی: به مردم صحبت کن و دهانت را باز کن تا ببینی آن سوار عرب چه کار کرد.
همی بود تا شب بسی درگذشت
شباهنگ بر چرخ گردان بگشت
هوش مصنوعی: شبانگاهی به خوبی سپری شد و شباهنگ بر آسمان گردش کرد.
برون آمد از خیمه چون تند باد
سوی لشکر دشمنان رخ نهاد
هوش مصنوعی: او مانند یک تندباد از خیمه خارج شد و به سمت لشکر دشمنان رفت.
ابا درقه و دشنه و تیغ تیز
همی رفت تنها به خشم و ستیز
هوش مصنوعی: او با لباس و ابزار جنگی، به نشانه خشم و جدال، به تنهایی به جلو میرفت.
سپه بد سر اندر کشیده به خواب
که بس مانده بودند از رنج و تاب
هوش مصنوعی: سپه به حالت خواب و آرامش فرو رفته است، زیرا مدت زیادی را در رنج و ناراحتی به سر بردهاند.
چو آتش دل ورقه تفسیده گرم
همی شد میان سپه نرم نرم
هوش مصنوعی: دل همچون آتش میسوزد و در میان لشکر، ورقهای پاره و داغ احساساتش به آرامی گرما میگیرد.
همی کرد با خیمها در نگاه
به تیره شب اندر همی کرد راه
هوش مصنوعی: او با خیمهها در شب تاریک در تلاش بود تا راهی پیدا کند.
ز دلبرش جایی نشانی ندید
نه از هیچ جا زاری او شنید
هوش مصنوعی: او از دلبرش هیچ نشانهای ندید و از هیچ جا نیز صدای نالهاش به گوش نرسید.
چو از دیدن دوست نومید گشت
دل و جانش لرزنده چون بید گشت
هوش مصنوعی: زمانی که دل و جانش از دیدن دوست ناامید شد، به مانند بیدی لرزان گردید.
یکی خیمه ای دید عالی ز دور
همی تافت از وی چو از ماه نور
هوش مصنوعی: یک خیمه بلند و زیبایی را از دور مشاهده کرد که همچون نور ماه میدرخشید.
سبک ورقه زی خیمه افگند رای
باومید دیدار آن دل ربای
هوش مصنوعی: به آرامی ورقۀ زیبایی را از خیمه بیرون میاندازد و در دلش امید دیدار آن محبوب دلربا را میپروراند.
چو از دور نزدیک خیمه رسید
به درگاه خیمه درون بنگرید
هوش مصنوعی: وقتی که از دور به خیمه نزدیک میشود، به در ورودی خیمه نگاهی بیندازد.
به بیغولهٔ خیمه گلشاه را
بدیدش مر آن دل گسل ماه را
هوش مصنوعی: او در گوشهٔ خیمه، به گلشاه نگاه کرد و دلش را به خاطر زیبایی همچون ماه از دست داد.
دو گیسوش بر چوب بسته چو سنگ
ببسته چنان چوب بر رشته چنگ
هوش مصنوعی: موهای او مانند دو رشته گیسو به چوبی بسته شده و به قدری محکم است که انگار سنگ بر آن قرار گرفته و چوب به آن گره خورده است.
پس پشت او دستها بسته سخت
غلام از بر تخت و او زیر تخت
هوش مصنوعی: در اینجا مفهوم این است که شخصی همچون غلام به سختی تحت فرمان دیگری قرار دارد و در حالی که دستهای او به پشت بسته شده، به پایین نگریسته و خضوع و فروتنی خود را نشان میدهد.
همه مشک پر چنبرش زیر تاب
همه نرگس دلبرش زیر آب
هوش مصنوعی: همه مشکها در گرد و غبارش پنهانند و همه نرگسها در زیر آبش مخفی شدهاند.
گل لعل فامش نهان زیر ابر
دل مهربانش نهان زیر صبر
هوش مصنوعی: گل قرمزرنگش پنهان است زیر ابر، و دل مهربان او نیز زیر صبر نهفته است.
غلام از بر تخت، دل پرستیز
نهاده ز پیش اندرون تیغ تیز
هوش مصنوعی: غلام از روی تخت، دلش را به تمجید و ستایش آماده کرده و در درونش تیری تیز نهفته است.
تهی کرده بد خیمه از کهتران
ز پیوستگان و هم از مهتران
هوش مصنوعی: در این عبارتی که بیان شده، به این نکته اشاره میشود که بدی و مشکلات باعث شده است تا هم از پیروان (کهتران) و هم از رهبران (مهتران) فاصله بگیرد و در نتیجه، فضای خیمه (جایگاه) خالی و تهی شود. به عبارتی دیگر، گویا ناهنجاریها و شرایط ناگوار موجب جدایی و بیگانگی در جامعه شده است.
نبد جز غلام اندر آن خیمه کس
هم او بود تنها و گلشاه و بس
هوش مصنوعی: در آن خیمه هیچ کس غیر از غلام وجود نداشت و او تنها بود، گلشاه نیز تنها آنجا بود.
یکی نوبتی بر در خیمه بر
ببسته به کردار مرغی بپر
هوش مصنوعی: کسی در کنار در خیمه نشسته و منتظر است، مانند پرندهای که آماده برای پرواز است.
نهاده بر آن تخت پیش غلام
یکی قطره میزی می لعل فام
هوش مصنوعی: در یک صندلی مجلل، در برابر خدمتکار خود، یک قطره از شراب قرمز و زیبا قرار دارد.
به دست اندرش ساغری پر شراب
به رنگ گل سرخ و بوی گلاب
هوش مصنوعی: در دستان او جامی پر از شراب به رنگ گل سرخ و عطر گلاب قرار دارد.
غلام از بر تخت بد نیم مست
یکی تیغ پیش و پیاله به دست
هوش مصنوعی: یک جوان خوشسیما و خوشبرخورد در کنار تخت نشسته و نیمهمست به نظر میرسد. در دستش یک شمشیر و یک لیوان طلاست.
فگنده بدیدار گلشاه چشم
رخی پر ز رشک و دلی پر ز خشم
هوش مصنوعی: در این ابیات، شخصی به وصال محبوبی میرسد که چشمانش پر از زیبایی و دلش پر از احساسات غم و خشم است. او در دیدار این گل، حالتی از شگفتی و حسادت را تجربه میکند.
به گلشاه گفتی همی هر زمان
ز کین جگر: کای فلان و فلان
هوش مصنوعی: به گلشاه گفتی همیشه از روی کینه و دشمنی، که ای فلان و فلان.
بکشتی تو مر بابکم را به قهر
به من بر همه نوش کردی چو زهر
هوش مصنوعی: با قدرت و خشم خود، پدر مرا غرق کردی و زهر در کلامت گنجاندهای، که همه چیز را به تلخی تبدیل کردهای.
برادرم را نیز کشتی به جنگ
ایا سنگ دل شوخ بی نام و ننگ
هوش مصنوعی: به برادرم هم آسیب زدی و او را در جنگ بردی، ای سنگدل بیرحم که نه نامی داری و نه آبرویی.
گناه ترا جمله کردم عفو
نداری همی مر مرا هم کفو؟
هوش مصنوعی: من همه گناهان تو را به گردن میگیرم، اما چرا من را نمیبخشائی؟ آیا تو همتایی نداشتی که مرا ببخشی؟
من از ورقهٔ تو بچه کمترم
که ما را نخواهی، نیایی برم
هوش مصنوعی: من از تو کمترم، پس چرا ما را نمیخواهی و به دیدن ما نمیرسی؟
ببندم کنون لاجرم بسته ای
دل خویش با مرگ پیوسته ای
هوش مصنوعی: حالا باید دلم را ببندم، زیرا تو به مرگ پیوستهای.
هم اکنون من این بادهٔ لعل فام
خورم، چون بخوردم بگیرم حسام
هوش مصنوعی: اینک من این شراب سرخ رنگ را مینوشم و بعد از نوشیدن، شمشیری در دست میگیرم.
همه کین دیرینه پیدا کنم
بگیرمت با قهر و رسوا کنم
هوش مصنوعی: میخواهم همهٔ کینهها و دشمنیها را که در دل دارم، پیدا کنم و با خشم و رسوایی تو را به دام بیندازم.
به پیش تو اندر به قهر و ستم
چنان چون سزد با تو باشم بهم
هوش مصنوعی: در حضور تو، با وجود همهٔ قهر و ستمی که بر من میکنی، منطقی نیست که من به تو بیاحترامی کنم.
سحرگاه باشد کی آیم به جنگ
شوم ورقه را زنده آرم به چنگ
هوش مصنوعی: صبح زود میتوانم بروم و با دشمن مقابله کنم و برگهای را که از دست رفته دوباره زنده کنم و به دست آورم.
به پیش تو آرمش بسته دو دست
کنمش از غم و رنج و تیمار مست
هوش مصنوعی: در پیش تو آرامشی را با دستانم به همراه میآورم، از غم، رنج و پریشانی بیخبر.
پس آنگه ببرم سرش از قفا
کزو وز تو دارم فراوان جفا
هوش مصنوعی: سپس از پشت سر او را سرش را میزنم، چون او به من ظلمهای زیادی کرده است.
همی گفت چونین و بر کف شراب
همی راند گلشاه از دیده آب
هوش مصنوعی: او همچنان که این سخنان را میگفت، در حالی که گلشاه با دست خود شراب را به حرکت درآورده بود، چشمانش پر از اشک بود.
روانش پر از درد و دل پر ز پیچ
سر از پیش خود بر نیاورد هیچ
هوش مصنوعی: روان او پر از غم و دلش پر از نگرانی بود و هیچ وقت نتوانست از افکار خود رها شود.
نه با وی به گفتار بگشاد لب
نه از کبر خاموش گشت ای عجب!
هوش مصنوعی: نه او به صحبت کردن با او پرداخته و نه از روی خودپسندی سکوت کرده است، چه شگفتانگیز!
غلام فرومایه کان می بخورد
نشست او زمانی و تیزی نکرد
هوش مصنوعی: یک نفر بیارزش و حقیر که مشغول نوشیدن شراب بود، کمی استراحت کرد و هیچ کاری انجام نداد.
پس آنگاه از تخت برخاست زود
ز کار فلک هیچ آگه نبود
هوش مصنوعی: سپس سریعاً از تخت پایین آمد، در حالی که هیچ چیزی از کارهای آسمان نمیدانست.
به نزدیک او رفت با خرمی
بسیجید از بهر نا مردمی
هوش مصنوعی: او به سمت محبوبش رفت و با خوشحالی فراوان برای مقابله با بدیها و ناپسندیها تلاش کرد.
بدان روی تا مهر بستاندش
به ناپاکی آلوده گرداندش
هوش مصنوعی: هرکس که روی زیبا و محبتآمیز دارد، ممکن است با رفتار ناپسند و ناپاکی دیگران تحت تاثیر قرار گیرد و به آنها دچار شود.
به گلشاه چون دست کردش دراز
دل ورقه مر کینه را کرد ساز
هوش مصنوعی: وقتی که دل به باغ گل میزند و به زیباییها نزدیک میشود، کینه و دشمنیها را کنار میگذارد و به دوستی و محبت میرسد.
نماندش صبوری، نماندش قرار
به خیمه درون جست عیار وار
هوش مصنوعی: صبر و آرامشش از بین رفته و به دنبال کسی میگردد که در خیمهاش باشد و مانند یک مرد راستگو و شجاع عمل کند.
به یک جستن آمد به نزد غلام
برآورد و بگذارد هندی حسام
هوش مصنوعی: یک ضربه به کنار غلام زد و یک هندی به نام حسام را بالا برد و به او نزدیک شد.
به یک زخم بگسست از تن سرش
کز آن زخم آگه نشد لشکرش
هوش مصنوعی: با یک زخم، از بدنش جدا شد، اما لشکرش از آن زخم باخبر نشد.