بخش ۱۵ - جنگ کردن پسر ربیع با گلشاه
براند اسپ تازی به کردار باد
بیامد میان مصاف ایستاد
همی گفت: امروز روز منست
نترسم گرم دشمن آهرمنست
ایا شهسواران بیایید هین
بیایید و بخت آزمایید هین
چو من از پی کین ببستم کمر
بِدَرَّم من آهندلان را جگر
بیایید و پویید سوی نبرد
مباشید، پاشید بر ماه گرد
چو شد ورقه آگه ز گفتار اوی
نیت کرد رفتن به پیکار اوی
جراحت بیاگند و ران را ببست
بجست از بر خنگ جنگی نشست
دل و جان گلشاه شد ناشکیب
ز رفتن به جان اندر آمد نهیب
که با آن همه سستی و خستگی
همی کرد با کینه پیوستگی
سراسیمه شد ماند از وی شگفت
بزد چنگ دست و عنانش گرفت
بگفتش به مردی چه نازی همی
به بیهوده چون جنگ سازی همی؟
من اینک همی پیش روی تو ام
همت یار و هم مهرجوی توم
چرا غم به غم برفزایی همی
به بیهوده رنج آزمایی همی؟
گرت با خرد هست پیوستگی
چگونه کنی جنگ با خستگی؟
تو بنشین کی اکنون به جای تو من
شوم سوی میدان برای تو من
رسانم ورا هم کنون زی پدر
که نزد پدر بهتر آید پسر
بگفت این و از کینه آهنگ کرد
جهان بر دل دشمنان تنگ کرد
فگند اسپ را در میان بریز
ز کینه برآهیخت شمشیر تیز
بگفت: اینک آمد یکی اژدها
که مرگ از نهیبش نگردد رها
زمین را بدرّد به نعل سمند
زحل را درآرد به خم کمند
بگفت این و زد بانگ را بر فرس
فرس جست زیرش چو مرغ از قفس
فرو کرد شمشیر را در نیام
به نیزه بگردید گرد غلام
غلام اندر آمد به کردار ابر
بگردید گردش چو غران هزبر
ز قتل پدر بُد دلش سوخته
به جان اندرش آتش افروخته
دو ببر بر آشفتهٔ تیغزن
بگشتند با یک دگر هر دو تن
درآمد کنیزک چو تند اژدها
که از بند غم گشته باشد رها
به سینه برش طعنهای زد درشت
سر نیزه بگذاشت از سوی پشت
بگفت: ای دلیران و گردنکشان
سران و شجاعان و مردمکُشان
کی آید دگر پیش پیل دژم
کی تا بند او بگسلانم ز هم
چو کهتر برادر شنید این سخن
بجوشید از کینه آن سرو بن
یکی نعره زد کودک شیردل
که گشتند ز آن نعره گُردان خجل
چنان شیردل بود کهتر پسر
که پیل از نهیبش فتادی به سر
به گردنکشان بر سر افراشتی
سر نیزه از سنگ بگذاشتی
یکی حمله کرد او به گلشاه بر
گرفت او کمین را بر آن ماه بر
بر او نیز گلشاه دلبر بگشت
چو دو شیر آشفته بر ساده دشت
زمین از تف تیغشان تفته شد
دل هر دو بر مرگ آشفته شد
به کفها درون تیغ یازنده شد
به تنها درون دل گدازنده شد
رخ ماه بر چرخ پوشیده شد
به سرها درون مغز جوشیده شد
ستور از تک و پویه بیچاره شد
زرهشان به تن بر به صد پاره شد
ز حمله دل هر دو رنجور شد
رخ هر دو از نور بینور شد
چو ایشان به کینه برآویختند
نشاط و بلا در هم آمیختند
غلام دلاور درآمد چو باد
به حمله به نزدیک گلشاه شاد
بزد نیزهای، آمد اندر برش
به یک طعنه بفگند خود از سرش
برهنه شد آن مشک پُرتاب اوی
پدید آمد آن ورد و سیماب اوی
زمین گشت گلنار از روی اوی
هوا گشت عطار از بوی اوی
بسا کس که آن روز دل خسته شد
به دام بلا جان او بسته شد
چو پیدا شد آن ماه از زیر ابر
از آن هر دو لشکر بپالود صبر
دل دختر از درد شد پُرگِرِه
به سر برفگند آستین زره
خجل گشت وز شرم گم کرد رای
شدش سست از خیرگی دست و پای
غلام دلاور چو اورا بدید
بدلش اندرون فرش غم گسترید
دلش از غم عشق شد سوخته
چو شمعی شد از آتش افروخته
به عشق آن پسر از پدر درگذشت
به یکبارگی سست و بیچاره گشت
چو دختر چنان سر برهنه بماند
سبک نامهٔ شیرمردی بخواند
بزد نیزه و خود را از زمین
برآورد آن دخت نسرین سُرین
سر آن خود را زود بر سر نهاد
تو گفتی که مه بر سر افسر نهاد
ز حمیت بگردید گرد غلام
پسر بود در شیر مردی تمام
بتی بود کودک، ولی مرد بود
شجاع و دلیر و جوانمرد بود
کنیزک ز حمیت بر او حمله کرد
بگردید اندر مصاف نبرد
چو سوی غلام اندر آمد ز راه
بزد نیزه آن لعبت کینهخواه
پسر نیزهٔ او گرفتی به دست
به قوّت همه نیزه بر هم شکست
چو دختر بدو کامهٔ دل براند
به کار غلام اندرون خیره ماند
پسر گفت: ای دلربای بدیع
منم نامور غالب ابن ربیع
تو پیشم چنانی به میدان جنگ
که نخچیر بیچاره پیش پلنگ
کنون ای پریچهرهٔ خوبروی
به یک سو نه این کینه و گفت و گوی
مرا با تو امروز پیکار نیست
مرا جفت نی و تو را یار نیست
برادر بر دست تو کشته شد
پدر از بلای تو سرگشته شد
کنون کاین دل از مهر گم راه گشت
ز جنگت مرا دست کوتاه گشت
نجویم ز تو کینهٔ هیچ کس
مرا در جهان چهرت ای دوست بس
کنون گر به مهرم تو رغبت کنی
بپایی و با بنده صحبت کنی
تن و جان و مالم همه آن تست
دلم بستهٔ عهد و پیمان تست
تو اکنون ازین بند بگسل گره
شنیدی، کنون پاسخم باز ده
بخندید دختر ز گفتار اوی
از آن عشق و از نالهٔ زار اوی
بگفتش: هنوز ای پسر کودکی
ابا کودکی سخت نازیرکی
ترا جای نالیدن و ماتمست
که اندر دلت شادکامی کمست
گه کینه و جای بیدادی است
چه جای عروسی و دامادی است؟
همه خان و مان تو پُرشیون است
ترا چه گه لهو و زن کردن است؟
عروس تو امروز جز گور نیست
که با بخت بد مر تو را زور نیست
پدرت اندرین آرزو جان بداد
ترا نیز جان داد باید به باد
ز گفتار گلشاه کودک بتفت
برآشفت از خشم و کینه گرفت
بگفتا: کسی کو سزاوار بند
بود، نشنود از خردمند پند
کسی را که خواهد همی شد هلاک
ره مرگ او کی توان کرد پاک؟
بگفت این و زد نیزه را بر زمین
برآهیخت شمشیر تیز از کمین
یکی تیغ برّان چو سوزنده برق
بگفتا: منم سید غرب و شرق
اگر با منت مهر پیوسته نیست
سرت از سر تیغ من رسته نیست
اگر با منت دوستی روی نیست
بجز گور بیشک تو را شوی نیست
بگفت این و در گردش آورد گرد
از آورد گیتی پر از گرد کرد
برآورد تیغ و گشادش بغل
همی رفت با تیغ تیزش اجل
چو بر مرگ گلشاهش آمد هوا
فرو هشت شمشیر تیز از هوا
فراز سر آن بت سیم بر
کنیزک ز تیغش بدزدید سر
سر تیغ تیز از وی اندر گذشت
ز مکر کنیزک پسر خیره گشت
فروهشت تیغش بسوی سمند
سر و گردن اسپ در بر فگند
ستور کنیزک درآمد ز پای
جدا گشت از اسپ، آن دلربای
بجست از زمین پس به کردار میغ
به نزد پسر رفت و بگذارد تیغ
بزد تیغ بر دست اسپ پسر
قلم کرد و اسپ اندر آمد بسر
غلام از دلیری ز زین در بجست
از آن پیشتر کاسپ او گشت پست
غلام دل آشوب شمشیر زن
درآمد به کینه سوی شیرزن
بیفگند شمشیر و نیزه ز چنگ
بر دختر آمد چو غرّان پلنگ
بزد در کمرگاه دختر دو دست
کشیدش سوی خویش چون پیل مست
کنیزک چو آگاه گشت از هنرش
بزد دست و گرفت بند کمرش
برین حال دو دشمن کینه خواه
بکشتی بگشتند یک چند گاه
بگشتند و زور آزمودند دیر
نه آن گشت چیره نه این گشت چیر
پسر سخت نیرو بد و زورمند
به تن بود مانند سرو بلند
دلاور بدو جلد و زور آزمای
به نیزه بکندی کُهی را ز جای
ز دختر فراز و فزون بد به زور
بود شیر را زور افزون ز گور
زن ار با مثل شیر پیل افگنست
به آخر چنان دان که زن هم زنست
بزد دست کودک به کردار دود
به قوّت ورا از زمین در ربود
بخش ۱۴ - چو شد یار با بارهٔ گام زن: چو شد یار با بارهٔ گام زنبخش ۱۶ - گرفتار شدن گلشاه: چو در بند او شد درخشنده ماه
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
براند اسپ تازی به کردار باد
بیامد میان مصاف ایستاد
هوش مصنوعی: یک اسپ تند و چالاک، مانند باد، به میدان نبرد آمد و در وسط میدان ایستاد.
همی گفت: امروز روز منست
نترسم گرم دشمن آهرمنست
هوش مصنوعی: امروز را روز خود میدانم و نمیترسم، حتی اگر دشمن نزدیک باشد.
ایا شهسواران بیایید هین
بیایید و بخت آزمایید هین
هوش مصنوعی: ای پهلوانان سوار، بیایید و فرصت را غنیمت شمارید!
چو من از پی کین ببستم کمر
بِدَرَّم من آهندلان را جگر
هوش مصنوعی: وقتی که من برای انتقام خود را آماده کردم، دلم از سنگ افرادی که دلهای آهنی دارند، میسوزد.
بیایید و پویید سوی نبرد
مباشید، پاشید بر ماه گرد
هوش مصنوعی: بیایید به سمت مبارزه برویم و بگذارید بر دشمن مانند گردی بر ماه بپاشیم.
چو شد ورقه آگه ز گفتار اوی
نیت کرد رفتن به پیکار اوی
هوش مصنوعی: وقتی که ورقه از سخنان او باخبر شد، تصمیم گرفت به مقابله با او برود.
جراحت بیاگند و ران را ببست
بجست از بر خنگ جنگی نشست
هوش مصنوعی: زخمهایی که بر من وارد شدهاند، به طور ناگهانی باعث بروز درد و رنج شدند و من به سرعت از میدان جنگ دور شدم و در جایی آرام نشستم.
دل و جان گلشاه شد ناشکیب
ز رفتن به جان اندر آمد نهیب
هوش مصنوعی: دل و جان گلشاه به شدت نگران و بیتاب شدند از رفتن کسی، و در عمق وجودشان فریادی بلند به گوش رسید.
که با آن همه سستی و خستگی
همی کرد با کینه پیوستگی
هوش مصنوعی: با وجود تمام سستی و خستگیاش، همچنان با کینه و دشمنی ارتباط برقرار میکرد.
سراسیمه شد ماند از وی شگفت
بزد چنگ دست و عنانش گرفت
هوش مصنوعی: او به شدت از دیدن او متعجب شد و با دست به او حمله کرد و کنترلش را در دست گرفت.
بگفتش به مردی چه نازی همی
به بیهوده چون جنگ سازی همی؟
هوش مصنوعی: او به او گفت که با چه ناز و لطافتی در حال جنگی، در حالی که این همه زیبایی بیدلیل است و به هیچ جایی نمیرسد؟
من اینک همی پیش روی تو ام
همت یار و هم مهرجوی توم
هوش مصنوعی: من اکنون در پیش روی تو هستم و تمام تلاشم را میکنم، زیرا تو یار و دوستداشتنی من هستی.
چرا غم به غم برفزایی همی
به بیهوده رنج آزمایی همی؟
هوش مصنوعی: چرا در دل خود غم را بیشتر میکنی و بیدلیل به خود سختی میروی؟
گرت با خرد هست پیوستگی
چگونه کنی جنگ با خستگی؟
هوش مصنوعی: اگر تو به خرد وابستهای، چگونه میتوانی با تنبلی و سستی بجنگی؟
تو بنشین کی اکنون به جای تو من
شوم سوی میدان برای تو من
هوش مصنوعی: نشستهای، پس به زودی من به جای تو به میدان خواهم رفت.
رسانم ورا هم کنون زی پدر
که نزد پدر بهتر آید پسر
هوش مصنوعی: من او را به پدرش میرسانم، زیرا نزد پدر، پسر بهتر دیده میشود.
بگفت این و از کینه آهنگ کرد
جهان بر دل دشمنان تنگ کرد
هوش مصنوعی: او این سخن را گفت و به خاطر کینهای که داشت، بر دل دشمنانش فشار آورد و زندگی را بر آنها سخت کرد.
فگند اسپ را در میان بریز
ز کینه برآهیخت شمشیر تیز
هوش مصنوعی: اسپ را در هم بشکن و کینه و دشمنی را کنار بگذار، که شمشیر تیز و برندهای در راه است.
بگفت: اینک آمد یکی اژدها
که مرگ از نهیبش نگردد رها
هوش مصنوعی: گفت: حالا وقت آن رسیده که اژدهایی بیاید که مرگ از صدای او نمیتواند آزاد شود.
زمین را بدرّد به نعل سمند
زحل را درآرد به خم کمند
هوش مصنوعی: زمین را با نعل اسب میشکنند و از راهی باریک برای رفتن به جلو استفاده میکنند.
بگفت این و زد بانگ را بر فرس
فرس جست زیرش چو مرغ از قفس
هوش مصنوعی: گفتند این صدا را بر اسب بزن، اسب زیر او پرش کرد مثل پرندهای که از قفس پرواز میکند.
فرو کرد شمشیر را در نیام
به نیزه بگردید گرد غلام
هوش مصنوعی: شمشیر را در نیام فرو برد و به دور غلام بچرخید.
غلام اندر آمد به کردار ابر
بگردید گردش چو غران هزبر
هوش مصنوعی: غلام به شکل ابر وارد شد و مانند یک حیوان نر بزرگ در حال گردیدن بود.
ز قتل پدر بُد دلش سوخته
به جان اندرش آتش افروخته
هوش مصنوعی: از قتل پدرش به شدت ناراحت و دلش آتش گرفته و در درونش احساس خشم و درد دارد.
دو ببر بر آشفتهٔ تیغزن
بگشتند با یک دگر هر دو تن
هوش مصنوعی: دو ببر که در زیر تیغ جنگ در حال نبرد بودند، با همدیگر درگشت و گذار کردند و هر دو به هم پیوستند.
درآمد کنیزک چو تند اژدها
که از بند غم گشته باشد رها
هوش مصنوعی: وقتی کنیزک وارد میشود، مانند اژدهایی تند و سریع است که از قید و بند غم رهایی یافته است.
به سینه برش طعنهای زد درشت
سر نیزه بگذاشت از سوی پشت
هوش مصنوعی: او به شدت به دلش توهین کرد و نیزهای را که سر تیزش بود از سمت پشتش قرار داد.
بگفت: ای دلیران و گردنکشان
سران و شجاعان و مردمکُشان
هوش مصنوعی: او گفت: ای دلیران و سرسختان، ای رهبران و شجاعان، و ای کسانی که در میدان جنگ میجنگید.
کی آید دگر پیش پیل دژم
کی تا بند او بگسلانم ز هم
هوش مصنوعی: چه زمانی دوباره کسی به پیش من خواهد آمد؟ چه زمانی میتوانم بندهای او را از هم جدا کنم؟
چو کهتر برادر شنید این سخن
بجوشید از کینه آن سرو بن
هوش مصنوعی: زمانی که برادر کوچکتر از این حرفها باخبر شد، از کینه به جوش آمد و به آن سرو مسلط شد.
یکی نعره زد کودک شیردل
که گشتند ز آن نعره گُردان خجل
هوش مصنوعی: یک نفر فریاد زد که کودکی شجاع است و از آن فریاد، بقیه جمعیت شرمنده و خجالتزده شدند.
چنان شیردل بود کهتر پسر
که پیل از نهیبش فتادی به سر
هوش مصنوعی: پسر چون شیر دل بود که وقتی فریاد میزد، حتی فیلها از صدای او به وحشت میافتادند.
به گردنکشان بر سر افراشتی
سر نیزه از سنگ بگذاشتی
هوش مصنوعی: تو به کسانی که سرودست دارند، نشان افتخار دادی و با این کار، سر نیزه را بر فراز سنگی گذاشتهای.
یکی حمله کرد او به گلشاه بر
گرفت او کمین را بر آن ماه بر
هوش مصنوعی: یک نفر به سمت باغ گل حمله کرد و او کمین کرده بود تا به آن ماه زیبا نزدیک شود.
بر او نیز گلشاه دلبر بگشت
چو دو شیر آشفته بر ساده دشت
هوش مصنوعی: به باغ گل برو و عشق را جستجو کن، مانند دو شیر وحشی که در دشت بیفکر و آشفته میگردند.
زمین از تف تیغشان تفته شد
دل هر دو بر مرگ آشفته شد
هوش مصنوعی: زمین به خاطر ضربات تیز شمشیرهای آنان داغ و سوزان شد و دل هر دو نفر از ترس مرگ به تلاطم آمد.
به کفها درون تیغ یازنده شد
به تنها درون دل گدازنده شد
هوش مصنوعی: با دقت در این کلام میتوان گفت که انسان یا با ابزار و وسایل خود، زندگی و امید را تجربه میکند یا اینکه در نهایت احساسات عمیق و درد درونش را تجربه میکند. این تفسیر نشان میدهد که زندگی با چالشها و احساسات متضاد پر شده است.
رخ ماه بر چرخ پوشیده شد
به سرها درون مغز جوشیده شد
هوش مصنوعی: چهرهی ماه در آسمان پنهان شد و در دلها شور و هیجان به وجود آمد.
ستور از تک و پویه بیچاره شد
زرهشان به تن بر به صد پاره شد
هوش مصنوعی: شخصی که ضعیف و ناتوان است، به سختی و با زحمت زیاد جنگیده و به خاطر شرایط دشواری که دارد، لباسش پاره پاره و آسیب دیده شده است.
ز حمله دل هر دو رنجور شد
رخ هر دو از نور بینور شد
هوش مصنوعی: از محبت و عشق بین دو نفر، دلهایشان رنجور و ناراحت شد و چهرههایشان بدون نور و روشنی باقی ماند.
چو ایشان به کینه برآویختند
نشاط و بلا در هم آمیختند
هوش مصنوعی: وقتی آنها با کینه به دیگران حمله کردند، شادی و سختی به هم混یدند.
غلام دلاور درآمد چو باد
به حمله به نزدیک گلشاه شاد
هوش مصنوعی: شخصی دلیر و شجاع به سرعت و با قدرت وارد میدان شد و به سمت گلشاه خوشحال پیش رفت.
بزد نیزهای، آمد اندر برش
به یک طعنه بفگند خود از سرش
هوش مصنوعی: درست در لحظهای که یکی از حریفان نیزهای به سوی او پرتاب کرد، به سادگی و با یک صحبت دلخوری، حریف را از پا درآورد.
برهنه شد آن مشک پُرتاب اوی
پدید آمد آن ورد و سیماب اوی
هوش مصنوعی: مشک او به طور کامل نمایان شد و عطر و زیبایی او به وجود آمد.
زمین گشت گلنار از روی اوی
هوا گشت عطار از بوی اوی
هوش مصنوعی: زمین به خاطر زیبایی او مانند گل سرخ شده و هوا به واسطه عطر او مانند عطار خوشبو شده است.
بسا کس که آن روز دل خسته شد
به دام بلا جان او بسته شد
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد در آن روز دلی غمگین و خسته داشتند و به دام مشکلات گرفتار شدند، به طوری که جانشان تحت تأثیر این بلا قرار گرفت.
چو پیدا شد آن ماه از زیر ابر
از آن هر دو لشکر بپالود صبر
هوش مصنوعی: وقتی آن ماه درخشان از پس ابرها نمایان شد، هر دو جانب انتظار و صبر خود را از دست دادند.
دل دختر از درد شد پُرگِرِه
به سر برفگند آستین زره
هوش مصنوعی: دل دختر پر از درد و غم شده و به خاطر این احساسات، آستین زرهاش را با برف مملو کرده است.
خجل گشت وز شرم گم کرد رای
شدش سست از خیرگی دست و پای
هوش مصنوعی: او از شرم خجالتزده شد و نتوانست فکر کند. به خاطر حیرت و گیجیاش، قدرتش را از دست داد و در جا ماند.
غلام دلاور چو اورا بدید
بدلش اندرون فرش غم گسترید
هوش مصنوعی: وقتی آن جوان شجاع را دید، دلش پر از اندوه و غم شد.
دلش از غم عشق شد سوخته
چو شمعی شد از آتش افروخته
هوش مصنوعی: دل او به خاطر عشق به شدت آسیب دیده و همچون شمعی که در آتش میسوزد، دچار درد و رنج شده است.
به عشق آن پسر از پدر درگذشت
به یکبارگی سست و بیچاره گشت
هوش مصنوعی: به خاطر عشق به آن پسر، پدر ناگهان از دنیا رفت و به شدت ضعیف و درمانده شد.
چو دختر چنان سر برهنه بماند
سبک نامهٔ شیرمردی بخواند
هوش مصنوعی: وقتی دختر با سادگی و بیپوشش باقی بماند، نشان از این دارد که به داستان شجاعت و دلیری مردان بزرگ توجه دارد.
بزد نیزه و خود را از زمین
برآورد آن دخت نسرین سُرین
هوش مصنوعی: دختر نسرین با قدرت و شجاعت نیزهای به دست گرفت و خودش را از زمین بلند کرد.
سر آن خود را زود بر سر نهاد
تو گفتی که مه بر سر افسر نهاد
هوش مصنوعی: سری که خود را به سرعت بر دوش دیگری نهد، به نوعی نشان از زیبایی و وقار دارد؛ گویی که ماه بر بالا یا بر سر یک تاج نشسته است.
ز حمیت بگردید گرد غلام
پسر بود در شیر مردی تمام
هوش مصنوعی: دور و بر تو مانند یک حلقه، همه به دور پسر تو جمع شدهاند و در او به معنای واقعی کلمه، شجاعت و مردانگی را میبینند.
بتی بود کودک، ولی مرد بود
شجاع و دلیر و جوانمرد بود
هوش مصنوعی: کودکی بود که در دلش شجاعت و دلیر بودن را داشت و مانند یک جوانمرد رفتار میکرد.
کنیزک ز حمیت بر او حمله کرد
بگردید اندر مصاف نبرد
هوش مصنوعی: دختر خدمتکاری به تو حمله کرد و در میدان نبرد به دور تو میچرخید.
چو سوی غلام اندر آمد ز راه
بزد نیزه آن لعبت کینهخواه
هوش مصنوعی: وقتی آن جوان به سمت غلامش آمد، با نیزهای به او حمله کرد که نشان از کینه و دشمنی داشت.
پسر نیزهٔ او گرفتی به دست
به قوّت همه نیزه بر هم شکست
هوش مصنوعی: تو هم مانند پسرش با قدرتی که دارید، میتوانید همه چیز را به راحتی بشکنید و به پیروزی دست یابید.
چو دختر بدو کامهٔ دل براند
به کار غلام اندرون خیره ماند
هوش مصنوعی: وقتی دختر دلش را به کسی میسپارد، این باعث میشود که جوانی که در خدمتش است، دچار حیرت و شگفتی شود.
پسر گفت: ای دلربای بدیع
منم نامور غالب ابن ربیع
هوش مصنوعی: پسر گفت: ای دلربای زیبا، من همان غالب ابن ربیع معروف هستم.
تو پیشم چنانی به میدان جنگ
که نخچیر بیچاره پیش پلنگ
هوش مصنوعی: تو در زندگیام مانند یک شکارچی هستی که در میدان جنگ، بیچاره و ناتوان به نظر میرسد مثل شکارچیری که در برابر پلنگ قرار دارد.
کنون ای پریچهرهٔ خوبروی
به یک سو نه این کینه و گفت و گوی
هوش مصنوعی: عزیزم، حالا که تو با زیبایی و چهرهٔ دلربایت به من نگاه میکنی، فکری به حال این کینه و حواشی بکن.
مرا با تو امروز پیکار نیست
مرا جفت نی و تو را یار نیست
هوش مصنوعی: امروز با تو جنگی ندارم، من همسری ندارم و تو هم یاری نداری.
برادر بر دست تو کشته شد
پدر از بلای تو سرگشته شد
هوش مصنوعی: برادر به خاطر تو جانش را از دست داد و پدر نیز به خاطر مصیبتهای تو دچار پریشانی و سرگشتگی شد.
کنون کاین دل از مهر گم راه گشت
ز جنگت مرا دست کوتاه گشت
هوش مصنوعی: اکنون که این دل به خاطر عشق و محبت گمراه شده، در اثر جدال و جنگ تو، من دستانم به تدریج کوتاه و ناتوان شده است.
نجویم ز تو کینهٔ هیچ کس
مرا در جهان چهرت ای دوست بس
هوش مصنوعی: من از هیچ کسی در این دنیا کینهای ندارم، تنها چهرهٔ تو برایم کافی است، ای دوست.
کنون گر به مهرم تو رغبت کنی
بپایی و با بنده صحبت کنی
هوش مصنوعی: اکنون اگر تو به محبت من تمایل داشته باشی، باید بر روی پا بایستی و با من، که بنده تو هستم، گفتگو کنی.
تن و جان و مالم همه آن تست
دلم بستهٔ عهد و پیمان تست
هوش مصنوعی: تمام وجود من، چه جسم و چه روح و حتی داراییهایم، متعلق به توست. قلبم به عهد و پیمانی که با تو بستهام، وابسته است.
تو اکنون ازین بند بگسل گره
شنیدی، کنون پاسخم باز ده
هوش مصنوعی: اکنون که از این بند آزاد شدی و خبر را شنیدی، حالا پاسخ من را بده.
بخندید دختر ز گفتار اوی
از آن عشق و از نالهٔ زار اوی
هوش مصنوعی: دختر به خاطر حرفهای او خندید، به خاطر عشق و نالههای دردناک او.
بگفتش: هنوز ای پسر کودکی
ابا کودکی سخت نازیرکی
هوش مصنوعی: او به او گفت: هنوز ای پسر، تو کودک هستی و از نادانی و کمهوشی رنج میبری.
ترا جای نالیدن و ماتمست
که اندر دلت شادکامی کمست
هوش مصنوعی: تو جای آن نداری که نالید و گریه کنی، چون در دل تو خوشحالی و شادی کمتر است.
گه کینه و جای بیدادی است
چه جای عروسی و دامادی است؟
هوش مصنوعی: گاهی در زندگی بر اثر کینه و ظلم، جایی برای شادی و مراسم ازدواج وجود ندارد.
همه خان و مان تو پُرشیون است
ترا چه گه لهو و زن کردن است؟
هوش مصنوعی: همه چیزهایی که در زندگیات داری و به آنها وابستهای، از خانواده و دوران کودکیات ناشی میشود. پس چرا به امور بیاهمیت و سرگرمیهای زودگذر توجه میکنی؟
عروس تو امروز جز گور نیست
که با بخت بد مر تو را زور نیست
هوش مصنوعی: امروز عروس تو فقط قبر است و با بخت بدت هیچ نیرویی برای تو وجود ندارد.
پدرت اندرین آرزو جان بداد
ترا نیز جان داد باید به باد
هوش مصنوعی: پدرت به خاطر این آرزو جان خودش را فدای کرد، حال تو هم باید جانت را به خاطر آن آرزو قربانی کنی.
ز گفتار گلشاه کودک بتفت
برآشفت از خشم و کینه گرفت
هوش مصنوعی: گلشاه، کودک به خاطر سخنانش بر افروخته و از خشم و کینه ناراحت شده است.
بگفتا: کسی کو سزاوار بند
بود، نشنود از خردمند پند
هوش مصنوعی: کسی که لیاقت دارد به بند کشیده شود، از مشاوره و نصیحت افراد عاقل چیزی نمیشنود.
کسی را که خواهد همی شد هلاک
ره مرگ او کی توان کرد پاک؟
هوش مصنوعی: کسی که سرنوشتش به هلاکت میانجامد، چگونه میتوان از مرگ او جلوگیری کرد؟
بگفت این و زد نیزه را بر زمین
برآهیخت شمشیر تیز از کمین
هوش مصنوعی: او این جمله را گفت و نیزهاش را بر زمین کوبید و سپس شمشیر تیزش را از مخفیگاهش بیرون آورد.
یکی تیغ برّان چو سوزنده برق
بگفتا: منم سید غرب و شرق
هوش مصنوعی: یک شمشیر تیز و سوزان چون برق گفت: منم سرور غرب و شرق.
اگر با منت مهر پیوسته نیست
سرت از سر تیغ من رسته نیست
هوش مصنوعی: اگر مهر و محبت تو به من دائمی نیست، بدان که هنوز از زیر تیغ من نجات پیدا نکردهای.
اگر با منت دوستی روی نیست
بجز گور بیشک تو را شوی نیست
هوش مصنوعی: اگر در دوستی با من بیمهر هستی و محبت نداری، پس تنها جایی که میتوانی به آن پناه ببری، قبر است.
بگفت این و در گردش آورد گرد
از آورد گیتی پر از گرد کرد
هوش مصنوعی: او این را گفت و سپس دوری به راه انداخت که دنیای پر از غباری را به همراه داشت.
برآورد تیغ و گشادش بغل
همی رفت با تیغ تیزش اجل
هوش مصنوعی: سلاح را به دست گرفت و بازویش را گشاد کرد و همزمان با تیغ تیزش، مرگ به سراغش میرفت.
چو بر مرگ گلشاهش آمد هوا
فرو هشت شمشیر تیز از هوا
هوش مصنوعی: زمانی که نسیم مرگ بر مستان گل او وزید، هشت شمشیری تیز از آسمان فرود آمد.
فراز سر آن بت سیم بر
کنیزک ز تیغش بدزدید سر
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف زیبایی و جاذبه یک معشوق میپردازد. او اشاره میکند که زیبایی این معشوق آنقدر قوی است که میتواند دلها را تسخیر کند و حتی حسادتی را برانگیزد. به نوعی، شاعر از زبان دل خود میگوید که چطور زیبایی معشوقش، همچون شمشیری تیز، میتواند سر را از تن جدا کند و دل را از آن خود کند. این بیان به تصویر کشیدن قدرت و تأثیرگذاری چهره دلربا و معشوق است.
سر تیغ تیز از وی اندر گذشت
ز مکر کنیزک پسر خیره گشت
هوش مصنوعی: پسری که از حیله و نیرنگ دختر جوانی باخبر شد، در موقعیتی دشوار و خطرناک قرار گرفت. او در برابر خطرات و پیچیدگیها سردرگم و حیرتزده شد.
فروهشت تیغش بسوی سمند
سر و گردن اسپ در بر فگند
هوش مصنوعی: تیغ او به سمت سمند پرتاب شد و بر گردن و سر اسب فرود آمد.
ستور کنیزک درآمد ز پای
جدا گشت از اسپ، آن دلربای
هوش مصنوعی: کنیزکی از در وارد شد و وقتی که از اسب پایین آمد، دلها را به خود جلب کرد.
بجست از زمین پس به کردار میغ
به نزد پسر رفت و بگذارد تیغ
هوش مصنوعی: او از زمین بلند شد و به صورت ابر به سمت پسر رفت و شمشیر را کنار گذاشت.
بزد تیغ بر دست اسپ پسر
قلم کرد و اسپ اندر آمد بسر
هوش مصنوعی: پسر با شمشیر بر دست، بر اسب سوار شد و اسب به سوی کارهایش رفت.
غلام از دلیری ز زین در بجست
از آن پیشتر کاسپ او گشت پست
هوش مصنوعی: یک غلام به خاطر شجاعتش از زین اسب پایین آمد و قبل از آنکه دشمن به او نزدیک شود، خود را به جلو شتابان کرد.
غلام دل آشوب شمشیر زن
درآمد به کینه سوی شیرزن
هوش مصنوعی: یک جوان وفادار و دل باخته با انگیزهای شدید و پرخاشگر به سمت قهرمان و شیر دل حملهور میشود.
بیفگند شمشیر و نیزه ز چنگ
بر دختر آمد چو غرّان پلنگ
هوش مصنوعی: شمشیر و نیزه را از دست کنار گذاشت و مانند پلی که غران میآید، به سمت دختر حمله کرد.
بزد در کمرگاه دختر دو دست
کشیدش سوی خویش چون پیل مست
هوش مصنوعی: او دختری را در آغوش گرفت و مانند یک فیل نیرومند، به سمت خود کشید.
کنیزک چو آگاه گشت از هنرش
بزد دست و گرفت بند کمرش
هوش مصنوعی: وقتی دخترک از مهارت خود باخبر شد، دستانش را به علامت خوشحالی بلند کرد و به کمربندش دست زد.
برین حال دو دشمن کینه خواه
بکشتی بگشتند یک چند گاه
هوش مصنوعی: در این شرایط، دو دشمن که از قبل با هم دشمنی داشتند، با یکدیگر درگیر شدند و مدتی این درگیری ادامه داشت.
بگشتند و زور آزمودند دیر
نه آن گشت چیره نه این گشت چیر
هوش مصنوعی: آنها دوباره برگشتند و قدرت خود را امتحان کردند، نه آن یکی برنده شد و نه این یکی توانست پیروز شود.
پسر سخت نیرو بد و زورمند
به تن بود مانند سرو بلند
هوش مصنوعی: پسر بسیار قوی و توانمند بود و همچون سرو قد بلند و استوار به نظر میرسید.
دلاور بدو جلد و زور آزمای
به نیزه بکندی کُهی را ز جای
هوش مصنوعی: شجاعی با توان و قدرت به میدان میآید و به وسیله نیزه دشمن را از جای خود حرکت میدهد.
ز دختر فراز و فزون بد به زور
بود شیر را زور افزون ز گور
هوش مصنوعی: دختر از نظر قدرت و ویژگیهایش فراتر از دیگران است، و اگرچه شیر موجودی نیرومند است، اما قدرت او به تنهایی کافی نیست و باید از منابع و قدرت بیشتری برخوردار باشد تا بتواند بر مردگان و چالشها غلبه کند.
زن ار با مثل شیر پیل افگنست
به آخر چنان دان که زن هم زنست
هوش مصنوعی: زن اگر قدرتی مانند شیر و توانایی مانند فیل داشته باشد، باز هم در نهایت باید به طبیعت خود، که زن بودن است، تن در دهد.
بزد دست کودک به کردار دود
به قوّت ورا از زمین در ربود
هوش مصنوعی: کودک دستش را به سمت چیزی دراز کرد و مانند دود به جلو رفت و با نیرویی که داشت، آن را از زمین برداشت.
حاشیه ها
1403/08/04 06:11
برمک
در ورقه و گلشاه، عیوقی دراینجا شیرینکاری کرده
چو بر مرگ گلشاهش آمذ هوا
فرو هشت شمشیر تیز از هوا
نه آمد با از پساوند است و نه آمذ با از ، مگر آنکه گروهی از ایرانیان انرا آمز گفته و چنین پساوند است و این گونه پساوند را تنها در پارسی واژگان روا دارند که گویشی دگر از ان هست برای نمونه بود که دریغ و گریز پساوند نهند چرا که گریز را گریغ نیز گویند و بسی میبینیم که بد و گنبذ را پساوند نهند لذیذ و رسید پساوند نهند و چند گویشی را تنها در واژ پارسی میشمارند و نه واژ عربی و صباح را با شاه پساوند ننهند اگر چه ایرانیان صباه گویند