بخش ۱۲ - شعر گفتن ورقه در مرگ پدر
دریغ ای پدر دیدهٔ شیر مرد
کی رفتی ز دنیا پر از داغ و درد
چنین است کار سرای سپنج
چنین بود خواهد جهان گرد گرد
شدی کشته ناگه به دست سگی
که او را نه زن خواند شاید نه مرد
از و کین تو باز خواهم چنانک
کی گرید برو گنبد لاژورد
چنان کو بر آورد گرد از سرت
بر آرم ز فرقش به شمشیر گرد
بگفت این واز درد بگریست زار
ز خون کرد روی زمین لاله زار
چو بسیار بگرست و زاری نمود
بگفتا کنون بانگ و زاری چه سود؟
برفت او و بر بارگی برنشست
سوی کینه رانداسب چون پیل مست
به حمله درآمد به سوی ربیع
بگفتش ربیع: ای سوار بدیع
چه مردی و پیشم چرا آمدی؟
بر شیر نر به چرا آمدی!
کی بر تو مرا رحمت آید همی
نخواهم کی آیدت از من غمی
سوی مرگ رفتن بسیجی همی
به دستم بذره نسنجی همی
سراسیمه رایی و دل خسته ای
مگر با غم عشق پیوسته ای؟
چه مردی؟ هلا زود بر گوی نام
همانا تویی ورقه ابن الهمام
کی از هجر گلشاه و مرگ پدر
شدستی دلاواره آسیمه سر
اگر ورقه ای، حمله آور، هلا!
کی برهانمت هم کنون زین بلا
کی از بهر بابک بنالی همی
برین روی زاری سگالی همی
رسانم ترا هم کنون زی پدر
بدین تیغ پولاد پرخاش خر
ور از بهر گلشاه دل خسته ای
دل اندر غم عشق او بسته ای
هم اکنون سرت را برم سوی اوی
نبینی تو تا زنده ای روی اوی
نه ای تو سزاوار دیدار اوی
منم یار او و سزاوار اوی
چو بشنید ورقه ازو این سخن
غم بابک و عشق آن سروبن
دگرباره اندر دلش تازه شد
بنالید و دردش بی اندازه شد
بگفت: ای فرومایهٔ مستحل
نیاورد گردون چو تو سنگ دل
نبخشودی ای شوم نامهربان
بر آن پیر فرتوت دیده جهان
که بر جان او بر، کمین ساختی
جهان را ز نامش بپرداختی
چه گفتی وراهیچ کین خواه نیست
و یا سوی تو مرگ را راه نیست؟
ترا گر چنین بود در دل گمان
گمانت کژ آمد بسان کمان
که من از پی کین او خاستم
به کینش زبان را بیاراستم
کنون از عرب نام تو کم کنم
نشاط و سرور تو ماتم کنم
ز بی آن کی بر تو شبیخون کنم،
ز خون تو این دشت گلگون کنم،
به شمشیر جان از تنت برکنم
بگرز گران گردنت بشکنم
جهان را، چو من تیغ پیدا کنم،
ز خون سپاه تو دریا کنم
بنالند چون نیزه گیرم به چنگ
به بیشه هزبرو به دریا نهنگ
ألا با من ای شیر جنگی بگرد
کی خواهم ز فرقت برآورد گرد
نباید مرا با تو زین بیش لاف
کی جای نبردست و جای مصاف
ربیع ابن عدنان ز گفتار اوی
برآشفت و آمد به پیکار اوی
بگفت: ای فرومایهٔ بی وفا
چه گویی تو در روی مردان جفا
نگویی مرا تا تو اندر عرب
چه کردستی از کارهای عجب
کی پیشم دلیری نمایی همی
بر شیر سگرا ستایی همی
محالست با من ترا گفت و گوی
بیا تا به میدان درآریم گوی
بگفت این و مانند ابر بهار
برو حمله کرد آن دلاور سوار
بر آویختند آن دو میر عرب
دو فرخنده نام و دو عالی نسب
دو میر شجاع و دو پیل نبرد
دو شیر صف آشوب و دو مرد مرد
به یک جای هر دو برآویختند
به نیزه همی صاعقه بیختند
سپردند هر دو به مرکب عنان
به پیش آوریدند نوک سنان
بگشتند چندان بخشم و ستیز
که شد نیزهٔ هر دوان ریز ریز
فگندند نیزه، کشیدند تیغ
چو دو برق رخشنده از تیره میغ
ز بس ضرب شمشیر زهر آب دار
بشد تیغ در دستشان پاره پار
بجز قبضهٔ درقه در دستشان
نماندونه کس داد ز آن سان نشان
ربیع ابن عدنان بکردار میغ
فراز سر ورقه بگذارد تیغ
ز شمشیر او ورقه ابن الهمام
بترسید و پیش آوریدش حسام
به شمشیر شمشیر او را گرفت
به دو نیمه شد هر دو تیغ ای شگفت!
بماندند بی نیزه و تیغ تیز
کسی کرد بی تیغ و نیزه ستیز؟
چو از تیغ و نیزه ندیدند کام
ربیع و همان ورقه ابن الهمام
نشدشان به جنگ اندرون رای سست
بگرز گران دست بردند چست
به گرز گران آوریدند رای
فشردند هر دو به پرخاش پای
بگرز آزمودند چندان نبرد
کی گل رنگ رخسارشان گشت زرد
نکردند گرز گران را یله
جز آنگه که شددست پر آبله
دگر باره شمشیرها خواستند
همی جنگ نو از سر آراستند
دو تیغ و دو رمح آوریدندشان
چو بی نیزه و تیغ دیدندشان
به میدان در، آن هر دو خسرونژاد
به کینه بگشتند چون تند باد
ربیع ابن عدنان برآورد خشم
یکی حمله کرد آن سگ شوخ چشم
سر نیزه بگذارد بر ران اوی
که از درد آزرده شد جان اوی
ابر پهلوی اسپ رانش بدوخت
رخ ورقه از درد دل برفروخت
پیاده شد از اسپ، اسپش بمرد
پیاده برآن خستگی حمله برد
یکی نیزه ای زد به بازوش بر
کی بردوخت بازو به پهلوش بر
ولیکن به جانش نیامد گزند
ز بازوی خود نوک نیزه بکند
تن هر دو در بند غم بسته شد
همین خسته گشت و همان خسته شد
غلامش یکی بارهٔ تیز گام
بیاورد زی ورقه ابن الهمام
هم اندر زمان ورقهٔ نیک رای
به اسپ تک آور درآورد پای
بگشتند آن هر دو فرخ جوان
ز هر دو چو دو سیل خون شد روان
ز بس خون کی از هر دو پالوده شد
ز خونشان دل خاک آلوده شد
دل هر دو از درد مستی گرفت
تن هر دو از رنج سستی گرفت
ز سستی بماندند از کارزار
بر آن هر دو آزاده شد کار زار
یکی خسته بازو یکی خسته ران
همان زین بترسید و هم این از آن
دو عاشق ز بهر دلارام خویش
همی تیره کردند ایام خویش
همی بر زدند از جگر سرد باد
همی کرد هریک ز گلشاه یاد
چنان بد دل ورقه ابن الهمام
ز هجران گلشاه فرخنده نام
کی هزمان همی مغزش آمد به جوش
ولیکن بداز صبر و مردی خموش
ربیع ارچه بد عاشق زار اوی
دلش ایمن آخر بد از کار اوی
کی در حی او بود و در خان اوی
دلارام گل رخ بدش جان اوی
کی گلشاه با او وفا کرده بود
تن از وی به حیله رها کرده بود
به مکر و به چاره دلش بسته بود
به شیرین زبانی ازو جسته بود
جهان بر دلش تنگ چون حلقه بود
ولی جانش پیوستهٔ ورقه بود
کی باوی به یکجای خو کرده بود
دل هر دو در عشق پرورده بود
هم از کودکی مهرشان بسته بود
وفا در دل هر دوان رسته بود
ربیع ابن عدنان ز بس ابلهی
نبود آگه از مکر سروسهی
کی بروی به حیلت نهادست بند
به تیمار هجران و بیم گزند
بخش ۱۱ - شعر گفتن ربیع ابن عدنان: همی گفت شاه سواران منمبخش ۱۳ - کنون بشنو ای خال ِ آزاد مرد: کنون بشنو ای خال ِ آزاد مرد
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دریغ ای پدر دیدهٔ شیر مرد
کی رفتی ز دنیا پر از داغ و درد
هوش مصنوعی: ای کاش، ای پدر! ای کسی که همچون شیر مردان شجاع بودی، چه زود از این دنیا رفتی و ما را پر از غم و اندوه گذاشتی.
چنین است کار سرای سپنج
چنین بود خواهد جهان گرد گرد
هوش مصنوعی: کار دنیا همچون خانهای است که پر از لایههای متفاوت است و سرنوشت اینگونه رقم میخورد. این مکان که پر از تغییرات و متغیرهاست، نشاندهندهی سهولت یا سختی زندگی است. در نهایت، همه چیز در چرخش و تغییر است.
شدی کشته ناگه به دست سگی
که او را نه زن خواند شاید نه مرد
هوش مصنوعی: ناگهان به دست سگی کشته شدی که نه او را زن میدانستند و نه مرد.
از و کین تو باز خواهم چنانک
کی گرید برو گنبد لاژورد
هوش مصنوعی: من از تو انتقام میگیرم بهگونهای که آسمان آبی بر خود بگرید.
چنان کو بر آورد گرد از سرت
بر آرم ز فرقش به شمشیر گرد
هوش مصنوعی: اگر به من حمله کنی و گرد و غبار بر سرم نشیند، من نیز با شمشیر خود آن گرد و غبار را از سرت بر میدارم.
بگفت این واز درد بگریست زار
ز خون کرد روی زمین لاله زار
هوش مصنوعی: او این را گفت و از روی درد به شدت گریست. خون او بر زمین ریخت و مانند لالههای سرخ، زمین را زیبایید.
چو بسیار بگرست و زاری نمود
بگفتا کنون بانگ و زاری چه سود؟
هوش مصنوعی: زمانی که به قدری گریه و زاری کرد که تمام دلش پر شد، گفت: حالا این همه فریاد و ناله چه فایدهای دارد؟
برفت او و بر بارگی برنشست
سوی کینه رانداسب چون پیل مست
هوش مصنوعی: او رفت و بر بلندی نشسته است، مانند فیل مستی که کینه را در دل دارد و به سمت آن میرود.
به حمله درآمد به سوی ربیع
بگفتش ربیع: ای سوار بدیع
هوش مصنوعی: به سمت ربیع حمله کرد و به او گفت: ای سوار باوقار و زیبا.
چه مردی و پیشم چرا آمدی؟
بر شیر نر به چرا آمدی!
هوش مصنوعی: این عبارت به بررسی نگرانی یا تعجب گوینده اشاره دارد که فردی قوی و شجاع (مانند شیر نر) چرا به نزد او آمده است. گوینده ممکن است در پی دلیل یا هدف این دیدار باشد و احساس کند که این فرد باید با توجه به قدرتش، در جایی دیگر باشد.
کی بر تو مرا رحمت آید همی
نخواهم کی آیدت از من غمی
هوش مصنوعی: هرگاه تفضّل و رحمت تو بر من نازل شود، دیگر نمیخواهم که هیچ غم و اندوهی از طرف من به تو برسد.
سوی مرگ رفتن بسیجی همی
به دستم بذره نسنجی همی
هوش مصنوعی: بسیجی که به سوی مرگ میرود، در حقیقت درختی را میکارد که هنوز به درستی اندازهگیری نشده است.
سراسیمه رایی و دل خسته ای
مگر با غم عشق پیوسته ای؟
هوش مصنوعی: آیا تو در دنیای پر از نگرانی و دلپریشی زندگی میکنی، مگر این که به غم عشق گرفتار شده باشی؟
چه مردی؟ هلا زود بر گوی نام
همانا تویی ورقه ابن الهمام
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی به فردی خطاب میکند و او را تشویق به معرفی خود میکند. در واقع، گوینده به او میگوید که تو همانی هستی که باید شناخته شوی و باید نام و شخصیتت مشخص شود. به عبارتی دیگر، فرد باید به خود باوری برسد و خود را به دیگران بشناساند.
کی از هجر گلشاه و مرگ پدر
شدستی دلاواره آسیمه سر
هوش مصنوعی: ای دل، چه زمانی از جدایی گلشاه و مرگ پدرت بیتاب و پریشان شدی؟
اگر ورقه ای، حمله آور، هلا!
کی برهانمت هم کنون زین بلا
هوش مصنوعی: اگر مشکلی به سراغت بیاید، ای دوست! چه کسی الآن میتواند تو را از این بلا نجات دهد؟
کی از بهر بابک بنالی همی
برین روی زاری سگالی همی
هوش مصنوعی: آیا برای بابک گریه میکنی و از روی او زار زاری میکنی؟
رسانم ترا هم کنون زی پدر
بدین تیغ پولاد پرخاش خر
هوش مصنوعی: اکنون تو را به پدرت میرسانم، با این تیغ پولادین که شدت خشم و جنگ را به همراه دارد.
ور از بهر گلشاه دل خسته ای
دل اندر غم عشق او بسته ای
هوش مصنوعی: اگر به خاطر گلشاه، دلی غمگین داری، پس دل خود را در عشق او به غم سپردهای.
هم اکنون سرت را برم سوی اوی
نبینی تو تا زنده ای روی اوی
هوش مصنوعی: به محض این که نگاهی به او بیندازی، زندگیات تحت تأثیر او قرار میگیرد و تا زمانی که زندهای، نمیتوانی زیبایی او را فراموش کنی.
نه ای تو سزاوار دیدار اوی
منم یار او و سزاوار اوی
هوش مصنوعی: تو شایسته دیدار او نیستی، من دوست او هستم و لیاقت او را دارم.
چو بشنید ورقه ازو این سخن
غم بابک و عشق آن سروبن
هوش مصنوعی: زمانی که ورقه این سخن را از او شنید، غم بابک و عشق آن سروبن را درک کرد.
دگرباره اندر دلش تازه شد
بنالید و دردش بی اندازه شد
هوش مصنوعی: او دوباره در دلش شوقی تازه پیدا کرد و دردش به شدت عمیقتر شد.
بگفت: ای فرومایهٔ مستحل
نیاورد گردون چو تو سنگ دل
هوش مصنوعی: او گفت: ای آدم پست و بیارزش، دنیای جاودانه همچون تو سنگدل و بیرحم نیافریده است.
نبخشودی ای شوم نامهربان
بر آن پیر فرتوت دیده جهان
هوش مصنوعی: ای نامهربان و بیرحم، بر آن پیر و ضعیف که به دنیا نگاه کرده است، رحم نکردی.
که بر جان او بر، کمین ساختی
جهان را ز نامش بپرداختی
هوش مصنوعی: تو به خاطر نام او، جان خود را به خطر انداختی و برای او جهانی را طراحی کردی.
چه گفتی وراهیچ کین خواه نیست
و یا سوی تو مرگ را راه نیست؟
هوش مصنوعی: چه سخنی گفتی که نه کینهای وجود دارد و نه راهی به سوی تو برای مرگ است؟
ترا گر چنین بود در دل گمان
گمانت کژ آمد بسان کمان
هوش مصنوعی: اگر در دل تو چنین باشد که درباره من فکر میکنی، این تصور تو اشتباه است و مانند کمان میباشد که به سمت نادرست خم شده است.
که من از پی کین او خاستم
به کینش زبان را بیاراستم
هوش مصنوعی: من برای انتقام او برخواستم و به خاطر کینهام زبانم را آماده کردم.
کنون از عرب نام تو کم کنم
نشاط و سرور تو ماتم کنم
هوش مصنوعی: حالا از نام تو در بین عربها، شادی و خوشحالیام را کم میکنم و به جای آن، غم و اندوهی بهوجود میآورم.
ز بی آن کی بر تو شبیخون کنم،
ز خون تو این دشت گلگون کنم،
هوش مصنوعی: اگر بدون تو به تو حمله کنم، با خون تو این دشت را پر از گلهای سرخ میکنم.
به شمشیر جان از تنت برکنم
بگرز گران گردنت بشکنم
هوش مصنوعی: با شمشیر جانت را از بدنت جدا میکنم و با تبر سنگین گردنت را میشکنم.
جهان را، چو من تیغ پیدا کنم،
ز خون سپاه تو دریا کنم
هوش مصنوعی: اگر بفهمم چگونه به مانند من قدرت و نفوذ پیدا کنم، تمام خون جنگجویان تو را به دریا تبدیل خواهم کرد.
بنالند چون نیزه گیرم به چنگ
به بیشه هزبرو به دریا نهنگ
هوش مصنوعی: ناله و شیون میکنند وقتی که همچون نیزه، به دست میگیرم. به جنگل هزبر میروم و در دریا با نهنگ مواجه میشوم.
ألا با من ای شیر جنگی بگرد
کی خواهم ز فرقت برآورد گرد
هوش مصنوعی: ای شیر جنگی، با من بگرد و بمیر که از جدایی تو غم و اندوهی عظیم برمیخیزد.
نباید مرا با تو زین بیش لاف
کی جای نبردست و جای مصاف
هوش مصنوعی: نباید بیش از این خود را با تو مقایسه کنم، زیرا اینجا جای نبرد و جنگ نیست.
ربیع ابن عدنان ز گفتار اوی
برآشفت و آمد به پیکار اوی
هوش مصنوعی: ربیع ابن عدنان به خاطر سخنان او برآشفت و به مقابلهاش آمد.
بگفت: ای فرومایهٔ بی وفا
چه گویی تو در روی مردان جفا
هوش مصنوعی: او گفت: ای ناپاک و بیوفا، تو در برابر مردان باوفا چه حرفی برای گفتن داری؟
نگویی مرا تا تو اندر عرب
چه کردستی از کارهای عجب
هوش مصنوعی: نگو که من چه کارهایی در سرزمین عرب انجام دادهام، چرا که کارهای شگفتانگیزی انجام دادهای.
کی پیشم دلیری نمایی همی
بر شیر سگرا ستایی همی
هوش مصنوعی: کی دلیرانه پیش من میآیی و بر شیر نر انتقاد میکنی؟
محالست با من ترا گفت و گوی
بیا تا به میدان درآریم گوی
هوش مصنوعی: امکان ندارد که ما با هم صحبت کنیم، بیایید تا در میدان مسابقه با یکدیگر به رقابت بپردازیم.
بگفت این و مانند ابر بهار
برو حمله کرد آن دلاور سوار
هوش مصنوعی: او این سخن را گفت و مانند ابر بهاری به یکباره به سمت دشمن حمله کرد. آن جنگجوی شجاع بیدرنگ به میدان رفت.
بر آویختند آن دو میر عرب
دو فرخنده نام و دو عالی نسب
هوش مصنوعی: دو شخصیت برجسته و خوش نام از عربها به هم پیوستند و در کنار هم قرار گرفتند.
دو میر شجاع و دو پیل نبرد
دو شیر صف آشوب و دو مرد مرد
هوش مصنوعی: دو مرد شجاع و توانمند در میدان نبرد، مانند شیرانی غولپیکر و نیرومند هستند که در حال آشوب و جدال هستند.
به یک جای هر دو برآویختند
به نیزه همی صاعقه بیختند
هوش مصنوعی: دو طرف با هم درگیر شدند و به شدت به یکدیگر حمله کردند، مانند صاعقه که ناگهان و با قدرت فرود میآید.
سپردند هر دو به مرکب عنان
به پیش آوریدند نوک سنان
هوش مصنوعی: هر دو را سوار بر اسب کردند و با کنار سنان به جلو هدایت کردند.
بگشتند چندان بخشم و ستیز
که شد نیزهٔ هر دوان ریز ریز
هوش مصنوعی: چندین بار به همدیگر حمله کردند و جنگیدند تا آنکه نیزههای هر دو طرف به تکههای کوچک تقسیم شد.
فگندند نیزه، کشیدند تیغ
چو دو برق رخشنده از تیره میغ
هوش مصنوعی: نیزهها به زمین افتادند و شمشیرها کشیده شدند، مانند دو برق درخشان که از ابرها بیرون میآید.
ز بس ضرب شمشیر زهر آب دار
بشد تیغ در دستشان پاره پار
هوش مصنوعی: به خاطر زیاد بودن ضربات شمشیر و اثر زهر آن، تیغهایشان در دستانشان پارهپاره شده است.
بجز قبضهٔ درقه در دستشان
نماندونه کس داد ز آن سان نشان
هوش مصنوعی: به جز کنترل نیرومند و قوی بر اوضاع، چیز دیگری در دستشان نمانده و هیچ کس نتوانست به آن اندازه نشان از قدرت و تسلط آنها دهد.
ربیع ابن عدنان بکردار میغ
فراز سر ورقه بگذارد تیغ
هوش مصنوعی: ربیع ابن عدنان با عمل خود مانند باران درخشانی بر بالای برگ درختان، روشنی و شادابی را به ارمغان میآورد.
ز شمشیر او ورقه ابن الهمام
بترسید و پیش آوریدش حسام
هوش مصنوعی: از تیزبینی و قدرت شمشیری که او دارد، ورقه ابن الهمام (یک شخصیت معروف) به شدت ترسید و به همین دلیل حسام را به جلو آوردند.
به شمشیر شمشیر او را گرفت
به دو نیمه شد هر دو تیغ ای شگفت!
هوش مصنوعی: با یک ضربه شمشیر، او را به دو نیم کرد و هر دو قسمت به صورت جداگانه قرار گرفتند، چه شگفتآور!
بماندند بی نیزه و تیغ تیز
کسی کرد بی تیغ و نیزه ستیز؟
هوش مصنوعی: در میان جنگ و درگیری، بعضی افراد بدون سلاح و ابزار جنگی باقی میمانند. این سوال مطرح میشود که آیا کسی توانسته با وجود نبود سلاح، در نبرد پیروز شود یا نه؟
چو از تیغ و نیزه ندیدند کام
ربیع و همان ورقه ابن الهمام
هوش مصنوعی: وقتی که از شمشیر و نیزه نتیجهای نگرفتند، به همان شکل که ورقه ابن الهمام را دیدند.
نشدشان به جنگ اندرون رای سست
بگرز گران دست بردند چست
هوش مصنوعی: در جنگ، چون فکر ضعیفی داشتند، نتوانستند مقاومت کنند و به سرعت به دست دشمنان افتادند.
به گرز گران آوریدند رای
فشردند هر دو به پرخاش پای
هوش مصنوعی: با قدرت و شوکت به تدبیر فکر کردند و هر دو با شدت و جدیت به کار پرداختند.
بگرز آزمودند چندان نبرد
کی گل رنگ رخسارشان گشت زرد
هوش مصنوعی: در نبرد و جنگهای متعدد، چهرههای زیبا و رنگین آنها به تدریج دچار زردی و پژمردگی شد.
نکردند گرز گران را یله
جز آنگه که شددست پر آبله
هوش مصنوعی: اگر ضربات سخت و سنگین چکشی به کسی نمیزنی، از آنجایی که دستش پر از تاول و ضربهآورده نیست، بدان که تا به حال رنجی را تحمل نکرده است.
دگر باره شمشیرها خواستند
همی جنگ نو از سر آراستند
هوش مصنوعی: دوباره شمشیرها آماده شدند و جنگی تازه را به راه انداختند.
دو تیغ و دو رمح آوریدندشان
چو بی نیزه و تیغ دیدندشان
هوش مصنوعی: دو شمشیر و دو نیزه به آنها دادند، وقتی که آنها بدون نیزه و شمشیر دیدند.
به میدان در، آن هر دو خسرونژاد
به کینه بگشتند چون تند باد
هوش مصنوعی: در میدان، آن دو پسر از نسل باژن، به خاطر کینه و دشمنی خود، به سرعت مانند باد به این سو و آن سو رفتند.
ربیع ابن عدنان برآورد خشم
یکی حمله کرد آن سگ شوخ چشم
هوش مصنوعی: ربیع ابن عدنان در حال خشم و عصبانیت بود و به سمت یک سگ شیطون و بازیگوش حمله کرد.
سر نیزه بگذارد بر ران اوی
که از درد آزرده شد جان اوی
هوش مصنوعی: بر تیرک نیزهای را بر روی ران او گذاشتند، که از شدت درد، جانش را پس داد.
ابر پهلوی اسپ رانش بدوخت
رخ ورقه از درد دل برفروخت
هوش مصنوعی: ابر به بدن اسپ دوخت و چهرهاش از درد دل روشن شد.
پیاده شد از اسپ، اسپش بمرد
پیاده برآن خستگی حمله برد
هوش مصنوعی: او از اسب پیاده شد، چون اسبش مرد. او به خاطر خستگی، به سوی دشمن حمله کرد.
یکی نیزه ای زد به بازوش بر
کی بردوخت بازو به پهلوش بر
هوش مصنوعی: کسی با نیزه به بازوی او زد و از شدت ضربه، بازوی او را به پهلویش چسباند.
ولیکن به جانش نیامد گزند
ز بازوی خود نوک نیزه بکند
هوش مصنوعی: اما او با وجود آنکه در خطر بود، نتوانست آسیب جدی به جانش بزند و از نیروی خود به طور کامل استفاده کند.
تن هر دو در بند غم بسته شد
همین خسته گشت و همان خسته شد
هوش مصنوعی: هر دو تن در غم گرفتار شدند و در نتیجه، هر یک از آنها خسته و ناراحت شد.
غلامش یکی بارهٔ تیز گام
بیاورد زی ورقه ابن الهمام
هوش مصنوعی: یکی از غلامان او، یکبار با سرعت و شتاب، به پیش او آمد و بر روی ورقهای که متعلق به ابن الهمام بود، حاضر شد.
هم اندر زمان ورقهٔ نیک رای
به اسپ تک آور درآورد پای
هوش مصنوعی: در این بیت به این موضوع اشاره شده که در زمان مناسب، شخص با نیکویی و تدبیر، با قدرت و اراده، گام در مسیر درست و موفقیت میگذارد.
بگشتند آن هر دو فرخ جوان
ز هر دو چو دو سیل خون شد روان
هوش مصنوعی: آن دو جوان خوشبخت برگشتند و مانند دو سیل، خونشان به راه افتاد.
ز بس خون کی از هر دو پالوده شد
ز خونشان دل خاک آلوده شد
هوش مصنوعی: به خاطر جنگ و خونریزیهای زیاد، دل زمین به خاطر خونهای ریخته شده، آلوده و پلید شده است.
دل هر دو از درد مستی گرفت
تن هر دو از رنج سستی گرفت
هوش مصنوعی: قلب هر دوی آنها از ناراحتی ناشی از مستی آزار میبیند و بدن هر دو از درد ناشی از ضعف رنج میکشد.
ز سستی بماندند از کارزار
بر آن هر دو آزاده شد کار زار
هوش مصنوعی: به دلیل سستی و کمتحرکی، از میدان جنگ عقبنشینی کردند و در نهایت هر دو از این وضعیت آزاد شدند.
یکی خسته بازو یکی خسته ران
همان زین بترسید و هم این از آن
هوش مصنوعی: یکی از آنها از دستش خسته است و دیگری از پا. هر کدام از این دو، باید از این موضوع بترسند که وضعیت دیگری نیز همینطور است.
دو عاشق ز بهر دلارام خویش
همی تیره کردند ایام خویش
هوش مصنوعی: دو عاشق به خاطر دلدارشان روزهای خود را به طور غمانگیزی سپری کردند.
همی بر زدند از جگر سرد باد
همی کرد هریک ز گلشاه یاد
هوش مصنوعی: باد سردی که از دل میوزید، هرکس را یاد گلستان و زیباییهای آن میانداخت.
چنان بد دل ورقه ابن الهمام
ز هجران گلشاه فرخنده نام
هوش مصنوعی: به قدری دلbroken بود که ورقه ابن الهمام از دوری گلشاه فرخنده نام، احساس دیوانگی میکرد.
کی هزمان همی مغزش آمد به جوش
ولیکن بداز صبر و مردی خموش
هوش مصنوعی: هر زمان که از فکر و عقل او جرقهای به وجود میآید، اما او با صبر و شجاعت خود را کنترل میکند و سکوت میکند.
ربیع ارچه بد عاشق زار اوی
دلش ایمن آخر بد از کار اوی
هوش مصنوعی: بهار اگرچه زیبا و دلانگیز است، اما عاشق بیتابی که دلش آسوده نیست، همواره نگران عواقب عشقش خواهد بود.
کی در حی او بود و در خان اوی
دلارام گل رخ بدش جان اوی
هوش مصنوعی: کی در زندگی او بهسر میبرد و در خانهاش، دلرحم و خوشصورت، که جان اوست؟
کی گلشاه با او وفا کرده بود
تن از وی به حیله رها کرده بود
هوش مصنوعی: کی کسی که با گلشاه وفا کرده بود، اکنون از او به وسیله فریب و حیله رها شده است.
به مکر و به چاره دلش بسته بود
به شیرین زبانی ازو جسته بود
هوش مصنوعی: دل او به فریب و تدبیر وابسته بود و از نرمی کلام او جدا شده بود.
جهان بر دلش تنگ چون حلقه بود
ولی جانش پیوستهٔ ورقه بود
هوش مصنوعی: دنیا برای او مانند یک حلقه تنگ و سخت بود، اما روحش همواره آزاد و گشاده چون یک ورقه بود.
کی باوی به یکجای خو کرده بود
دل هر دو در عشق پرورده بود
هوش مصنوعی: زمانی که کی باوی به یک مکان عادت کرده بود، دل هر دو نفر را در محبت و عشق پرورش داده بود.
هم از کودکی مهرشان بسته بود
وفا در دل هر دوان رسته بود
هوش مصنوعی: از همان کودکی محبتشان در دلها پابرجا بود و وفاداری در وجود هر دو نفر رشد کرده بود.
ربیع ابن عدنان ز بس ابلهی
نبود آگه از مکر سروسهی
هوش مصنوعی: ربیع ابن عدنان از آنجا که متوجه فریب مراکز فریبنده نبود، به نوعی ساده لوحی خود پی نبرد.
کی بروی به حیلت نهادست بند
به تیمار هجران و بیم گزند
هوش مصنوعی: آیا به خاطر تدبیری که اندیشیدهای، خود را در زنجیر درد جدایی و ترس از آسیب قرار دادهای؟