گنجور

بخش ۱۱ - شعر گفتن ربیع ابن عدنان

همی گفت شاه سواران منم
سرور دل نامداران منم
گه جنگ ثعبان پر دل منم
گه صلح خورشید رخشان منم
گه بزم مهتاب مجلس منم
گه رزم سالار میدان منم
گه دوستی ابر رحمت منم
گه دشمنی شیر غران منم
بجای جفا زهر قاتل منم
بگاه وفا تازه ریحان منم
بگفت این و در گرد میدان بگشت
زمین را بسم فرس در نوشت
ز رخشنده تیغ آتشی برفروخت
کی از تف آن پشت ماهی بسوخت
بگفت ای دلیران و گردان رزم
سران و شجاعان و مردان رزم
که جوید همی حیمت و نام و ننگ
که آید همی سوی میدان جنگ
هر آنکس که سیر آمد از جان خویش
زمن جست بایدش درمان خویش
چو روباه از جان خود گشت سیر
کندش آرزو جنگ و پیکار شیر
الا سوی پرخاش پویید، هین!
ز کین جوی خود کینه جویید،‌هین!
سواری برون زد ستور از مصاف
بدل سد آهن به تن کوه قاف
به کف در یکی تیغ رخشان چو برق
در آهن نهان از قدم تا به فرق
چو دو ببر آشفته بر یک دگر
نشستند هر دو ز کین جگر
شد اندر میانشان زمانی درنگ
که بودند هر دو دلیران جنگ
ربیع ابن عدنان به حمله برش
درآمد یکی تیغ زد بر سرش
سر تیغ آن شه سواری گزین
درآمد به فرق و فرو شد بزین
بدو نیمه بفگند اندر مصاف
همی کرد بر گرد میدان طواف
همی گفت سوزنده آتش منم
ربیع ابن عدنان سرکش منم
بگفت این و در گرد میدان بگشت
زمین را بسم فرس در نوشت
بیایید تا رزم سازی کنیم
زمانی به شمشیر بازی کنیم
یکی مرد خواهم کی آید برم
شجاعی کجا باشد اندر خورم
سواری دگر اسب زد در نبرد
صف آشوب و گردن کش و شیرمرد
یکی نیزه در دست پیچان چو مار
که جز با دل و جان نکردی شمار
به کردار برق اندر آمد به خشم
چو دو کوکب آتشین کرده چشم
بگشت این بر آن تیز و آن هم برین
گه این حمله بر دو گه آن جست کین
ربیع ابن عدنان چو برق بهار
یکی تیغ زد بر میان سوار
به یک زخم شمشیر کردش دو نیم
بیفزود اندر دل خلق بیم
ربیع ابن عدنان بلهو و طرب
همی گفت او، کی سوار عرب
کجایند گردان لشکر شکن
که ناید همی هیچ کس پیش من
چه خواهید می زین فرومایگان
کجا خسته گردید می رایگان
بر من چو کردم نشاط نبرد
نخواهم کی آید مگر مرد مرد
یکی سروری دیگر آمد به جنگ
نکرد ایچ بر کینه جستن درنگ
هنوز اوز ره نارسیده برش
به یک زخم بگسست از تن سرش
سواران و گردان آهن جگر
همی آمدند از پس یک دگر
هر آن کس کی آمد همی کشته شد
میان صف از کشته پر پشته شد
چهل مرد از آن نامداران بکشت
که از کس گه کینه ننمود پشت
دگر کس نیامد سوی جنگ اوی
چو دیدند در جنگ آهنگ اوی
به جان دلیران درآمد نهیب
از آن تیر و شمشیر و عالی رکیب
چو گردان ز جنگش کشیدند دست
ربیع صف آشوب چون پیل مست
بغرید، گفتی دمان اژدهاست،
سران بنی شیبه گفتا کجاست
نخواهم به جز میر کآید برم
که من میر و سالار این کشورم
چه خیزد ازین مر چنین گم رهان
کی می کشته گردند چون ابلهان
مرا میر باید که هستم امیر
نخواهم ازین بد دلان حقیر
کجا ورقه آن عاشق تیره رای؟
کجا بابکش؟ گو به جنگ من آی!
نخواهم پدر را کی میراست و پیر
نیاید ز پیران هنر جای گیر
نخواهم به جز ورقه را هم نبرد
کی امروز پیدا شود مرد مرد
جوانم من و نیز هست او جوان
جوان را بکین بیش باشد توان
بگویید تا پیشم آید کنون
سوی جنگ مردان گراید کنون
کی تا عاشقی از دلش کم کنم
به مرگش دل خویش بی غم کنم
کجا هست گلشاه بیزار اوی
به جز من کسی نیست سالار اوی
نخواهم که بیند کسی روی اوی
به جز من نباشد کسی شوی اوی
گزیدم من او را، مرا او گزید
سزا را سزا رفت، چونین سزید
کنون ورقه گر بستهٔ مهر اوست
نیاید،‌ که نه در خور چهر اوست
به جنگ من آید گرش حمیت است
که در جنگ هم رنج و هم راحتست
چو بشنید ورقه از او این سخن
ببد بر دلش نو غمان کهن
به آب وفا روی هجران بشست
بجست او ز جا، کین جانان بجست
به جانش بر از مهر طاقت نماند
ز دیده به رخ اشک خونین براند
ز جای اندرون همچو آتش بجست
زبان بر گشاد و میان را ببست
نشست از بر بارهٔ رزمجوی
به کینه نهاد او سوی رزم روی
چو زی معرکه کرد رای، ای شگفت!
پدر جست، ‌دست و عنانش گرفت
بگفتش ترا نیست هنگام جنگ
زمانی ترا کرد باید درنگ
کی من هم کنون زو رهانم ترا
به کام دل خود رسانم ترا
بگفت این و بر بارهٔ بادپای
نشست آن سواری مبارز ز پای
برون زد فرس از میان مصاف
حمایل یکی تیغ تارک شکاف
به نیزه بگردید چون شیر نر
بگرد ربیع آن شه کینه ور
بگفت آن شه وشهسوار عرب
شجاع جهان افتخار عرب:
الای ای ربیع ابن عدنان بیای
به کینه بپوی و به مردی گرای
که ناگه سوی مرگ بشتافتی
اگر مر مرا خواستی، یافتی!
چو مر مار را عمر آید بسر
بخواباندش مرگ بر ره گدر
نجوید نبرد مرا آن کسی
که خواهد بدش زندگانی بسی
همام جهان دیدهٔ گوژپشت
ز حمیت یکی حمله بردش درشت
ربیع ابن عدنان بدو بنگرید
دو تا گشته پیری جهان دیده دید
رخی چون گل سرخ و مویی سپید
بسر بر خزی سبز، چون سبز بید
یکی نیزه چون مار ارقم به دست
که آتش همی از سنانش بجست
ابا این همه ضعف و پیری که بود
همی فر و زور جوانی نمود
ربیع ابن عدنان چو او را بدید
یکی نعره ای از جگر برکشید
بگفت ای جهان دیدهٔ سال خورد
گذشته بسی بر سرت گرم و سرد
ترا چه گه جنگ و کین جستن است
که گیتی به مرگ تو آبستن است
بگو ای خرف گشته تو کیستی
وزین آمدن بر پی چیستی؟
ترا چون کشم من؟ که خود کشته ای!
تو خود نامهٔ عمر بنوشته ای!
مرا زان جوانان مردان مرد
همی خنده آمد به گاه نبرد
چگونه کنم با تو من رای جنگ؟
کند شیر آهنگ روباه لنگ؟
تو بر گرد تا دیگر آید برم
کی من چون برویت همی بنگرم
ترا باد شمشیر من بس بود
عقاب دژم کی چو کرکس بود؟
چوزو بابک ورقه چونین شنید
زحمیت یکی نعره ای برکشید
بدو گفت: ای ناکس و بی ادب
که باشی تو اندر میان عرب
که چونین سخن گفت یاری مرا
تو با خود برابر نداری مرا؟
به غمری همی قصد جیحون کنی!
به پیری مرا سرزنش چون کنی؟
به تن پیرم ای سگ، ولیکن به زور
بدرم جهان گاه آشوب و شور
چو بر کینه جستن ببندم میان
نیندیشم از چون تو سیصد جوان
ز پیری به من بر نیاید شکست
مرا چون تو صد بنده بودست و هست
فزون زین لباس جفا را مپوش
چه بیهوده گویی؟ به پیکار کوش!
بجز پیری از من چه آمد گناه؟
تو از لنگ اشتر لگدراست خواه
بگفت این و چون تندر از تیره ابر
بغرید وز دل بپالود صبر
چو دود و چو آتش درآمیختند
به شمشیر و نیزه برآویختند
به نیزه همی دیده بردوختند
به تیغ بلا آتش افروختند
برآمد یکی تیره گرد از نبرد
که پر گرد شد گنبد لاژورد
یکی داشت نیزه، یکی داشت تیغ
نبد ضربت از یک دگرشان دریغ
بگشتند ازین حال پیر و جوان
بسی طعنه شد باطل اندر میان
نه این گشت چیرو نه آن گشت چیر
نه از کینه جستن یکی گشت سیر
همام آنک با هوش و تبدیر بود
هم آخر جهاندیده و پیر بود
حصاری که دیوار او شد کهن
نباشد مر آن را بسی اصل و بن
چو بسیار گشت این بر آن آن برین
همام دل آور در آمد بکین
عنان تکاور به مرکب سپرد
به نیزه نمودش یکی دست برد
بزد نیزه ای بر کمرگاه اوی
بدان تا کند زو تهی گاه اوی
ربیع ابن عدنان چو شیر دژم
بزد تیغ و آن نیزه کردش قلم
بگفت: ای کهن گشته پیر نژند
یلان عرب نیزه چونین زنند؟
هم اکنون شجاعت بیاموزمت
به تیر بلا دیده بر دوزمت
بگفت این و از کین دل حمله کرد
بیاورد شمشیر تیز از نبرد
یکی ضربتی زد شگفتی عظیم
که کردش به یک ضربت او را دو نیم
چو پیر جهاندیده شد سرنگون
همی گشت از آن زخم در خاک و خون
ز قوم بنی شیبه بر شد خروش
دل سرکشان اندر آمد به جوش
فشاندند بر سر همه تیره خاک
ببر در همه جامه کردند چاک
گسست از تن ورقه آرام و هوش
تنش نال گون شد دلش نیل پوش
ز سستی نجنبید رگ در تنش
به خون در شده غرق پیراهنش
چو با زی هش آمد دگر ره ز پای
بیفتاد و ببرید از و هوش و رای
سدره گشت بی هوش و آمد بهوش
برآورد بار چهارم خروش
بگفتا: کی یکبارگی سوختم
دل و دیدهٔ ناز بردوختم
مرا خود دل از عاشقی خسته بود
به هجران جانان در و بسته بود
دل خسته ام باز شد خسته تر
به تیمار هجران در و بسته تر
بد از هجر بر پای من پای بند
به مرگ پدر گشت جانم نژند
به عشق اندرون صبر کردن رواست
به مرگ پدر صبر کردن خطاست
بدارای و نیروده دادگر
به پیغمبر آن فخر و زین بشر
اگر باز گردم ازین جایگاه
مگر خواسته کینه از کینه خواه
بگفت این و جستش چو شیری ز جای
به خنگ تکاور درآورد پای
بپوشید خفتان و از بر زره
میان بسته وز دل گشاده گره
ببر در یکی تیغ مرد آزمای
به کف در یکی نیزهٔ جان ربای
بدین سان همی رفت فرخ پسر
جگر خسته تا نزد کشته پدر
نگونسار خود را برو برفگند
همی کرد نوحه به بانگ بلند
گرفت او سر بابک از خون و خاک
همی کرد رخسارش از خاک پاک
نهاده ز مهر دلش بر کنار
دو دیده ز غم کرده بد سیل بار
بمالید بر روی او روی خویش
رخ از هجرو ز درد، دل کرده ریش
زمین را ز خون آبه گل زار کرد
جهان را پر از نالهٔ زار کرد
بدل در در درد و غم باز کرد
از انده یکی شعر آغاز کرد

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

همی گفت شاه سواران منم
سرور دل نامداران منم
هوش مصنوعی: شاه می‌گوید: من فرمانروای سواران هستم و رهبری دلیران را بر عهده دارم.
گه جنگ ثعبان پر دل منم
گه صلح خورشید رخشان منم
هوش مصنوعی: گاهی در دل من جنگی سخت و پرشور است، گاهی هم آرامشی همچون خورشید درخشان وجود دارد.
گه بزم مهتاب مجلس منم
گه رزم سالار میدان منم
هوش مصنوعی: گاه در جمع دوستان و زیر نور ماه خوش می‌گذرانم و گاه در میدان نبرد و جنگاوری می‌زنم به میدان.
گه دوستی ابر رحمت منم
گه دشمنی شیر غران منم
هوش مصنوعی: گاهی به عنوان دوست و رحمت برای شما هستم، و گاهی به عنوان دشمن و نیرویی خشمگین خود را نشان می‌دهم.
بجای جفا زهر قاتل منم
بگاه وفا تازه ریحان منم
هوش مصنوعی: در لحظه‌های سخت و دشوار، من در عوض بدی و ظلم، به مانند زهر کشنده‌ای هستم، اما در زمان‌هایی که وفا و صداقت وجود دارد، مانند گلی تازه و خوشبو می‌شوم.
بگفت این و در گرد میدان بگشت
زمین را بسم فرس در نوشت
هوش مصنوعی: او این را گفت و در دور میدان گردش کرد و زمین را با نام اسبش نشانه‌گذاری کرد.
ز رخشنده تیغ آتشی برفروخت
کی از تف آن پشت ماهی بسوخت
هوش مصنوعی: از تیغ درخشانی شعله‌ای به وجود آمد که چگونه بخار و حرارت آن ماهی را سوزاند.
بگفت ای دلیران و گردان رزم
سران و شجاعان و مردان رزم
هوش مصنوعی: ای دلیران و جنگجویان شجاع، که در میدان نبرد همچون قهرمانان عمل می‌کنید و به مردانگی و شجاعت خود افتخار می‌کنید.
که جوید همی حیمت و نام و ننگ
که آید همی سوی میدان جنگ
هوش مصنوعی: کسی که به دنبال عزت و نام و آبرو است، همواره به سوی میدان نبرد می‌رود.
هر آنکس که سیر آمد از جان خویش
زمن جست بایدش درمان خویش
هوش مصنوعی: هر کسی که از جان خود به آرامش رسیده باشد، باید در جستجوی درمان و بهبودی خود باشد.
چو روباه از جان خود گشت سیر
کندش آرزو جنگ و پیکار شیر
هوش مصنوعی: وقتی روباه از خود مطمئن شد و دیگر نیازی به زندگی نداشت، آرزوی جنگ و نبرد با شیر را در سر می‌پروراند.
الا سوی پرخاش پویید، هین!
ز کین جوی خود کینه جویید،‌هین!
هوش مصنوعی: ای کسی که به سرزنش و پرخاش می‌پردازی، هشدار! از کینه‌ورزی خود، کینه بجوی که تو نیز در پی انتقام هستی.
سواری برون زد ستور از مصاف
بدل سد آهن به تن کوه قاف
هوش مصنوعی: یک سوار از میدان جنگ بیرون آمد و همانند یک اسب، سختی و استواری خود را نشان داد، مانند کوهی بزرگ و مستحکم.
به کف در یکی تیغ رخشان چو برق
در آهن نهان از قدم تا به فرق
هوش مصنوعی: تیغی در دست داری که مانند برقی در آهن نهفته است و از سر تا پا با زیبایی و درخشش تو را فرا گرفته است.
چو دو ببر آشفته بر یک دگر
نشستند هر دو ز کین جگر
هوش مصنوعی: وقتی دو ببر خشمگین و آشفته در کنار یکدیگر قرار می‌گیرند، هر دو به خاطر کینه و دشمنی درون خود احساس درد و رنج می‌کنند.
شد اندر میانشان زمانی درنگ
که بودند هر دو دلیران جنگ
هوش مصنوعی: مدتی در میان آن‌ها توقف کرد که هر دو شجاع و دلیر در میدان نبرد بودند.
ربیع ابن عدنان به حمله برش
درآمد یکی تیغ زد بر سرش
هوش مصنوعی: ربیع ابن عدنان به نبردی حمله کرد و یکی از دشمنان با شمشیر به سر او ضربه زد.
سر تیغ آن شه سواری گزین
درآمد به فرق و فرو شد بزین
هوش مصنوعی: سوار بر شمشیر آن پادشاه وارد میدان شد و بر فارغ‌التحصیلان پیروز شد.
بدو نیمه بفگند اندر مصاف
همی کرد بر گرد میدان طواف
هوش مصنوعی: نیمه شب، در میدان جنگ با شجاعت پرچم را در دست گرفت و دور میدان چرخید.
همی گفت سوزنده آتش منم
ربیع ابن عدنان سرکش منم
هوش مصنوعی: او می‌گوید که من همانند آتش داغ و سوزان، پر از شدت و هیجان هستم و نام من ربیع ابن عدنان است، کسی که به شدت سرکش و غیرقابل کنترل است.
بگفت این و در گرد میدان بگشت
زمین را بسم فرس در نوشت
هوش مصنوعی: او این را گفت و در اطراف میدان حرکت کرد و زمین را با نام اسبش نوشت.
بیایید تا رزم سازی کنیم
زمانی به شمشیر بازی کنیم
هوش مصنوعی: بیایید دور هم جمع شویم و به مبارزه بپردازیم و زمانی را به بازی با شمشیر اختصاص دهیم.
یکی مرد خواهم کی آید برم
شجاعی کجا باشد اندر خورم
هوش مصنوعی: یک مرد شجاع و دلیر می‌خواهم که بیاید و به من کمک کند، جایی که من هستم.
سواری دگر اسب زد در نبرد
صف آشوب و گردن کش و شیرمرد
هوش مصنوعی: یک سواری دیگر به میدان نبرد آمد و مانند یک شیرمرد با شجاعت و قدرت، در میان آشوب و درگیری‌ها سوار بر اسب خود جنگید.
یکی نیزه در دست پیچان چو مار
که جز با دل و جان نکردی شمار
هوش مصنوعی: کسی مانند ماری که در دستانش نیزه‌ای دارد، با تمامی وجود و احساسش به شمارش نمی‌پردازد.
به کردار برق اندر آمد به خشم
چو دو کوکب آتشین کرده چشم
هوش مصنوعی: او به سرعت و شدت مانند برق به خشم درآمد و چشمانش مانند دو ستاره آتشین درخشان شد.
بگشت این بر آن تیز و آن هم برین
گه این حمله بر دو گه آن جست کین
هوش مصنوعی: این اتفاقات و تحولات به سرعت در حال رخ دادن هستند. یکی به سمت دیگری می‌رود و آن دیگری نیز به سمتی دیگر می‌آید، در این بین، یکی به دیگری حمله می‌کند و دیگری هم تلافی می‌کند.
ربیع ابن عدنان چو برق بهار
یکی تیغ زد بر میان سوار
هوش مصنوعی: ربیع ابن عدنان مانند درخشش بهار ناگهان برق آسا، یک ضربه بر وسط سوار زد.
به یک زخم شمشیر کردش دو نیم
بیفزود اندر دل خلق بیم
هوش مصنوعی: با یک ضربه شمشیر او را به دو نیم کرد و این عمل به ترس و وحشت در دل مردم افزود.
ربیع ابن عدنان بلهو و طرب
همی گفت او، کی سوار عرب
هوش مصنوعی: ربیع ابن عدنان مشغول خوش‌گذرانی و شادی است و می‌گوید که چه زمانی سوار بر اسب عرب خواهد شد.
کجایند گردان لشکر شکن
که ناید همی هیچ کس پیش من
هوش مصنوعی: کجاست آن دسته از کسانی که به من قدرت و یاری رسانند و هیچ یک از آنها در اینجا نیستند؟
چه خواهید می زین فرومایگان
کجا خسته گردید می رایگان
هوش مصنوعی: به چه چیزی از این افراد بی‌ارزش نیاز دارید که دلتان خسته شده است از چیزهای بی‌مقدار؟
بر من چو کردم نشاط نبرد
نخواهم کی آید مگر مرد مرد
هوش مصنوعی: وقتی که شادی و شور زندگی را در من ایجاد کرده‌ام، دیگر نیازی به جنگ و نزاع ندارم، چراکه کسی جز انسان‌های واقعی و شجاع به سوی من نخواهد آمد.
یکی سروری دیگر آمد به جنگ
نکرد ایچ بر کینه جستن درنگ
هوش مصنوعی: یک فرمانروای دیگر به میدان جنگ آمد، ولی بدون اینکه بر کینه و انتقام تأکید کند، درنگ کرد.
هنوز اوز ره نارسیده برش
به یک زخم بگسست از تن سرش
هوش مصنوعی: او هنوز به مقصد نرسیده بود که به خاطر یک زخم، از تنش جدا شد.
سواران و گردان آهن جگر
همی آمدند از پس یک دگر
هوش مصنوعی: سواران و جنگجویان با شجاعت و استقامت، به دنبال یکدیگر می‌آمدند و آماده نبرد بودند.
هر آن کس کی آمد همی کشته شد
میان صف از کشته پر پشته شد
هوش مصنوعی: هر کسی که به میدان جنگ بیاید، در میان صفوف کشته می‌شود و به این ترتیب، بر انبوهی از کشتگان افزوده می‌شود.
چهل مرد از آن نامداران بکشت
که از کس گه کینه ننمود پشت
هوش مصنوعی: چهل مرد از پهلوانان را به قتل رساند، زیرا هرگز از کسی به خاطر کینه‌توزی انتقام نگرفت.
دگر کس نیامد سوی جنگ اوی
چو دیدند در جنگ آهنگ اوی
هوش مصنوعی: هیچ‌کس دیگر به جنگ او نرفت، زیرا وقتی دیدند چقدر مصمم و با آهنگ به جنگ می‌آید، از جنگیدن منصرف شدند.
به جان دلیران درآمد نهیب
از آن تیر و شمشیر و عالی رکیب
هوش مصنوعی: تعدادی از دلیران با صدای تیز شمشیر و تیر به خطری جدی مواجه شدند.
چو گردان ز جنگش کشیدند دست
ربیع صف آشوب چون پیل مست
هوش مصنوعی: وقتی که ربیع از جنگ دست کشید، مانند فیل مست و ناآرام در میان آشوب به حرکت درآمد.
بغرید، گفتی دمان اژدهاست،
سران بنی شیبه گفتا کجاست
هوش مصنوعی: با صدایی رعدآسا به نظر می‌رسید که اژدهایی در حال غریدن است، و کسانی از خاندان بنی شیبه پرسیدند که اینجا کجاست.
نخواهم به جز میر کآید برم
که من میر و سالار این کشورم
هوش مصنوعی: من هیچ کس دیگری را نمی‌خواهم جز آن کسی که به عنوان فرمانده و سالار این سرزمین می‌آید.
چه خیزد ازین مر چنین گم رهان
کی می کشته گردند چون ابلهان
هوش مصنوعی: از این درخت چمن چه می‌روید و به کجا می‌رود، آیا می‌دانید که مانند احمق‌ها در دور خود می‌چرخند و بی‌هدف هستند؟
مرا میر باید که هستم امیر
نخواهم ازین بد دلان حقیر
هوش مصنوعی: من باید بمیرم زیرا در جایگاه امیر قرار دارم و از این افراد کم‌ارزش و بدخلق چیزی نمی‌خواهم.
کجا ورقه آن عاشق تیره رای؟
کجا بابکش؟ گو به جنگ من آی!
هوش مصنوعی: کجاست آن عاشق بدطینت که دلش برای من تنگ شده؟ کجاست کسی که می‌تواند احساسم را بروز دهد؟ بگو بیاید و به جنگ من بیفتد!
نخواهم پدر را کی میراست و پیر
نیاید ز پیران هنر جای گیر
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم که پدرم را به ارث ببرم، چرا که انسان‌های کهن نمی‌توانند از بزرگان علم و هنر بهره‌مند شوند.
نخواهم به جز ورقه را هم نبرد
کی امروز پیدا شود مرد مرد
هوش مصنوعی: من هیچ چیزی جز ورقه (سند) نخواهم برد؛ زیرا امروز کسی پیدا نخواهد شد که واقعاً مرد باشد.
جوانم من و نیز هست او جوان
جوان را بکین بیش باشد توان
هوش مصنوعی: من جوانم و او هم جوان است. جوانی انرژی و قدرت بیشتری دارد.
بگویید تا پیشم آید کنون
سوی جنگ مردان گراید کنون
هوش مصنوعی: به من بگویید که اکنون باید به سمت جنگ مردان بروم و آماده شوم.
کی تا عاشقی از دلش کم کنم
به مرگش دل خویش بی غم کنم
هوش مصنوعی: به کی می‌توانم عشق را از دل خود کم کنم و با مرگ او، دلم را بی‌غصه کنم؟
کجا هست گلشاه بیزار اوی
به جز من کسی نیست سالار اوی
هوش مصنوعی: کجا می‌توانم گلزار محبوب او را بیابم؟ به جز من کسی نیست که بر او تسلط داشته باشد.
نخواهم که بیند کسی روی اوی
به جز من نباشد کسی شوی اوی
هوش مصنوعی: من نمی‌خواهم کسی جز من چهره او را ببیند.
گزیدم من او را، مرا او گزید
سزا را سزا رفت، چونین سزید
هوش مصنوعی: من او را انتخاب کردم و او نیز مرا انتخاب کرد. هر چه سزاوار بود، به حق انجام شد و اینگونه بر سر جای خود آمد.
کنون ورقه گر بستهٔ مهر اوست
نیاید،‌ که نه در خور چهر اوست
هوش مصنوعی: اکنون اگر نامه‌ای از سوی او بسته شده باشد، به دست نخواهد رسید؛ چون آنچه در آن است، شایسته چهره‌اش نیست.
به جنگ من آید گرش حمیت است
که در جنگ هم رنج و هم راحتست
هوش مصنوعی: اگر بخواهد در جنگ به کمک من بیاید، باید از روی غیرت و شرف باشد، چون در میدان جنگ هم درد و رنج وجود دارد و هم آسایش و راحتی.
چو بشنید ورقه از او این سخن
ببد بر دلش نو غمان کهن
هوش مصنوعی: وقتی او این حرف‌ها را از ورقه شنید، دلش پر شد از اندوه‌های قدیمی و تازه.
به آب وفا روی هجران بشست
بجست او ز جا، کین جانان بجست
هوش مصنوعی: به خاطر محبت و وفاداری که به معشوق داشتم، غم و درد جدایی را با آب پاک کردم و به دنبال او رفتم، زیرا این جانان، که محبوب من است، نیز از من دور شده است.
به جانش بر از مهر طاقت نماند
ز دیده به رخ اشک خونین براند
هوش مصنوعی: از شدت عشق و محبت، جانش تاب و تحمل ندارد و از چشمانش اشک‌های خونین به روی صورتش می‌ریزد.
ز جای اندرون همچو آتش بجست
زبان بر گشاد و میان را ببست
هوش مصنوعی: از درون مانند آتش به بیرون jumped و دهان را باز کرد و فضا را بست.
نشست از بر بارهٔ رزمجوی
به کینه نهاد او سوی رزم روی
هوش مصنوعی: او از اسب جنگی‌اش پایین آمد و با کینه و خشم به سمت میدان نبرد رفت.
چو زی معرکه کرد رای، ای شگفت!
پدر جست، ‌دست و عنانش گرفت
هوش مصنوعی: وقتی که او وارد میدان شد، پدرش شگفت‌زده شد و دستش را گرفت تا از خطر دورش کند.
بگفتش ترا نیست هنگام جنگ
زمانی ترا کرد باید درنگ
هوش مصنوعی: به او گفت: در حال جنگ نیستی و زمان آن نیست که بر دشمن حمله کنی، باید کمی صبر کنی و تامل نمایی.
کی من هم کنون زو رهانم ترا
به کام دل خود رسانم ترا
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که کسی از دلبستگی به دیگری آزاد شده و اکنون می‌خواهد او را به خواسته‌ها و آرزوهایش برساند. او قصد دارد با تلاش و انگیزه، محبوبش را خوشحال کند و به خواسته‌هایش جامه عمل بپوشاند.
بگفت این و بر بارهٔ بادپای
نشست آن سواری مبارز ز پای
هوش مصنوعی: او این جمله را گفت و سپس سوار کاری که مبارز بود، از پای بر زمین نشست.
برون زد فرس از میان مصاف
حمایل یکی تیغ تارک شکاف
هوش مصنوعی: در میانه میدان جنگ، سلاحی به شکل شمشیر از زیر زره و پوشش یکی از اسب‌ها بیرون آمده و نمایان شده است.
به نیزه بگردید چون شیر نر
بگرد ربیع آن شه کینه ور
هوش مصنوعی: به آرامی و قوی مانند یک شیر نر حرکت کن و در فصل ربیع، همانند آن پادشاه که کینه‌اش را در دل دارد، به جلو برو.
بگفت آن شه وشهسوار عرب
شجاع جهان افتخار عرب:
هوش مصنوعی: آن رهبر و پهلوان عرب گفت: "شجاعت ما در دنیا باعث افتخار عرب است."
الای ای ربیع ابن عدنان بیای
به کینه بپوی و به مردی گرای
هوش مصنوعی: ای ربیع ابن عدنان، به سوی کینه برو و به سمت مردانگی حرکت کن.
که ناگه سوی مرگ بشتافتی
اگر مر مرا خواستی، یافتی!
هوش مصنوعی: اگر ناگهان به سوی مرگ شتافتی، اگر مرا می‌خواستی، مرا پیدا می‌کردی!
چو مر مار را عمر آید بسر
بخواباندش مرگ بر ره گدر
هوش مصنوعی: زمانی که عمر مار به پایان می‌رسد، مرگ به سراغش می‌آید تا او را به خواب ابدی ببرد.
نجوید نبرد مرا آن کسی
که خواهد بدش زندگانی بسی
هوش مصنوعی: کسی که زندگی خوبی می‌خواهد، نباید با من درگیر شود.
همام جهان دیدهٔ گوژپشت
ز حمیت یکی حمله بردش درشت
هوش مصنوعی: یک شخصیت با تجربه و دلسوز از ظلم و ستم یک فرد قوی و خشن به شدت ناراحت می‌شود و به او پاسخ می‌دهد.
ربیع ابن عدنان بدو بنگرید
دو تا گشته پیری جهان دیده دید
هوش مصنوعی: ربیع ابن عدنان به او نگاه کرد و دید که با گذشت زمان، پیری بر دنیا سایه افکنده است.
رخی چون گل سرخ و مویی سپید
بسر بر خزی سبز، چون سبز بید
هوش مصنوعی: چهره‌ای زیبا و مانند گل سرخ دارد و مویی سفید مانند برف دارد، بر تن او لباسی سبز و شاداب مانند درخت بید است.
یکی نیزه چون مار ارقم به دست
که آتش همی از سنانش بجست
هوش مصنوعی: یک نیزه به دست دارد که مانند مار است و از نوکش آتش به بیرون می‌جهد.
ابا این همه ضعف و پیری که بود
همی فر و زور جوانی نمود
هوش مصنوعی: با وجود تمام ضعف و پیری، هنوز هم شجاعت و قدرت جوانی خود را به نمایش گذاشت.
ربیع ابن عدنان چو او را بدید
یکی نعره ای از جگر برکشید
هوش مصنوعی: وقتی ربیع ابن عدنان او را دید، از عمق دل نعره ای کشید.
بگفت ای جهان دیدهٔ سال خورد
گذشته بسی بر سرت گرم و سرد
هوش مصنوعی: ای دنیا، تو که دیده‌ات سال‌هاست بر من گذشته، تجربه‌های زیادی از روزهای خوب و بد را پشت سر گذاشته‌ای.
ترا چه گه جنگ و کین جستن است
که گیتی به مرگ تو آبستن است
هوش مصنوعی: تو چرا به دنبال جنگ و دشمنی هستی در حالی که دنیا در انتظار مرگ توست؟
بگو ای خرف گشته تو کیستی
وزین آمدن بر پی چیستی؟
هوش مصنوعی: بگو ای کسی که به حماقت افتاده‌ای، تو کیستی و از کجا آمده‌ای و هدف‌ات از آمدن به اینجا چیست؟
ترا چون کشم من؟ که خود کشته ای!
تو خود نامهٔ عمر بنوشته ای!
هوش مصنوعی: چطور می‌توانم تو را نجات دهم، در حالی که خودت را به خطر انداخته‌ای؟ تو خودت سرنوشت و عمرت را تعیین کرده‌ای!
مرا زان جوانان مردان مرد
همی خنده آمد به گاه نبرد
هوش مصنوعی: از آن جوانان دلیر و شجاع، به هنگام جنگ، خنده و شادی به من دست می‌دهد.
چگونه کنم با تو من رای جنگ؟
کند شیر آهنگ روباه لنگ؟
هوش مصنوعی: چطور می‌توانم با تو به نبرد بیفتم؟ وقتی که شیر جنگی، با آهنگی ملایم مانند روباه لنگی روبه‌رو می‌شود؟
تو بر گرد تا دیگر آید برم
کی من چون برویت همی بنگرم
هوش مصنوعی: برگرد تا دوباره به سراغم بیاید، چون من فقط با دیدن روی تو احساس می‌کنم.
ترا باد شمشیر من بس بود
عقاب دژم کی چو کرکس بود؟
هوش مصنوعی: تو به اندازه کافی از قدرت و شدت شمشیر من ترسیده‌ای، اما من مانند عقابی غمگین نیستم که همچون کرکس در صحنه حضور پیدا کند.
چوزو بابک ورقه چونین شنید
زحمیت یکی نعره ای برکشید
هوش مصنوعی: چون بابک این ورق را شنید، از شدت ناراحتی صدایی از دل برآورد.
بدو گفت: ای ناکس و بی ادب
که باشی تو اندر میان عرب
هوش مصنوعی: به او گفت: ای بی‌لیاقت و بی‌ادب، تو در میان عرب‌ها چه کاره‌ای؟
که چونین سخن گفت یاری مرا
تو با خود برابر نداری مرا؟
هوش مصنوعی: آیا تو فکر می‌کنی که با این حرف‌ها می‌توانی ارزش من را پایمال کنی و مرا هم‌سطح خودت قرار دهی؟
به غمری همی قصد جیحون کنی!
به پیری مرا سرزنش چون کنی؟
هوش مصنوعی: آیا به خاطر غم جوانی خود مسیر جیحون (رودخانه‌ای در ایران) را انتخاب کرده‌ای؟ چگونه می‌توانی من را به خاطر پیری‌ام سرزنش کنی؟
به تن پیرم ای سگ، ولیکن به زور
بدرم جهان گاه آشوب و شور
هوش مصنوعی: به بدن پیرم، ای سگ، اما با قدرت می‌دانم که می‌توانم جهان را برآشفته و پر از هیجان کنم.
چو بر کینه جستن ببندم میان
نیندیشم از چون تو سیصد جوان
هوش مصنوعی: وقتی احساس کینه و انتقام کنم، به هیچ چیز جز انتقام از تو نمی‌اندیشم، حتی اگر سه‌صد جوان دیگر در نظر باشد.
ز پیری به من بر نیاید شکست
مرا چون تو صد بنده بودست و هست
هوش مصنوعی: از پیری نمی‌توانم شکایت کنم، زیرا همچون تو، من نیز در بندگی و محدودیت‌ها بوده‌ام و هنوز هم هستم.
فزون زین لباس جفا را مپوش
چه بیهوده گویی؟ به پیکار کوش!
هوش مصنوعی: هرگز این لباس درد و رنج را به تن مکن، چرا که حرف‌های بیهوده‌ای نمی‌زنی؟ به جای آن، به تلاش و کوشش در میدان کار بپرداز!
بجز پیری از من چه آمد گناه؟
تو از لنگ اشتر لگدراست خواه
هوش مصنوعی: به غیر از پیری، چه چیزی از من ناپسند است؟ تو هم از پاهای لنگ شتر نمی‌توانی انتظاری داشته باشی.
بگفت این و چون تندر از تیره ابر
بغرید وز دل بپالود صبر
هوش مصنوعی: او این را گفت و ناگهان، مانند رعدی که از ابرهای تیره می‌غنجید، صبرش از دلش پاک شد.
چو دود و چو آتش درآمیختند
به شمشیر و نیزه برآویختند
هوش مصنوعی: وقتی که دود و آتش به هم پیوستند، جنگجویان با شمشیر و نیزه به مبارزه پرداختند.
به نیزه همی دیده بردوختند
به تیغ بلا آتش افروختند
هوش مصنوعی: نگاه‌ها را به نیزه‌ها دوخته‌اند و با سلاح بلا شعله‌ای از آتش برپا کرده‌اند.
برآمد یکی تیره گرد از نبرد
که پر گرد شد گنبد لاژورد
هوش مصنوعی: یک توده تیره از غبار جنگ به هوا بلند شد و گنبد آسمان را پر از گرد و غبار کرد.
یکی داشت نیزه، یکی داشت تیغ
نبد ضربت از یک دگرشان دریغ
هوش مصنوعی: یکی نیرویی برای جنگ داشت و دیگری سلاحی برای نبرد، اما هیچ‌کدام از آن‌ها از آسیب رساندن به یکدیگر دریغ نکردند.
بگشتند ازین حال پیر و جوان
بسی طعنه شد باطل اندر میان
هوش مصنوعی: همه، چه پیر و چه جوان، از این وضعیت به تنگ آمدند و در این میان، سخنان بی‌اساسی مطرح شد.
نه این گشت چیرو نه آن گشت چیر
نه از کینه جستن یکی گشت سیر
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که نه رفتار و حالت موجودات به خاطر ظاهری است که دارند و نه از روی کینه و نفرت یکی از دیگری سیر می‌شود. در واقع، اشاره به این دارد که بینش و درک عمیق‌تر از افراد به مسأله‌هایی فراتر از ظاهر و احساسات سطحی نیاز دارد.
همام آنک با هوش و تبدیر بود
هم آخر جهاندیده و پیر بود
هوش مصنوعی: همام فردی باهوش و دارای تدبیر بود و در پایان هم فردی با تجربه و سالخورده به شمار می‌رفت.
حصاری که دیوار او شد کهن
نباشد مر آن را بسی اصل و بن
هوش مصنوعی: دیواری که برای حصار ساخته شده، نباید قدیمی و فرسوده باشد، زیرا پایه و بنیاد آن باید محکم و استوار باشد.
چو بسیار گشت این بر آن آن برین
همام دل آور در آمد بکین
هوش مصنوعی: به اندازه‌ای که یکی بر دیگری زیاد شد، این همدلی و نزدیکی دل‌انگیز به اینجا رسید که کار به جدایی و درد کشیدن انجامید.
عنان تکاور به مرکب سپرد
به نیزه نمودش یکی دست برد
هوش مصنوعی: سوارکار سکان هدایت اسب را در دست گرفته و با نیزه به او اشاره کرد.
بزد نیزه ای بر کمرگاه اوی
بدان تا کند زو تهی گاه اوی
هوش مصنوعی: شمشیری به کمر او بزند تا او از آن خالی و بی‌دفاع شود.
ربیع ابن عدنان چو شیر دژم
بزد تیغ و آن نیزه کردش قلم
هوش مصنوعی: ربیع ابن عدنان مانند شیری خشمگین، شمشیر را به دست گرفت و نیزه‌اش را مانند قلمی در نوشتن به کار برد.
بگفت: ای کهن گشته پیر نژند
یلان عرب نیزه چونین زنند؟
هوش مصنوعی: او گفت: ای پیر کهن، اگر یلان عرب نیزه می‌زنند، تو چه می‌کنی؟
هم اکنون شجاعت بیاموزمت
به تیر بلا دیده بر دوزمت
هوش مصنوعی: الان به تو می‌آموزم که چگونه با شجاعت و دلیری با سختی‌ها و ناملایمات روبرو شوی و همانند تیر، به سمت هدف خود شلیک کنی.
بگفت این و از کین دل حمله کرد
بیاورد شمشیر تیز از نبرد
هوش مصنوعی: او این را گفت و به خاطر کینه‌ای که در دل داشت، به حمله پرداخت و شمشیر تیز خود را برای نبرد برداشت.
یکی ضربتی زد شگفتی عظیم
که کردش به یک ضربت او را دو نیم
هوش مصنوعی: یک نفر ضربه‌ای شدید و شگفت‌آور زد که موجب شد آن فرد به دو نیم تقسیم شود.
چو پیر جهاندیده شد سرنگون
همی گشت از آن زخم در خاک و خون
هوش مصنوعی: وقتی که مردی با تجربه و دانا به زیر افتاد، از همان زخم‌ها در خاک و خون غوطه‌ور شد.
ز قوم بنی شیبه بر شد خروش
دل سرکشان اندر آمد به جوش
هوش مصنوعی: از میان قوم بنی شیبه فریادی بلند برخاست و دل سرکش‌ها به تلاطم درآمد.
فشاندند بر سر همه تیره خاک
ببر در همه جامه کردند چاک
هوش مصنوعی: بر سر همه خاک تیره‌ای که وجود دارد، پراکندند و در همه لباس‌ها چاک هایی ایجاد کردند.
گسست از تن ورقه آرام و هوش
تنش نال گون شد دلش نیل پوش
هوش مصنوعی: وقتی از بدن جدا شد، ورقه‌ای از آرامش به دست آورد و هوش آن چنان از شدت اندوه ناله‌وار بود که دلش رنگ نیلین گرفت.
ز سستی نجنبید رگ در تنش
به خون در شده غرق پیراهنش
هوش مصنوعی: به خاطر نداشتن تحرک، رگ‌های بدنش به شدت تحت فشار قرار گرفته و لباسش به خون آغشته شده است.
چو با زی هش آمد دگر ره ز پای
بیفتاد و ببرید از و هوش و رای
هوش مصنوعی: زمانی که او با زیبایی‌اش وارد شد، دیگر قدرت حرکت نداشتم و عقل و هوش و فکر از من گرفته شد.
سدره گشت بی هوش و آمد بهوش
برآورد بار چهارم خروش
هوش مصنوعی: درخت سدر به حالتی غیرهشیار در آمده بود، و سپس به هوش آمد و برای بار چهارم صدای بلندی را برآورد.
بگفتا: کی یکبارگی سوختم
دل و دیدهٔ ناز بردوختم
هوش مصنوعی: او گفت: چه زمانی یکباره دلم سوخت و چشمانم را از زیبایی شگفت‌زده کردم؟
مرا خود دل از عاشقی خسته بود
به هجران جانان در و بسته بود
هوش مصنوعی: دل من از عشق به معشوق خسته شده بود و به خاطر دوری معشوق، تمامی درها به رویم بسته بود.
دل خسته ام باز شد خسته تر
به تیمار هجران در و بسته تر
هوش مصنوعی: دل خسته‌ام دوباره بیش از پیش خسته شده است، در فکر جدایی و دوری، درهای امید به بسته‌تر شدن نزدیک‌تر شده‌اند.
بد از هجر بر پای من پای بند
به مرگ پدر گشت جانم نژند
هوش مصنوعی: از درد جدایی، روح من به شدت ناآرام شده و ناامیدم کرده است، به طوری که مرگ پدرم بر من تاثیر عمیقی گذاشته است.
به عشق اندرون صبر کردن رواست
به مرگ پدر صبر کردن خطاست
هوش مصنوعی: در عشق، تحمل و صبر کردن قابل قبول است، اما در برابر مرگ پدر، صبر کردن نادرست است.
بدارای و نیروده دادگر
به پیغمبر آن فخر و زین بشر
هوش مصنوعی: با قدرت و نیروی داور، به پیامبر آن افتخار و زینت بشر را عطا کرده است.
اگر باز گردم ازین جایگاه
مگر خواسته کینه از کینه خواه
هوش مصنوعی: اگر دوباره به این مکان بازگردم، فقط به خاطر این است که کسی که از من کینه دارد، خواسته‌اش را برآورده کنم.
بگفت این و جستش چو شیری ز جای
به خنگ تکاور درآورد پای
هوش مصنوعی: او این را گفت و سپس مانند شیری از جای خود جست و به تندی به سمت او حمله کرد.
بپوشید خفتان و از بر زره
میان بسته وز دل گشاده گره
هوش مصنوعی: لباس جنگی خود را بپوشید و زره‌تان را محکم ببندید و با دل باز و شاداب آماده نبرد شوید.
ببر در یکی تیغ مرد آزمای
به کف در یکی نیزهٔ جان ربای
هوش مصنوعی: در عرصهٔ مبارزه و آزمایش، باید با یک شمشیر قوی با دقت عمل کنی و همچنین به یک نیزهٔ کشنده مسلط باشی.
بدین سان همی رفت فرخ پسر
جگر خسته تا نزد کشته پدر
هوش مصنوعی: فرخ، پسر دلی شکسته، با این حال به راهش ادامه می‌دهد تا به جایی برسد که پدرش کشته شده است.
نگونسار خود را برو برفگند
همی کرد نوحه به بانگ بلند
هوش مصنوعی: برف‌های سرد از سر این کوه به پایین می‌ریزند و او با صدای بلند به سوگواری و غمگینی می‌پردازد.
گرفت او سر بابک از خون و خاک
همی کرد رخسارش از خاک پاک
هوش مصنوعی: او سر بابک را از خون و خاک برداشت و چهره‌اش را از خاک پاکیزه کرد.
نهاده ز مهر دلش بر کنار
دو دیده ز غم کرده بد سیل بار
هوش مصنوعی: دلش پر از مهر است و چشمانش به خاطر غم، سرشار از اشک و باران شده‌اند.
بمالید بر روی او روی خویش
رخ از هجرو ز درد، دل کرده ریش
هوش مصنوعی: بر روی محبوب خود بمالید، چهره‌تان را از درد جدایی و رنج دل، مانند زخم‌هایی که در دل ایجاد شده، نشان دهید.
زمین را ز خون آبه گل زار کرد
جهان را پر از نالهٔ زار کرد
هوش مصنوعی: زمینی که به خاطر خون‌ها آبیاری شده، به باغی سرسبز و پرگل تبدیل شده است و در عین حال، دنیا را پر از ناله و غم کرده است.
بدل در در درد و غم باز کرد
از انده یکی شعر آغاز کرد
هوش مصنوعی: شخصی که در احساس درد و رنج قرار دارد، از شدت اندوه خود شعری را شروع می‌کند.