گنجور

بخش ۱۰ - شدن لشکر بنی شیبه به حی بنی ضبه

همی گفت چونین و چون تفته برق
همی راند و در خون دل گشته غرق
چو یک نیمه از راه بگذاشتند
دلیران همه نعره برداشتند
ربیع ابن عدنان شد آگه ز کار
کی آمد سپاه از پی کارزار
بسیجید و گرد آوریدش سپاه
سپاهی بکردار ابر سیاه
شجاعان و گردن کش و شیر مرد
بلا دیده و آزموده نبرد
به مردی شده در عرب داستان
همه گشته بر مرگ هم داستان
ربیع ابن عدنان امیر عرب
نهفته تن اندر سلیح و سلب
از آن پیش تا روی دادی براه
به نزدیک گل شه شد آن کینه خواه
بگفت ای نگارین دل آرام من
مباد ایچ بی تو خوش ایام من
بدان کز بنی شیبه آمد سپاه
ز بهر تو بر من گرفتند راه
چو شیر دژم ورقه پیش اندرون
دل و دیده و دست شسته بخون
بدان تا ز تو بگسلاند مرا
ز روی تو پنهان نشاند مرا
ز تو من بپرسم سخن راست گوی
به من به گراید دلت یا بدوی
اگر مر ترا سوی ورقست رای
به من بازگوی ای بت دل ربای
کی تا من سوی جنگ بیرون شوم
بدانم حقیقت کی می چون شوم
وگر مر ترا رای سوی منست
نترسم گرم عالمی دشمنست
چنان بگسلمشان ز روی زمین
که بر من کنند اختران آفرین
بدو گفت گلشاه کای نام جوی
میندیش وز دشمنان کام جوی
کی تو تا قیامت مرا مهتری
ز صد ورقه بر من گرامی تری
شب و روز من در وفای توم
پرستندهٔ خاک پای توم
ربیع ابن عدنان عجب شاد شد
به گفتار او از غم آزاد شد
همی راند چون موج دریا بخشم
سوی یار دل، سوی بدخواه چشم
براندند ازین و از آن سو سپاه
برابر فتادند در نیم راه
همان و همین ساخته ساز جنگ
نکردند بر کینه جستن درنگ
هم از گرد ره جنگ برساختند
زمین را به لرزه در انداختند
مصاف سپه را بیاراستند
کی می جنگ با آرزو خواستند
علم ها زعیوق بگذاشتند
بگرد آسمان را بینباشتند
بزوبین جان جوی دل سوختند
بناوک همی دیده بردوختند
صف از آتش تیغ برتافتند
ز کین کوس کینه فرو کوفتند
ز بس نعره و جنگ و آشوب و شور
ز بس شیههٔ ابرش و خنگ و بور
ز تف خدنگ و ترنگ کمان
ز زخم عمود و ز طعن سنان
تو گفتی جهان نیست گردد همی
زمین را فلک درنوردد همی
زمین شد ز خون لعل چون سندروس
هوا گشت از گرد چون آبنوس
چو از نور بگشاد گردون گره
بتفسید بر شیر مردان زره
ربیع ابن عدنان چو شرزه پلنگ
بغرید چون کرد آهنگ جنگ
فرس را به میدان کین درفگند
ز هیبت فزع بر زمین درفگند
بگردید اندر مصاف نبرد
ز هامون به گردون برآورد گرد
فرس بود چون ابر، او چون هزبر
هزبر ایچ کس دید بر تیره ابر؟
بدین سان همی گشت اندر مصاف
همی کرد لعب و همی جست لاف
یکی شعر گفت آن نبرده سوار
که چون بود شعرش عجب،‌ گوش دار

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: چکامه

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

همی گفت چونین و چون تفته برق
همی راند و در خون دل گشته غرق
هوش مصنوعی: او به این سخن ادامه می‌داد و مانند برقی که می‌تابد، سریع و تند حرکت می‌کرد و دلش پر از اندوه و رنج بود.
چو یک نیمه از راه بگذاشتند
دلیران همه نعره برداشتند
هوش مصنوعی: وقتی قهرمانان نیمه‌ای از مسیر را طی کردند، همه به شدت فریاد زدند.
ربیع ابن عدنان شد آگه ز کار
کی آمد سپاه از پی کارزار
هوش مصنوعی: ربیع ابن عدنان از اتفاقات و وضعیت جنگ آگاه شد و متوجه شد که سپاه برای شرکت در نبرد به راه افتاده است.
بسیجید و گرد آوریدش سپاه
سپاهی بکردار ابر سیاه
هوش مصنوعی: بشتابید و جمع آوری کنید نیروهایتان را، سپاه بزرگی را آماده کنید که مانند ابر سیاه عمل می‌کند.
شجاعان و گردن کش و شیر مرد
بلا دیده و آزموده نبرد
هوش مصنوعی: شجاعان و دلاورانی که تجربه مبارزه را دارند و در برابر مشکلات و خطرات قرار گرفته‌اند.
به مردی شده در عرب داستان
همه گشته بر مرگ هم داستان
هوش مصنوعی: در عرب مردی بود که داستانش همه جا پیچیده و بیشتر صحبت‌ها درباره مرگ اوست.
ربیع ابن عدنان امیر عرب
نهفته تن اندر سلیح و سلب
هوش مصنوعی: ربیع ابن عدنان، امیر عرب، در لباس جنگ و با تجهیزاتش پنهان شده است.
از آن پیش تا روی دادی براه
به نزدیک گل شه شد آن کینه خواه
هوش مصنوعی: پیش از این که تو به سوی او بروی و به گل نزدیک شوی، دشمنی و کینه‌ای که در دل داشت، به او نزدیک شده است.
بگفت ای نگارین دل آرام من
مباد ایچ بی تو خوش ایام من
هوش مصنوعی: ای دل زیبای من، هرگز بدون تو روزهای خوش برایم وجود نخواهد داشت.
بدان کز بنی شیبه آمد سپاه
ز بهر تو بر من گرفتند راه
هوش مصنوعی: بدان که از خاندان شیبه، گروهی برای تو به راه افتاده و بر من راه را بسته‌اند.
چو شیر دژم ورقه پیش اندرون
دل و دیده و دست شسته بخون
هوش مصنوعی: چنان که شیر خشمگین، ورق را برمی‌گرداند و دل، چشم و دست را در خون شسته است.
بدان تا ز تو بگسلاند مرا
ز روی تو پنهان نشاند مرا
هوش مصنوعی: بدان که اگر مرا از خود دور کند، به خاطر تو مرا در پشت پرده پنهان نگه می‌دارد.
ز تو من بپرسم سخن راست گوی
به من به گراید دلت یا بدوی
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از تو سوالی بپرسم، آیا با صراحت پاسخ خواهی داد یا از گفتن حقیقت فرار خواهی کرد؟
اگر مر ترا سوی ورقست رای
به من بازگوی ای بت دل ربای
هوش مصنوعی: اگر نظر تو به ورق و کتاب است، پس نظر خودت را به من بگو، ای کسی که دل‌ها را می‌ربایی.
کی تا من سوی جنگ بیرون شوم
بدانم حقیقت کی می چون شوم
هوش مصنوعی: تا زمانی که به میدان جنگ بروم، نمی‌دانم حقیقت چیست و چگونه باید با آن روبه‌رو شوم.
وگر مر ترا رای سوی منست
نترسم گرم عالمی دشمنست
هوش مصنوعی: اگر تصمیم تو به سمت من است، نترسم؛ هرچند که دنیا پر از دشمنان است.
چنان بگسلمشان ز روی زمین
که بر من کنند اختران آفرین
هوش مصنوعی: به قدری آن‌ها را از روی زمین نابود می‌کنم که ستارگان به خاطر من، مرا ستایش خواهند کرد.
بدو گفت گلشاه کای نام جوی
میندیش وز دشمنان کام جوی
هوش مصنوعی: گلشاه به او گفت: ای کسی که نام جوی را در نظر داری، نگران نباش و از دشمنان چیزی نخواه.
کی تو تا قیامت مرا مهتری
ز صد ورقه بر من گرامی تری
هوش مصنوعی: آیا تو تا پایان دنیا، برای من بزرگ‌تری که از صد ورق کاغذ به من ارزشمندتری؟
شب و روز من در وفای توم
پرستندهٔ خاک پای توم
هوش مصنوعی: روز و شب من به خاطر وفاداری به تو می‌گذرد، همچون کسی که مرید و شیفتهٔ خاک پای تو باشد.
ربیع ابن عدنان عجب شاد شد
به گفتار او از غم آزاد شد
هوش مصنوعی: ربیع ابن عدنان با شنیدن سخنان او بسیار خوشحال شد و از غم و اندوه خود رهایی یافت.
همی راند چون موج دریا بخشم
سوی یار دل، سوی بدخواه چشم
هوش مصنوعی: او مانند موج دریا به سوی یار دل می‌راند و چشمانش به سمت بدخواهان می‌چرخد.
براندند ازین و از آن سو سپاه
برابر فتادند در نیم راه
هوش مصنوعی: سپاه از هر دو طرف رانده شدند و در میانه راه به هم رسیدند.
همان و همین ساخته ساز جنگ
نکردند بر کینه جستن درنگ
هوش مصنوعی: همانطور که ساخته شده‌اند، جنگ نکردند و برای انتقام‌جویی توقف نمی‌کنند.
هم از گرد ره جنگ برساختند
زمین را به لرزه در انداختند
هوش مصنوعی: جنگجویان از گرد و غبار مسیر جنگ برپا شده، زمین را به لرزه درآوردند.
مصاف سپه را بیاراستند
کی می جنگ با آرزو خواستند
هوش مصنوعی: سپاه را آماده نبرد کردند، زیرا میدانستند که جنگیدن فقط به دلخواه و آرزو نیست.
علم ها زعیوق بگذاشتند
بگرد آسمان را بینباشتند
هوش مصنوعی: دانش‌ها از نغمه‌های خفی به دور رفتند و آسمان را پر از نور ماورا کردند.
بزوبین جان جوی دل سوختند
بناوک همی دیده بردوختند
هوش مصنوعی: عشق و محبت جان انسان را می‌سوزاند و در چنین حالتی چشم‌ها به دوری و فراق می‌نگرند.
صف از آتش تیغ برتافتند
ز کین کوس کینه فرو کوفتند
هوش مصنوعی: با نشانه ای از کینه و دشمنی، خطی از آتش بر سر تیغ قرار گرفت و به خاطر کینه ای که در دل داشتند، به شدت به یکدیگر حمله کردند.
ز بس نعره و جنگ و آشوب و شور
ز بس شیههٔ ابرش و خنگ و بور
هوش مصنوعی: به دلیل شدت جنگ و آشوب و سر و صدا، اوضاع به شدت آشفته و ناآرام شده است. این ناآرامی و هیاهو به اندازه‌ای است که حتی صدای ابرها و سکوت را نیز تحت تأثیر قرار داده است.
ز تف خدنگ و ترنگ کمان
ز زخم عمود و ز طعن سنان
هوش مصنوعی: از شدت درد و زخم‌هایی که از تیر و کمان و نیزه و شمشیر به وجود آمده، به شدت ناراحت و آزرده‌ام.
تو گفتی جهان نیست گردد همی
زمین را فلک درنوردد همی
هوش مصنوعی: تو گفتی جهان به این شکل باقی نمی‌ماند و زمین همواره تحت تأثیر حرکت آسمان‌ها قرار دارد.
زمین شد ز خون لعل چون سندروس
هوا گشت از گرد چون آبنوس
هوش مصنوعی: زمین به رنگ خون‌های درخشان درآمد و آسمان بواسطه گرد و غبار، مانند چوب آبنوس تیره و تار گشت.
چو از نور بگشاد گردون گره
بتفسید بر شیر مردان زره
هوش مصنوعی: زمانی که آسمان از نور روشن شد، مشکل و تنگنای سخت باعث شد که شیرمردان از زره خود خارج شوند و آزاد شوند.
ربیع ابن عدنان چو شرزه پلنگ
بغرید چون کرد آهنگ جنگ
هوش مصنوعی: ربیع ابن عدنان مانند پلنگی که در هنگام خشمغرید و به نبرد آماده می‌شود، با قوت و عزم به میدان جنگ می‌آید.
فرس را به میدان کین درفگند
ز هیبت فزع بر زمین درفگند
هوش مصنوعی: اسب‌ها را به میدان جنگ هدایت کردند و از شدت ترس بر زمین افتادند.
بگردید اندر مصاف نبرد
ز هامون به گردون برآورد گرد
هوش مصنوعی: در میدان جنگ که از دشت هامون برخاسته، گرد و خاکی به وجود آمده است.
فرس بود چون ابر، او چون هزبر
هزبر ایچ کس دید بر تیره ابر؟
هوش مصنوعی: آسمان همچون ابری سیاه و غم‌انگیز است و روح من شبیه اسب سوار است. آیا کسی در این شب تار، آن ابر تیره را مشاهده کرده است؟
بدین سان همی گشت اندر مصاف
همی کرد لعب و همی جست لاف
هوش مصنوعی: به این صورت در میدان جنگ حرکت می‌کرد و همزمان بازی می‌کرد و به نمایش قدرت خود می‌پرداخت.
یکی شعر گفت آن نبرده سوار
که چون بود شعرش عجب،‌ گوش دار
هوش مصنوعی: شخصی شعری را بیان کرد، اما او را سوارکار ندانسته‌اند. شعر او به قدری زیبا و عجیب است که باید به آن توجه کنیم.