بخش ۲۶ - الحکایت و الرموز و شرح حال آن جوان که عزم کعبه کرد
بود برنائی بغایت ماهرو
پیش خلق عالمی پر آب و رو
مال و ملکی داشت بیحد آن غلام
در نشابورش بدی او را مقام
بود یک خیلی همه خویشان او
دائماً خویشان دل پیشان او
روز و شب در خدمتش بودند شاد
جمله همچون چاکران کیقباد
ماهرویان خطائی و سرای
بود اندر خدمت آن پاکرای
روز و شب در غرق شادی و طرب
بد نشسته فارغ از راه طلب
ناگهان دردی درآمد در دلش
در خیال کار شد بس مشکلش
عزم کعبه کرد آندم آن غلام
پس وداعی کرد خویشان را تمام
زاد ره برداشت سوی قافله
قافله میرفت هر دم مرحله
آن جوان میرفت در ره شادشاد
تا رسید آن قافله در باغداد
چون درآمد آن جوان در باغداد
در تفرج گشت حج رفتش زیاد
هر زمان در یکطرف میگشت او
جملهٔ خلقان بدیده گشت او
هر یکی سرگشتهٔ کردار خویش
دل نهاده کار خود در کار خویش
هر طرف هنگامهٔ ایستاده دید
بهر نظاره زهر سو میدوید
بس عجایبهای گوناگون بدید
خویشتن راهر زمان مجنون بدید
همچنان میرفت تا دجله رسید
در تعجب ماند کشتی را بدید
گفت یک ملاح او را ای پسر
اندرآ در کشتی وزان سو گذر
اندر آن در کشتی و بغداد بین
صدهزاران قامت شمشاد بین
اندرآ در کشتی ای سرو روان
تا ببینی آن طرف آن سروران
اندرآ در کشتی ای مرد حزین
تا ببینی آن طرف صد نازنین
اندرآ در کشتی ای خو بروی
تا ببینی آن طرف صد ماهروی
اندرآ در کشتی ای مرد لطیف
تا ببینی آن طرف حسن ظریف
اندرآ درکشتی و بنشین تو خوش
تا ببینی آن طرف صد ماهوش
اندرآ در کشتی ومیکن نظار
تا ببینی آن طرف صد گلعذار
اندرآ در کشتی ای مرد جوان
تا ببینی آن طرف تیر وکمان
اندرآ در کشتی و شو در پناه
تا ببینی آن طرف زلف سیاه
اندرآ در کشتی و میزن دو دست
تا ببینی آن طرف چشمان مست
اندرآ درکشتی و بنشین بخند
تا ببینی آن طرف لبها چو قند
اندرآ در کشتی این دم بیقرار
تا ببینی آن طرف روی نگار
اندرآ در کشتی و بنشین خموش
تا ببینی آن طرف صد باده نوش
وسوسه کردش بسی آن بوالفضول
تا فریبانید او را همچو غول
رفت در کشتی و شد زانسوی شط
شد ز گفت آن لعین او را غلط
هر کنار شط یکی قصری بدید
چشم او هرگز چنان قصری ندید
بر سر آن قصر یک دختر چو ماه
بد نشسته چشم چون خال سیاه
در زمان آمد همان آزاد مرد
دل بدست او بداد و خاک و خورد
دل به دست او بداد آن بیقرار
گشت عاشق بر رخ آن گلعذار
در میان آمد ز دست گلعذار
جامه رادرید بر تن تار تار
خاک بر سر کرد و او در خون فتاد
عشق آن دختر چو آن مجنون فتاد
زاد خود را پیش آن معشوقه برد
گفت جانم از غم عشق تو مرد
زاد راه او بخورد آن هیچکس
مفلس و بیچاره ماند از همنفس
دخترش گفت آن زمان زرها بیار
تا نمایم روی خود ای گلعذار
گفت وصل وشادئی میبایدت
بیزری این حاصلت کی آیدت
بعد از آنش گفت برخیز و برو
تا نگردد مال وملکت در گرو
پس خجل شد آن جوان زرمینداشت
عشق دختر رفت و کارش سر نداشت
چون پسر زانحال بازآمد بدید
پیره زالی در برابر شد پدید
هر دو چشمش از رق ودندان دراز
چون بدید آن را و شد اندر گداز
یادش آمد آن زمان از قافله
در دلش افتاد آن دم ولوله
سر برهنه پا برهنه شد برون
از دلش میرفت آن دم موج خون
هر که را میدید او از مردمان
میبپرسید آن زمان از کاروان
هاتفش گفتا که ای جان پدر
قافله رفت و تو بودی بیخبر
بشنو این احوال از من ای فقیر
وصف حال تست گر باشی بصیر
قافله را رهروان دین بدان
راه رفتند و رسیدند در جنان
در بهشتند آن عزیزان در وصال
محو گشته در جمال ذوالجلال
شهر بغدادت در اینجا کون دان
در تعجب ماندهٔ در لون آن
هست آن دجله تو را این دم خیال
جسم تو کشتی و غرقی در ضلال
ای پسر ملاح را تو دیو دان
وسوسه کرده ترا اندر جهان
بحر دنیا آن شیطان آمده است
بیشکی در بحرکشتیبان بداست
در طلسم کشتی آن دیو پلید
صدهزاران خلق را درخون کشید
در طلسم کشتی آن دیو نژند
سالکان را کرد هر دم پای بند
در طلسم کشتی آن دیو لعین
ظالمان را باز داشت از راه دین
در طلسم کشتی و شد هم ز سر
زشت بنموده به پیشت چون قمر
در طلسم کشتی و لاوه گری
دیو را بنموده پیشت چون پری
چون بود راه تودر کشتی جسم
قصر را بنموده آن دم در طلسم
دختر زیبای رخ را وانمود
بود دنیا و ندانستی چه سود
دل ز دست خود بدادی ای غلام
همرهان رفتند در خوابی مدام
عاشق دنیای دون رفتن ز دست
در بلا و رنج ماندی پای بست
دختری بنمود دنیا بس ظریف
در یقین بد پیره زالی بس خریف
همرهان رفتند و حج دریافتند
کام خود از راه حق دریافتند
تو بماندی اندرین کون وفساد
هر دمی کعبه همی دادی به باد
میروی هر سوی و میپرسی خبر
قافله رفتند و ماندی کور و کر
هر که اودر کون ماند همچنین
کی رسد در قرب رب العالمین
هر که او در بند دنیا بازماند
بیشکی از راه مولا باز ماند
هر که را روئی در این عالم بود
او کالانعام است کی آدم بود
هر که اندر عالم فانی بماند
در عذاب جاودانی باز ماند
هر که در دنیای دون وامانده است
از لقای حی بیچون مانده است
هر که در گرداب دنیا اوفتاد
بیشکی از راه عقبی اوفتاد
هر که از دنیای دون شادان بود
بیشکی در آتش سوزان بود
هر که را محبوب اودنیا بود
در جهنم دائمش ماوا بود
هر که در دنیا به حرصی بازماند
تو یقین میدان کز این ره بازماند
هر که در دنیا کند یاوه گری
بیشکی باشد چو قوم سامری
هر که در دنیا به کامدل نشست
هست او در راه دنیا بت پرست
هر که را شد قبله دنیا ای غلام
ماند اندر آتش سوزان مدام
هر که او دنیای دون راترک کرد
گرد نعلینش شرف بر جمله مرد
هر که از دنیای دون ماند خلاص
او بود در راه حق خاص الخواص
هر که بند این جهان بر هم شکست
در ره تحقیق باشد حق پرست
هر که از دنیای دون آزاد گشت
در نعیم جاودانی شاد گشت
هر که ازدنیا و شغل او برست
بر سریر جنت المأوا نشست
هر که دنیا را به چشمش ننگرد
از نعیم جاودانی بر خورد
خانهٔ نفس است دنیا سر بسر
بگذر از دنیا و شو صاحب نظر
هر که او در راه شیطانی بود
بیشکی در کیش نفسانی بود
هر که رحمانی بود اندر جهان
خاک او بهتر ز خون دیگران
طالب راه خدا باش ای پسر
از ره شیطان ملعون کن حذر
در ره حق دائماً مردانه باش
همچو مجنون در طلب دیوانه باش
راه رو از جانو دل ای مرد کار
تا شوی در هر دو عالم بختیار
بگذر از نفس بهیمی ای فقیر
عاشقانه دامن مردان بگیر
نفس سگ را اندر این ره خوار کن
جان خود در راه حق ایثار کن
جهد کن تا در ره معنی رسی
در حریم وصل آن مولی رسی
در بهشت عدن دائم جاودان
باش اندر صحبت آن شادمان
گر بمانی اندر این ره ای جوان
در بلا و درد مانی جاودان
پند من بشنو برو این راه را
تا ببینی حضرت الله را
پند من بشنو وجود خود بباز
عشق تو آید در این ره شاهباز
عشق چون خواند ترا جانان شوی
آن زمان شایستهٔ رحمن شوی
عشق آنجا ره نماید مر ترا
عشق آنجا در گشاید مر ترا
گر تو اندر راه حق عاشق شوی
راه حق را آن زمان لایق شوی
اندر این ره عشق باید ای پسر
تا شوی در راه معنی با خبر
عشق را دردی بباید ای فقیر
درد باشد در دو عالم دستگیر
رودراین ره درد خواه ای مرد کار
درد باشد اندر این ره بختیار
درد شد درمان جان عاشقان
درد شد معشوق جان بیدلان
درگذر از راه تقلید و بیان
درد باید تا شود راهت عیان
هر که را در راه بینش درد نیست
خاک بر فرقش که آنکس مرد نیست
درد آمد اندر این ره پیر راه
هر که با درد است آگه شد ز شاه
درد را بگزین و ترک قال کن
جان خود را باز و ره در حال کن
درگذر از ذکر و زهد و قیل و قال
درد را بگزین ز بیدردی بنال
درد درمان دل ما آمده است
درد در جان رهبر ما آمده است
درد ما را ره نمود از وصل یار
سر پنهان کرد بر ماآشکار
درد ما را برد اندر سر جان
درد ما را برد اندر لامکان
درد ما را داد هر دم صد صفا
درد ما را داد هر دم صد عطا
درد ما را داد هر دم خلعتی
درد ما را داد هردم نعمتی
درد ما را از خودی فانی بکرد
در بقای حق به حق باقی بکرد
درد ما را از جهان آزاد کرد
درد هر دم جان ما را شاد کرد
درد ما را کرد بینا در جهان
تا بدیدم سر پنهان و عیان
درد ما را برد راه مصطفی
درد ما را داد سر اولیاء
درد ما را داد حال صوفیان
درد ما را داد شوق عارفان
درد ما را برد اندر پیش حق
حق به درد ما همی دادی سبق
درد ما را از خدا آگاه کرد
درد راه حق بما کوتاه کرد
درد ما را قربت مسند نهاد
بر سریر شوق آن حضرت نشاند
درد ما را در صف جان بار داد
وانگهی در تخت جانان بار داد
درد ما را کرد راه حق عیان
وانکه بیدرد است کی یابد نشان
درد حاصل کن که درمان درد تست
مقصد و مقصود جانان درد تست
بخش ۲۵ - مقاله ارشاد کردن شیخ مریدان را: بعد لقمان شیخ محمد شد پدیدبخش ۲۷ - الحکایت المفاتیح القلوب: یک صحابه بود در عهد رسول
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بود برنائی بغایت ماهرو
پیش خلق عالمی پر آب و رو
هوش مصنوعی: در میان مردم، دختری زیبا و دلربا وجود دارد که جهان را پر از زیبایی و زندگی کرده است.
مال و ملکی داشت بیحد آن غلام
در نشابورش بدی او را مقام
هوش مصنوعی: این غلام در نشابور دارای ثروت و اموال بسیار زیادی بود و جایگاه والایی داشت.
بود یک خیلی همه خویشان او
دائماً خویشان دل پیشان او
هوش مصنوعی: او همیشه جمعی از نزدیکانش را به همراه دارد که دلشان با اوست و به او عشق میورزند.
روز و شب در خدمتش بودند شاد
جمله همچون چاکران کیقباد
هوش مصنوعی: روز و شب همه در حال خدمت به او بودند و همه شاد و خرسند، مانند خدمتگزاران کیقباد.
ماهرویان خطائی و سرای
بود اندر خدمت آن پاکرای
هوش مصنوعی: در خانهی آن شخص پاکدامن، زیباییها و دلرباییهایی وجود دارد.
روز و شب در غرق شادی و طرب
بد نشسته فارغ از راه طلب
هوش مصنوعی: روز و شب در شادی و خوشی غرق است و بیهیچ دغدغهای از دنبال کردن آرزوها و خواستهها خود را کنار کشیده است.
ناگهان دردی درآمد در دلش
در خیال کار شد بس مشکلش
هوش مصنوعی: ناگهانی دردی در دلش به وجود آمد و این موضوع برای او بسیار پیچیده و دشوار شد.
عزم کعبه کرد آندم آن غلام
پس وداعی کرد خویشان را تمام
هوش مصنوعی: آن جوان در آن لحظه تصمیم گرفت به سوی کعبه برود و قبل از رفتن، با تمام خانوادهاش خداحافظی کرد.
زاد ره برداشت سوی قافله
قافله میرفت هر دم مرحله
هوش مصنوعی: مسافر بار و بنهاش را برداشت و به سمت کاروان حرکت کرد؛ کاروان هر لحظه به جلوتر میرفت و او نیز به راه خود ادامه میداد.
آن جوان میرفت در ره شادشاد
تا رسید آن قافله در باغداد
هوش مصنوعی: آن جوان خوشحال و سرزنده در مسیر خود به سمت باغداد میرفت تا اینکه به قافلهای رسید.
چون درآمد آن جوان در باغداد
در تفرج گشت حج رفتش زیاد
هوش مصنوعی: وقتی آن جوان وارد بغداد شد، در حال گردش و تفریح بود و به زیارت نیز رفته بود.
هر زمان در یکطرف میگشت او
جملهٔ خلقان بدیده گشت او
هوش مصنوعی: او هر زمانی به یک سمت میچرخید و همهٔ مردم را میدید.
هر یکی سرگشتهٔ کردار خویش
دل نهاده کار خود در کار خویش
هوش مصنوعی: هر کسی به خاطر اعمال خودش دچار سردرگمی و perplexity شده است و مشغول به کار خود است.
هر طرف هنگامهٔ ایستاده دید
بهر نظاره زهر سو میدوید
هوش مصنوعی: در هر سمت، شلوغی و هیاهو دیده میشود و مردم برای تماشا به هر سو میروند و میآیند.
بس عجایبهای گوناگون بدید
خویشتن راهر زمان مجنون بدید
هوش مصنوعی: در هر زمانی که به خودم نگاه کردم، شگفتیهای زیادی را دیدم که باعث دیوانگیام شد.
همچنان میرفت تا دجله رسید
در تعجب ماند کشتی را بدید
هوش مصنوعی: او همچنان به راه خود ادامه داد تا به رود دجله رسید و با دیدن کشتی در آنجا شگفتزده شد.
گفت یک ملاح او را ای پسر
اندرآ در کشتی وزان سو گذر
هوش مصنوعی: یک ملوان به پسر گفت: "بیا داخل کشتی، و از آن سو عبور کن."
اندر آن در کشتی و بغداد بین
صدهزاران قامت شمشاد بین
هوش مصنوعی: در آنجا، در کشتی و بغداد، هزاران انسان را ببین که مانند قامت راست و بلند شمشاد هستند.
اندرآ در کشتی ای سرو روان
تا ببینی آن طرف آن سروران
هوش مصنوعی: وارد کشتی شو ای سرو زیبای روان، تا آن سمت که شادیها و سروران هستند را ببینی.
اندرآ در کشتی ای مرد حزین
تا ببینی آن طرف صد نازنین
هوش مصنوعی: وارد کشتی شو، ای مرد غمگین، تا آن طرف را ببینی که چندین زیبایی وجود دارد.
اندرآ در کشتی ای خو بروی
تا ببینی آن طرف صد ماهروی
هوش مصنوعی: به کشتی بیا و آرامش کن، تا بتوانی طرف دیگر را ببینی که صد چهرهی زیبا به انتظار توست.
اندرآ در کشتی ای مرد لطیف
تا ببینی آن طرف حسن ظریف
هوش مصنوعی: به داخل کشتی بیا، ای مرد نازکدل، تا زیباییهای دلانگیز آن سو را ببینی.
اندرآ درکشتی و بنشین تو خوش
تا ببینی آن طرف صد ماهوش
هوش مصنوعی: بیا داخل کشتی و راحت بنشین تا ببینی در آن سوی آب، زیبایی را که به اندازه صد ماه است.
اندرآ در کشتی ومیکن نظار
تا ببینی آن طرف صد گلعذار
هوش مصنوعی: وارد کشتی شو و به تماشای آن بپرداز تا آن طرف را ببینی که چه گلهای زیبا و خوش رنگی دارد.
اندرآ در کشتی ای مرد جوان
تا ببینی آن طرف تیر وکمان
هوش مصنوعی: ای جوان، به کشتی بیا تا آن سوی عالم را ببینی که تیر و کمان در آن جاست.
اندرآ در کشتی و شو در پناه
تا ببینی آن طرف زلف سیاه
هوش مصنوعی: به داخل کشتی بیا و در امان بمان، تا بتوانی زیبایی آن طرف موهای سیاه را ببینی.
اندرآ در کشتی و میزن دو دست
تا ببینی آن طرف چشمان مست
هوش مصنوعی: وارد کشتی شو و دو دستت را به هم بزن تا ببینی آن طرف چشمان حواسپرت و مست را.
اندرآ درکشتی و بنشین بخند
تا ببینی آن طرف لبها چو قند
هوش مصنوعی: به میهمانی بیا، در کشتی بنشین و خوش بگذران تا ببینی که آن سوی لبها چقدر شیرین و دلنشین است.
اندرآ در کشتی این دم بیقرار
تا ببینی آن طرف روی نگار
هوش مصنوعی: به اینجا بیا و سوار کشتی شو تا این لحظهی بیقراری را تجربه کنی و زیبایی آن سوی دریا را ببینی.
اندرآ در کشتی و بنشین خموش
تا ببینی آن طرف صد باده نوش
هوش مصنوعی: وارد کشتی شو و ساکت بنشین تا ببینی در آن طرف چه مقدار شراب نوشیده میشود.
وسوسه کردش بسی آن بوالفضول
تا فریبانید او را همچو غول
هوش مصنوعی: بسیاری از حرفها و جوسازیها او را تحت تأثیر قرار دادند تا بتوانند او را فریب دهند و مانند موجودی ترسناک به او ضربه بزنند.
رفت در کشتی و شد زانسوی شط
شد ز گفت آن لعین او را غلط
هوش مصنوعی: او سوار بر کشتی شد و از آن سوی رود عبور کرد. به خاطر سخنان ناپسند و شیطانی او، دچار اشتباه و حیرانی شد.
هر کنار شط یکی قصری بدید
چشم او هرگز چنان قصری ندید
هوش مصنوعی: هر کس که کنار رودخانه قرار میگیرد، قصری زیبا و باشکوه میبیند، اما چشم او هرگز چنین قصر زیبایی را ندیده است.
بر سر آن قصر یک دختر چو ماه
بد نشسته چشم چون خال سیاه
هوش مصنوعی: یک دختر زیبا چون ماه بر بالای آن قصر نشسته و چشمانش مانند خال سیاه است.
در زمان آمد همان آزاد مرد
دل بدست او بداد و خاک و خورد
هوش مصنوعی: در آن زمان، وقتی که او آمد، آن مرد آزاد دل خود را به دست او سپرد و به خاک و خوراک او تن در داد.
دل به دست او بداد آن بیقرار
گشت عاشق بر رخ آن گلعذار
هوش مصنوعی: دلش را به دست آن محبوب سپرد و به همین خاطر بیتاب و restless شد. عاشق با دیدن چهره آن معشوق زیبا، بیش از پیش دلتنگ و شیدا گردید.
در میان آمد ز دست گلعذار
جامه رادرید بر تن تار تار
هوش مصنوعی: در اثر زیبایی و جاذبه گل، لباسش را از تن درآورد و به حالت پر از تردید و دلشکستگی درآمد.
خاک بر سر کرد و او در خون فتاد
عشق آن دختر چو آن مجنون فتاد
هوش مصنوعی: او به خاطر عشق آن دختر به شدت ناراحت و غمگین شده و به حالتی روزگار میگذرانید که انگار هرچه در زندگی داشت را از دست داده است. عشق او همانند مجنون است که به خاطر محبوب خود دچار جنون شده.
زاد خود را پیش آن معشوقه برد
گفت جانم از غم عشق تو مرد
هوش مصنوعی: عاشق برای معشوقهاش هدیهای آورد و به او گفت که عشق تو چنان غمگینم کرده که جانم را گرفته است.
زاد راه او بخورد آن هیچکس
مفلس و بیچاره ماند از همنفس
هوش مصنوعی: کسی که در پی منافع خود باشد، هیچ فایدهای برای دیگران نخواهد داشت و در نتیجه، همه بینصیب و بیچاره خواهند ماند.
دخترش گفت آن زمان زرها بیار
تا نمایم روی خود ای گلعذار
هوش مصنوعی: دخترش گفت: آن زمان طلاها را بیاور تا بتوانم چهرهام را نشان دهم، ای گل زیبای من.
گفت وصل وشادئی میبایدت
بیزری این حاصلت کی آیدت
هوش مصنوعی: باید در پی وصال و شادی برآیی، مگر اینکه بیهزینه و تلاش به این هدف نرسی. به هیچ وجه نمیتوانی انتظار داشته باشی که بدون کوشش به آنچه میخواهی دست یابی.
بعد از آنش گفت برخیز و برو
تا نگردد مال وملکت در گرو
هوش مصنوعی: بعد از آن او گفت که بلند شو و برو، تا مال و ملک تو به خطر نیفتد و زیر سوال نرود.
پس خجل شد آن جوان زرمینداشت
عشق دختر رفت و کارش سر نداشت
هوش مصنوعی: جوانی که پول و ثروتی نداشت، به خاطر عشق به دختر خجالتزده و ناامید شد و نتوانست کارش را پیش ببرد.
چون پسر زانحال بازآمد بدید
پیره زالی در برابر شد پدید
هوش مصنوعی: زمانی که پسر برگشت، پیرمردی با موهای سفید را در مقابلش دید که ظاهر شد.
هر دو چشمش از رق ودندان دراز
چون بدید آن را و شد اندر گداز
هوش مصنوعی: چشمهای او از شدت حسادت و غم به حالت افروختگی درآمدند، وقتی که او آن را دید.
یادش آمد آن زمان از قافله
در دلش افتاد آن دم ولوله
هوش مصنوعی: او به یاد آورد زمانی را که از جمع و گروه جدا شده بود و در دلش احساس هیجان و جنب و جوش به وجود آمد.
سر برهنه پا برهنه شد برون
از دلش میرفت آن دم موج خون
هوش مصنوعی: او در حالتی بیپرده و بدون هیچ گونه زینتی از دلش خارج میشد و در آن لحظه، احساس شدید و غریبی در وجودش جریان داشت که مانند موجی از خون در حال حرکت بود.
هر که را میدید او از مردمان
میبپرسید آن زمان از کاروان
هوش مصنوعی: هر کسی را که میدید، از او درباره کاروان و وضعیت آن سؤال میکرد.
هاتفش گفتا که ای جان پدر
قافله رفت و تو بودی بیخبر
هوش مصنوعی: شنوندهای به او گفت که ای عزیز، کاروان رفته و تو بیخبر هستی.
بشنو این احوال از من ای فقیر
وصف حال تست گر باشی بصیر
هوش مصنوعی: ای انسان بیخبر، به این داستان من گوش کن. حال و روز تو به خودت بستگی دارد، اگر از دیدهبانی و بینش برخوردار باشی.
قافله را رهروان دین بدان
راه رفتند و رسیدند در جنان
هوش مصنوعی: مسیر را افرادی که پیرو مذهب و ایمان هستند، با تلاش و کوشش طی کردند و به بهشت رسیدند.
در بهشتند آن عزیزان در وصال
محو گشته در جمال ذوالجلال
هوش مصنوعی: در بهشت، آن عزیزان در کنار هم هستند و در زیبایی و جلال خداوند غرق شدهاند.
شهر بغدادت در اینجا کون دان
در تعجب ماندهٔ در لون آن
هوش مصنوعی: شهر بغداد در اینجا به گونهای حیرتانگیز به رنگ و جلوهای متفاوت درآمده است.
هست آن دجله تو را این دم خیال
جسم تو کشتی و غرقی در ضلال
هوش مصنوعی: در این لحظه، نهر دجله خیال تو را به اندازهای فرا گرفته که همچون یک کشتی در آبهای گمراهی غرق شدهای.
ای پسر ملاح را تو دیو دان
وسوسه کرده ترا اندر جهان
هوش مصنوعی: ای پسر، تو میدانی که ملاح (کسی که قایق یا کشتی میرانَد) دیو (نیروی شیطانی) تو را وسوسه کرده و در دنیای اطراف تو تأثیر گذاشته است.
بحر دنیا آن شیطان آمده است
بیشکی در بحرکشتیبان بداست
هوش مصنوعی: دریای دنیا پر از مشکلات و وسوسههای شیطانی است و به همین دلیل، ناخدای کشتی باید مراقب باشد و هوشیار باشد.
در طلسم کشتی آن دیو پلید
صدهزاران خلق را درخون کشید
هوش مصنوعی: در طلسم کشتی آن دیو شومی، هزاران انسان را به کشتن داد.
در طلسم کشتی آن دیو نژند
سالکان را کرد هر دم پای بند
هوش مصنوعی: کشتی آن دیو جادوگر سالکان را هر لحظه به زنجیر میکشد و گرفتار میکند.
در طلسم کشتی آن دیو لعین
ظالمان را باز داشت از راه دین
هوش مصنوعی: در طلسم کشتی آن دیو بدذات، ظلم و ستمگران را از رسیدن به راه صحیح و دین داری بازداشت.
در طلسم کشتی و شد هم ز سر
زشت بنموده به پیشت چون قمر
هوش مصنوعی: کشتی در چنگ یک طلسم قرار دارد و حالتی زشت و ناامیدکننده به خود گرفته است، اما در مقابل تو همچون ماه درخشان و زیبا به نظر میرسد.
در طلسم کشتی و لاوه گری
دیو را بنموده پیشت چون پری
هوش مصنوعی: در سایه سحر و جادو، کشتی و کارکردن با دیو درماندگی را به تو نشان میدهد، مانند پری که در جلو چشمانت ظاهر میشود.
چون بود راه تودر کشتی جسم
قصر را بنموده آن دم در طلسم
هوش مصنوعی: زمانی که راه تو در کشتی جسمانی مشخص شد، آن لحظه قصر را در زیر طلسم نشان داد.
دختر زیبای رخ را وانمود
بود دنیا و ندانستی چه سود
هوش مصنوعی: دختر زیبای دنیا خود را به نمایش گذاشته بود، اما تو نتوانستی بفهمی که از این زیبایی چه نتیجهای میتوان گرفت.
دل ز دست خود بدادی ای غلام
همرهان رفتند در خوابی مدام
هوش مصنوعی: دل خود را به دست دیگران سپردی، ای خدمتگزار، در حالی که دوستانت در خواب عمیقی فرو رفتهاند.
عاشق دنیای دون رفتن ز دست
در بلا و رنج ماندی پای بست
هوش مصنوعی: عاشق کسی است که در دنیا به دنبال خوشیها و لذتها میگردد، اما در میان مشکلات و سختیها از خود بیخبر مانده است و در این چالشها گرفتار شده.
دختری بنمود دنیا بس ظریف
در یقین بد پیره زالی بس خریف
هوش مصنوعی: دختری با زیبایی دنیا را به نمایش گذاشت، در حالی که بهطور قطعی به پیرهمرد زالی که بسیار عجیب و غریب بود، اشاره میکند.
همرهان رفتند و حج دریافتند
کام خود از راه حق دریافتند
هوش مصنوعی: همراهان به سفر رفتند و به مقام حج رسیدند، و خواستههای خود را از طریق مسیر درست به دست آوردند.
تو بماندی اندرین کون وفساد
هر دمی کعبه همی دادی به باد
هوش مصنوعی: تو در این دنیا و فساد باقی ماندی و هر لحظه کعبه را خراب میکنی.
میروی هر سوی و میپرسی خبر
قافله رفتند و ماندی کور و کر
هوش مصنوعی: تو در همه جا به دنبال خبر قافله هستی و در این جستجو، خودت را از دست دادهای و نمیتوانی ببینی یا بشنوید.
هر که اودر کون ماند همچنین
کی رسد در قرب رب العالمین
هوش مصنوعی: هر کسی که در دنیا غرق باشد، چگونه میتواند به نزدیکی خداوند جهانیان برسد؟
هر که او در بند دنیا بازماند
بیشکی از راه مولا باز ماند
هوش مصنوعی: هر کسی که در دام دنیا گرفتار باشد، بدون شک از راه معنوی و حقیقی فاصله خواهد گرفت.
هر که را روئی در این عالم بود
او کالانعام است کی آدم بود
هوش مصنوعی: کسی که فقط به ظاهر و جسم خود اهمیت میدهد و به ابعاد عمیقتر وجودش توجه نمیکند، در واقع به اندازهی یک حیوان است و انسانیت واقعی را درک نکرده است.
هر که اندر عالم فانی بماند
در عذاب جاودانی باز ماند
هوش مصنوعی: هر کسی که در این دنیا ویران بماند، در عذاب جاودانه و ابدی گرفتار خواهد شد.
هر که در دنیای دون وامانده است
از لقای حی بیچون مانده است
هوش مصنوعی: هر کسی که در این دنیای پست و بدون ارزش، گرفتار مانده، از دیدار و ملاقات با خداوند بدون شک و تردید بازمانده است.
هر که در گرداب دنیا اوفتاد
بیشکی از راه عقبی اوفتاد
هوش مصنوعی: هر کسی که در مشکلات و فراز و نشیبهای زندگی گرفتار شد، بدون تردید به گذشته و احساسات و تجارب قبلیاش بازمیگردد.
هر که از دنیای دون شادان بود
بیشکی در آتش سوزان بود
هوش مصنوعی: هر کسی که در دنیای پست و بیارزش خوشحال باشد، بدون شک در آتش عذاب گرفتار خواهد شد.
هر که را محبوب اودنیا بود
در جهنم دائمش ماوا بود
هوش مصنوعی: هر کسی که در دنیا محبوبیت و عشق را داشته باشد، در جهنم برای همیشه ماندگار خواهد بود.
هر که در دنیا به حرصی بازماند
تو یقین میدان کز این ره بازماند
هوش مصنوعی: هر کسی که در این دنیا به دستاویزها و خواستههای خود چنگ بزند، مطمئناً باید بداند که از این مسیر دور میماند.
هر که در دنیا کند یاوه گری
بیشکی باشد چو قوم سامری
هوش مصنوعی: هر کس در دنیا سخنان بیاساس و بیهوده میزند، بدون شک مانند قوم سامری است که به گمراهی افتادند.
هر که در دنیا به کامدل نشست
هست او در راه دنیا بت پرست
هوش مصنوعی: هر کس که در این دنیا به دنبال لذتها و خوشیها باشد، در حقیقت به خاطر دنیا و مادیات پرستش میکند.
هر که را شد قبله دنیا ای غلام
ماند اندر آتش سوزان مدام
هوش مصنوعی: هر کسی که در این دنیا به مقام و منزلت بالایی دست یابد، مانند غلامی است که همیشه در آتش سختی و مشکلات قرار دارد.
هر که او دنیای دون راترک کرد
گرد نعلینش شرف بر جمله مرد
هوش مصنوعی: هر کسی که از این دنیای پست و ناچیز گذشت و آن را رها کرد، ارزش و اعتبارش بیشتر از همه مردان است.
هر که از دنیای دون ماند خلاص
او بود در راه حق خاص الخواص
هوش مصنوعی: هر کسی که از دنیای پست و ناچیز فاصله بگیرد، در مسیر حقیقت و معنای عمیق زندگی قرار میگیرد و جزو افراد ویژه و خاص میشود.
هر که بند این جهان بر هم شکست
در ره تحقیق باشد حق پرست
هوش مصنوعی: هر کسی که بندهای این دنیا را بگسلاند و از محدودیتها رها شود، در مسیر جستجوی حقیقت و پرستش خدا قرار میگیرد.
هر که از دنیای دون آزاد گشت
در نعیم جاودانی شاد گشت
هوش مصنوعی: هرکس از دنیای پست و بدون ارزش رها شود، در خوشبختی همیشگی و جاودانی به شادکامی میرسد.
هر که ازدنیا و شغل او برست
بر سریر جنت المأوا نشست
هوش مصنوعی: هر کسی که از دنیای مادی و مشاغل آن فاصله بگیرد، به مقام والای بهشت دست خواهد یافت.
هر که دنیا را به چشمش ننگرد
از نعیم جاودانی بر خورد
هوش مصنوعی: کسی که به دنیا با دید ناپسند نگاه کند، از خوشیهای پایدار و ابدی بهرهمند میشود.
خانهٔ نفس است دنیا سر بسر
بگذر از دنیا و شو صاحب نظر
هوش مصنوعی: دنیا محل گذر است و تنها یک ظرف برای نفس انسان به شمار میرود، بنابراین بهتر است از آن بگذری و به عمق شناخت و بصیرت دست یابی.
هر که او در راه شیطانی بود
بیشکی در کیش نفسانی بود
هوش مصنوعی: هر کس که در مسیر نادرست و شیطانی قدم بگذارد، بدون تردید به پیروی از همین نفس اماره و خواهشهای درونی خود دچار شده است.
هر که رحمانی بود اندر جهان
خاک او بهتر ز خون دیگران
هوش مصنوعی: کسی که در این دنیا رحمت و مهربانی دارد، ارزشش از افرادی که به دیگران آسیب میزنند بیشتر است.
طالب راه خدا باش ای پسر
از ره شیطان ملعون کن حذر
هوش مصنوعی: ای پسر، در جستجوی راه خدا باش و از مسیر شیطان پلید دوری کن.
در ره حق دائماً مردانه باش
همچو مجنون در طلب دیوانه باش
هوش مصنوعی: در مسیر حقیقت همیشه با شجاعت و استقامت گام بردار، مانند مجنون که در جستجوی عشق دیوانهوار است.
راه رو از جانو دل ای مرد کار
تا شوی در هر دو عالم بختیار
هوش مصنوعی: ای مرد، با تلاش و از خود گذشتگی، مسیر درست را پیدا کن تا در این دنیا و آن دنیا، خوشبخت و سعادتمند شوی.
بگذر از نفس بهیمی ای فقیر
عاشقانه دامن مردان بگیر
هوش مصنوعی: از خودخواهی و ناپاکی فاصله بگیر، ای عاشق دردمند، به مقام و مرتبه بزرگانی دست پیدا کن.
نفس سگ را اندر این ره خوار کن
جان خود در راه حق ایثار کن
هوش مصنوعی: خود را از خواستههای پست و زشت دور کن و زندگیات را فدای راه حقیقت کن.
جهد کن تا در ره معنی رسی
در حریم وصل آن مولی رسی
هوش مصنوعی: سعی کن تا به درک واقعی برسید و وارد فضایی بشوید که در آن با معشوق و محبوب خود ارتباط نزدیکتری داشته باشید.
در بهشت عدن دائم جاودان
باش اندر صحبت آن شادمان
هوش مصنوعی: در بهشت عدن تو همیشه و برای همیشه باشی و در کنار آن افرادی که شاد و خوشحالند، زندگی کنی.
گر بمانی اندر این ره ای جوان
در بلا و درد مانی جاودان
هوش مصنوعی: اگر در این مسیر بمانی، ای جوان، در سختی و درد همیشه باقی خواهی ماند.
پند من بشنو برو این راه را
تا ببینی حضرت الله را
هوش مصنوعی: به سخنان من توجه کن و این مسیر را دنبال کن تا خدای بزرگ را ملاقات کنی.
پند من بشنو وجود خود بباز
عشق تو آید در این ره شاهباز
هوش مصنوعی: پند من را بشنو و خودت را فدای عشق کن، در این مسیر، عشق همچون یک پرنده بزرگ و ارزشمند به سراغت میآید.
عشق چون خواند ترا جانان شوی
آن زمان شایستهٔ رحمن شوی
هوش مصنوعی: وقتی محبوب تو را بخواند و تو به او پاسخ دهی، در آن لحظه شایستگی دریافت رحمت الهی را پیدا خواهی کرد.
عشق آنجا ره نماید مر ترا
عشق آنجا در گشاید مر ترا
هوش مصنوعی: عشق در آن مکان به تو راه مینماید و در آن جا به روی تو گشوده میشود.
گر تو اندر راه حق عاشق شوی
راه حق را آن زمان لایق شوی
هوش مصنوعی: اگر در مسیر حق و حقیقت عشق ورزی، آن زمان خود را سزاوار آن راه میکنی.
اندر این ره عشق باید ای پسر
تا شوی در راه معنی با خبر
هوش مصنوعی: در این مسیر عشق، پسرم، باید تلاش کنی تا درک عمیقتری از حقیقت پیدا کنی.
عشق را دردی بباید ای فقیر
درد باشد در دو عالم دستگیر
هوش مصنوعی: عشق نیاز به درد و رنج دارد، ای بیچاره! این درد در هر دو جهان میتواند تو را یاری کند.
رودراین ره درد خواه ای مرد کار
درد باشد اندر این ره بختیار
هوش مصنوعی: در این مسیر، ای مرد، با مشکلات و دردها روبهرو خواهی شد. این راه، راهی است که در آن، سرنوشت تو به تلاش و جانفشانی نیاز دارد.
درد شد درمان جان عاشقان
درد شد معشوق جان بیدلان
هوش مصنوعی: درد برای عاشقان به نوعی درمانی میشود و در عین حال، معشوقی برای کسانی که عشق ندارند، خود به یک درد تبدیل میشود.
درگذر از راه تقلید و بیان
درد باید تا شود راهت عیان
هوش مصنوعی: برای اینکه راهت روشن شود، باید از تقلید و بیان نارضایتیها بگذرانی و به شناخت واقعی برسید.
هر که را در راه بینش درد نیست
خاک بر فرقش که آنکس مرد نیست
هوش مصنوعی: هر کسی که در مسیر شناخت و آگاهی با مشکل و رنجی روبرو نیست، سزاوار احترام نیست؛ چرا که او به واقع انسانی شجاع و با اراده نمیباشد.
درد آمد اندر این ره پیر راه
هر که با درد است آگه شد ز شاه
هوش مصنوعی: در این مسیر، درد به سراغ آمده و هر کسی که با درد آشناست، به علم و آگاهی از حقایق بزرگ زندگی دست پیدا کرده است.
درد را بگزین و ترک قال کن
جان خود را باز و ره در حال کن
هوش مصنوعی: درد را انتخاب کن و از ظاهر (ظاهر سازی) دست بردار، جان خود را راحت کن و در لحظه زندگی کن.
درگذر از ذکر و زهد و قیل و قال
درد را بگزین ز بیدردی بنال
هوش مصنوعی: از مباحث و سخنوریها و زهد ظاهری بگذر و به جای آن درد و رنج را انتخاب کن و به آن بپرداز، زیرا بیدردی و بیاحساسی فقط باعث ناله و شکایت میشود.
درد درمان دل ما آمده است
درد در جان رهبر ما آمده است
هوش مصنوعی: درمان درد و رنج دل ما به وجود آمده است و این درد و غم در روح و جان رهبر ما نیز حاضر است.
درد ما را ره نمود از وصل یار
سر پنهان کرد بر ماآشکار
هوش مصنوعی: درد و رنج ما راهی را نشان داد که باعث پیوند با محبوب شد، در حالی که او از دید ما پنهان بود.
درد ما را برد اندر سر جان
درد ما را برد اندر لامکان
هوش مصنوعی: درد ما به سر و جان ما رسیده و این درد ما را از محدودیتها فراتر برده است.
درد ما را داد هر دم صد صفا
درد ما را داد هر دم صد عطا
هوش مصنوعی: درد و رنج ما در هر لحظه به ما آرامش و خوبی میدهد. هر بار که دچار درد میشویم، در عوض، لطف و بخششهای زیادی را نیز تجربه میکنیم.
درد ما را داد هر دم خلعتی
درد ما را داد هردم نعمتی
هوش مصنوعی: هر بار که ما درد و رنج میکشیم، به ما لباس و زینتی میدهد و در عین حال، هر لحظه که با این دردها دست و پنجه نرم میکنیم، نعمتی نیز به ما عطا میشود.
درد ما را از خودی فانی بکرد
در بقای حق به حق باقی بکرد
هوش مصنوعی: درد ما را از خودمان جدا کرد و در میان وجود حق، ما را به جاودانگی وصل نمود.
درد ما را از جهان آزاد کرد
درد هر دم جان ما را شاد کرد
هوش مصنوعی: درد ما ما را از دغدغههای دنیا رها کرد و هر لحظه باعث شد که روح ما شادابتر شود.
درد ما را کرد بینا در جهان
تا بدیدم سر پنهان و عیان
هوش مصنوعی: درد و رنج ما باعث شده است که به واقعیتهای پنهان و آشکار دنیا نگاه کنیم و آنها را ببینیم.
درد ما را برد راه مصطفی
درد ما را داد سر اولیاء
هوش مصنوعی: درد و رنج ما را به راه محبوب خدا هدایت کرد و همین درد و رنج، ما را به مقام اولیاء نزدیک میکند.
درد ما را داد حال صوفیان
درد ما را داد شوق عارفان
هوش مصنوعی: درد و رنج ما به حال و هوای صوفیان منتقل شد و شوق و عشق ما را شبیه به عارفان ساخت.
درد ما را برد اندر پیش حق
حق به درد ما همی دادی سبق
هوش مصنوعی: درد ما را به پیشگاه حق برد و حق به خاطر درد ما همواره به ما لطف میکرد.
درد ما را از خدا آگاه کرد
درد راه حق بما کوتاه کرد
هوش مصنوعی: درد ما به خدا خبر داد و نشان داد که مسیر درست را برای ما آسانتر کرده است.
درد ما را قربت مسند نهاد
بر سریر شوق آن حضرت نشاند
هوش مصنوعی: درد و رنج ما باعث شد که به دوری از معشوق، به شدت احساس نیاز کنیم و به عشق او در دل، به مقام و جایگاهی ویژه دست یابیم.
درد ما را در صف جان بار داد
وانگهی در تخت جانان بار داد
هوش مصنوعی: درد و رنج ما را به جان کرد و سپس ما را به آرامش و شادی واقعی رساند.
درد ما را کرد راه حق عیان
وانکه بیدرد است کی یابد نشان
هوش مصنوعی: درد و رنج ما باعث شد که حقیقت و راه درست برایمان مشخص و آشکار شود؛ اما کسی که دردی ندارد، چگونه میتواند نشانه و علامت آن را پیدا کند؟
درد حاصل کن که درمان درد تست
مقصد و مقصود جانان درد تست
هوش مصنوعی: دردی را تجربه کن، زیرا همین درد است که درمانش را به همراه دارد. هدف و مقصود زندگی تو، خود این درد است که باید آن را تحمل کنی.