گنجور

بخش ۲۴ - المکاتب و الرموز در رفتن سلطان محمود به سومنات و فتح کردن او

پادشاهی پاکباز و سر فراز
در حقیقت بد ورا سوز و گداز
نام او محمود بود ای با بصر
از ره دین خدا بد با خبر
دائماً در جنگ کفار لعین
بود آن کیخسرو روی زمین
بود یک بت خانه اندر سومنات
یک بتی بد اندر آنجا نام لات
صدهزاران گبر آن را خواستار
می‌پرستیدند آن بت آشکار
شاه چون آگاه شد از کارشان
از خیال فاسد گمراهشان
لشگری را جمع کرد آن شهریار
بود آن لشگر شمارش صدهزار
بود اندر لشگرش مردان مرد
همچو سام و همچو رستم در نبرد
شیر مردان خدا در راه دین
دائماً در جنگ کفار لعین
جمله آن ساز و سلاح آراستند
در غزا از جان خود برخواستند
شه سپاه خویش را بیرون کشید
دامن خیل فلک درخون کشید
شه حکیمان و ندیمان را بخواند
مشورت کردند ز انجا گه براند
شاه و لشگر جمله رفتند آن زمان
غلغلی افتاد زیشان در جهان
بانگ بردابردبر خواست آن زمان
چتر شه را برکشیده در میان
چشم عالم آن چنان لشگر ندید
در همه عالم چنان زیور ندید
بود هفتصد پیل سر برگستوان
برگزیده از برای دشمنان
این چنین می‌رفت آن شاه جهان
تا رسید اندر بلاد مشرکان
مشرکان را شد خبر کآمد سپاه
شاه محمود است سرورزان سپاه
قلعه را کردند درها استوار
اندر آن قلعه بد از مردم هزار
بر فراز قلعه آندم آمدند
دل پر آتش دیده پر نم آمدند
چترها را بر کشیدند آن زمان
هم از آنجا سنگها کرده روان
لشگر محمود بر گرد حصار
بود ایستاده مبارز صدهزار
مشرکان چون سنگها انداختند
لشگر محمود از جا خواستند
قلعهٔ بد سخت و پر از کافران
عاجز آمد لشگر شاه جهان
شش مه آزاد آنجا جنگ بود
که ندانستند آن قلعه گشود
شاه را می‌شد از آنحالت ملال
گفت ای حی قدیم ذوالجلال
قادر پروردگار بی‌نظیر
کارم افتاده است دست من بگیر
سر به سجده داشت آن شه در دعا
در تضرع راز گفت آن باصفا
دید مردی را به چهره غرق نور
گرد بر گردش نهاده خیل خود
بود خشتی بر کف آن پیشوا
زد به برج قلعه آن دم خشت را
قلعه بر هم ریخت آن ساعت چو ریگ
گفت ای محمود کارت گشت نیک
لشگری چون او عیان دیده به چشم
کاندر آمد از هوا خشتی به چشم
زد به قلعه قلعه را ویران بکرد
کار دشوار آن زمان آسان بکرد
غلغلی افتاد آن دم در سپاه
شاه از غلغل بجست از جایگاه
پس ایاز خاص گفت ای شهریار
شاد بنشین این زمان در کار و بار
حق تعالی داد نصرت ای قباد
از هوا خشتی بیامد همچو باد
زد به برج قلعه و قلعه شکست
هم کنون می‌باید آن بت را شکست
شاه گفتا خشت را آور کنون
تا ببینم روی آن خشت فنون
رفت و جست آورد پیش شهریار
بررخ آن خشت خطی چون نگار
بد نوشته نام قطب اولیآء
شیخ لقمان معدن صدق و صفا
شاه فرمود آن زمان ای رستمان
بت بیارید و بسوزید این زمان
بت بسوزانید و جان کافران
جمله را ویران کنید ای پردلان
همچنان کردند آن مردان دین
آتش اندر بت زدند مردان ز کین
نفس را چون بت بسوز ای مرد کار
تا ببینی سر حق را آشکار
هر دلی کان خانهٔ شیطان بود
شهر کفر است آن نه شهر جان بود
شهر شیطان را بکن کلی خراب
شهر ما جانست و دیگرها خلاب
بت شکست آن پیر و شرع نبی
لاجرم نامش شده شاه ولی
بت توئی هر دم به حبّ آن صور
تا بیابی بهره از بحر صور
جملهٔ مردان شفیع تو شوند
در طریقت هم رفیع تو شوند
شد شفیع شاه شیخ نامدار
عاقبت محمود شد آن شهریار
شاه چون دید آن کرامات قوی
رفت زانجا پیش شاه معنوی
با بزرگان و حریفان و ندیم
می‌شد اندر راه پیش آن حکیم
چون زده فرسخ بر شیخ آمدند
اسبهاشان جملگی مانده شدند
جهد کردند و بسی سودش نبود
بودنی چون بود بهبودش نبود
پس حسن را گفت آن دم شهریار
رو پیاده پیش شیخ نامدار
چون رسی آنجا به عزت باش تو
در ره عزت به حرمت باش تو
چون حسن در راه شد آن دم روان
تا رسید آنجا که بد قطب زمان
چون بدید از دور روی شیخ را
در تضرع آمد و اندر دعا
گفت ای شیخ جهان ای راهبر
آمده محمود پیشت در نگر
تا به‌بیند روی شیخ نامدار
از محبان تو است آن شهریار
اسبهاشان اندر این ره مانده است
هم زده فرسنگ یک دم رانده است
شاه را یاری بده ای پاکباز
تا ببیند نور روی شاه باز
شیخ گفتش این زمان ای مرد کار
شاه را با عاشقان حق چه کار
شاه را با عارفان راه حق
کی بود وصلت بگو ای مرد حق
اهل دنیا را کجا باشد خبر
هم ز حال سالکان باخبر
عام را با طالبان دل کباب
کی بود وصلت در این دیر خراب
آنکه دایم در پی جاهست و برگ
کی خبر دارد ز حال برگ و مرگ
آنکه دارد هر زمان با عزّ و ناز
کی نشان دارد ز سوز و از نیاز
با کنیزان خُطائی و سرا
کی رسد در راه مردان خدا
با غلامان ظریف و ماه روی
کی بیابد اندر این ره رنگ و بوی
با کلاه و با قبا و با کمر
کی شود از حال ما او را خبر
پادشاهی جهان و تخت زر
هست ظلمت کی ببیند نور خور
با سپاه و لشگر و طبل و علم
کی تواند غوطه خورد اندر عدم
با حکیمان و ندیمان ظریف
کی رسد در راه مردان شریف
با سواران دلیر این جهان
کی رسد در زمره صاحب دلان
با سر او باغ و بستان و غلام
کی رسد در راه این مردان تمام
با بزرگی جهان و طمطراق
کی خبر یابد ز درد و از فراق
در هوای طبع خود وامانده است
لاجرم از راه معنی مانده است
آنکه او را باشدش صد رنگ و بو
اندرین ره کی بود جویان او
چون بگفت این نکته‌ها شه شد خموش
خود ز هیبت رفت او آنجا ز هوش
شیخ چون دیدش که بی‌طاقت شده
بس ضعیف افتاده و بی‌خود شده
رحم کرد آن ساعت آن شیخ کبار
بازش آورد از ضعیفی ونزار
بار دیگر چون به حال آمد حسن
گفت ای خاص خدای ذوالمنن
لطف کن تا شاه آید این زمان
تا ببیند روی قطب و عارفان
شیخ را رحم آمد و پا برکشید
شاه با لشگر ز راه آمد پدید
پس حسن رفت و بگفت ای شهریار
هست لقمان قطب عالم هوش دار
یک زمانی مرده شو در پیش او
با ادب می‌باش اندر پیش او
بو که زین بحر خطر بیرون رویم
یا تمامت غرق بحر خون شویم
هستئی دارد بغایت سهمناک
صدهزاران جان شود در دم هلاک
پیش چشمش هشت جنت مرده است
هفت دوزخ همچو یخ افسرده است
این جهان و آنجهان یک قطره‌شان
پیش چشمش ای شه گردنکشان
همتی دارد بغایت با کمال
هست محو اندر جمال ذوالجلال
من چو دیدم روی آن مرد خدا
هوش از من رفت و افتادم ز پا
من نماندم آن زمان و گم شدم
همچنان یک قطره در قلزم شدم
بعد از آنم شیخ چون آگاه کرد
با خودم آورد و ره کوتاه کرد
پس بفرمود آن زمان شاه جهان
کل فرود آئید از اسب این زمان
خیمه و خرگاه را در هم کشید
قبه و چتر و علم را برکشید
پس ایاز خاص و سلطان وحسن
هر سه رفتند پیش شاه انجمن
چون رسیدند پیش شاه راهبر
در قدم افتاده گشتند بی‌خبر
شیخ ایشان را بهوش آورد باز
دید آندم روی شیخ پاکباز
پس زبان بگشاد محمود آن زمان
گفت ای خاص خدا قطب جهان
خشت از معنی زدی بر سومنات
قلعه و بتخانه را کردی خراب
در سرخسی و به معنی در جهان
هرکجا خواهند بینندت عیان
بر امیدی آمدم از راه دور
تا شود ما را ز دیدارت حضور
رای آن دارم که پیشت بنده‌ام
روز و شب در خدمتت افکنده‌ام
بگذریم از پادشاهی جهان
اختیار ما بخواری جهان
بر میان بندیم پیش تو کمر
خدمتی از جان کنم با فرق سر
خانقاهی سازم اینجا با صفا
سفرها گردان کنم پیش شما
گفت لقمانش که ای محمود شاه
لشگر اسلام را هستی پناه
حق تعالی شاهیت داد و خبر
خوار مگذار این سپه را ای پسر
در ره دین خدا مردانه باش
طالب درد دل دیوانه باش
دل بدست آور که دل شد آینه
تا به‌بینی خویشتن معاینه
چون کمال خویشتن حاصل کنی
حاصل خود هم ز دل حاصل کنی
در وصال خویشتن آ ای قباد
وارهی از خسروی و از جهاد
آن زمان خواه شاه باش و خواه فقیر
از همه عالم تو باشی بی‌نظیر
بعد از آنش گفت بنشین ای قباد
رفت شاه و روی بر دستش نهاد
گفت بنگر تا چه می‌بینی کنون
چون نظر کرد شاه بر دستش فنون
دید شه محمود قومی بی‌شمار
جمله در خدمت ستاده مرد وار
در میان جمع مردی همچو نور
جمله را ارشاد کردی از حضور
شاه آن را دید از خود رفته بود
باز شیخ او را بخود آورد زود
گفت ای محمود پنجاه و دوصد
از وفات ما رود اندر عدد
این چنین قومی که دیدی در رسند
راه حق را هم بجان و دل روند
جمله اندر خدمت مردان بوند
روز و شب در طاعت یزدان بوند
شیخ ایشان باشد آن پیر صفا
حق تعالی داده او را صد عطا
نام او باشد محمد (ص) ای امیر
او به معنی و به صورت بی‌نظیر

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پادشاهی پاکباز و سر فراز
در حقیقت بد ورا سوز و گداز
هوش مصنوعی: پادشاهی با شرافت و بزرگوار در واقع به خاطر مشکلات و سختی‌هایی که دارد، در حال رنج و عذاب است.
نام او محمود بود ای با بصر
از ره دین خدا بد با خبر
هوش مصنوعی: نام او محمود بود، ای کسی که از راه دین خدا به خوبی آگاه هستی.
دائماً در جنگ کفار لعین
بود آن کیخسرو روی زمین
هوش مصنوعی: کیخسرو همیشه در نبرد با مسلمانان شرور بود.
بود یک بت خانه اندر سومنات
یک بتی بد اندر آنجا نام لات
هوش مصنوعی: در سومنات یک معبد وجود داشت که در آن یک شیء مقدس به نام لات قرار داشت.
صدهزاران گبر آن را خواستار
می‌پرستیدند آن بت آشکار
هوش مصنوعی: صدها هزار زرتشتی آن بت آشکار را می‌خواستند و آن را می‌پرستیدند.
شاه چون آگاه شد از کارشان
از خیال فاسد گمراهشان
هوش مصنوعی: وقتی شاه از رفتار نا مناسب آنها باخبر شد و فهمید که نظراتشان نادرست و گمراه‌کننده است.
لشگری را جمع کرد آن شهریار
بود آن لشگر شمارش صدهزار
هوش مصنوعی: آن شاه، سپاهی را گرد آورد که شمار آنها به صد هزار نفر می‌رسید.
بود اندر لشگرش مردان مرد
همچو سام و همچو رستم در نبرد
هوش مصنوعی: در میان سپاهش، مردانی شجاع و دلیر وجود دارند که همانند سام و رستم در جنگ‌ها ماجراجویی می‌کنند.
شیر مردان خدا در راه دین
دائماً در جنگ کفار لعین
هوش مصنوعی: مردان بزرگ و شجاع خدا همیشه در تلاش و مبارزه با دشمنان دین هستند.
جمله آن ساز و سلاح آراستند
در غزا از جان خود برخواستند
هوش مصنوعی: آنها همه ساز و وسایل جنگی را آماده کردند و برای نبرد با تمام وجودشان پا به میدان گذاشتند.
شه سپاه خویش را بیرون کشید
دامن خیل فلک درخون کشید
هوش مصنوعی: پادشاه، لشکر خود را به میدان نبرد آورد و آسمان را تحت تأثیر قرار داد به طوری که در خون غوطه‌ور شد.
شه حکیمان و ندیمان را بخواند
مشورت کردند ز انجا گه براند
هوش مصنوعی: پادشاه، حکیمان و دوستان نزدیک خود را فراخواند تا درباره مسائل مهم مشورت کنند و از آنجا بود که تصمیماتی اتخاذ شد.
شاه و لشگر جمله رفتند آن زمان
غلغلی افتاد زیشان در جهان
هوش مصنوعی: در آن زمان که شاه و لشگر همه به راه افتادند، صدای بلندی از حرکت و فعالیت آن‌ها در دنیا پیچید.
بانگ بردابردبر خواست آن زمان
چتر شه را برکشیده در میان
هوش مصنوعی: در آن زمان، صدا و فریادی بلند شد و چتر پادشاه را در وسط بلند کردند.
چشم عالم آن چنان لشگر ندید
در همه عالم چنان زیور ندید
هوش مصنوعی: چشم جهانی چنین صفی را ندیده و در تمام گیتی چنین زینی را مشاهده نکرده است.
بود هفتصد پیل سر برگستوان
برگزیده از برای دشمنان
هوش مصنوعی: هفتصد فیل بر روی دشت آماده جنگ هستند تا در برابر دشمنان بایستند.
این چنین می‌رفت آن شاه جهان
تا رسید اندر بلاد مشرکان
هوش مصنوعی: آن شاه جهان به این صورت حرکت می‌کرد تا اینکه به سرزمین‌های مشرکان رسید.
مشرکان را شد خبر کآمد سپاه
شاه محمود است سرورزان سپاه
هوش مصنوعی: مشرکان مطلع شدند که سپاه شاه محمود به راه افتاده است و آن سپاه سرور و دانا دارد.
قلعه را کردند درها استوار
اندر آن قلعه بد از مردم هزار
هوش مصنوعی: در این قلعه، درها را محکم و استوار قرار دادند، اما مردم هزاران مشکل و بدی را به همراه دارند.
بر فراز قلعه آندم آمدند
دل پر آتش دیده پر نم آمدند
هوش مصنوعی: بر بالای قلعه، آن‌ها با دل‌هایی آتشین و چشمانی پر از اشک آمدند.
چترها را بر کشیدند آن زمان
هم از آنجا سنگها کرده روان
هوش مصنوعی: در آن زمان، وقتی که چترها را بر افراشتند، سنگ‌ها نیز از آنجا به حرکت درآمدند.
لشگر محمود بر گرد حصار
بود ایستاده مبارز صدهزار
هوش مصنوعی: لشکری از محمود در اطراف قلعه قرار داشتند و آماده نبرد بودند که به تعداد صد هزار نفر می‌رسیدند.
مشرکان چون سنگها انداختند
لشگر محمود از جا خواستند
هوش مصنوعی: مشرکین مانند سنگ‌ها هجوم آوردند و لشکر محمود از جای خود حرکت کرد.
قلعهٔ بد سخت و پر از کافران
عاجز آمد لشگر شاه جهان
هوش مصنوعی: قلعه‌ای مستحکم و پر از انسان‌های ناتوان و سنگدل، به عنوان نیروی مخالف در برابر سپاه پادشاه دنیا قرار گرفته است.
شش مه آزاد آنجا جنگ بود
که ندانستند آن قلعه گشود
هوش مصنوعی: در آنجا جنگی به‌پا بود که شش ماه به طول انجامید و هیچ‌کس متوجه نشد که آن قلعه در نهایت فتح شد.
شاه را می‌شد از آنحالت ملال
گفت ای حی قدیم ذوالجلال
هوش مصنوعی: از حالتی که شاه داشت، می‌شد فهمید که او ناراحت است و این احساس در او به روشنی نمایان بود. ای خداوند قدیم و بزرگ، به یاد او هستی.
قادر پروردگار بی‌نظیر
کارم افتاده است دست من بگیر
هوش مصنوعی: خدای قادر و بی‌نظیر در زندگی من تأثیرگذار است، دستم را بگیر و به من کمک کن.
سر به سجده داشت آن شه در دعا
در تضرع راز گفت آن باصفا
هوش مصنوعی: آن پادشاه با فروتنی در حال دعا به سجده رفته بود و با دل صاف و خالصانه راز و نیاز می‌کرد.
دید مردی را به چهره غرق نور
گرد بر گردش نهاده خیل خود
هوش مصنوعی: مردی را دیدم که چهره‌اش پر از روشنی بود و دور او گروهی جمع شده بودند.
بود خشتی بر کف آن پیشوا
زد به برج قلعه آن دم خشت را
هوش مصنوعی: در آن زمان، پیشوای مورد نظر، برای ساختن قلعه، خشتی را روی زمین گذاشت.
قلعه بر هم ریخت آن ساعت چو ریگ
گفت ای محمود کارت گشت نیک
هوش مصنوعی: در آن لحظه قلعه مثل ریگ به هم ریخت و گفت: ای محمود، کار تو به خوبی انجام شد.
لشگری چون او عیان دیده به چشم
کاندر آمد از هوا خشتی به چشم
هوش مصنوعی: لشگری مانند او را به وضوح نمی‌توان دید، زیرا او مانند خُشتِی است که از آسمان به زمین افتاده باشد.
زد به قلعه قلعه را ویران بکرد
کار دشوار آن زمان آسان بکرد
هوش مصنوعی: به قلعه حمله کرد و آن را ویران ساخت. کار سخت آن زمان را آسان کرد.
غلغلی افتاد آن دم در سپاه
شاه از غلغل بجست از جایگاه
هوش مصنوعی: در آن لحظه در لشکر شاه، سر و صدایی به پا شد و از میان آن همهمه، چیزی یا کسی به طور ناگهانی به حرکت درآمد و از جای خود بیرون آمد.
پس ایاز خاص گفت ای شهریار
شاد بنشین این زمان در کار و بار
هوش مصنوعی: پس ایاز خاص به شهریار گفت: ای پادشاه، خوش باش و در این زمان به مسائل و کارهایت بپرداز.
حق تعالی داد نصرت ای قباد
از هوا خشتی بیامد همچو باد
هوش مصنوعی: خداوند به تو یاری داد، ای قباد، که از آسمان بلا به سرعت و همچون باد خیر و برکتی به تو رسید.
زد به برج قلعه و قلعه شکست
هم کنون می‌باید آن بت را شکست
هوش مصنوعی: به برج قلعه ضربه زد و قلعه را خراب کرد، اکنون باید آن معشوق را هم شکست.
شاه گفتا خشت را آور کنون
تا ببینم روی آن خشت فنون
هوش مصنوعی: پادشاه گفت که خشت را بیارید تا به نقش و هنرهای روی آن نگاه کنم.
رفت و جست آورد پیش شهریار
بررخ آن خشت خطی چون نگار
هوش مصنوعی: او به سوی شاه رفت و تلاش کرد تا بر روی آن خشت شگفت‌انگیز، خطی زیبا و دلنشین را بیابد.
بد نوشته نام قطب اولیآء
شیخ لقمان معدن صدق و صفا
هوش مصنوعی: نام شیخ لقمان، که از بزرگترین اولیاء الله است، به عنوان نماد صداقت و صفا در تاریخ ثبت شده است.
شاه فرمود آن زمان ای رستمان
بت بیارید و بسوزید این زمان
هوش مصنوعی: شاه فرمان داد که در این زمان، بت‌های رستمان را بیاورید و بسوزانید.
بت بسوزانید و جان کافران
جمله را ویران کنید ای پردلان
هوش مصنوعی: بت‌های کافر را نابود کنید و زندگی آن‌ها را از بین ببرید، ای دلیران!
همچنان کردند آن مردان دین
آتش اندر بت زدند مردان ز کین
هوش مصنوعی: مردان دین با کینه و غضب، آتش را به جان بت‌ها انداختند و به مبارزه با آن‌ها پرداختند.
نفس را چون بت بسوز ای مرد کار
تا ببینی سر حق را آشکار
هوش مصنوعی: ای مرد کار، نفس خود را مانند یک بت بسوزان تا حقیقت را به وضوح ببینی.
هر دلی کان خانهٔ شیطان بود
شهر کفر است آن نه شهر جان بود
هوش مصنوعی: هر دلی که جایگاه شیطان باشد، در واقع شهری از کفر و بی‌ایمانی است و نمی‌تواند مکان روح و معنویت باشد.
شهر شیطان را بکن کلی خراب
شهر ما جانست و دیگرها خلاب
هوش مصنوعی: شهر شیطان را کاملاً ویران کن، زیرا شهر ما روح و جان است و بقیه بی‌ارزش‌اند.
بت شکست آن پیر و شرع نبی
لاجرم نامش شده شاه ولی
هوش مصنوعی: مجسمه‌ای که نماد شرک بود، به دست آن پیر درهم شکست و به همین دلیل، نام او به عنوان ولی و راهنمایی برگزیده شناخته شد.
بت توئی هر دم به حبّ آن صور
تا بیابی بهره از بحر صور
هوش مصنوعی: تو هر لحظه به عشق زیبایی‌هایی که داری توجه کن تا از دریای زیبایی‌ها بهره‌مند شوی.
جملهٔ مردان شفیع تو شوند
در طریقت هم رفیع تو شوند
هوش مصنوعی: تمامی مردان به شفاعتِ تو خواهند آمد و در راه حقیقت، همگی به مقام والایی خواهند رسید.
شد شفیع شاه شیخ نامدار
عاقبت محمود شد آن شهریار
هوش مصنوعی: در نهایت، شیخ مشهور به عنوان شفیع شاهی برگزیده به انتظارات رسید و محمود، آن فرمانروا شد.
شاه چون دید آن کرامات قوی
رفت زانجا پیش شاه معنوی
هوش مصنوعی: وقتی شاه به آن معجزات باورنکردنی نگاه کرد، به سرعت به سوی شاه معنوی رفت.
با بزرگان و حریفان و ندیم
می‌شد اندر راه پیش آن حکیم
هوش مصنوعی: در کنار بزرگ‌ترها و رقبای قابل احترام و دوستان خوش‌صحبت، در مسیر زندگی با آن اندیشمند در ارتباط بودم.
چون زده فرسخ بر شیخ آمدند
اسبهاشان جملگی مانده شدند
هوش مصنوعی: وقتی که سفر طولانی را پشت سر گذاشتند، اسب‌های آنها همهً به حالت خستگی و توقف درآمدند و دیگر نتوانستند جلو بروند.
جهد کردند و بسی سودش نبود
بودنی چون بود بهبودش نبود
هوش مصنوعی: تلاش زیادی کردند، اما نتیجه‌ای از آن نداشتند، چرا که نبودن آن وضعیت بهبود واقعی نداشت.
پس حسن را گفت آن دم شهریار
رو پیاده پیش شیخ نامدار
هوش مصنوعی: پس حسن به شهریار گفت که در آن لحظه با پای پیاده به دیدن شیخ معروف برو.
چون رسی آنجا به عزت باش تو
در ره عزت به حرمت باش تو
هوش مصنوعی: زمانی که به آنجا رسیدی، با عزت و احترام برخورد کن و در مسیر کسب عزت، به حرمت دیگران نیز توجه داشته باش.
چون حسن در راه شد آن دم روان
تا رسید آنجا که بد قطب زمان
هوش مصنوعی: زمانی که زیبایی به راه افتاد، جانش به حرکت درآمد و به جایی رسید که اوج زمان و جایگاه خاص آنجا بود.
چون بدید از دور روی شیخ را
در تضرع آمد و اندر دعا
هوش مصنوعی: وقتی دور از خود چهره آن شیخ را دید، به حال تواضع و درخواست و دعا افتاد.
گفت ای شیخ جهان ای راهبر
آمده محمود پیشت در نگر
هوش مصنوعی: ای شیخ بزرگ، ای هدایت‌کننده جهان، نگاه کن که محمود به حضور تو آمده است.
تا به‌بیند روی شیخ نامدار
از محبان تو است آن شهریار
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به فردی دارد که به‌خاطر عشق و ارادتش به یک شخصیت مهم و محترم (شیخ نامدار) می‌خواهد از دیدن روی او لذت ببرد. در اینجا، شهریار به عنوان یک مقام و صاحب‌جایگاه، به طرفداری از این عشق و ارادت اشاره می‌کند. به طور کلی، مضمون این بیت نشان‌دهنده اهمیت و ارزش‌های معنوی در رابطه با عشق و توجه به افراد بزرگ و نامدار است.
اسبهاشان اندر این ره مانده است
هم زده فرسنگ یک دم رانده است
هوش مصنوعی: اسب‌ها در این راه مانده‌اند و حتی یک نفس هم نتوانسته‌اند جلو بروند.
شاه را یاری بده ای پاکباز
تا ببیند نور روی شاه باز
هوش مصنوعی: به مردان باوفا و درستکار یاری کن تا شاه بتواند دوباره زیبایی و نور چهره‌اش را ببیند.
شیخ گفتش این زمان ای مرد کار
شاه را با عاشقان حق چه کار
هوش مصنوعی: شیخ به او گفت: اکنون ای مرد، ارتباط کارهای شاه با عاشقان حقیقی چه relevancy دارد؟
شاه را با عارفان راه حق
کی بود وصلت بگو ای مرد حق
هوش مصنوعی: آیا می‌توان شاه را با عارفان راه حقیقت مرتبط دانست؟ این را بگو، ای مرد حق.
اهل دنیا را کجا باشد خبر
هم ز حال سالکان باخبر
هوش مصنوعی: اهل دنیا چطور می‌توانند از وضعیت سالکان و عارفانی که در مسیر معنویت حرکت می‌کنند، باخبر باشند؟
عام را با طالبان دل کباب
کی بود وصلت در این دیر خراب
هوش مصنوعی: عموم مردم و کسانی که در جستجوی محبت هستند، آیا می‌توانند با کسی که دلش را شکسته‌اند و در این مکان خراب، به وصال برسند؟
آنکه دایم در پی جاهست و برگ
کی خبر دارد ز حال برگ و مرگ
هوش مصنوعی: کسی که همیشه در تلاش برای کسب مقام و قدرت است، چطور می‌تواند از وضعیت خود و از سرنوشتش آگاه باشد؟
آنکه دارد هر زمان با عزّ و ناز
کی نشان دارد ز سوز و از نیاز
هوش مصنوعی: کسی که همیشه با احترام و وقار زندگی می‌کند، چرا باید نشانی از درد و نیازمندی خود نشان دهد؟
با کنیزان خُطائی و سرا
کی رسد در راه مردان خدا
هوش مصنوعی: با زن‌های دنیا و خوشگذرانی نکن، زیرا کسی که در راه حق و خداست، به این امور نیازی ندارد.
با غلامان ظریف و ماه روی
کی بیابد اندر این ره رنگ و بوی
هوش مصنوعی: در میان افراد زیبا و باوقار، هیچ‌کس نمی‌تواند در این مسیر، عطر و جلوه‌ای بیابد.
با کلاه و با قبا و با کمر
کی شود از حال ما او را خبر
هوش مصنوعی: با پوشش و لباس خاص و با دست بسته، او چگونه می‌تواند از وضعیت ما باخبر شود؟
پادشاهی جهان و تخت زر
هست ظلمت کی ببیند نور خور
هوش مصنوعی: پادشاهی دنیا و تخت زرین وقتی که وجود دارد، ظلمت نمی‌تواند نور خورشید را ببیند.
با سپاه و لشگر و طبل و علم
کی تواند غوطه خورد اندر عدم
هوش مصنوعی: کسی که با قدرت و نیرو و ابزارهای جنگی همراه است، چگونه می‌تواند در وادی نیستی و عدم غوطه‌ور شود؟
با حکیمان و ندیمان ظریف
کی رسد در راه مردان شریف
هوش مصنوعی: با افراد دانا و دوستان با ادب چه کسی می‌تواند به راه مردان با اخلاق و شرافتمند برسد؟
با سواران دلیر این جهان
کی رسد در زمره صاحب دلان
هوش مصنوعی: در این دنیا چگونه می‌توان به جمع افراد با دل و شجاعت دست یافت؟
با سر او باغ و بستان و غلام
کی رسد در راه این مردان تمام
هوش مصنوعی: اگر بخواهیم به زبان ساده بگوییم، با وجود زیبایی‌ها و نعمت‌های طبیعی و خدمتگزاران، هیچ‌یک از اینها به پای شخصیت و مقام این مردان نمی‌رسد.
با بزرگی جهان و طمطراق
کی خبر یابد ز درد و از فراق
هوش مصنوعی: در میان وسعت و عظمت جهان، کسی از درد و غم دوری خبر ندارد.
در هوای طبع خود وامانده است
لاجرم از راه معنی مانده است
هوش مصنوعی: در اثر تأثیرات و شرایط محیطی، فرد در درک و بیان احساسات و معانی خود دچار مشکل و سردرگمی شده است.
آنکه او را باشدش صد رنگ و بو
اندرین ره کی بود جویان او
هوش مصنوعی: کسی که در این مسیر، چندین رنگ و رایحه دارد، مگر چه کسی خواهد بود که او را بجوید؟
چون بگفت این نکته‌ها شه شد خموش
خود ز هیبت رفت او آنجا ز هوش
هوش مصنوعی: وقتی که او این نکات را گفت، پادشاه به شدت ساکت شد و از ترس چنان تحت تأثیر قرار گرفت که به کلی هوش و حواسش را از دست داد.
شیخ چون دیدش که بی‌طاقت شده
بس ضعیف افتاده و بی‌خود شده
هوش مصنوعی: زمانی که شیخ او را دید، متوجه شد که بی‌حوصله و ضعیف شده و حالت ناخودآگاهی به او دست داده است.
رحم کرد آن ساعت آن شیخ کبار
بازش آورد از ضعیفی ونزار
هوش مصنوعی: در آن لحظه، آن شیخ بزرگوار بر او رحم کرد و او را از ضعف و ناتوانی به حالت قدرت و توانایی بازگرداند.
بار دیگر چون به حال آمد حسن
گفت ای خاص خدای ذوالمنن
هوش مصنوعی: بار دیگر هنگامی که حسن به هوش آمد، گفت: ای خاص خداوند بخشنده و مهربان.
لطف کن تا شاه آید این زمان
تا ببیند روی قطب و عارفان
هوش مصنوعی: لطفاً تا زمانی که شاه بیاید، صبر کن تا او بتواند چهره‌ی قطب و عارفان را ببیند.
شیخ را رحم آمد و پا برکشید
شاه با لشگر ز راه آمد پدید
هوش مصنوعی: شیخ به حالت رحمت و دلسوزی درآمد و از جای خود بلند شد، در حالی که شاه با سپاهش از راه نزدیک می‌شد و نمایان گردید.
پس حسن رفت و بگفت ای شهریار
هست لقمان قطب عالم هوش دار
هوش مصنوعی: حسن رفت و به شهریار گفت که لقمان، که سرآمد خرد و دانایی است، در اینجا حضور دارد.
یک زمانی مرده شو در پیش او
با ادب می‌باش اندر پیش او
هوش مصنوعی: زمانی فرارسیده که با احترام و ادب در برابر او حاضر شوی و خود را به عنوان کسی که مرده است، نشان دهی.
بو که زین بحر خطر بیرون رویم
یا تمامت غرق بحر خون شویم
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که ما در شرایط خطرناکی هستیم و فکر می‌کنم باید یا از این وضعیت خارج شویم یا اینکه کلّاً به دردسر بیفتیم و به نتیجه‌ای تلخ برسیم.
هستئی دارد بغایت سهمناک
صدهزاران جان شود در دم هلاک
هوش مصنوعی: وجودی هست که بسیار خطرناک است و به یکباره می‌تواند باعث نابودی صدها هزار انسان شود.
پیش چشمش هشت جنت مرده است
هفت دوزخ همچو یخ افسرده است
هوش مصنوعی: در برابر او هشت بهشت بی‌فایده و هفت دوزخ به حالت یخ و بی‌حرکت وجود دارند.
این جهان و آنجهان یک قطره‌شان
پیش چشمش ای شه گردنکشان
هوش مصنوعی: در نظر او، این دنیا و آن دنیا همچون یک قطره در مقابلش به حساب می‌آید ای پادشاه بزرگ و بزرگ‌جثه.
همتی دارد بغایت با کمال
هست محو اندر جمال ذوالجلال
هوش مصنوعی: کسی که دارای اراده و جدیت بسیار است، با تمام کمال و زیبایی در جمال و عظمت پروردگارش غرق شده است.
من چو دیدم روی آن مرد خدا
هوش از من رفت و افتادم ز پا
هوش مصنوعی: وقتی لبخند آن مرد خدا را دیدم، چنان مجذوبش شدم که تمام هوش و حواسم را از دست دادم و از پا افتم.
من نماندم آن زمان و گم شدم
همچنان یک قطره در قلزم شدم
هوش مصنوعی: من در آن زمان دیگر وجود نداشتم و مثل یک قطره آب در دریا محو شدم.
بعد از آنم شیخ چون آگاه کرد
با خودم آورد و ره کوتاه کرد
هوش مصنوعی: پس از آن شیخ مرا متوجه کرد و مرا نزد خود آورد و راه را برایم کوتاه کرد.
پس بفرمود آن زمان شاه جهان
کل فرود آئید از اسب این زمان
هوش مصنوعی: پس شاه جهان به همه فرمان داد که از اسب‌ها پیاده شوند.
خیمه و خرگاه را در هم کشید
قبه و چتر و علم را برکشید
هوش مصنوعی: خیمه و چادر را برچید و سایه‌بان و پرچم را به اهتزاز درآورد.
پس ایاز خاص و سلطان وحسن
هر سه رفتند پیش شاه انجمن
هوش مصنوعی: ایاز، خاص، و سلطان حسن هر سه به سوی شاه رفتند تا در جمع او حاضر شوند.
چون رسیدند پیش شاه راهبر
در قدم افتاده گشتند بی‌خبر
هوش مصنوعی: زمانی که به حضور شاه رسیدند، راهنمای آنها در برابر او به زمین افتاد و آنها بی‌خبر از این اتفاق باقی ماندند.
شیخ ایشان را بهوش آورد باز
دید آندم روی شیخ پاکباز
هوش مصنوعی: شیخ به آن‌ها یادآوری کرد و در آن لحظه چهره عارف و پاکباز را مشاهده کرد.
پس زبان بگشاد محمود آن زمان
گفت ای خاص خدا قطب جهان
هوش مصنوعی: در آن زمان، محمود زبان به سخن گشود و گفت: ای برگزیده خدا، تو محور و مرکز جهان هستی.
خشت از معنی زدی بر سومنات
قلعه و بتخانه را کردی خراب
هوش مصنوعی: تو با شناخت عمیق و دانشی که داری، به ارزش ها و معانی واقعی زندگی اشاره کردی و بنیادهای سیستم‌های نادرست را از بین بردی، همان‌طور که بت‌خانه‌ها و نمادهای باطل را نابود می‌کنی.
در سرخسی و به معنی در جهان
هرکجا خواهند بینندت عیان
هوش مصنوعی: در هر کجا که بروی و هر جایی که باشی، مردم تو را به وضوح خواهند دید و شناسایی خواهند کرد.
بر امیدی آمدم از راه دور
تا شود ما را ز دیدارت حضور
هوش مصنوعی: من با امیدی از راهی دور آمدم تا از دیدار تو بهره‌مند شوم و حضوری را از وجودت تجربه کنم.
رای آن دارم که پیشت بنده‌ام
روز و شب در خدمتت افکنده‌ام
هوش مصنوعی: من تصمیم دارم که در هر روز و شب در خدمت تو باشم و خود را برای تو خم کرده‌ام.
بگذریم از پادشاهی جهان
اختیار ما بخواری جهان
هوش مصنوعی: بی‌خیال از حکومت و سلطنت بر جهانی که در دست ما نیست، به بی‌قدری و حقارت این دنیا فکر می‌کنیم.
بر میان بندیم پیش تو کمر
خدمتی از جان کنم با فرق سر
هوش مصنوعی: با کمال افتخار و با تمام وجود در خدمت تو هستم و تمام تلاشم را می‌کنم تا به تو خدمت کنم.
خانقاهی سازم اینجا با صفا
سفرها گردان کنم پیش شما
هوش مصنوعی: در اینجا مکانی آرام و خوشایند برای عبادت و ارتباط با شما می‌سازم و سفری به سوی شما آغاز می‌کنم.
گفت لقمانش که ای محمود شاه
لشگر اسلام را هستی پناه
هوش مصنوعی: لقمان به محمود می‌گوید که ای فرمانروای لشگر اسلام، تو حمایت و پناهگاهی برای آنها هستی.
حق تعالی شاهیت داد و خبر
خوار مگذار این سپه را ای پسر
هوش مصنوعی: خداوند تو را به مقام بلندی رسانده است، پس مراقب باش که خودت را کوچک نشماری و اجازه نده دیگران تو را تحقیر کنند، ای پسر.
در ره دین خدا مردانه باش
طالب درد دل دیوانه باش
هوش مصنوعی: در مسیر دین، با شهامت و جدیت قدم بردار و همچون افراد بی‌قرار، خواستار بیان دل‌تنگی‌های خود باش.
دل بدست آور که دل شد آینه
تا به‌بینی خویشتن معاینه
هوش مصنوعی: دل خود را محکم کن و سعی کن دیگران را به محبت و دوستی جذب کنی، زیرا با این کار می‌توانی ویژگی‌ها و حقیقت خود را بهتر بشناسی و درک کنی.
چون کمال خویشتن حاصل کنی
حاصل خود هم ز دل حاصل کنی
هوش مصنوعی: زمانی که به کمال و تمامیت شخصیت خود دست یابی، در آن صورت می‌توانی واقعیات و موفقیت‌های خود را از عمق وجود خویش به دست بیاوری.
در وصال خویشتن آ ای قباد
وارهی از خسروی و از جهاد
هوش مصنوعی: به خاطر پیوستن به خودت، ای قباد، به زندگی راحت و بی‌دغدغه بپرداز و از مقام‌های والا و جنگ و جدل دوری کن.
آن زمان خواه شاه باش و خواه فقیر
از همه عالم تو باشی بی‌نظیر
هوش مصنوعی: در هر وضعیت و مقام، چه شاه باشی و چه فقیر، تو باید به گونه‌ای باشی که هیچ کس دیگری مانند تو نباشد و از همه درخشان‌تر به نظر بیایی.
بعد از آنش گفت بنشین ای قباد
رفت شاه و روی بر دستش نهاد
هوش مصنوعی: پس از آنکه او گفت بنشین ای قباد، شاه رفت و دستش را بر روی صورتش گذاشت.
گفت بنگر تا چه می‌بینی کنون
چون نظر کرد شاه بر دستش فنون
هوش مصنوعی: بنگر به دور و اطرافت و ببین چه خبر است. وقتی شاه به دستش نگاه کرد، هنرهای زیادی در آن دیده شد.
دید شه محمود قومی بی‌شمار
جمله در خدمت ستاده مرد وار
هوش مصنوعی: شاه محمود جمعیتی بزرگ را دید که همه در خدمت او ایستاده‌اند و به طور شجاعانه به او وفادارند.
در میان جمع مردی همچو نور
جمله را ارشاد کردی از حضور
هوش مصنوعی: در میان مردم، مردی مانند نور حضور داشت که همه را راهنمایی کرد.
شاه آن را دید از خود رفته بود
باز شیخ او را بخود آورد زود
هوش مصنوعی: شاه متوجه شد که او به حالتی غیرعادی و بی‌خبر از خود رفته است، پس شیخ به سرعت او را به حالت طبیعی و هوشیاری برگرداند.
گفت ای محمود پنجاه و دوصد
از وفات ما رود اندر عدد
هوش مصنوعی: شخصی به محمود گفت که تعداد روزهایی که از مرگ ما می‌گذرد، به پنجاه و دو صد می‌رسد، یعنی تاریخ وفات ما به این عدد می‌رسد.
این چنین قومی که دیدی در رسند
راه حق را هم بجان و دل روند
هوش مصنوعی: این افراد که می‌بینی، هر کدام با جان و دل به دنبال حقیقت و راه راست می‌روند.
جمله اندر خدمت مردان بوند
روز و شب در طاعت یزدان بوند
هوش مصنوعی: همه در خدمت مردان هستند و روز و شب در بندگی خداوند به سر می‌برند.
شیخ ایشان باشد آن پیر صفا
حق تعالی داده او را صد عطا
هوش مصنوعی: آن پیر صاف و ساده، که از مقام ارجمندی برخوردار است، نعمت‌ها و برکاتی از سوی خداوند به او عطا شده است.
نام او باشد محمد (ص) ای امیر
او به معنی و به صورت بی‌نظیر
هوش مصنوعی: نام او محمد (ص) است، ای امیر؛ او به طرز فوق‌العاده‌ای معنی و زیبایی دارد.