گنجور

بخش ۲۱ - در غوغاکردن اهل بغداد بر شیخ منصور رحمةالله و پند دادن مشایخ او را

بار دیگر عالمان جمع آمدند
جمله اندر قصه آن شمع آمدند
صدهزاران خلق در غوغا و شور
بر در زندان دویده از غرور
شبلی آمد آن زمان پیش جنید
گفت شیخا ما درافتادیم قید
خلق عالم جملگی جمع آمدند
کان شه سیفور از زندان برند
تا که بردارش کنند بر چارسو
خلق عالم می‌دوند از سو بسو
شیخ چون بشنید برخاست آن زمان
با مریدان رفت تا زندانیان
چون رسید آنجا و خلق بی‌شمار
دید آن شیخ بزرگ نامدار
گفت ما را یک زمان مهلت دهید
بعد از آن هرچه بیایدتان کنید
این بگفت و زود در زندان دوید
دید آن شه را ز هیبت بر طپید
گفت ای منصور کم کن طمطراق
چند از این گفت وزبان و از نفاق
تا که تو دم می‌زنی همدم نئی
تا که موئی ماندئی محرم نئی
در خیال خویش دیوانه شدی
از حدیث شرع بیگانه شدی
این حدیث تو همه دیوانگی است
عقل را خود این سخن بیگانگی است
آنچه می‌گوئی تو پیغمبر نگفت
او در اسرار را هرگز نسفت
باز قرآن جمله را شرح و بیان
کرد و این سر را نگفت اندر میان
پیشوای ما همه چون مصطفی است
لاجرم آنچه تو گفتی نارواست
اینکه گفتی کفر محض است ای فقیر
درگذر از کفر رستی از سعیر
بعد از آن منصور گفتش ای پدر
از رموز سر مخفی بی‌خبر
تو به بند صورتی درماندهٔ
کی چنین تو حرف احمد خواندهٔ
من رآنی گفت احمد در بیان
تو کجا دانی که هستی بی‌نشان
لی مع الله گفت احمد از صفا
تو کجا دانی که هستی بی‌وفا
نحن اقرب گفت رب ذوالجلال
تو کجا دانی که هستی در ضلال
حق تعالی گفت معکم بر کمال
هر که منکر باشد ایمانش زوال
تو به صورت همچو کافر بوده
سر قرآن را تو منکر بوده
خرقهٔ ناموس را پوشیدهٔ
در ره سالوس برکوشیدهٔ
بت پرستی می‌کنی در زیر دلق
می‌نمائی خویش را صوفی به خلق
تو سلوک راه از خود کردهٔ
لاجرم در صد هزاران پردهٔ
دامگاهی کردهٔ این خرقه را
می‌فریبی عامهٔ طاغیه را
در خودی خود گرفتار آمدی
لاجرم در عین پندار آمدی
راه تجرید و فنا راه تو نیست
رو سخن کم گوی اینجا و مایست
رو که در تقلید ماندی مبتلا
سر توحید از کجا تو از کجا
رو که راه بی‌نشان راه تو نیست
عقل تو از راه معنی در شکیست
چونکه بشنید این سخن از وی جنید
در دلش افتاد زو صد گونه قید
پس برون آمد از آنجا همچو باد
رفت اندر خلوت خود سر نهاد
خواجمان آن دم فغان برداشتند
از جنید پاک فتوی خواستند
شیخ گفت او را به ظاهر کشتنی است
لیک در باطن خدادانه که کیست
چون جنید پاک فتوی دادستان
خواجگان و جاهلان شد در فغان
تا که بر دارش برند منصور را
آن حبیب واصل سیفور را
شبلی آن دم رفت پیش او نشست
گفت ای محبوب حق یزدان پرست
سر اسرار خدا کردی عیان
این زمان خون توخواهد شد روان
سر مگو دیگر عیان ای مرد کار
تا نباشی در میان خلق خوار
می‌برندت این خسان بی‌قرار
تا کنندت ایزمان حالی بدار
بعد از آن منصور گفتش ای رفیق
من فتادم در تک بحر عمیق
محو شد اجزای من کلی بهم
فارغم ازخوف و از شادی و غم
من نه منصورم تو منصورم مبین
از ره توحید حق دورم مبین
گنج پنهانم در این جسم آمده
بحر اعیانم در این اسم آمده
اولین و آخرین من بوده‌ام
ظاهرین و باطنین من بوده‌ام
سر توحید این زمان پیدا کنم
عاشقان را در جهان شیدا کنم
از وجود خویشتن فانی شوم
در بقای حق بحق باقی شوم
بر سر دار آورم این جسم را
پس به گفتار آورم این اسم را
تا بدانند عاشقان سوخته
اسم اعظم را ز جسمم روفته
من برای جمله عالم آمدم
لاجرم در نفس آدم آمدم
من نمودارم به عالم در میان
وانمایم سر حق را من عیان
من برای راه عشاق آمدم
لاجرم زین نفس‌ها طاق آمدم
من برای راه تحقیق آمدم
لاجرم در عین تصدیق آمدم
من برای راه تفرید آمدم
لاجرم در ترک و تجرید آمدم
من برای کل اشیاء آمدم
لاجرم زین جمله پیدا آمدم
من طریق دین احمد داشتم
تخم دین در راه احمد کاشتم
اسب را در راه احمد تاختم
جان خود در راه احمد باختم
من شراب از جام احمد خورده‌ام
گوی را از خلق عالم برده‌ام
مصطفی شیخ من است در راه دین
او مرا بنموده است راه یقین
من از این ره برنگردم شبلیا
چند داری با من آخر ماجرا
مهلتی خواهیم این دم از حشر
تا بدارندم یک امروز دگر
زانکه ما را هست یاری باصفا
گنج توحید است آن مرد خدا
جسم خود در راه حق درباختست
سر معنی را بجان بشناختست
کامل است در راه دین مصطفی
هر دم از حق یافته او صد عطا
در حقیقت مرشد عالم وی است
زانکه این دم قطب در عالم وی است
هست نام او در این عالم کبیر
سالکان و طالبان را دستگیر
او ز حال من همی دارد خبر
می‌رسد اینجا صباحی ای پدر
او برون آمد ز شیراز این زمان
صورتش فردا ببینی تو عیان
چون بیاید آن بزرگ پاکباز
سرّ خود با او بگویم من به راز
چون شود واقف ز حالم آن کبار
بعد از آنم گو ببر در پای دار
شبلی آنگه گفت ای مردان دین
مهلتی می‌خواهد این مرد یقین
می‌رسد فردا یکی شیخ کبیر
او به معنی و بصورت بی‌نظیر
شیخ عالم اوست این دم در جهان
هم کرامات ومقاماتش عیان
جمله گفتند این زمان بگذاشتیم
چونکه شیخ آید فغان برداشتیم
بعد از آن چون روز پیدا شد ز قیر
در رسید چون شیر آن شیخ کبیر
چون ببغداد آمد آن شیخ جهان
رفت پیش شیخ منصور آن زمان
گفت ای مرد موحد از چه کار
از برای تو زنند این خلق دار
سرحق را غیر حق کی پی برد
هیچ کس دیدی که با خرمی‌خورد
تو چرا سر خدا با این خسان
گفتی و دیدی جفا از ناکسان
تو چرا گفتی انا الحق آشکار
چون عیان کردی و رفتی پای دار
گنج مخفی می بد آن سر خدا
آشکارا کردهٔ این را چرا
راه توحید عیانی داشتی
گنج اسرار نهانی داشتی
قرب پنجه سال بودی باده نوش
دائماً در راه حق اسرارپوش
این چه بوده است این زمان رفتی ز هوش
هر دو عالم کردهٔ پر از خروش
بعد از آن منصور گفت ای پر هنر
من چگویم که توداری زینخبر
بحر معنی بی‌نهایت آمده است
بیشکی بیحد و غایت آمده است
تو نمی‌دانی که این بحر صفا
هر زمانی می برآرد موجها
کمترین موجش اناالحق آمده است
حق حق است و حق مطلق آمده است
سر توحید این زمان شد آشکار
گو برندم این خسان در پای دار
گر ز تو فتوی بخواهند هم بده
منّتی هم این زمان بر من بنه
شیخ گفتش آنچه گفتی نارواست
من همی دانم که ذات تو خداست
چون دهم از جهل و شرک و از گمان
من عیان دیدم خدا را این زمان
گفت منصورش بگو ازگفت ما
کاین چنین گفتست آن مرد خدا
کشتن او را واجب آید این زمان
در شریعت زود باش ای خواجمان
بعد از آن آمد برون شیخ کبیر
آن بزرگ دین و آن بدر منیر
خلق عالم جمله پیش او شدند
تا که فتوی را از او هم بستدند
شیخ گفت ای مردمان منصور گفت
قتل بر من گشت این ساعت درست
در طریق اهل ظاهر گشتنی است
لیک در باطن خداداند که کیست
خواجمان آن دم فغان برداشتند
پس طناب دار را آراستند
بعد از آنش آوریدند پای دار
بود آنجا خلق عالم بی‌شمار
جملهٔ شیخان همه حاضر بدند
سالکان و واصلان ناظر بدند
خواجمان حاضر بدند وجاهلان
عامه خود بسیار بودند چون خران
بس عجب روزی بد آن روز ای پدر
روز محشر بود گوئی سر بسر
در میان حلاج ایستاده بپا
همچو شیران در میان بیشه‌ها
هیچ وی را خوف نی و ترس نی
هم زوصلش شم هر یک درنمی
زد اناالحق آن زمان و شد نهان
خلق عالم را همه لرزید جان
سالکان آندم ز خود فانی شدند
واصلان در عین خود دانی شدند
صوفیان را تن از آن بگداخته
عارفان را جان و دل شد کاسته
زاهدان از زهد بیرون آمدند
ترک خود کردند و پرخون آمدند
خواجمان آن دم فغان برداشتند
عامه را بر صوفیان بگماشتند
جمله گفتند شیخکان با اتفاق
جمله در راه محمد گشته عاق
چونکه منصورش بدید آنجا چنان
گفت اینک بر شدم بر دارتان
دست زد اندر رسن آن مرد کار
پای زد بر نردبان برشد به دار
برسردارآمد آن مرد خدا
هر زمان می‌زد اناالحق برملا
آن سگانی که بر او می‌تاختند
سنگهای بروی همی انداختند
بار دیگر این اناالحق ساز داد
جملهٔ عالم باو آواز داد
خلق عالم آن زمان بی‌خود شدند
بی‌خبر آنجا اناالحق می‌زدند
سنگ و خشت و رشته اندر گیر ودار
می‌زدند آنجا اناالحق آشکار
مفسدی بر رفت و دست او برید
آن زمان از دست او خون می‌چکید
بر زمین نقش اناالحق آشکار
این چه سر است این چه عشقست این چه کار
او فرو مالید دست خود برو
گفت مردان را ز خونست آبرو
پس به ساعد نیز در مالید دست
خوش نشاطی کرد و غم را در ببست
شبلیش گفتا از این چه دیده‌ای
دست بر رویت چرامالیده‌ای
گفت این دم می‌گذارم من نماز
پس وضو سازم به خون ای پاکباز
کین نماز عشق را اینجا وضو
راست ناید جز به خون ای راز جو
بعد از آن شبلی بگفت ای مرد کار
از تصوف این زمان رمزی بیار
گفت کمتر اینکه می‌بینی یقین
تا ترا در راه حق باشد یقین
بار دیگر گفت ای صاحب نظر
از طریق عشق ما را ده خبر
گفت عشق اینجا بود گردن زدن
بعد از آن در غیر حق آتش زدن
این بگفت وهمچنین شد حال او
منتشر شد درجهان احوال او
بعد از آنش سر بریدند از جفا
خواجمان و جاهلان بی‌وفا
چون بریدند رأس آن مرد کبار
خوش اناالحق می‌زد آن سر آشکار
بعد از آنش سوختند آن جاهلان
خاک او بر باد دادند آن زمان
خاک او را باد در آب آورید
خاک او بر آب شد الله پدید
در نگر ای عارف صاحب نظر
تا که مردان را چها آمد بسر

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: کتابخانه تصوف

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بار دیگر عالمان جمع آمدند
جمله اندر قصه آن شمع آمدند
هوش مصنوعی: علمای دیگر دوباره گردهم آمدند و همه برای شنیدن داستان آن شمع گرد آمدند.
صدهزاران خلق در غوغا و شور
بر در زندان دویده از غرور
هوش مصنوعی: جمعیت زیادی به دلیل روحیه ناشی از هیجان و شوق، به درب زندان هجوم آورده‌اند و در حال سر و صدا و شور و شوق هستند.
شبلی آمد آن زمان پیش جنید
گفت شیخا ما درافتادیم قید
هوش مصنوعی: شبلی به جنید مراجعه کرد و گفت، ای شیخ، ما در مشکلات و چالش‌ها گرفتار شده‌ایم.
خلق عالم جملگی جمع آمدند
کان شه سیفور از زندان برند
هوش مصنوعی: انسان‌های جهان به طور جمعی گرد هم آمده‌اند تا شاه سیفور را از زندان آزاد کنند.
تا که بردارش کنند بر چارسو
خلق عالم می‌دوند از سو بسو
هوش مصنوعی: به محض اینکه او را بردارند، مردم دنیا از هر سو به سمت او می‌دوند.
شیخ چون بشنید برخاست آن زمان
با مریدان رفت تا زندانیان
هوش مصنوعی: شیخ وقتی این خبر را شنید، با مریدانش برخواست و به سوی زندانیان رفت.
چون رسید آنجا و خلق بی‌شمار
دید آن شیخ بزرگ نامدار
هوش مصنوعی: وقتی به آنجا رسید و جمعیت فراوانی را دید، آن مرد بزرگ و معروف را مشاهده کرد.
گفت ما را یک زمان مهلت دهید
بعد از آن هرچه بیایدتان کنید
هوش مصنوعی: به ما یک مدت زمان فرصت بدهید، سپس هر چه که پیش آمد با شما برخورد کنیم.
این بگفت و زود در زندان دوید
دید آن شه را ز هیبت بر طپید
هوش مصنوعی: این را گفت و سریع به زندان رفت، دید که آن پادشاه به خاطر ترس از هیبت و قدرتش به لرزه افتاده است.
گفت ای منصور کم کن طمطراق
چند از این گفت وزبان و از نفاق
هوش مصنوعی: منصور، کمتر از این خود بزرگ‌بینی و تظاهر کن و از زبان و دروغ‌گویی بکاه.
تا که تو دم می‌زنی همدم نئی
تا که موئی ماندئی محرم نئی
هوش مصنوعی: وقتی تو صحبت می‌کنی، دیگر دوست صمیمی نمی‌شوی و تا وقتی که چیزی باقی مانده، رازدار نخواهی بود.
در خیال خویش دیوانه شدی
از حدیث شرع بیگانه شدی
هوش مصنوعی: در فکر و خیال خود به شدت مجنون شده‌ای و از صحبت‌های قوانین و قواعد بی‌خبر و دور افتاده‌ای.
این حدیث تو همه دیوانگی است
عقل را خود این سخن بیگانگی است
هوش مصنوعی: این گفته تو تماماً دیوانگی است و عقل نمی‌تواند با این کلام به سازگاری برسد.
آنچه می‌گوئی تو پیغمبر نگفت
او در اسرار را هرگز نسفت
هوش مصنوعی: هر آنچه که تو می‌گویی، پیامبر هرگز چنین رازهایی را فاش نکرد و در این مورد هیچ‌گاه سستی نکرده است.
باز قرآن جمله را شرح و بیان
کرد و این سر را نگفت اندر میان
هوش مصنوعی: قرآن هر چیزی را توضیح و تبیین کرده، اما درباره این موضوع خاص چیزی نگفته است.
پیشوای ما همه چون مصطفی است
لاجرم آنچه تو گفتی نارواست
هوش مصنوعی: رهبر ما مانند پیامبر است، بنابراین آنچه تو گفتی نادرست است.
اینکه گفتی کفر محض است ای فقیر
درگذر از کفر رستی از سعیر
هوش مصنوعی: آنچه تو گفتی، تنها یک انکار خالص است. ای نیازمند، از انکار بگذر، زیرا با این کار از عذاب روحی رها می‌شوی.
بعد از آن منصور گفتش ای پدر
از رموز سر مخفی بی‌خبر
هوش مصنوعی: بعد از آن منصور به پدرش گفت: ای پدر، تو از رازهای نهفته و اسرار خود خبر نداری.
تو به بند صورتی درماندهٔ
کی چنین تو حرف احمد خواندهٔ
هوش مصنوعی: تو در وضعیت ناگوار و خسته کننده‌ای به سر می‌بری. چگونه ممکن است که تو حالا مثل شخصی خود را معرفی کنی که سخنان احمد را شنیده و پیروی کرده است؟
من رآنی گفت احمد در بیان
تو کجا دانی که هستی بی‌نشان
هوش مصنوعی: احمد می‌گوید، تو نمی‌دانی که وجودت بدون نشانه و مشخصات چگونه است یا کجاست.
لی مع الله گفت احمد از صفا
تو کجا دانی که هستی بی‌وفا
هوش مصنوعی: احمد می‌گوید که من در کنار خدا هستم و تو نمی‌دانی که وجود تو چقدر بی‌ثبات و بی‌وفاست.
نحن اقرب گفت رب ذوالجلال
تو کجا دانی که هستی در ضلال
هوش مصنوعی: خداوند فرمود که ما به تو نزدیکیم، اما تو چه می‌دانی که در گمراهی به سر می‌بری؟
حق تعالی گفت معکم بر کمال
هر که منکر باشد ایمانش زوال
هوش مصنوعی: خداوند فرموده است که من همیشه همراه و ناظر بر کمالات شما هستم و هر کسی که این را انکار کند، ایمانش ضعیف و آسیب‌پذیر خواهد بود.
تو به صورت همچو کافر بوده
سر قرآن را تو منکر بوده
هوش مصنوعی: تو به گونه‌ای رفتار می‌کنی که انگار به اصول و آموزه‌های قرآن اعتقاد نداری و آنها را انکار می‌کنی.
خرقهٔ ناموس را پوشیدهٔ
در ره سالوس برکوشیدهٔ
هوش مصنوعی: لباس مقدس را در مسیر فریب و نیرنگ، به تن کرده و کوشش می‌کند.
بت پرستی می‌کنی در زیر دلق
می‌نمائی خویش را صوفی به خلق
هوش مصنوعی: تو در زیر پوشش خود، به مردم وانمود می‌کنی که عارف و زاهد هستی، در حالی که در باطن، به worship idols (بت‌ها) مشغولی.
تو سلوک راه از خود کردهٔ
لاجرم در صد هزاران پردهٔ
هوش مصنوعی: تو در مسیر حرکت خود، به گونه‌ای رها از خودخواهی و خود را از هزاران پرده و حجاب آزاد کرده‌ای.
دامگاهی کردهٔ این خرقه را
می‌فریبی عامهٔ طاغیه را
هوش مصنوعی: گاهی اوقات با این لباس، مردم عادی را فریب می‌زنی و از طغیانگران بهره‌برداری می‌کنی.
در خودی خود گرفتار آمدی
لاجرم در عین پندار آمدی
هوش مصنوعی: تو به خاطر خودخواهی‌ات در دام افتاده‌ای و به همین دلیل در تصویرسازی ذهنی خود گرفتار شده‌ای.
راه تجرید و فنا راه تو نیست
رو سخن کم گوی اینجا و مایست
هوش مصنوعی: این بخش به این معناست که مسیر عرفان و فنا به تو مرتبط نیست و بهتر است در اینجا کمتر سخن بگویید و خود را مهار کنید.
رو که در تقلید ماندی مبتلا
سر توحید از کجا تو از کجا
هوش مصنوعی: اگر در تقلید و پیروی از دیگران ماندی، حالا چگونه می‌خواهی به اصل و حقیقت توحید دست پیدا کنی؟ از کجا می‌خواهی به این درک و شناخت برسید؟
رو که راه بی‌نشان راه تو نیست
عقل تو از راه معنی در شکیست
هوش مصنوعی: اگر به سراغ خودت بروی و بی‌نشانی را دنبال کنی، نمی‌توانی به حقیقتی دست یابی. عقل تو در پذیرش معنای واقعی شک دارد و ممکن است نتوانی راه درست را پیدا کنی.
چونکه بشنید این سخن از وی جنید
در دلش افتاد زو صد گونه قید
هوش مصنوعی: وقتی جنید این حرف را شنید، در دلش احساسات و فکرهای متنوع و متفاوتی به وجود آمد.
پس برون آمد از آنجا همچو باد
رفت اندر خلوت خود سر نهاد
هوش مصنوعی: او از آنجا خارج شد و مانند باد به خلوت خود رفت و در آنجا آرامش یافت.
خواجمان آن دم فغان برداشتند
از جنید پاک فتوی خواستند
هوش مصنوعی: در آن لحظه، بزرگواران از شدت ناراحتی فریاد زدند و از جنید، عارف پاک و برجسته، خواستند که نظر و فتوا بدهد.
شیخ گفت او را به ظاهر کشتنی است
لیک در باطن خدادانه که کیست
هوش مصنوعی: شیخ گفت که او از نظر ظاهری باید کشته شود، اما در حقیقت او مورد عنایت خداوند قرار دارد و معلوم نیست که او کیست.
چون جنید پاک فتوی دادستان
خواجگان و جاهلان شد در فغان
هوش مصنوعی: جنید با صداقت و پاکی خود فتوی صادر کرد و این موضوع سبب شد که بخشی از علما و اشراف به شدت نگران و مضطرب شوند.
تا که بر دارش برند منصور را
آن حبیب واصل سیفور را
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که هنگامی که منصور را به دار می‌برند، آن دوست نزدیک (که به او عشق و ارادت دارد) به او می‌رسد.
شبلی آن دم رفت پیش او نشست
گفت ای محبوب حق یزدان پرست
هوش مصنوعی: شبلی در آن لحظه به جانب او رفت و نشسته و گفت: ای محبوب که پرستنده حق یزدان هستی.
سر اسرار خدا کردی عیان
این زمان خون توخواهد شد روان
هوش مصنوعی: در این زمان، اسرار خداوند را برای دیگران روشن کردی و از این رو، جانت به خاطر این افشاگری به خطر خواهد افتاد.
سر مگو دیگر عیان ای مرد کار
تا نباشی در میان خلق خوار
هوش مصنوعی: دیگر در مورد مشکلاتت صحبت نکن، زیرا زمانی که در میان مردم حضور نداری، ارزش و مقام تو کاهش پیدا می‌کند.
می‌برندت این خسان بی‌قرار
تا کنندت ایزمان حالی بدار
هوش مصنوعی: این افراد بی‌رحم تو را می‌برند و آشفتگی به جانت می‌آورند تا تو را به حالتی عوضی دچار کنند.
بعد از آن منصور گفتش ای رفیق
من فتادم در تک بحر عمیق
هوش مصنوعی: منصور گفت: ای دوست، من در یک دریا عمیق و سخت به مشکلات افتاده‌ام.
محو شد اجزای من کلی بهم
فارغم ازخوف و از شادی و غم
هوش مصنوعی: وجود من به طور کامل در هم ذوب شده و دیگر از ترس، شادی یا غم خبری نیست.
من نه منصورم تو منصورم مبین
از ره توحید حق دورم مبین
هوش مصنوعی: من نه مثل منصور هستم، تو خود منصور هستی؛ از راه توحید و حقیقت دور نیستم، این را متوجه شو.
گنج پنهانم در این جسم آمده
بحر اعیانم در این اسم آمده
هوش مصنوعی: خزانه‌ای پنهان در این بدن وجود دارد، و حقیقت وجود من در این نام نمایان شده است.
اولین و آخرین من بوده‌ام
ظاهرین و باطنین من بوده‌ام
هوش مصنوعی: من همواره نخستین و آخرین بوده‌ام؛ هم در ظاهر و هم در باطن وجود داشته‌ام.
سر توحید این زمان پیدا کنم
عاشقان را در جهان شیدا کنم
هوش مصنوعی: در این زمان، می‌خواهم نشانه‌هایی از توحید را پیدا کنم و دل عاشقان را در سراسر جهان شاد و مشتاق کنم.
از وجود خویشتن فانی شوم
در بقای حق بحق باقی شوم
هوش مصنوعی: می‌خواهم از هستی خود بگذرم و در وجود حقیقت جاودان شوم.
بر سر دار آورم این جسم را
پس به گفتار آورم این اسم را
هوش مصنوعی: این جسم را بر دار می‌زنم و نام او را با سخن به یاد می‌آورم.
تا بدانند عاشقان سوخته
اسم اعظم را ز جسمم روفته
هوش مصنوعی: عاشقان سوخته باید بفهمند که موجودیت من به اندازه‌ای از دنیای مادی دور شده که تنها به نام بزرگ و حقیقی عشق وابسته‌ام.
من برای جمله عالم آمدم
لاجرم در نفس آدم آمدم
هوش مصنوعی: من به خاطر تمامی موجودات دنیا به این جهان آمدم، بنابراین در وجود آدم نیز قرار گرفتم.
من نمودارم به عالم در میان
وانمایم سر حق را من عیان
هوش مصنوعی: من در دنیای پیرامون خود به عنوان نمادی از حقایق وجود دارم و می‌توانم حقیقت را به وضوح نشان دهم.
من برای راه عشاق آمدم
لاجرم زین نفس‌ها طاق آمدم
هوش مصنوعی: من برای عشق و محبت به این دنیا آمده‌ام، بنابراین از این نفس‌های زودگذر و سطحی فراتر رفته‌ام.
من برای راه تحقیق آمدم
لاجرم در عین تصدیق آمدم
هوش مصنوعی: من برای جستجوی حقیقت آمده‌ام و به همین دلیل در عین پذیرش و باور آنچه می‌دانم، قدم برداشته‌ام.
من برای راه تفرید آمدم
لاجرم در ترک و تجرید آمدم
هوش مصنوعی: من به خاطر مسیری که بخواهم به یکتایی برسم، به ناچار از وابستگی‌ها و تعلقات دنیوی جدا شدم و به سادگی و تهی‌نایی رسیده‌ام.
من برای کل اشیاء آمدم
لاجرم زین جمله پیدا آمدم
هوش مصنوعی: من به خاطر تمام موجودات به این دنیا آمده‌ام، بنابراین از همین جمله به وجود آمده‌ام.
من طریق دین احمد داشتم
تخم دین در راه احمد کاشتم
هوش مصنوعی: من در مسیر دین پیامبر اسلام (احمد) حرکت کردم و اعتقاد و آموزه‌های دین را با امید و تلاش در این راه منتشر کردم.
اسب را در راه احمد تاختم
جان خود در راه احمد باختم
هوش مصنوعی: در مسیر احمد، اسب را با شتاب گام برداشتم و جانم را در راه او فدای کردم.
من شراب از جام احمد خورده‌ام
گوی را از خلق عالم برده‌ام
هوش مصنوعی: من از جام احمد نوشیده‌ام و از میان مردم دنیا، گوی را به دست آورده‌ام.
مصطفی شیخ من است در راه دین
او مرا بنموده است راه یقین
هوش مصنوعی: مصطفی راهنمای من در دین است و او به من راه یقین را نشان داده است.
من از این ره برنگردم شبلیا
چند داری با من آخر ماجرا
هوش مصنوعی: من از این مسیر بازنمی‌گردم، شب‌ها چندین بار با من خواهی بود، اما در نهایت چه پیش خواهد آمد؟
مهلتی خواهیم این دم از حشر
تا بدارندم یک امروز دگر
هوش مصنوعی: در این لحظه زمان می‌خواهیم تا از محشر یک روز دیگر برای خود بسازیم.
زانکه ما را هست یاری باصفا
گنج توحید است آن مرد خدا
هوش مصنوعی: چون ما یاری داریم که وفادار و پاک‌نهاد است، گنج و ثروت واقعی در ایمان به خدا و توحید نهفته است.
جسم خود در راه حق درباختست
سر معنی را بجان بشناختست
هوش مصنوعی: جسم خود را در راه حق فدای عشق کرده و معنای حقیقی را با وجودش درک کرده است.
کامل است در راه دین مصطفی
هر دم از حق یافته او صد عطا
هوش مصنوعی: در مسیر دین پیامبر، هر لحظه او از خداوند بخشش‌ها و نعمت‌های فراوانی دریافت می‌کند.
در حقیقت مرشد عالم وی است
زانکه این دم قطب در عالم وی است
هوش مصنوعی: در واقع راهنمای واقعی عالم، اوست، زیرا در این لحظه، قطب وجود در عالم اوست.
هست نام او در این عالم کبیر
سالکان و طالبان را دستگیر
هوش مصنوعی: در این جهان وسیع، نام او باعث راهنمایی و حمایت سالکان و جویندگان می‌شود.
او ز حال من همی دارد خبر
می‌رسد اینجا صباحی ای پدر
هوش مصنوعی: او از حال من باخبر است و اینجا به من پیام می‌رسد، ای پدر.
او برون آمد ز شیراز این زمان
صورتش فردا ببینی تو عیان
هوش مصنوعی: او از شیراز بیرون آمده و حالا، چهره‌اش را فردا به وضوح خواهی دید.
چون بیاید آن بزرگ پاکباز
سرّ خود با او بگویم من به راز
هوش مصنوعی: وقتی آن شخص بزرگ و پاکدل بیاید، من رازهای خود را با او درمیان می‌گذارم.
چون شود واقف ز حالم آن کبار
بعد از آنم گو ببر در پای دار
هوش مصنوعی: وقتی آن بزرگوار از وضعیت من آگاه شود، پس از آن به من بگوید که مرا به دار ببرند.
شبلی آنگه گفت ای مردان دین
مهلتی می‌خواهد این مرد یقین
هوش مصنوعی: شبلی به مردان دین می‌گوید که این شخص به فرصتی احتیاج دارد تا به یقین برسد.
می‌رسد فردا یکی شیخ کبیر
او به معنی و بصورت بی‌نظیر
هوش مصنوعی: فردا یک شخصیت بزرگ و مذهبی خواهد آمد که در معنا و ظاهر بی‌نظیر است.
شیخ عالم اوست این دم در جهان
هم کرامات ومقاماتش عیان
هوش مصنوعی: این لحظه، او شیخی دانا است که در عالم، شگفتی‌ها و مقام‌های او به وضوح نمایان است.
جمله گفتند این زمان بگذاشتیم
چونکه شیخ آید فغان برداشتیم
هوش مصنوعی: همه گفتند که این حال را رها کردیم، زیرا وقتی شیخ بیاید، از دل فغان و ناله خواهیم کرد.
بعد از آن چون روز پیدا شد ز قیر
در رسید چون شیر آن شیخ کبیر
هوش مصنوعی: پس از آنکه روز روشن شد، همانند شیر قوی و بزرگی، او از قیر بیرون آمد.
چون ببغداد آمد آن شیخ جهان
رفت پیش شیخ منصور آن زمان
هوش مصنوعی: وقتی آن شیخ به بغداد رسید، پیش شیخ منصور در آن زمان رفت.
گفت ای مرد موحد از چه کار
از برای تو زنند این خلق دار
هوش مصنوعی: ای مرد با ایمان، بگو این مردم چرا برای تو این کارها را انجام می‌دهند؟
سرحق را غیر حق کی پی برد
هیچ کس دیدی که با خرمی‌خورد
هوش مصنوعی: هیچ‌کس جز حق نمی‌تواند به حقیقت واقعی پی ببرد؛ آیا کسی را دیدی که با خوشحالی به سرِّ حقیقت دست یابد؟
تو چرا سر خدا با این خسان
گفتی و دیدی جفا از ناکسان
هوش مصنوعی: چرا با انسان‌های ناتوان و حقیر سخن گفتی و دیدی که آن‌ها چه ظلمی می‌کنند؟
تو چرا گفتی انا الحق آشکار
چون عیان کردی و رفتی پای دار
هوش مصنوعی: تو چرا آنچنان روشن و واضح از حقیقت سخن گفتی که همه چیز را مشخص کردی و سپس رفتی زیر حکم اعدام؟
گنج مخفی می بد آن سر خدا
آشکارا کردهٔ این را چرا
هوش مصنوعی: الماس‌های ارزشمند را خدا به طور پنهانی در دل این دنیا قرار داده است، پس چرا این را به وضوح و آشکارا نشان نمی‌دهد؟
راه توحید عیانی داشتی
گنج اسرار نهانی داشتی
هوش مصنوعی: تو به وضوح راه توحید را می‌دیدی و در دل خود گنجینه‌ای از اسرار پنهان داشتی.
قرب پنجه سال بودی باده نوش
دائماً در راه حق اسرارپوش
هوش مصنوعی: مدت پنج سال است که همیشه در راه حق، به آرامی در حال نوشیدن شراب رازآلودی بوده‌ام.
این چه بوده است این زمان رفتی ز هوش
هر دو عالم کردهٔ پر از خروش
هوش مصنوعی: این چه حالتی است که تو در این زمان به طور کامل از خود بی‌خود شده‌ای؟ هر دو جهان را پر از سر و صدا و هیاهو کرده‌ای.
بعد از آن منصور گفت ای پر هنر
من چگویم که توداری زینخبر
هوش مصنوعی: بعد از آن منصور گفت: ای هنرمند، چه بگویم در مورد تو که از این خبر باخبری؟
بحر معنی بی‌نهایت آمده است
بیشکی بیحد و غایت آمده است
هوش مصنوعی: معنای عمیق و بی‌پایان وجود دارد که بدون هیچ محدودیتی به ما رسیده است.
تو نمی‌دانی که این بحر صفا
هر زمانی می برآرد موجها
هوش مصنوعی: تو نمی‌دانی که این دریای آرام، همیشه امواجی را بالا می‌آورد.
کمترین موجش اناالحق آمده است
حق حق است و حق مطلق آمده است
هوش مصنوعی: حداقل نشانه‌اش این است که حقیقت، حقیقت است و حق مطلق نمایان شده است.
سر توحید این زمان شد آشکار
گو برندم این خسان در پای دار
هوش مصنوعی: در این زمان، حقیقت یکتایی و وحدت خداوند آشکار شده است و من می‌گویم که این انسان‌های پست و بی‌فایده را از درخت تاریخ پایین آورده‌ام.
گر ز تو فتوی بخواهند هم بده
منّتی هم این زمان بر من بنه
هوش مصنوعی: اگر از تو نظر و رأیی بخواهند، آن را بده، اما برای این کار لطفی نکن و این زمان را به نفع خود بگذار.
شیخ گفتش آنچه گفتی نارواست
من همی دانم که ذات تو خداست
هوش مصنوعی: شیخ به او گفت: آنچه گفتی نادرست است. من می‌دانم که ذات تو همانند خداوند است.
چون دهم از جهل و شرک و از گمان
من عیان دیدم خدا را این زمان
هوش مصنوعی: وقتی که از جهل و نادانی و باورهای نادرست خود جدا شدم، در این لحظه خداوند را به روشنی مشاهده کردم.
گفت منصورش بگو ازگفت ما
کاین چنین گفتست آن مرد خدا
هوش مصنوعی: منصور گفت که از سخنان ما بگو، زیرا این مرد خدا این‌گونه سخن گفته است.
کشتن او را واجب آید این زمان
در شریعت زود باش ای خواجمان
هوش مصنوعی: در این زمان، به نظر می‌رسد که لازم است او را از بین ببریم، بنابراین ای بزرگواران، هرچه سریع‌تر اقدام کنید.
بعد از آن آمد برون شیخ کبیر
آن بزرگ دین و آن بدر منیر
هوش مصنوعی: بعد از آن، شیخ بزرگ و شخصیت برجسته دین به صحنه آمد.
خلق عالم جمله پیش او شدند
تا که فتوی را از او هم بستدند
هوش مصنوعی: تمام موجودات عالم گرد او جمع شدند تا از او حکم و دستور بگیرند.
شیخ گفت ای مردمان منصور گفت
قتل بر من گشت این ساعت درست
هوش مصنوعی: وقتی شیخ به مردم گفت، منصور اظهار کرد که در این لحظه، مرگ برای من حتمی شده است.
در طریق اهل ظاهر گشتنی است
لیک در باطن خداداند که کیست
هوش مصنوعی: در راه افرادی که ظاهر را می‌بینند، حرکت کردن ممکن است، اما در درون و باطن، تنها خدا می‌داند که چه کسی واقعاً کیست.
خواجمان آن دم فغان برداشتند
پس طناب دار را آراستند
هوش مصنوعی: در آن لحظه، بزرگ‌مردان فریادهای خود را بلند کردند و سپس طناب دار را آماده کردند.
بعد از آنش آوریدند پای دار
بود آنجا خلق عالم بی‌شمار
هوش مصنوعی: پس از آنکه او را به دار مجازات بردند، در آن مکان آدم‌های بسیار زیادی گرد آمده بودند.
جملهٔ شیخان همه حاضر بدند
سالکان و واصلان ناظر بدند
هوش مصنوعی: همهٔ استادان و معلمان حاضر بودند و سالکان و رسیدگان نیز به آن‌ها نگاه می‌کردند.
خواجمان حاضر بدند وجاهلان
عامه خود بسیار بودند چون خران
هوش مصنوعی: افراد باهوش و دانا در آنجا حضور داشتند، اما مردم نادان و بی‌علم فراوان بودند و مانند الاغ‌ها رفتار می‌کردند.
بس عجب روزی بد آن روز ای پدر
روز محشر بود گوئی سر بسر
هوش مصنوعی: چه روز عجیبی است آن روز ای پدر، روز محشر به نظر می‌رسد که همه چیز درهم شده و در هم تنیده است.
در میان حلاج ایستاده بپا
همچو شیران در میان بیشه‌ها
هوش مصنوعی: در وسط حلاج، مانند شیران در دل جنگل به قوت و شجاعت بایست.
هیچ وی را خوف نی و ترس نی
هم زوصلش شم هر یک درنمی
هوش مصنوعی: او هیچ ترسی ندارد و از هیچ چیز نمی‌ترسد؛ چون تمامی چیزها که پشت سرش هستند، برایش شناخته شده‌اند و او به خوبی از آنها آگاه است.
زد اناالحق آن زمان و شد نهان
خلق عالم را همه لرزید جان
هوش مصنوعی: وقتی که فریاد "من حقیقت هستم" به گوش رسید، تمام مردم به وحشت افتادند و جان همه در لرزه درآمد.
سالکان آندم ز خود فانی شدند
واصلان در عین خود دانی شدند
هوش مصنوعی: در آن لحظه، سالکان به کلی از خود غایب شدند و اهل معرفت در عمق وجود خود به آگاهی دست یافتند.
صوفیان را تن از آن بگداخته
عارفان را جان و دل شد کاسته
هوش مصنوعی: صوفیان از دنیا و جسم خود دست کشیده و جدا شده‌اند، اما عارفان جان و دلشان در این مسیر به شدت آسیب دیده و کاهش یافته است.
زاهدان از زهد بیرون آمدند
ترک خود کردند و پرخون آمدند
هوش مصنوعی: زاهدان از پارسایی و خودداری خود بیرون آمدند و ترک زهد و پرهیز را کرده و به زندگی پرشور و پرتحرک روی آوردند.
خواجمان آن دم فغان برداشتند
عامه را بر صوفیان بگماشتند
هوش مصنوعی: در آن لحظه، افراد محترم و قدرتمند صدای فریادشان بلند شد و مردم عادی را به انتقاد از درویشان و صوفیان وادار کردند.
جمله گفتند شیخکان با اتفاق
جمله در راه محمد گشته عاق
هوش مصنوعی: همه شیخ‌ها با هم گفتند که در مسیر محمد (ص)، به بی‌راهه رفته‌اند.
چونکه منصورش بدید آنجا چنان
گفت اینک بر شدم بر دارتان
هوش مصنوعی: وقتی منصور او را در آنجا دید، همینطور گفت: "حال بر دوش شما هستم."
دست زد اندر رسن آن مرد کار
پای زد بر نردبان برشد به دار
هوش مصنوعی: آن مرد با دست به ریسمان چنگ زد و با پا بر نردبان تکیه کرد و بالا رفت تا به دار رسید.
برسردارآمد آن مرد خدا
هر زمان می‌زد اناالحق برملا
هوش مصنوعی: هر زمان آن مرد خدا به میدان می‌آمد، به وضوح می‌گفت حقیقت را.
آن سگانی که بر او می‌تاختند
سنگهای بروی همی انداختند
هوش مصنوعی: سگ‌هایی که به او حمله می‌کردند، سنگ‌ها را به سمتش پرت می‌کردند.
بار دیگر این اناالحق ساز داد
جملهٔ عالم باو آواز داد
هوش مصنوعی: بار دیگر صدای "من حق هستم" در عالم طنین‌انداز شد و همه موجودات به این ندا پاسخ دادند.
خلق عالم آن زمان بی‌خود شدند
بی‌خبر آنجا اناالحق می‌زدند
هوش مصنوعی: مردم در آن زمان به حدی متوجه نشدند که در حالی که به حالتی از شگفتی و بی‌خود بودن رسیده بودند، از حقیقتی عمیق غافل بودند و فقط در حال اظهارنظر بودند.
سنگ و خشت و رشته اندر گیر ودار
می‌زدند آنجا اناالحق آشکار
هوش مصنوعی: در آن مکان، میخ و چکش و مصالحی مثل سنگ و خشت وجود داشت و افرادی مشغول کار بودند و در میان این فعالیت‌ها حقیقتی بزرگ و روشن آشکار شد.
مفسدی بر رفت و دست او برید
آن زمان از دست او خون می‌چکید
هوش مصنوعی: زمانی که مفسدی از میان رفت و دست او قطع شد، در آن لحظه خون از دست او می‌چکید.
بر زمین نقش اناالحق آشکار
این چه سر است این چه عشقست این چه کار
هوش مصنوعی: بر روی زمین حقیقتی بزرگ و روشن به تصویر کشیده شده است. این چه موضوع عجیبی است! این چه عشقی است که در کار است؟
او فرو مالید دست خود برو
گفت مردان را ز خونست آبرو
هوش مصنوعی: او دستش را بر روی او کشید و گفت که آبروی مردان از خون آنهاست.
پس به ساعد نیز در مالید دست
خوش نشاطی کرد و غم را در ببست
هوش مصنوعی: او دستش را به ساعدش مالید و با خوشحالی حس نشاطی پیدا کرد و غم را از خود دور کرد.
شبلیش گفتا از این چه دیده‌ای
دست بر رویت چرامالیده‌ای
هوش مصنوعی: شبلی به کسی می‌گوید که از چه چیزی بر او گذشته است و چرا دستش را بر روی صورتش گذاشته و آن را به این حالت درآورده. در واقع او می‌خواهد بداند که چه اتفاقی افتاده که چنین واکنشی نشان داده است.
گفت این دم می‌گذارم من نماز
پس وضو سازم به خون ای پاکباز
هوش مصنوعی: گفت من این لحظه برای نماز اقامه می‌کنم، پس برای وضو گرفتن از خون خود استفاده می‌کنم، ای کسی که پاک و بی‌آلایش هستی.
کین نماز عشق را اینجا وضو
راست ناید جز به خون ای راز جو
هوش مصنوعی: این عشق و محبت به قدری عمیق است که برای برقراری ارتباط با آن، هیچ چیزی جز فدا کردن خود و گذشتن از خودی و خواسته‌ها مناسب نیست. راز این عشق تنها با جان‌فشانی و صداقت واقعی به دست می‌آید.
بعد از آن شبلی بگفت ای مرد کار
از تصوف این زمان رمزی بیار
هوش مصنوعی: پس از آن، شبلی به او گفت: ای مرد، از تصوف در این زمان یک راز بیاور.
گفت کمتر اینکه می‌بینی یقین
تا ترا در راه حق باشد یقین
هوش مصنوعی: اگر یقین داری که در مسیر حق قرار داری، کم‌تر به آنچه می‌بینی توجه کن.
بار دیگر گفت ای صاحب نظر
از طریق عشق ما را ده خبر
هوش مصنوعی: دوباره به تو می‌گویم، ای فرد دانا، از طریق عشق ما را مطلع کن.
گفت عشق اینجا بود گردن زدن
بعد از آن در غیر حق آتش زدن
هوش مصنوعی: عشق در این مکان است، وقتی که کسی را بدون دلیل و ناحق مجازات می‌کنند. بعد از آن، از حس انتقام به آتش کشیدن دیگران.
این بگفت وهمچنین شد حال او
منتشر شد درجهان احوال او
هوش مصنوعی: او این را گفت و واقعاً همین‌طور شد؛ حال او در جهان به‌طور گسترده‌ای پخش شد.
بعد از آنش سر بریدند از جفا
خواجمان و جاهلان بی‌وفا
هوش مصنوعی: پس از آن، به خاطر ظلم و ستم خواجگان و جاهلان بی‌وفا، سر را بریدند.
چون بریدند رأس آن مرد کبار
خوش اناالحق می‌زد آن سر آشکار
هوش مصنوعی: زمانی که سر آن مرد بزرگ را بریدند، او با صدای بلند اعلام کرد که حق برتر است و این حقیقت را به وضوح نمایان کرد.
بعد از آنش سوختند آن جاهلان
خاک او بر باد دادند آن زمان
هوش مصنوعی: پس از آنکه جاهلان، با آتش خود سوختند، خاک او را بر باد دادند و آن زمان را از دست دادند.
خاک او را باد در آب آورید
خاک او بر آب شد الله پدید
هوش مصنوعی: این بیت اشاره دارد به این که خاک او از طریق باد به آب روان می‌شود و در نتیجه، این فرایند باعث ظهور و شکوفایی الهی می‌گردد. به نوعی می‌توان گفت که عناصر طبیعی در کنار هم باعث بروز زیبایی و حقیقتی عمیق‌تر می‌شوند.
در نگر ای عارف صاحب نظر
تا که مردان را چها آمد بسر
هوش مصنوعی: ای عارف با درایت، به کنکاش بپرداز و ببین چه بر سر مردان آمده است.